کلمه جو
صفحه اصلی

ناو


مترادف ناو : اژدرافکن، رزمناو، کشتی جنگی، سفینه، غراب، کشتی، آبراهه، جو، ممر آب، نهر، ناودان، شیاره، وادی، ناوه، تلوتلو

فارسی به انگلیسی

(war) ship


craft, ship, vessel, yawl, (war) ship

craft, ship, vessel, yawl


فارسی به عربی

سفینة , سفینة حربیة , کاس

مترادف و متضاد

ناودان


شیاره


وادی


ناوه


تلوتلو


اژدرافکن، رزمناو، کشتی‌جنگی


سفینه، غراب، کشتی


آبراهه، جو، ممرآب، نهر


ship (اسم)
هواپیما، جهاز، کشتی، ناو، کشتی هوایی، مرکوب، سفینه

drain (اسم)
ناو، زه کشی، اب گذر، زهکش فاضل آب

battleship (اسم)
کشتی جنگی، ناو، نبرد ناو

carina (اسم)
ناو، زورق، کشتی حمال

۱. اژدرافکن، رزمناو، کشتیجنگی
۲. سفینه، غراب، کشتی
۳. آبراهه، جو، ممرآب، نهر
۴. ناودان
۵. شیاره
۶. وادی
۷. ناوه
۸. تلوتلو


فرهنگ فارسی

نمادی به شکل U که برای نشان دادن اجتماع دو مجموعه به کار می‌رود


ده دهستان اسالم بخش مرکزی شهرستان طوالش استان یکم ( گیلان ) . در ۲٠ کیلومتری جنوب هشت پر در دو طرف شوسه آستارا به پهلوی . ۲۷۶۷ تن سکنه دارد . رودخانه ناورود آنرا مشروب میکند . محصولش برنج غلات لبنیات عسل و گیلاس است .
( اسم ) ۱ - هرچیزدرازمیان خالی . ۲ - چوب کاواک که آب از آن به تنوره آسیایا ازجایی بجایی دیگر رود: درتحیرطفل می زد دست و پا آب می بردش به ناو آسیا. ( عطارانجمن آنند.لغ. ) ۳ - ممر آب که از سفال سازند و بیکدیگرو هسته وصل کنند که آب در آن جاری شودناودان ۴ - جوی آب نهر: گذشته بناکام از آن بحرجود روان بردورخ ازچشمم دوناو. ( ابن یمین لغ. ) ۵ - دره ای که رودی ازمیان آن بگذرد وادی : قریب هزارناوهست پر آب وعلف که هر یکی لشکری راتمام باشد...۶ - رخنه سوراخ ۷ - قایقی کوچک که ازدرختی میان کاواک سازند. ۸- کشتی سفینه .۹- کشتی جنگی : ناوجوشن وربینی زده صف اندرصف مرغ بمب افکن بینی زده بال اندربال . ( بهار.۱٠ ) ۶۸۳:۱ - آنچه گندم بدان ازدول بگلوی آسیاریزد مارازعشق کردی چون آسیای گردان خودهمچودانه گشتی درناو آسیایی . ( سنائی .۱۱ ) ۷۴٠ - شیاری که درپشت انسان وکفل اسب است . یاناوکفل .فاصله وشیاری که میان دوکفل است .یاناوگردن .فرورفتگی پشت گردن که بشکل ناواست .۱۲ - شیاری که درروی گندم خرمادیده شود.۱۳ - دیگ دیگچه .۱۴ - تابه .۱۵ - نام دوگلبرگ تحتانی از۵ گلبرگ جام گل گیاهان تیره پروانه واران که لبه مجاور آنهابهم چسبیده است .۱۶ - خرام ازروی ناز.
شاعر و داستان نویس فرانسوی است و به سال ۱۹۱۸ در گذشت .

فرهنگ معین

(اِ. ) ۱ - چوب بزرگ توخالی که آب از طریق آن آسیاب آبی را به حرکت درمی آورد. ۲ - کشتی ، کشتی جنگی . ۳ - هر چیز دراز میان خالی . ۴ - رخنه ، سوراخ .

لغت نامه دهخدا

ناو. ( اِ ) کشتی. ( برهان قاطع ) ( آنندراج ) ( انجمن آرا ) ( از فرهنگ نظام ) ( فرهنگ رشیدی ) ( ناظم الاطباء ) ( منتهی الارب ). جهاز کوچک. ( برهان قاطع ) ( ناظم الاطباء ). جهاز. ( منتهی الارب ). سفینه. زورق. ( ناظم الاطباء ). جاریه. فُلک : امیر کشتی ها خواست ناوی ده بیاوردند. ( تاریخ بیهقی ص 516 ). || هر چیز دراز میان خالی. ( برهان قاطع ). هر چیز دراز را گویند که میان آن گو باشد، یعنی تهی وخالی. ( آنندراج ) ( انجمن آرا ) ( از فرهنگ رشیدی ). هر چیز دراز میان خالی که یک طرف آن باز باشد. ( ناظم الاطباء ). بطریق استعاره هر چیز طولانی که میان آن گو باشد. ( جهانگیری ). || جوی آب. ( برهان قاطع ) ( آنندراج ) ( انجمن آرا ) ( جهانگیری ) ( فرهنگ رشیدی ). جوی. نهر. مجرای آب. آبگیر. ( ناظم الاطباء ) :
گذشته به ناکام از آن بحر جود
روان بر دو رخ از دو چشمم دو ناو.
ابن یمین.
|| ناودان بام خانه. ( برهان قاطع ). ممر آب که از سفال سازند و به یکدیگر وصل کنند که آب در آن جاری شود و جائی که در آن گذارندناودان گویند و آن را ناویدان نیز گویند. ( آنندراج )( انجمن آرا ). میزاب و ناودان بام خانه که آب باران از آن روان می گردد. ( ناظم الاطباء ). || رخنه. سوراخ. ( از برهان قاطع ) ( از ناظم الاطباء ). || چوبی که بدان خمیر نان را پهن می کنند. ( ناظم الاطباء ). || وادی. دره. دره ای که رودی از میان آن بگذرد. بستر رود. ( سبک شناسی بهار ج 2 ص 303 ): بادغیس خرم ترین چراخوارهای خراسان و عراق است ، قریب هزار ناو هست پرآب وعلف که هر یکی لشکری را تمام باشد. ( چهارمقاله ص 31 ). || رودخانه ای که از میان دشت یا دو کوه بگذرد. ( سبک شناسی بهار ج 2 ص 303 ). رجوع به شاهد قبلی شود. || بسته [ ظ: تشته ] چوبین. ناوه. ( اوبهی ). رجوع به ناوک و ناوه شود. || آنچه گندم بدان از دول به گلوی آسیا ریزد. ( برهان قاطع ). آنچه گندم بدان از دول در آسیا رود. ( آنندراج ) ( از فرهنگ رشیدی ) ( از سروری ) ( از انجمن آرا ). ناوک. ( حاشیه برهان قاطع چ معین ). مجرائی که بدان گندم از دول به گلوی آسیا میریزد. ( ناظم الاطباء ) :
از برای دو سیر روغن گاو
معده چون آسیا گلو چون ناو.
سنائی.
|| چوب میان خالی کرده که در بعضی مواضع آب از آن به چرخ آسیا خورد و به گردش آرد. ( برهان قاطع ). چوب کاواک که در بعضی مواضع آب از آن به تنوره ٔآسیا ریزد. ( فرهنگ رشیدی ) ( آنندراج ) ( انجمن آرا ). چوب دراز میان خالی که آب از آن به چرخ آسیا میریزد و آن را به گردش می آورد. ( ناظم الاطباء ) :

ناو. (اِ) کشتی . (برهان قاطع) (آنندراج ) (انجمن آرا) (از فرهنگ نظام ) (فرهنگ رشیدی ) (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). جهاز کوچک . (برهان قاطع) (ناظم الاطباء). جهاز. (منتهی الارب ). سفینه . زورق . (ناظم الاطباء). جاریه . فُلک : امیر کشتی ها خواست ناوی ده بیاوردند. (تاریخ بیهقی ص 516). || هر چیز دراز میان خالی . (برهان قاطع). هر چیز دراز را گویند که میان آن گو باشد، یعنی تهی وخالی . (آنندراج ) (انجمن آرا) (از فرهنگ رشیدی ). هر چیز دراز میان خالی که یک طرف آن باز باشد. (ناظم الاطباء). بطریق استعاره هر چیز طولانی که میان آن گو باشد. (جهانگیری ). || جوی آب . (برهان قاطع) (آنندراج ) (انجمن آرا) (جهانگیری ) (فرهنگ رشیدی ). جوی . نهر. مجرای آب . آبگیر. (ناظم الاطباء) :
گذشته به ناکام از آن بحر جود
روان بر دو رخ از دو چشمم دو ناو.

ابن یمین .


|| ناودان بام خانه . (برهان قاطع). ممر آب که از سفال سازند و به یکدیگر وصل کنند که آب در آن جاری شود و جائی که در آن گذارندناودان گویند و آن را ناویدان نیز گویند. (آنندراج )(انجمن آرا). میزاب و ناودان بام خانه که آب باران از آن روان می گردد. (ناظم الاطباء). || رخنه . سوراخ . (از برهان قاطع) (از ناظم الاطباء). || چوبی که بدان خمیر نان را پهن می کنند. (ناظم الاطباء). || وادی . دره . دره ای که رودی از میان آن بگذرد. بستر رود. (سبک شناسی بهار ج 2 ص 303): بادغیس خرم ترین چراخوارهای خراسان و عراق است ، قریب هزار ناو هست پرآب وعلف که هر یکی لشکری را تمام باشد. (چهارمقاله ص 31). || رودخانه ای که از میان دشت یا دو کوه بگذرد. (سبک شناسی بهار ج 2 ص 303). رجوع به شاهد قبلی شود. || بسته ٔ [ ظ: تشته ٔ ] چوبین . ناوه . (اوبهی ). رجوع به ناوک و ناوه شود. || آنچه گندم بدان از دول به گلوی آسیا ریزد. (برهان قاطع). آنچه گندم بدان از دول در آسیا رود. (آنندراج ) (از فرهنگ رشیدی ) (از سروری ) (از انجمن آرا). ناوک . (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). مجرائی که بدان گندم از دول به گلوی آسیا میریزد. (ناظم الاطباء) :
از برای دو سیر روغن گاو
معده چون آسیا گلو چون ناو.

سنائی .


|| چوب میان خالی کرده که در بعضی مواضع آب از آن به چرخ آسیا خورد و به گردش آرد. (برهان قاطع). چوب کاواک که در بعضی مواضع آب از آن به تنوره ٔآسیا ریزد. (فرهنگ رشیدی ) (آنندراج ) (انجمن آرا). چوب دراز میان خالی که آب از آن به چرخ آسیا میریزد و آن را به گردش می آورد. (ناظم الاطباء) :
در تحیر طفل می زد دست و پا
آب می بردش به ناو آسیا.

عطار (از آنندراج و انجمن آرا).


باورد بسان آسیائی است
چرخش همه غصه است و غم ناو.

باباسودائی .


|| شیاری که در پشت آدمی و کفل اسب می باشد و نیز شیاری که در روی گندم و در روی خسته ٔ خرما موجود است . (ناظم الاطباء). چوبک پشت . (فرهنگ رشیدی از سروری ) (انجمن آرا) (آنندراج ). چوبکی [ظاهراً: جویکی ] که در میان پشت آدمی و کفل و سرین اسب فربه و دانه ٔ گندم و خسته ٔ خرما می باشد. (برهان قاطع). || ناو کفل ؛ فاصله که میان هر دو کفل باشد از جهت فربهی . (آنندراج ). || تابه . || دیگ . دیگچه . (ناظم الاطباء). || به معنی خرام هم به نظر آمده است که رفتاری از روی ناز باشد. (برهان قاطع). رجوع به ناویدن شود. (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). خرام و رفتار از روی ناز. (ناظم الاطباء). || کشتی جنگی به معنی اعم . (لغات فرهنگستان ). رجوع به ناو جنگی و نبردناو شود. || (اصطلاح گیاه شناسی ) در اصطلاح گیاه شناسی ،دو گلبرگ کوچک متصل به هم را ناو گویند: در گلهای تیره ٔ نخود جام از پنج گلبرگ آزاد و غیرمنظم تشکیل یافته است که هر یک از آنها به اسامی مخصوص نامیده می شوند، یکی از آنها را که از سایر گلبرگها درشت تر است درفش و دو گلبرگ طرفین را بال و دو گلبرگ دیگر را که غالباً به یکدیگر متصل می باشد و شبیه قایق است ناو نامند. در لوبیا این دو ناو به یکدیگر پیچیده شده و حلزونی شکل به نظر می رسند. (گیاه شناسی ثابتی ص 411). و رجوع به گیاه شناسی گل گلاب ص 218 شود.

ناو. (اِخ ) دهی است از دهستان اورامان بخش رزاب شهرستان سنندج ، در 15 هزارگزی جنوب رزاب و 3هزارگزی مغرب نوین . در منطقه ٔ کوهستانی معتدل هوائی واقع است و 431 تن سکنه دارد. آبش از چشمه و محصولش انار، انواع میوه ها و لبنیات است . شغل اهالی زراعت وکرایه کشی و گله داری و صنعت دستی آنان گیوه دوزی است .راه مالرو و صعب العبوری دارد. انار آن به خوبی و فراوانی معروف است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).


ناو. (ع ص ) شتر فربه . ج ، نواء. (منتهی الارب ).


ناو. (اِخ ) ژان آنتوان . شاعر و داستان نویس فرانسوی . وی متولد 1860 م . است و به سال 1918 درگذشت .


ناو. (اِخ ) از دهات دهستان اسالم بخش مرکزی شهرستان طوالش است ، در 20 هزارگزی جنوب هشتپر و در طرفین جاده ٔ شوسه ٔآستارا به انزلی . در جلگه ٔ معتدل مرطوب واقع است و 2767 تن سکنه دارد. آبش از رودخانه ٔ ناو، محصولش برنج ، غلات ، لبنیات ، عسل و گیلاس و شغل اهالی زراعت و صنعت دستی آنان شالبافی است . قسمت ییلاقی این ده از مراکز مهم ییلاقی است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2).


فرهنگ عمید

۱. (نظامی ) کشتی، به ویژه کشتی جنگی.
۲. [قدیمی] مجرایی که از آن گندم، جو، و امثال آن وارد آسیا می شود: از برای دوسیر روغن گاو / معده چون آسیا، گلو چون ناو (سنائی۱: ۲۶۰ ).
۳. [قدیمی] چوب دراز میان تهی که در مجرای عبور آب قرار دهند.
۴. [قدیمی] دره.
۵. [قدیمی] هر چیز دراز میان تهی.
۶. [قدیمی] جوی.
۷. [قدیمی] = ناودان
= ناویدن

۱. (نظامی) کشتی؛ به‌ویژه کشتی جنگی.
۲. [قدیمی] مجرایی که از آن گندم، جو، و امثال آن وارد آسیا می‌شود: ◻︎ از برای دوسیر روغن گاو / معده چون آسیا، گلو چون ناو (سنائی۱: ۲۶۰).
۳. [قدیمی] چوب دراز میان‌تهی که در مجرای عبور آب قرار دهند.
۴. [قدیمی] دره.
۵. [قدیمی] هر چیز دراز میان‌تهی.
۶. [قدیمی] جوی.
۷. [قدیمی] = ناودان


ناویدن#NAME?


دانشنامه عمومی

ناو یک نوع کشتی جنگی بزرگ است که به صورت عمده از اواخر سدهٔ نوزدهم تا پایان جنگ سرد کاربرد داشت.
نخستین ناوها برای مأموریتهای منفرد یا حفاظت از ناوگان ها به کار می رفت ولی طی سالیان گذشته کاربری این کشتی ها به صورت عمده دگرگون شده و امروزه عموماً با ناوشکن ها جایگزین شده اند.از دیدگاه تاریخی ناو به شناورهای کوچکی گفته می شد که می توانست بدون وابستگی به یک ناوگان مأموریتهای خود را نظیر شبیخون زدن به کشتی های تجاری دشمن انجام دهد. در اواخر سدهٔ نوزدهم واژه ناو به هرگونه شناوری که توانایی انجام چنین مأموریتی داشت اطلاق می شد و از دهه ۱۸۹۰ تا اواخر ۱۹۵۰ ناوها گونه ای از کشتی های جنگی بودند که از لحاظ پهنا و درازا از رزمناوها کوچک تر و از ناوشکن ها بزرگترند. به دلیل اینکه کشتی های بزرگ تر معمولاً در نزدیک پایگاه باقی می ماندند در طول این سالیان ناوها به عنوان سلاح دوربرد نیروهای دریایی به شمار می آمدند و همچنان وظیفه آن ها ردیابی و انهدام کاروان های تدارکاتی و پشتیبانی دشمن بود.
در اواخر سدهٔ بیستم با بازنشسته شدن رزمناوها، ناوها به بزرگترین جنگنده شناور تبدیل گشتند و مأموریت آن ها بیشتر حفاظت ناوگان ها از حملات هوایی و حمله ناوشکن های دشمن بود.در ابتدای قرن بیستم ناوها سنگین ترین کشتی نظامی در حال کار بوده که فقط پنج کشور ایالات متحده، روسیه، فرانسه، ایتالیا، پرو از آن ها بهره مند بودند و در حال حاضر با مرخص کردن ناو ویتوریو ونه تو توسط ایتالیا، و تنها ناو فرانسه، فقط سه کشور باقی مانده دارای ناو هستند.

فرهنگستان زبان و ادب

{cup} [ریاضی] نمادی به شکل U که برای نشان دادن اجتماع دو مجموعه به کار می رود

گویش مازنی

/naav/ از انواع قایق کوچک

از انواع قایق کوچک


پیشنهاد کاربران

به کردی یعنی داخل چیزی

ناو جوی
بادغیس خرم ترین چراخوارهای خراسان و عراق است قریب هزار ناو هست پر آب و علف که هر یکی لشکری را تمام باشد.
چهارمقاله

ناو در زبان سانسکریت به معنی قایق است


کلمات دیگر: