مترادف لج : خیرگی، ستیزه، ستیهندگی، عناد، لجاج، لجاجت، یکدندگی
برابر پارسی : ستیزه، پافشاری، سرسختی
grudge, spite
crotchet, spite
خیرگی، ستیزه، ستیهندگی، عناد، لجاج، لجاجت، یکدندگی
(لَ) [ ع . لجُ ] (مص ل .) ستیزه کردن ، پافشاری در عناد و کینه . ؛ سرِ ~ ~افتادن (کن .) عصبانی شدن ، مخالفت کردن .
(لَ) (اِ.) لگد، تیپا.
منجیک .
یوسف عروضی .
رودکی .
مولوی .
لج . [ ل ُج ج ] (اِخ ) نام تیغ عمروبن العاص . (منتهی الارب ).
لج . [ ل ُج ج ] (ع اِ) گروه بسیار. || میانه و معظم آب . (منتهی الارب ). آب بسیار. ژرف ترین موضع دریا. (منتخب اللغات ). || شمشیر. || جَمل اَدهم لُج ّ؛ شتر نیک سیاه . || کرانه ٔ رودبار. || جای درشت از کوه . (منتهی الارب ). || لُجّه .
لج . [ ل َ ] (اِخ ) نام یکی از ییلاقات اشکور به تنکابن . (مازندران و استرآباد رابینو ص 105). دهی از دهستان اشکور تنکابن شهرستان شهسوار، واقع در 122هزارگزی جنوب باختری شهسوار. کوهستانی و سردسیر. دارای 120تن سکنه ، شیعه ٔ گیلکی و فارسی زبان . آب آن از چشمه . محصول آن گندم و جو و ارزن و لبنیات . شغل اهالی زراعت و گله داری . راه آن مالرو و صعب العبور است و در زمستان عده ای از مردان برای امرار معاش به حدود گیلان و مازندران میروند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3).
ستیزه کردن؛ پافشاری در مخالفت و عناد.
لگد؛ تیپا.
تکیه ای: laǰ
طاری: laǰ
طامه ای: laǰ
طرقی: laǰ
کشه ای: laǰ
نطنزی: laǰ
اصرار در مخالفت