کلمه جو
صفحه اصلی

تاو

فارسی به انگلیسی

curl, tau, vortex


فرهنگ فارسی

تاب، قدرت، پیچ وتاب، طاقت
( اسم ) طاقت قدرت توانایی .
نعت است از توائ بمعنی هلاک شدن هلاک شونده .

حاصلِ‌ضرب صوری خارجی عملگر دل (s) در یک تابع بُرداری


فرهنگ معین

(اِ. ) ۱ - تاب ، روشنایی . ۲ - حرارت ، گرمی . ۳ - تاب ، توان .

لغت نامه دهخدا

تاو. ( اِ ) تاب. ( فرهنگ جهانگیری ) ( برهان ) ( حاشیه فرهنگ اسدی نخجوانی ) ( انجمن آرا ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( لسان العجم شعوری ج 1 ورق 289 ). چه در لغت فارسی واو به بای ابجد و برعکس تبدیل می یابد. ( برهان ) ( ناظم الاطباء ) ( لسان العجم شعوری ج 1 ورق 289 ). بمعنی تیو است. ( فرهنگ اوبهی ). مماله آن تیو نیز مستعمل است. رجوع بهمین کلمه شود. طاقت. ( لغت فرس اسدی چ عباس اقبال ص 407 ) ( حاشیه فرهنگ اسدی نخجوانی ) ( شرفنامه منیری ) ( برهان ) :
همین بدره و برده و باژ و ساو
فرستیم چندان که داریم تاو.
فردوسی.
زمانی دوید اسب جنگی تژاو
نماند ایچ با اسب و با مرد تاو.
فردوسی.
ز کس ما نجستیم جز باژ و ساو
هر آنکس که او داشت با باژ تاو.
فردوسی.
گنجشگ از آنکه فزون دارد تاو ( کذا )
درکشیده به پشت ماهی و گاو.
عنصری ( از لغت فرس اسدی چ اقبال ص 407 ).
|| قدرت. ( برهان ) ( شرفنامه منیری ). توانائی. ( برهان ) ( آنندراج ) ( انجمن آرا ). زور :
ز لشکر بیامد بر او تژاو
ورا بیش بود از یکی پیل تاو.
فردوسی.
چو بینند تاو و بر و یال من
بجنگ اندرون زخم کوپال من.
فردوسی.
به آواز گفت اسپنوی ای تژاو
سپاهت کجا هست و آن زور و تاو.
فردوسی.
خرد شکستی بدبوس طمع
در طلب تاو مگرتار خویش.
ناصرخسرو.
بخواب اندرون دیده ام هفت گاو
همه فربه و نغز و با زور و تاو.
شمسی ( یوسف و زلیخا ).
|| یارای مقاومت. تحمل :
ترا با چنین پهلوان تاو نیست
اگر رام گردد به از ساو نیست.
فردوسی.
فرستی به نزدیک ما باژ و ساو
بدانی که با ما ترا نیست تاو.
فردوسی.
همه شهر با او نداریم تاو
خورش بایدش هر شبی پنج گاو.
فردوسی.
|| بخشایش. امان. و این معنی نادر است :
مهان جهانش همه باژ و ساو
بدادند و بر خود گرفتند تاو.
دقیقی.
همی کرد خواهش مر او را تژاو
همی خواست از کشتن خویش تاو.
فردوسی ( شاهنام-ه چ بروخی-م ج 3 ص 866 س 5 ).
|| قهر و هیجان :
نشستند بر جایگاه تژاو
سواران ایران پر از خشم و تاو.
فردوسی.
|| روشنی و پرتو آفتاب و ماه و آتش باشد. ( برهان ). رجوع به انجمن آرا و آنندراج شود. || پیچ و تاب. ( برهان ) ( آنندراج ) ( انجمن آرا ). || حرارت و گرمی. ( برهان ). || محنت و مشقت. ( برهان ). || اندوه. ( برهان ). بهمه معانی رجوع به تاب شود.

تاو. [ وِن ْ ] (ع ص ) نعت است از تَواء بمعنی هلاک شدن . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). هلاک شونده . هالِک . (منتهی الارب ) (المنجد).


فرهنگ عمید

۱. تاب وطاقت: همی داد هر سال با سام ساو / که با وی به رزمش نبُود هیچ تاو (فردوسی۲: ۱۵۹ ).
۲. قدرت.

دانشنامه عمومی

تاو (بزرگ Τ، کوچکτ؛ (به یونانی: Ταυ)) نوزدهمین حرف الفبای یونانی است. ارزش این حرف در سیستم اعداد یونانی برابر ۳۰۰ است. حرف تاو از حرف ت در الفبای فنیقی مشتق شده است. حرف تی لاتین و ت سیریلیک از این حرف گرفته شده اند.
زمان ویژه در نسبیت
تنش برشی در مکانیک محیط های پیوسته
عمر فرایند گسیل خودبه خودی
تاو، یکی از ذرات بنیادی فیزیک ذرات
ثابت زمانی هر نوع سیستم مانند مدار آرسی
گشتاور نیرو در مکانیک
در یونی کد، حرف تاو کوچک و بزرگ به ترتیب در جایگاه های U+03C4 و U+03A4 قرار داده شده اند. در زبان اچ تی ام ال نیز می توان شکل های کوچک و بزرگ این حرف را با مقدارهای دارای نام (τ و Τ)، ارجاع های دهدهی (τ و Τ) یا شانزدهی (τ و Τ) ایجاد کرد.

دانشنامه آزاد فارسی

تاو (tau)
ذره ای بنیادی با بار الکتریکی همانند الکترون، و جرمی حدود دوبرابر جرم پروتون. طول عمر آن حدود ۱۳-۱۰×۳ ثانیه است و به خانوادۀ لپتون هاتعلق دارد. لپتون ها ذراتی اند که تحت تأثیر نیروهای الکترومغناطیسی، هسته ای ضعیف، و گرانشی قرار می گیرند، ولی نیروی هسته ای قوی بر آن ها اثر ندارد.

فرهنگستان زبان و ادب

{curl} [ریاضی] حاصلِ ضرب صوری خارجی عملگر دل (s ) در یک تابع بُرداری

واژه نامه بختیاریکا

( تاو * ) به تاو دِرَوُدِن

جدول کلمات

پیچ و تاب

پیشنهاد کاربران

[کوردی] به معنی خورشید

به زبان شیرین لکی به معنی روشنایی و درخشش


تاو در موشک تاو با واژه ی تاف هم ریشه است . تاف شکل دیگر واژه تاب است که در کرمان معنای انداختن افکندن و در لورستان کوردستان معنای آبشار میدهد مانند اوتاف ( آب تاف ) که نام آبشاری در پلدختر است.


کلمات دیگر: