کلمه جو
صفحه اصلی

ابله


مترادف ابله : ( آبله ) تاول، تبخال، تبخاله | احمق، بی شعور، بی عرضه، بی عقل، پخمه، خل، رعنا، ساده، سفیه، کالیوه، کانا، کم عقل، کم هوش، کودن، گاوریش، گول، نادان، هزاک

برابر پارسی : نادان، نابخرد، پخمه، سبک سر، سبک سر، کودن، گول

فارسی به انگلیسی

silly


airhead, booby, cretin, daft, imbecile, fatuous, fool, foolish, idiot, insensate, zany, nincompoop, nitwit, senseless, simple, softheaded, vacant, weak-minded, woodenheaded


small-pox, blister, smallpox, variola, silly, booby, daft, imbecile, fool, foolish, idiot, zany, nitwit, senseless, simple, softheaded, vacant, weak-minded, woodenheaded, sappy, scatty, daffy, dumb, woodenhead, cretinous, airhead, cretin, fatuous, insensate, nincompoop

فارسی به عربی

احمق , بثرة , جدری , سخیف

عربی به فارسی

ارام , فروتن , احمق , سبک مغز , بي کله , کند ذهن , خرفت , ابله کله خر , احمقانه رفتار کردن , سفيه , خرف , ساده


مترادف و متضاد

fop (اسم)
ابله، کج کلاه، ادم خودساز و جلف

imbecile (اسم)
ابله، خرفت

blister (اسم)
ابله، تاول

doodle (اسم)
ابله

smallpox (اسم)
ابله، جای ابله، مرض ابله

pox (اسم)
ابله، سیفلیس، سیفیلیس

pock (اسم)
ابله، جوش چرک دار، جای ابله

dolt (اسم)
ابله، احمق، کله خر، خرشو

variola (اسم)
ابله، ابله گاوی

simpleton (اسم)
ساده لوح، ساده دل، ابله، احمق

half-wit (اسم)
ابله، کم ذوق، ادم احمق و نادان

fool (اسم)
نادان، ابله، خر، احمق، ادم احمق، دلقک، لوده، خرفت

screwball (اسم)
خیره سری، ابله، خیره سر، ادم بوالهوس، ادم عجیب غریب

fat-witted (صفت)
ابله، کودن، بی ذوق

silly (صفت)
چرند، مزخرف، نادان، ابله، احمق، بی مخ، کودکانه، بچگانه، احمقانه، سبک مغز، کم هوش

fool (صفت)
ابله، سفیه، سبک مغز

foolish (صفت)
مزخرف، نادان، ابله، احمق، ابلهانه، جاهل، نابخرد

asinine (صفت)
نادان، ابله

احمق، بی‌شعور، بی‌عرضه، بی‌عقل، پخمه، خل، رعنا، ساده، سفیه، کالیوه، کانا، کم‌عقل، کم‌هوش، کودن، گاوریش، گول، نادان، هزاک


فرهنگ فارسی

( آبله ) ( اسم ) ۱ - بر آمدگی بخشی از بشره بسبب سوختگی یا ضرب و زخم و گرد آمدن آب میان بشره و دمه یعنی جلد اصلی . ۲ - مرضی است ساری که بصورت تاولهایی روی پوست بدن ظاهر میشود و با تب همراه است . در اغلب حیوانات مانند گوسفند و گاو و خوک و بز و اسب و پرندگان نیز بروز میکند باد آبله ۳ - عقده ای که بسبب راه رفتن بسیار در پا پیدا شود . ۴ - تبخال تبخاله. ۵ - تکم. پستان سر پستان نوک پستان یا آبله از هم گسستن . بیرون زدن آبله . یا آبله پستان ۵ . یا آبله چشم . دان. سفید یا سرخی که بر ظاهر چشم پدید آید توژک . یا آبله رخ فلک . ستارگان . یا آبله روز . آفتاب . یا آبله گاوی آبله ایست که بیشتر روی پستانهای گاو میزند ( ۲٠ تا ۳٠ دانه ) . اهمیتش از آن جهت است که از ترشح دانه های آن مای. آبله برای انسان تهیه میکنند . یا آبله گوسفند . مرضی است که با تب در گوسفند شروع میشود و تاولهای آبله بیشتر در نقاط کم مو ( مانند صورت شکم زیر بغل و زیر ران ) ظاهر میشود و بگوسفندان دیگر گله سرایت میکند .
تاول مجله مجل
بی خرد، نابخرد، نادان، ساده لوح، کودن، بله جمع، ابلهی: ساده لوحی، کم خردی، تاول، تاول روی پوست بدن بسبب سوختگی یاسائیدگی
( صفت ) سرسبک کم خرد گول کانا نادان بی تمیز نا آگاه نابخرد خر گاو ریش گاو پپه پخمه چلمن گاو ریش بی مغز کالیوه دنگ .
خویش و قبیله

فرهنگ معین

(اَ لَ) [ ع . ] (ص .) کم خرد، نادان ، ناآگاه ، پَپَه ، پخمه .


( آبله ) (لَ یا بِ لِ ) ( اِ. ) ۱ - تاول ، ورم پوست در اثر سوختگی یا زخم . ۲ - مرضی که بیشتر در بین کودکان شایع است ، از علائم آن تب شدید، دردِ ستون فقرات و تاول های روی پوست است . ، ~ افرنگ : سیفلیس .
(اَ لَ ) [ ع . ] (ص . ) کم خرد، نادان ، ناآگاه ، پَپَه ، پخمه .

لغت نامه دهخدا

ابله . [ اُ ل َ ] (ع اِ) آفت .


ابله .[ اُ ب ُل ْ ل َ / اِ ب ِل ْ ل َ ] (ع اِ) خویش . قبیله .


ابله . [ اَ ب َ ل َ / اَ ل َ ] (ع اِ) گرانی و ناگواری طعام . || گناه . وبال .


ابله . [ اَ ب ِ ل َ ] (ع اِ) حاجت . || (ص ) برکت داده شده در فرزند. (منتهی الارب ).


ابله . [ اَ ب ِ ل َ / ل ِ ] (اِ) دمیدگی که ازکثرت کار بر دست و از بسیاری مشی در پای افتد. (مؤید الفضلاء). و ظاهراً این لفظ صورتی از آبله باشد.


ابله . [ اَ ل َه ْ ] (ع ص ) خویله . سرسبک . (مهذب الاسماء). کم خرد. گول . دند.کذَر. (فرهنگ اسدی ). کانا. نادان . سلیم القلب . سلیم .غدنگ . کاک . فغاک . هزاک . سلیم دل . بی تمیز. ناآگاه . کم عقل . نابخرد. خر. گاو. لهنه . دنگل . ریش گاو. پپه . پخمه . چُلمن . گاوریش . کون خر. بی مغز. کمله . کالوس . کالیوه . دنگ . لاده . غت . غتفره . غدفره . غراچه :
ابله و فرزانه را فرجام خاک
جایگاه هر دو اندر یک مغاک .

رودکی .


چنانکه اشتر ابله سوی کنام شده
ز مکر روبه و زاغ و ز گرگ بی خبرا.

رودکی .


که این مرد ابله بماند بجای
هر آنگه که بیند کسی در سرای .

فردوسی .


هر آنکس که دل بندد اندر جهان
هشیوار خوانَدْش از ابلهان .

فردوسی .


بدو گفت با دانشی پارسا
که گردد بر او ابلهی پادشا.

فردوسی .


منوچهر خندید و گفت آنگهی
که چونین نگوید مگر ابلهی .

فردوسی .


بشنو از هرکه بود پند و بدان بازمشو
که چو من بنده بود ابله و با قلب سلیم .

ابوحنیفه ٔ اسکافی .


همانا که چون تو فزاک آمدم
وگر چون تو ابله فغاک آمدم .

اسدی .


ای دهن بازکرده ابله وار
سخنان گفته همچو وغوغ چغز.

نجیبی .


هرکه جفا جوید بر خویشتن
چشم که دارد مگر ابله ، وفاش .

ناصرخسرو.


بشاه ار مرا دشمن اندرسپرد
نکو دید خود را و ابله نبود.

مسعودسعد.


کند ار عاقلت بحق در خشم
به از آن کت ببندد ابله چشم .

سنائی .


گفتش ای ابله ِ کذی و کذی
ای ترا سال و ماه جهل غذی .

سنائی .


هرکه ابله تر بودبخویشتن نیکوگمان تر باشد. (کلیله و دمنه ).
بس کهترطبع و ابله اندیشه
کو کرد سفر حکیم و مهتر شد.

علی شطرنجی .


مهر ابله مهر خرس آمد یقین
کین او مهر است و مهر اوست کین .

مولوی .


چون قضا آید طبیب ابله شود
وآن دوا در نفع هم گمره شود.

مولوی .


دوستی ابله بتر از دشمنیست
او بهر حیله که دانی راندنیست .

مولوی .


ابلهان گفتند مردی بیش نیست
وای آن کو عاقبت اندیش نیست .

مولوی .


هرکه بالاتر رودابله تر است
کاستخوان او بتر خواهد شکست .

مولوی .


پس جواب او سکوت است و سکون
هست با ابله سخن گفتن جنون .

مولوی .


ابلهان گفتندمجنون را ز جهل
حسن لیلی نیست چندان هست سهل .

مولوی .


ابلهی را دیدم سمین خلعتی ثمین در بر. (گلستان ).
کیمیاگر به غصه مرده و رنج
ابله اندر خرابه یافته گنج .

سعدی .


ابلهی مروزی به شهر هری
سوی بازار برد لاشه خری .

مجد خوافی .


و در عربی کلمات ذیل را مرادف ابله آرند: احمق . اخرق . ارعل . اعفک . انوک . اوره . اولق . باعک . خرقاء. ردیغ. رطوم . رطیط. سخیف العقل . ضفن . ضفیط. غمر. غبی . فقفاق . مجل . مفرّغ . هبنق . هُجع. هدان . هزیع. هیرع . یهفوف . مؤنث : بَلْهاء. ج ، بُله .
- امثال :
ابلهی گفت و ابلهی باور کرد .
جواب ابلهان خاموشی است .

ابله . [ اِ ل َ ] (ع اِ) دشمنی .


ابله . [ اُ ب ُل ْ ل َ ] (اِخ ) شهری است بر کنار دجله در زاویه ٔ خلیج که به بصره داخل شود و پیش از بصره بنا شده و آنرا اُبلةالبصره نیز گویند. یکی از جنات اربعه . زرادخانه ها و سرهنگی از جانب کسری بر آن گماشته بوده است . اصمعی گوید بهشت های دنیا سه است : غوطه ٔ دمشق ، ابله ٔ بصره و نهر بلخ . (مراصد). ابله شهری استوار است به عراق و آب از گرد وی برآید و بر مغرب دجله است و از وی دستار و عمامه ٔ اُبُلّی خیزد. (حدودالعالم ).


ابله . [ اُ ب ُل ْ ل َ ] (ع اِ) پاره ٔ خرما. || خرما که میان دو سنگ خرد کنند و بر آن شیر دوشند.


( آبله ) آبله. [ ب ِ ل َ / ل ِ ] ( اِ ) برآمدگی قسمتی از بشره بعلت سوختگی یا ضرب و زخم و گرد آمدن آب میان بشره و دمه یعنی جلد اصلی. تاوَل. مَجْل. مَجْله. نفط. جدر. بثره. دژک. خجوله. نفاطه :
یا بکفش اندر بکفت و آبله شد کابلیج
از بسی غمها ببسته عمر گل پا را بپا ( کذا ) .
عسجدی ( از فرهنگ اسدی ، چاپی ).
اگرچه پایت آبله کرده است... دل تنگ مکن که همین ساعت راه قطع شود. ( کتاب المعارف ).
هزار آبله بر دل از این یک آبله است
که گفت آنکه ز وحدت نخاست بسیاری.
رفیعالدین ابهری.
|| تبخال و تبخاله :
با زبانی پربخار و با لبی پرآبله
از چه سوزد گر تب محرق ندارد در بدن ؟
سلمان ساوجی.
|| تکمه پستان. سر پستان :
نیَم از پرورش مادر گیتی راضی
زآنکه خون خورده ام از آبله پستانش.
؟
|| بیماریی است عفن ، ساری و وبائی با تب و بثوری بر ظاهر اندام که منتهی بچرک و ریم شود و گاه مهلک باشد، از اینرو تلقیح اطفال و سالخوردگان نیز بهر چند سال یک بار برای دفع و جلوگیری آن لازم و ضروری است. جدری. نبخ. چیچک. ( منتهی الارب ). نفطه. نفاطه. ماهه :
نُه مه غذای فرزند از خون حیض باشد
پس آبله برآرد صورت کند مجدّر
نه ماهه خون حیضی چون آبله برآرد
سی ساله خون مردم آخر چه آورد بر؟
خاقانی.
احمدک را که رخ نمونه بود
آبله بردمد چگونه بود؟
نظامی.
|| تیر. تیرک. جوش. یعنی حبابی از بخار که از بن ظرف مایعی جوشان برخاسته و بروی آب آید. || حباب. کوپله. و آب سوار که گاه باران بر حوض و غدیر افتد. || برآمدگی خرد در جامه های ابریشمین و پشمین. || جوش که بر اندام افتد.
- آبله رخ فلک ؛ مجازاً، ستاره. چشم شب.
- امثال :
مبارک خوشگل بود آبله هم برآورد.
ابله. [ اَ ل َه ْ ] ( ع ص ) خویله. سرسبک. ( مهذب الاسماء ). کم خرد. گول. دند.کذَر. ( فرهنگ اسدی ). کانا. نادان. سلیم القلب. سلیم.غدنگ. کاک. فغاک. هزاک. سلیم دل. بی تمیز. ناآگاه. کم عقل. نابخرد. خر. گاو. لهنه. دنگل. ریش گاو. پپه. پخمه. چُلمن. گاوریش. کون خر. بی مغز. کمله. کالوس. کالیوه. دنگ. لاده. غت. غتفره. غدفره. غراچه :
ابله و فرزانه را فرجام خاک
جایگاه هر دو اندر یک مغاک.
رودکی.

فرهنگ عمید

بی‌خرد؛ نابخرد؛ نادان؛ کودن؛ ساده‌لوح.


( آبله ) ۱. تاولی که به سبب سوختگی یا ساییده شدن پوست پیدا شود، تاول.
۲. نوعی بیماری ویروسی که باعث تب شدید، درد ستون فقرات، و ایجاد بثورات می شود و آثار آن برای همیشه روی پوست باقی می ماند. &delta، برای جلوگیری از این بیماری مایۀ آبله به بدن تلقیح می کنند. حیواناتی از قبیل گاو، گوسفند، بز، خوک، و بعضی از پرندگان نیز به مرض آبله مبتلا می شوند.
* آبلهٴ شیری: (پزشکی ) آبلۀ خفیف شبیه آبله مرغان که بیشتر در مناطق گرمسیر دیده می شود.
* آبلهٴ فرنگی: ‹آبلهٴ افرنگ، آبلهٴ فرنگ› (پزشکی ) [قدیمی] تاول هایی که به واسطۀ بیماری سیفلیس روی پوست بدن پیدا می شود.
* آبلهٴ گاوی: (پزشکی ) مرض واگیردار آبله که در گاو بروز می کند و دانه های آبله در روی پستان های او پیدا می شود و از آن مایۀ آبله برای تلقیح به بدن انسان می گیرند.
بی خرد، نابخرد، نادان، کودن، ساده لوح.

دانشنامه عمومی

آبله. آبله، یک نوع بیماری واگیر بود که عامل آن یکی از دو ویروس آبلهٔ درشت یا آبلهٔ ریز تشکیل شده است. آخرین نمونهٔ طبیعی ویروس آبله در اکتبر ۱۹۷۷ تشخیص داده شد و سازمان جهانی بهداشت ریشه کن کردن بیماری را با انجام عمل پیش گیری آبله کوبی «از سطح زمین» در ۱۹۸۰ تأیید کرد.
ویروس آبله در رگ های ریز پوست، دهان و گلو جای گیری می کند.
گمان می رود که آبله ۱۰۰۰۰ سال پیش از میلاد در میان مردم پدید آمده باشد.شاید نخستین نشانهٔ پدیداری آبله جوشهای چرکی یافت شده در بدن مومیایی شدهٔ رامسس پنجم، فرعون مصر، باشد.
تا قبل از اینکه محمد بن زکریای رازی کتاب «الجدری و الحصبه» را بنویسد آبله با سرخک یکی گرفته می شد رازی در این کتاب که کهن ترین و مهم ترین کتابی است که پیرامون آبله و سرخک نوشته شده است، این دو بیماری را دو بیماری جداگانه دانسته به بیان تفاوت های ان دو پرداخت

دانشنامه آزاد فارسی

آبله.
آبله (smallpox)
بیماری حاد و بسیار مسری ویروسی که علائم آن عبارت اند از درد، تب، استفراغ و جوش هایی که پس از بهبود، جای آن به صورت سوراخ هایی باقی می ماند. برنامه های گسترده واکسیناسیون، این بیماری اغلب کشنده را ریشه کن ساخته است. آبله را احتمالاً نخستین بار صلیبیونی که به اروپا باز می گشتند به این قاره بردند و با رواج سفرهای دریایی، کاشفان و مستعمره نشینان آن جا در دنیای جدید شیوع یافت. آبله تا حدود ۱۸۰۰ که واکسن آن را ادوارد جِنِرکشف کرد در اروپا شایع بود، و در آسیا نیز نوع مهلکی از بیماری (واریولا ماژور) جان ۳۰ درصد بیماران را می گرفت تا این که از ۱۹۶۷ به بعد و درنتیجۀ مبارزات سازمان بهداشت_جهانی این بیماری در ۱۹۸۰ به طور کامل ریشه کن شد. تخمین می زنند که این مبارزات ۳۰۰میلیون دلار (۲۰۰میلیون پوند) هزینه دربرداشته و تاکنون بزرگ ترین موفقیت این سازمان بوده است. هنگامی که این بیماری هنوز شایع بود برای ممانعت از شیوع آن تمهیداتی صورت می گرفت، چنان که قربانیان قرنطینه می شدند و پزشکان سعی می کردند تا تمامی کسانی را که در تماس با بیمار بوده اند ردیابی و واکسینه کنند و درعین حال، همگی آنان را از دیگران جدا نگه دارند. افرادی که در معرض خطر قرار داشتند نیز واکسینه می شدند و خانه های آلوده و مواد مسری، ضدعفونی می شد. واکسینه کردن افرادی که یک تا دو روز از تماس قطعی آنان با بیماران می گذشت از شدت بیماری می کاست. واکسیناسیون پیش از ابتلا، مصونیت آنی و کامل تا حدود دو یا سه سال و اگر نگوییم در سراسر عمر، اما تا سال ها مصونیت نسبی ایجاد می کند. برقراری نظام واکسیناسیون اجباری در ۱۸۵۳، همراه با اقدامات پیشگیرانه بهداشتی پیشرفته، رواج معاینه بهداشتی دریانوردان و کسانی که وارد کشور می شدند و افزایش دانش پزشکی نسبت به ماهیت آلودگی ها، به تدریج به ریشه کنی آبله در انگلیس انجامید. در ۱۹۴۸ واکسیناسیون آبله اختیاری شد. در ژوئن ۱۹۹۶، سازمان بهداشت جهانی با ازبین بردن همۀ آثار ویروس آبله تا پایان قرن موافقت کرد. این کار از طریق نابودکردن ۴۰۰ نمونۀ باقی مانده از واریولا صورت می گرفت که در فریرزهای مخصوص در نهادهای پژوهشی مختلف نگهداری می شد. درپی نگرانی از مرگباربودن ویروس در صورت نشت آن و این که مردم دیگر نسبت به آن مصونیت ندارند این توافق حاصل شد. در ۱۹۹۹، سازمان بهداشت جهانی تاریخ نابودی نهایی آخرین نمونه های باقی ماندۀ آبله را به تعویق انداخت و متعهد شد که تا ۲۰۰۲ مهلت تازه ای تعیین کند. نگرانی از وجود ذخیره های غیر مجاز ویروس آبله و استفاده احتمالی بیوتروریست ها از آن، دلیل تعویق اجرای این تصمیم بود.

