کلمه جو
صفحه اصلی

امداد


مترادف امداد : اعانت، غوث، کمک، کمک رسانی، مددرسانی، مظاهرت، یاری

برابر پارسی : یاری، یاری رسانی، یاوری

فارسی به انگلیسی

relay, assist, assistance, help, reinforcement, relief

assist, assistance, help, reinforcement, relief


assistance, relief


فارسی به عربی

اغاثة

مترادف و متضاد

help (اسم)
کمک، یاری، مساعدت، پایمردی، نوکر، مزدور، امداد

اعانت، غوث، کمک، کمک‌رسانی، مددرسانی، مظاهرت، یاری


فرهنگ فارسی

مددکردن، یاری دادن، کمک کردن
( مصدر ) ۱ - یاری کردن یاری دادن مدد کردن . ۲ - ( اسم ) یاری کمک کومک اعانت .

فرهنگ معین

(اَ ) [ ع . ] ( اِ.) ج . مدد؛ یاران .


( اِ ) [ ع . ] 1 - (مص م .) یاری کردن ، کمک رساندن . 2 - (اِمص .) یاری .


(اَ ) [ ع . ] ( اِ. ) ج . مدد، یاران .
( اِ ) [ ع . ] ۱ - (مص م . ) یاری کردن ، کمک رساندن . ۲ - (اِمص . ) یاری .

لغت نامه دهخدا

امداد. [ اِ] ( ع مص ، اِ مص ) مهلت خواستن. ( ناظم الاطباء ). مهلت و زمان دادن و درنگ کردن از اجل معین. || یاری دادن لشکر را از غیر خود. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ). گویند: اذا کثر شیئاً بنفسه قیل مده و اذا کثر بغیره امده. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). قوله تعالی : انی ممدکم بالف و قال جل و علا: و امددناهم بفاکهة. ( ناظم الاطباء ). مال بخشیدن بکسی و یاری دادن و بفریاد وی رسیدن. ( از اقرب الموارد ). یاری دادن و بفریاد رسیدن کسی را در نیکی باشد یادر بدی. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). و گویند: امددته در خیر و مددته در شر استعمال میشود. ( از اقرب الموارد ) ( از منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ). مدد کردن.( تاج المصادر بیهقی ) ( ترجمان علامه ترتیب عادل ) ( فرهنگ فارسی معین ). یاری کردن. یاری دادن. ( فرهنگ فارسی معین ) || یاری. کمک. اعانت. ( از فرهنگ فارسی معین ) ( از ناظم الاطباء ). نصرت. ( ناظم الاطباء ).
- امداد کردن ؛ یاری دادن.
- پست امدادی ؛ پاسگاهی که برای کمک در مواقع ضروری ساخته شود مانند پست امدادی شیر و خورشید. ( فرهنگ فارسی معین ذیل پست ).
- پست امدادی آموزشگاهها ؛ شفاخانه. ( از لغات فرهنگستان از فرهنگ فارسی معین ذیل پست ).
|| بخشیدن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). || مثمر شدن. ( آنندراج ). || سیاهی دردوات کردن و بقلم سیاهی دادن کاتب را. ( منتهی الارب )( ناظم الاطباء ). مداد دادن قلم را. ( آنندراج ). بسیارکردن آب و سیاهی دوات. ( از المنجد ). مداد در دوات کردن. ( مصادر زوزنی ) ( تاج المصادر بیهقی ). || آب دادن چیزی را. ( آنندراج ). || ریم و زردآب گرد آمدن در زخم. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ).برآمدن ریم از جراحت. ( آنندراج ). || هودر شدن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( مصادر زوزنی ). || آب و تری روان شدن درچوب عرفج. ( از منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || مدید خورانیدن شتر را. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). مدید ( آب و آرد یا آرد نرم ) نوشانیدن بشتر. || گسترده شدن روشنایی روز. ( از اقرب الموارد ).

امداد. [ اَ ] ( ع اِ ) ج ِ مدت. ( ناظم الاطباء ). || ج ِ مُدّ پیمانه ها. ( اقرب الموارد ). رجوع به مُدّ شود. || ج ِ مدد. یاران. ( فرهنگ فارسی معین ). || ج ِ مَدَد. ( از اقرب الموارد ). افواجی که پی در پی برسند. ( حاشیه کلیله و دمنه چ مینوی ص 3 ) : عزایم پادشاهان را به امدادفتح مبین و تواتر نصر عزیز مؤید گردانیده. ( کلیله و دمنه چ مینوی ص 9 ). || مجازاً درود و سلام پیاپی. ( از حاشیه کلیله و دمنه ، چ مینوی ص 3 ) : درودی که امداد آن به امتداد روزگار متصل باشد. ( کلیله و دمنه چ مینوی ص 3 ). که امداد خیرات و اقسام سعادات بدو نزدیکتر که در کارها ثابت قدم باشد. ( کلیله و دمنه ص 41 ). که امداد خیر و سعادت بجانب او متصل گردد. ( کلیله و دمنه ص 265 ). و رجوع به مدد شود.

امداد. [ اَ ] (ع اِ) ج ِ مدت . (ناظم الاطباء). || ج ِ مُدّ پیمانه ها. (اقرب الموارد). رجوع به مُدّ شود. || ج ِ مدد. یاران . (فرهنگ فارسی معین ). || ج ِ مَدَد. (از اقرب الموارد). افواجی که پی در پی برسند. (حاشیه ٔ کلیله و دمنه چ مینوی ص 3) : عزایم پادشاهان را به امدادفتح مبین و تواتر نصر عزیز مؤید گردانیده . (کلیله و دمنه چ مینوی ص 9). || مجازاً درود و سلام پیاپی . (از حاشیه ٔ کلیله و دمنه ، چ مینوی ص 3) : درودی که امداد آن به امتداد روزگار متصل باشد. (کلیله و دمنه چ مینوی ص 3). که امداد خیرات و اقسام سعادات بدو نزدیکتر که در کارها ثابت قدم باشد. (کلیله و دمنه ص 41). که امداد خیر و سعادت بجانب او متصل گردد. (کلیله و دمنه ص 265). و رجوع به مدد شود.


امداد. [ اِ] (ع مص ، اِ مص ) مهلت خواستن . (ناظم الاطباء). مهلت و زمان دادن و درنگ کردن از اجل معین . || یاری دادن لشکر را از غیر خود. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). گویند: اذا کثر شیئاً بنفسه قیل مده و اذا کثر بغیره امده . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). قوله تعالی : انی ممدکم بالف و قال جل و علا: و امددناهم بفاکهة. (ناظم الاطباء). مال بخشیدن بکسی و یاری دادن و بفریاد وی رسیدن . (از اقرب الموارد). یاری دادن و بفریاد رسیدن کسی را در نیکی باشد یادر بدی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). و گویند: امددته در خیر و مددته در شر استعمال میشود. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). مدد کردن .(تاج المصادر بیهقی ) (ترجمان علامه ترتیب عادل ) (فرهنگ فارسی معین ). یاری کردن . یاری دادن . (فرهنگ فارسی معین ) || یاری . کمک . اعانت . (از فرهنگ فارسی معین ) (از ناظم الاطباء). نصرت . (ناظم الاطباء).
- امداد کردن ؛ یاری دادن .
- پست امدادی ؛ پاسگاهی که برای کمک در مواقع ضروری ساخته شود مانند پست امدادی شیر و خورشید. (فرهنگ فارسی معین ذیل پست ).
- پست امدادی آموزشگاهها ؛ شفاخانه . (از لغات فرهنگستان از فرهنگ فارسی معین ذیل پست ).
|| بخشیدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || مثمر شدن . (آنندراج ). || سیاهی دردوات کردن و بقلم سیاهی دادن کاتب را. (منتهی الارب )(ناظم الاطباء). مداد دادن قلم را. (آنندراج ). بسیارکردن آب و سیاهی دوات . (از المنجد). مداد در دوات کردن . (مصادر زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ). || آب دادن چیزی را. (آنندراج ). || ریم و زردآب گرد آمدن در زخم . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).برآمدن ریم از جراحت . (آنندراج ). || هودر شدن . (تاج المصادر بیهقی ) (مصادر زوزنی ). || آب و تری روان شدن درچوب عرفج . (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || مدید خورانیدن شتر را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). مدید (آب و آرد یا آرد نرم ) نوشانیدن بشتر. || گسترده شدن روشنایی روز. (از اقرب الموارد).


فرهنگ عمید

مدد کردن، یاری دادن، کمک کردن.
= مدد

مدد#NAME?


مدد کردن؛ یاری دادن؛ کمک کردن.


دانشنامه عمومی

امداد (به انگلیسی: Amdad) یک منطقهٔ مسکونی در هند است که در مهاراشترا واقع شده است.
فهرست شهرهای هند

فرهنگ فارسی ساره

یاری رسان


دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] امداد به یاری کردنی اطلاق می شود که جنبه دائمی داشته باشد و به صورت مستمر ادامه یابد.
کلمه" امداد" مصدر باب "افعال"، به معنی یاری رساندن و به فریاد رسیدن است، یاری رساندن ممکن است در راه خیر باشد یا در راه شر
معنای اصطلاحی امداد
و در اصطلاح به معنای یاری رساندن بصورت متصل، مداوم و پی درپی می باشد، بنابراین امداد به یاری کردنی اطلاق می شود که جنبه دائمی داشته باشد و به صورت مستمر ادامه یابد.
امداد خداوند به مؤمنین در قرآن
امداد خداوند به مؤمنین و یاری رساندن به آنان در شرایط و حالات مختلف به طور دائمی می باشد که چنین امدادی از طرف خداوند قطع نمی گردد، مگر این که صفت ایمان از افراد جامعه سلب شود که در چنین حالتی امدادی در کار نخواهد بود. قرآن کریم در آیات متعدد به تحقق تاریخی سنت امداد مؤمنین اشاره نموده است: «وَ لَقَدْ أَوْحَیْنا إِلی مُوسی أَنْ أَسْرِ بِعِبادی فَاضْرِبْ لَهُمْ طَریقاً فِی الْبَحْرِ یَبَساً لا تَخافُ دَرَکاً وَ لا تَخْشی» «ما به موسی وحی فرستادیم که شبانه بندگانم را (از مصر) با خود ببر و برای آن ها راهی خشک در دریا بگشا که نه از تعقیب (فرعونیان) خواهی ترسید، و نه از غرق شدن در دریا!» «فَأَتْبَعَهُمْ فِرْعَوْنُ بِجُنُودِهِ فَغَشِیَهُمْ مِنَ الْیَمِّ ما غَشِیَهُمْ» «فرعون با سپاهیانش بدنبال ایشان حرکت کردند، آب دریا فرعون و سپاهیانش را پوشاند و غرق کرد»
انواع امداد مؤمنین از دیدگاه قرآن
...

واژه نامه بختیاریکا

دَست کمکی

پیشنهاد کاربران

در زبان لری بختیاری به معنی
فریاد. دوباره فریاد بزن. هم فریاد

ام داد زیدم هش کی به
دادوم
نرسی::دوباره فریاد زدم
هیچ کس به کمکم نرسید *کمک نرساند*
Am dad

کمک رسانی ( در کنار برابرهای خوب یاد شده در بالا ) ؛ نمونه:
�کارگروه کمک رسانی جهانی� ( بجای �کمیته امدادبین المللی� )


کلمات دیگر: