مردارخوار. [ م ُ خوا / خا ] ( نف مرکب ، اِ مرکب ) رخمه. ( تحفه حکیم مؤمن ). عقاب. ( زمخشری ). ام جوان. ( منتهی الارب ). کرکس و زاغ و مانند آن. ( آنندراج ). انوق. جیفه خور. لش خور. ( یادداشت مرحوم دهخدا ). مرغی که مردار می خورد. کرکس. نسر. ( ناظم الاطباء ). لاشخور. لاشه خور. لاشه خوار. مردارخور :
گر تن بی خون شده ای چون نگار
ایمنی از زحمت مردارخوار.
بر صفت کرکس مردارخوار.
همین دو خصلت ملعون کفایت است ترا
غریب دشمن و مردارخوارمی بینم.
گر تن بی خون شده ای چون نگار
ایمنی از زحمت مردارخوار.
نظامی ( مخزن الاسرار ص 157 ).
بر درآن جیفه گروهی نظاربر صفت کرکس مردارخوار.
نظامی.
|| حرام خور. که پروای حلال و حرام ندارد : همین دو خصلت ملعون کفایت است ترا
غریب دشمن و مردارخوارمی بینم.
سعدی.