اَبلَه (Idiot)
رمانی از فیودور داستایوسکی، به زبان روسی، منتشرشده در ۱۸۶۸ ـ ۱۸۶۹. پرنس میشکین مسلول، واپسین بازماندۀ یک خاندان بزرگ ورشکسته، که برای معالجه به سوئیس رفته بود، در راه بازگشت به روسیه با راگوژین نامی آشنا می شود. راگوژین از عشقش به زنی زیبارو به نام ناستازیا فیلیپوونا سخن می گوید. میشکین در سن پترزبورگ به خانۀ یکی از خویشان خود، ژنرال اِپانچین، می رود و از او درخواست کمک می کند. میشکین درمی یابد که گانیا، منشی ژنرال اِپانچین، نیز، البته به سودای دستیابی به ثروت ناستازیا دل در در گروِ عشق او نهاده است. میشکین سرخود به مهمانی ای می رود که دوستان برای ناستازیا ترتیب داده اند. راگوژین با جمعی مست و الواط از راه می رسد، مبلغی کلان روی میز می گذارد و از ناستازیا می خواهد با او همراه شود. میشکین خود را به وسط مهلکه می اندازد و از ناستازیا خواستگاری می کند اما ناستازیا، برخلاف میل باطنی خود، با راگوژین همراه می شود. چندی بعد، میشکین به عشق آگلایا، دختر کوچک اِپانچین، جواب رد می دهد. رمان با جنون قطعی پرنس میشکین و قتل ناستازیا به دست راگوژین به پایان می رسد. ابله، با این پیام که «ترحم یگانه قانون مهم زندگی انسانی است» یکی از مهم ترین رمان های داستایوسکی است.

فرهنگ فارسی ساره

پخمه، سبک سر، سبک سر، گول


نقل قول ها

ابله (فیلم ۱۹۵۱). ابله (به ژاپنی: 白痴) فیلمی به کارگردانی آکیرا کوروساوا، بر اساس رمانی به همین نام نوشته فیودور داستایفسکی است که در سال ۱۹۵۱ منتشر شد.

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] آبله. آبله نوعی بیماری عفونی پوستی می باشد و گاهی اوقات، به تاول نیز اطلاق می شود که از معناى نخست آبله، به مناسبت در باب طهارت سخن گفته شده است.
اگر وضو
نجفی جواهری، محمدحسن، جواهر الکلام، ج۵، ص۱۰۴.
اگر غسل میت موجب متلاشى شدن پوست بدن مبتلا به آبله گردد، تیمّم جایگزین غسل مى شود.
بحرانی، یوسف، الحدائق الناضرة، ج۳، ص۴۷۲.
۱. ↑ نجفی جواهری، محمدحسن، جواهر الکلام، ج۵، ص۱۰۴.
...

[ویکی اهل البیت] ابلّه. شهری است بر کنار رودی به همین نام و یکی از جنّات اربعه دنیای قدیم بوده است. ابلّه معرّب کلمه یونانی «آپولوگوس» است. سابقه آن از زمان ساسانیان بلکه قدیمتر است.
بلاذری می نویسد: هنگامی که خالد بن ولید در سال دوازده هجری قمری به بصره آمد و عزم رفتن به کوفه کرد. سوید بن قحطبه را در جنگ با مردم ابلّه یاری داد.
ابن خرداذبه از ابلّه نام برده و از گفته او چنین برمی آید که در زمان او ابلّه هنوز عنوان بندری تجاری را در کنار شط العرب داشته است. او می نویسد: ...از بغداد با کشتی از راه دجله به ابلّه می رسند و از آنجا به سوی عمان و سند و هند و چین حرکت می کنند.
اصطخری در وصف ابلّه می نویسد: شهری کوچک است لیکن نعمت فراوان دارد و آبادان است... ابلّه هوری بزرگ دارد که بیم غرق کشتی ها در آن می رود و آن را هور ابلّه خوانند.
صاحب حدود العالم می نویسد: از ابلّه دستار و عمّامه بلّی خیزد. به نوشته مقدسی، ابلّه بر کنار دجله و در دهانه نهر بصره در سمت شمال آن قرار دارد. مسجد جامع شهر در قسمت بالای آن آباد و بزرگ است و شهر از بصره جمع وجورتر و مرفّه تر است، در ابلّه از کتان، پارچه ای چون قصب می بافند.

[ویکی اهل البیت] شهری است بر کنار رودی به همین نام و یکی از جنّات اربعه دنیای قدیم بوده است. ابلّه معرّب کلمه یونانی «آپولوگوس» است. سابقه آن از زمان ساسانیان بلکه قدیمتر است.
بلاذری می نویسد: هنگامی که خالد بن ولید در سال دوازده هجری قمری به بصره آمد و عزم رفتن به کوفه کرد. سوید بن قحطبه را در جنگ با مردم ابلّه یاری داد.
ابن خرداذبه از ابلّه نام برده و از گفته او چنین برمی آید که در زمان او ابلّه هنوز عنوان بندری تجاری را در کنار شط العرب داشته است. او می نویسد: ...از بغداد با کشتی از راه دجله به ابلّه می رسند و از آنجا به سوی عمان و سند و هند و چین حرکت می کنند.
اصطخری در وصف ابلّه می نویسد: شهری کوچک است لیکن نعمت فراوان دارد و آبادان است... ابلّه هوری بزرگ دارد که بیم غرق کشتی ها در آن می رود و آن را هور ابلّه خوانند.
صاحب حدود العالم می نویسد: از ابلّه دستار و عمّامه بلّی خیزد. به نوشته مقدسی، ابلّه بر کنار دجله و در دهانه نهر بصره در سمت شمال آن قرار دارد. مسجد جامع شهر در قسمت بالای آن آباد و بزرگ است و شهر از بصره جمع وجورتر و مرفّه تر است، در ابلّه از کتان، پارچه ای چون قصب می بافند.
ناصرخسرو قبادیانی که نیم قرن بعد از مقدسی، ابلّه را دیده در وصف آن می نویسد: آن را شهری آبادان دیدم با قصرها و بازارها و مساجد و اربطه (رباطها) که حدّ و وصف نتوان کرد. اصل شهر بر جانب شمال رود بود و در جانب جنوب رود، محله ها و مساجد و رباط ها و بازارها و بناهای عظیم بود، چنانکه از آن نزه تر در عالم نباشد و آن را شقّ عثمان می گویند.
شط بزرگ آن فرات و دجله است و آن را شط العرب گویند. در زمان قدیم گردابی خطرناک در جایی که نهر ابلّه به دجله می ریخت وجود داشت که غالب کشتی ها در آنجا غرق می شدند. به گفته ابن حوقل یکی از زنان عباسیان (بعضی می گویند، زبیده بوده است) آن خطر را از کشتی ها بدین گونه دور ساخت که چند کشتی را از سنگ پر کرد، در آن گرداب فرو ریخت و گرداب انباشته شد و خطر رفع گردید.

واژه نامه بختیاریکا

( آبله ) اوله پیکه

جدول کلمات

آبله
تاول
کودن

پیشنهاد کاربران

انک

انگ

ابله:خنگ ، احمق

خرفت

ببو

ارعن ( مرد ابله )

هزاک

بوکه/باکا

کالیو

تهی مغز


کلمات دیگر: