کلمه جو
صفحه اصلی

گزند


مترادف گزند : آزار، آسیب، آفت، بلا، خدشه، خسران، زیان، صدمه، ضرر، لطمه، مضرت

فارسی به انگلیسی

injury, harm, damage, detriment, disadvantage, hurt, lesion, taint, ulcer

injury, harm


damage, detriment, disadvantage, harm, hurt, injury, lesion, taint, ulcer


فارسی به عربی

اذی

مترادف و متضاد

harm (اسم)
اذیت، صدمه، خسارت، زیان، ضرر، اسیب، خسران، گزند

detriment (اسم)
خسارت، زیان، ضرر، گزند

فرهنگ فارسی

آسیب، آزار، آفت، رنج، چشم زخم
( اسم ) ۱ - آسیب آفت : ترسیدم از بیم گزند خویش آهنگ هلاک من کنند . ۲ - زیان ضرر خسران : کار جهان خدای جهان این چنین نهاد نفع از پی گزند و نشیب از پی فراز . ( ازرقی ) ۳ - چشم زخم : از چشم بخت خویش مبادت گزند از آنک در دلبری بغایت خوبی رسیده ای . ( حافظ )
دهی در شهرستان های زاهدان و بیرجند

فرهنگ معین

(گَ زَ ) [ په . ] (اِ. )۱ - آسیب ، آفت . ۲ - چشم زخم .

لغت نامه دهخدا

گزند. [ گ َ زَ ] (اِ) پهلوی ویزند (حیف ، غصه ، غم ) پارسی جدید گوزند، گزند (شکل جنوب غربی ) بزندی (شکل شمال غربی ) ایرانی باستان احتمالاً وی - جنتی ، از گن (زدن ). (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). آسیب و آفت و رنج . (برهان ) (آنندراج ) :
بدان رنج پاداش بند آمده ست
پس از بند بیم گزند آمده ست .

فردوسی .


دگر گفت مردم نگردد بلند
مگر سر بپیچد ز راه گزند.

فردوسی .


نترسید اسفندیار از گزند
ز فتراک بگشادپیچان کمند.

فردوسی .


به آبشور و بیابان پر گزند افتد
بماندش خانه ٔ ویران ز طارم و ز طرر.

فرخی .


بکش آتش خرد پیش از گزند
که گیتی بسوزد چو گردد بلند.

اسدی .


ز تریاک لختی ز بیم گزند
بخورد و گره کرد برزین کمند.

اسدی .


بره خوب جایی گزین بی گزند
بر خویش دار اسب و گرز و کمند.

اسدی .


ز تندباد شکسته شود درخت بلند
ز هیچ باد نیابد گزند پست گیاه .

قطران .


کار جهان خدای جهان این چنین نهاد
نفع از پی گزند و نشیب از پی فراز.

ازرقی .


یکدل دو گزند نکشد. (مقامات حمیدی ).
از آن چرخ چون باز بردوخت چشمم
که باز از گزند بلا میگریزم .

خاقانی .


چونی ز گزند خاک چونی
در ظلمت این مغاک چونی .

نظامی .


ز باد آن درختی نیابد گزند
که از خاک سر بر نیارد بلند.

نظامی .


چون سلاحش هست و عقلی نی ببند
دست او را ورنه آرد صد گزند.

مولوی .


ترسیدم از بیم گزند خویش آهنگ هلاک من کنند. (گلستان ). ... و هر گزندی که توانی به دشمن مرسان که باشد که وقتی دوست گردد. (گلستان ).
هر نکته که از گفتن آن بیم گزند است
از گفتن و از دوست نگهدار چو جانش .

ابن یمین .


|| چشم زخم . (برهان ) (آنندراج ) :
ز جاه صاحب عادل ملک بگرداناد
گزند چشم بد و طعن حاسد و عاذل .

سوزنی .


گزند چشم بد بادا ز تو دور
که بس بانفعی و بس بی گزندی .

سوزنی .



گزند. [ گ َ زَ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان تمن بخش میرجاوه ٔشهرستان زاهدان ، واقع در 43000گزی جنوب باختری میرجاوه و 6000گزی باختر راه فرعی میرجاوه به خاش . دارای 50 تن سکنه است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8).


گزند. [ گ َ زَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان طبس مسینا بخش درمیان شهرستان بیرجند، واقع در 89هزارگزی جنوب خاوری درمیان و 14هزارگزی شمال طبس چشمه . هوای آن گرم و دارای 5 تن سکنه است . آب آنجا از قنات تأمین میشود و محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است . معدن گل قرمز دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9).


گزند. [ گ َ زَ ] ( اِ ) پهلوی ویزند ( حیف ، غصه ، غم ) پارسی جدید گوزند، گزند ( شکل جنوب غربی ) بزندی ( شکل شمال غربی ) ایرانی باستان احتمالاً وی - جنتی ، از گن ( زدن ). ( حاشیه برهان قاطع چ معین ). آسیب و آفت و رنج. ( برهان ) ( آنندراج ) :
بدان رنج پاداش بند آمده ست
پس از بند بیم گزند آمده ست.
فردوسی.
دگر گفت مردم نگردد بلند
مگر سر بپیچد ز راه گزند.
فردوسی.
نترسید اسفندیار از گزند
ز فتراک بگشادپیچان کمند.
فردوسی.
به آبشور و بیابان پر گزند افتد
بماندش خانه ویران ز طارم و ز طرر.
فرخی.
بکش آتش خرد پیش از گزند
که گیتی بسوزد چو گردد بلند.
اسدی.
ز تریاک لختی ز بیم گزند
بخورد و گره کرد برزین کمند.
اسدی.
بره خوب جایی گزین بی گزند
بر خویش دار اسب و گرز و کمند.
اسدی.
ز تندباد شکسته شود درخت بلند
ز هیچ باد نیابد گزند پست گیاه.
قطران.
کار جهان خدای جهان این چنین نهاد
نفع از پی گزند و نشیب از پی فراز.
ازرقی.
یکدل دو گزند نکشد. ( مقامات حمیدی ).
از آن چرخ چون باز بردوخت چشمم
که باز از گزند بلا میگریزم.
خاقانی.
چونی ز گزند خاک چونی
در ظلمت این مغاک چونی.
نظامی.
ز باد آن درختی نیابد گزند
که از خاک سر بر نیارد بلند.
نظامی.
چون سلاحش هست و عقلی نی ببند
دست او را ورنه آرد صد گزند.
مولوی.
ترسیدم از بیم گزند خویش آهنگ هلاک من کنند. ( گلستان ).... و هر گزندی که توانی به دشمن مرسان که باشد که وقتی دوست گردد. ( گلستان ).
هر نکته که از گفتن آن بیم گزند است
از گفتن و از دوست نگهدار چو جانش.
ابن یمین.
|| چشم زخم. ( برهان ) ( آنندراج ) :
ز جاه صاحب عادل ملک بگرداناد
گزند چشم بد و طعن حاسد و عاذل.
سوزنی.
گزند چشم بد بادا ز تو دور
که بس بانفعی و بس بی گزندی.
سوزنی.

گزند. [ گ َ زَ ] ( اِخ ) ده کوچکی است از دهستان تمن بخش میرجاوه ٔشهرستان زاهدان ، واقع در 43000گزی جنوب باختری میرجاوه و 6000گزی باختر راه فرعی میرجاوه به خاش. دارای 50 تن سکنه است. ( از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8 ).

فرهنگ عمید

۱. آسیب، آزار.
۲. آفت.
۳. رنج.
۴. چشم زخم.
* گزند خوردن: (مصدر لازم ) آسیب دیدن.
* گزند دیدن: (مصدر لازم ) [قدیمی] آسیب دیدن، صدمه دیدن.
* گزند رساندن: (مصدر متعدی ) [قدیمی] آسیب رساندن، صدمه زدن.
* گزند رسانیدن: (مصدر متعدی ) [قدیمی] = گزند رساندن

۱. آسیب؛ آزار.
۲. آفت.
۳. رنج.
۴. چشم‌زخم.
⟨ گزند خوردن: (مصدر لازم) آسیب دیدن.
⟨ گزند دیدن: (مصدر لازم) [قدیمی] آسیب دیدن؛ صدمه‌ دیدن.
⟨ گزند رساندن: (مصدر متعدی) [قدیمی] آسیب ‌رساندن؛ صدمه ‌زدن.
⟨ گزند رسانیدن: (مصدر متعدی) [قدیمی] = گزند رساندن


دانشنامه عمومی

گزند نام مکانهای زیر است:
گزند (درمیان)، روستایی در شهرستان درمیان استان خراسان جنوبی
گزند (میرجاوه)، روستایی در شهرستان میرجاوه استان سیستان وبلوچستان

آسیب. ضربه. چو خواهی که از بدنیابی گزند...


واژه نامه بختیاریکا

نیش دُزِه

جدول کلمات

اسیب

پیشنهاد کاربران

آزار - اسیب - خسارت - صدمه


گزند: در پهلوی وزند wazand بوده است.
( ( کسی کو شود زیر نخل بلند
همان سایه زو بازدارد گزند ) )
( نامه ی باستان ، جلد اول ، میر جلال الدین کزازی ، 1385، ص 211 )


آزار، آسیب، آفت، بلا، خدشه، خسران، زیان، صدمه، ضرر، لطمه، مضرت

آسیب ، آفت ، بلا

آسیب آفت صدمه


کلمات دیگر: