مترادف نبض : تپش، ضربان، جریان، سیر
برابر پارسی : تپش
نبض , جهند زدن , تپيدن
تپش، ضربان
جریان، سیر
۱. تپش، ضربان
۲. جریان، سیر
انقباض و انبساط متناوب و منظم سرخرگها که براثر عبور امواج جریان خونِ ناشی از ضربان قلب به وجود میآید
نبض . [ ن َ ] (ع مص ) جنبیدن رگ . (از منتهی الارب ). جنبیدن و زدن رگ . (از اقرب الموارد). جستن رگ . (زوزنی ) (دهار). جنبیدن رگ . (آنندراج ). نبضان . (اقرب الموارد). جنبیدن رگ جاندار که گاهی قوی است و گاهی ضعیف و گاهی آمیخته که طبیب از آن استدلال بر مرض و صحت انسان می کند. (فرهنگ نظام ). جنبیدن رگ . (آنندراج ). حرکت رگ . زدن رگ . || یقال : فلان مانبض له عرق عصبته ؛ ای ماتعصب . (اقرب الموارد). || به بانگ آوردن کمان یا زه را. (از منتهی الارب ): نبض القوس ؛ حرک وترها لترن . (معجم متن اللغة). حرکت دادن کمان تا آواز برآید. || نبض الامعاء؛ اضطربت . (اقرب الموارد) (معجم متن اللغة). || پنهان درخشیدن برق . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
سنائی .
نظامی .
سعدی .
صائب (از آنندراج ).
سلمان (از آنندراج ).
صائب (از آنندراج ).
مولوی .
صائب (از آنندراج ).
صائب (از آنندراج ).
صائب (از آنندراج ).
نبض . [ ن َ ب َ / ن َ ب ِ / ن َ ] (ع ص ) فؤاد نبض ؛ دل تیز چست . (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). قلب قوی و مردانه . (ناظم الاطباء). شهم رواع . (اقرب الموارد). نبیض . (معجم متن اللغة). شهم زکی . (المنجد).
تپش