کلمه جو
صفحه اصلی

ابنوس


برابر پارسی : ( آبنوس ) چوب سنگ

فارسی به انگلیسی

ebony

فارسی به عربی

ابنوس

عربی به فارسی

ابنوس , درخت ابنوس


فرهنگ اسم ها

اسم: آبنوس (دختر) (عبری، یونانی، فارسی) (طبیعت) (تلفظ: ābnus) (فارسی: آبنوس) (انگلیسی: abnus)
معنی: چوبی سیاهرنگ و سخت و سنگین، ( در گیاهی ) درختی هم خانواده با خرمالو که بیشتر در مناطق گرمسیری آسیا و آفریقا می رویَد، شیز، درختی که چوب آن سیاه رنگ است و میوه ای بسیار شیرین و به شکل انگور دارد

فرهنگ فارسی

( آبنوس ) درختی است از تیر. پروانه واران که در هند و ماداگاسکا و جزیر. موریس روید. چوب آن سیاه سخت سنگین و گرانبهاست . یا آبنوس دروغی درختیاست از تیره پروانه واران شجره النحل قصاص قطیس . یا آبنوس کیانی درختی است از تیر. پروانه واران مخصوص نواحی معتدل . یا آبنوس هندی
چوبی سیاه رنگ و سخت و سنگین و گرانبها از درختی بهمین نام
ماخوذازکلمه یونانی ابانس، درختی که درهندوحبشه میرویدوثمرش شبیه انگوراست

فرهنگ معین

( آبنوس ) [ په . ] (اِ )درختی است با چوبِ بسیار سخت ، سیاه رنگ و گران بها.

لغت نامه دهخدا

( آبنوس ) آبنوس. ( اِ ) ( از یونانی ابنس و یا عبری هابن و یا آرامی آب نوسا ) چوبی سیاه رنگ و سخت و سنگین و گرانبها از درختی به همین نام. و آن درخت شبیه بعناب است و ثمر آن مانندانگور زرد و باحلاوت ، برگش چون برگ صنوبر و عریض تر از آن و خزان نمی کند و تخمش مانند تخم حنا. قسم هندی با خطوط سفید و قسم حبشی سیاه و صلب و املس. شیز. ( ربنجنی ). شیزی ̍. شیزی ، قسمی از آن تیره تر باشد و آن را آبنوس سیاه و ساسم خوانند. ( زمخشری ). و این قسم چون املس بود اجود اقسام آبنوس است. و قسمی روشن تر که آن را آبنوس سپید، آبنوس پیسه ، ملمع و ملمعه گویند. چغ. ساج. ( از زمخشری ). رجوع به ساج شود :
ز آبنوس دری اندر او فراشته بود
بجای آهن ،سیمین همه بش و مسمار.
ابوالمؤید بلخی.
بینی آن زلفینکان چون چنبر بالابخم
گر بلخج اندرزنی اکنون شود چون آبنوس ( کذا ).
طیان ( از فرهنگ اسدی ، خطی ).
- پرده آبنوس ؛ کنایه از شب است :
پدید آمد آن پرده آبنوس
برآسود گیتی ز آوای کوس.
فردوسی.
- چون آبنوس ؛ تیره. تار. اغبر. سیاه :
سپاهی که شد دشت چون آبنوس
بدرّید گوش پلنگان ز کوس.
فردوسی.
تبیره برآمد ز درگاه طوس
زمین کوه تا کوه گشت آبنوس.
فردوسی.
ز جوش سواران زرین کمر
ز بس تَرک زرین و زرین سپر
برآمد یکی ابر چون سندروس
زمین گشت از گرد چون آبنوس.
فردوسی.
جهان پر شد از ناله بوق و کوس
زمین آهنین شد سپهر آبنوس.
فردوسی.
ز گردش هوا گشت چون سندروس
زمین سربسر تیره چون آبنوس.
فردوسی.
چو زال آگهی یافت بربست کوس
ز لشکر زمین گشت چون آبنوس.
فردوسی.
مکن ایمنی در سرای فسوس
که گه سندروس است و گه آبنوس.
فردوسی.
دریده درفش و نگون گشته کوس
رخ نامداران شده آبنوس.
فردوسی.
برآمد ز درگاه بهرام کوس
رخ شید از گرد شد آبنوس.
فردوسی.

فرهنگ عمید

( آبنوس ) ۱. (زیست شناسی ) درختی گرمسیری با چوب سیاه، و گران قیمت.
۲. (زیست شناسی ) چوب این درخت که سخت، سنگین، و با لکه های سیاه است در کنده کاری و نجاری کاربرد دارد.
۳. (صفت ) [قدیمی] تیره رنگ، شیز.

دانشنامه عمومی

آبنوس. آبنوس ممکن است به یکی از موارد زیر اشاره داشته باشد:
آبنوس (چوب)
آبنوس (گیاه)
آبنوس (مطبوعات)

گویش مازنی

( آب نوس ) /aabe noos/ چیزی که بسیار خیس است و آب از آن می چکد

پیشنهاد کاربران

آبْنوس، یا اَبْنوس، آبِنـوس و آبْنوز، از ریشة مصری هبن . در یونانی هبنس ، در لاتین آبنــوس و در پهــلوی اوانس ، بر چندین گـــونه درخت از جنس دیوسپیروس متعلـق به تیـــرة پروانه واران ، اطلاق می شود. در برخی از منابع ساسَم و ساسَب نیز نامیده شده است. به اعتقاد مؤلف نخبه الدهر آبنــوس همان سَلَم حجازی است ( انصاری، 208 ) . در کتاب مقدس ( حزقیال، 27:15 ) یَهُوَه، خطاب به شهـــر صور می گـــوید: «شاخهای عاج و هونیم را با تو معاوضت می کردند». بیشتر مترجمان و مفسران کلمة هُوِنیم را همـــان واژة مصری هبن می دانند.
آبنـوس درختی استــوایی است که در قــارة آفــریقا، و نیز در ماداگـاسکــار، هند، ژاپن، جــزایر فـیلیپین، آمریکای شمـالی و جنوبی می روید و سیاه ترین آبنــوس، یعنی گونة مرغوب آن، از سیلان و جـــزایر هند شرقی به دست می آید. انواع آبنوس گاه تا ارتفاع 15 متر نیز رشد می کند. پوست این درخت خاکستری تیره، مغز ان ( یعنی تنها قسمت مورد استفاده اش ) معمــولاً سیــاه رنگ و بخش بیــرونی تر چــوب، یا لایة زیرپوست آن، سفید، خاکســری یا میخکی روشن است. در بعضی از انــواع آن مغــز چوب، قهوه ای تیره است و می تواند دارای رگه های قــهوه ای روشن، قـرمز یا زرد باشد. در تنسوخ نامه ( نصیـرالدین طوسی، 233 ) و بحرالجــواهر ( هــروی، 11 ) آمده که آبنـوس در آب فــرو می رود، اما ظاهراً فقط آبنوسی که کاملاً اشباع شده، از آب سنگین تر است. نسوج چوب آبنوس آکنده از صمغ قهوه ای تیره یا سیــاه رنگ سختی است. همین صمغ احتمالاً موجب تُردی آبنوس می شود و آن را برای خرّاطی و منبّت کاری مناسب می سازد. مرغوب ترین انواع آبنوس نوع سیاه آن است که بسیار آسان و خوب صیقل می پذیرد. ابن بیطار محکم ترین نوع آبنوس را آبنوس حبشی می داند که سخت و سیاه و توپر است. شکستة آن گزنده و قابض زبان است و چون بر آتش بگذراند بخاری خوشبوی از آن بر می خیزد. چون آبنوس تازه محتوی چربی است، وقتی نزدیک آتش قرار گیرد، مشتعل می شود ( ص 8 ) . دانشمندان قدیم ایرانی و عرب آبنوس را همانند درخت عنّاب، تخم آن را مانند تخم حنا، میوه اش را مانند انگور، برگش را مانند برگ صنوبر و پهن تر از آن توصیف کرده اند و آن را از جملة چوبهای گرانبها و داروهای پزشکی دانسته اند، ولی هر کدام از آنان که ذکری از آبنوس کرده اند، آن را متعلق به سرزمینهای بیرون از مرزهای ایران دانسته آند. حدودالعالم از جزیره الفضّه «اندر دریاءِ اقیانوس مشرقی»، معجم البلدان از مُقِدشو در جنوب یمن ( یاقوت، 4/602 ) و صیدنه از وَقْوان و سواحل زنگبار و حبشه ( بیرونی، 38 ) به عنوان مناطق آبنوس خیز نام می برد. از این میان تنها اصطخری است که می گوید «از سیراف متاع دریا خیزد چون عود و عنبر و عاج و آبنوس و از آنجا به آفاق برند» ( ص 134 ) . از عبارت اصطخری دانسته نمی شود که آیا سیراف خود آبنوس خیز بوده یا به اقتضای بندر بودنش صرفاً مرکز مبادلة این چوب به عنوان یکی از اقلام بازرگانی بوده است. از گزارشهای پیشینیان بر می آید که در برخی از نقاط اران آن زمان، از آبنوس در ساختن برخی افزارها مانند کمان و دسته های کارد استفاده می شده است.
در اروپای سدة 13م نیز در ساختن صندوقچه، نوشت افزار، دستة کارد، تختة شطرنج، و از اواخر سدة 16م در تهیة مبلمان بزرگ خانگی به ویژه به صورت روکش، از آبنوس استفاده می شده است ( لاروس بزرگ ) ، اما چنین می نماید که چوب آبنوس عمدتاً در ساختن وسایل کوچک مانند کلیدهای سیاه پیانو، فلوت، دستة چاقو، ماهوت پاک کن و به مقدار نسبتاً کمتری در ساختن گنجه های تجملی به کار رفته است. اصولاً چون آبنوس چوبی مرغوب، نسبتاً کمیاب و به همین دلیل گرانبها بوده، عموماً برای مصارف زینتی به کار می رفته است؛ حتی بر پایة برخی از اشارات تاریخی به عنوان نوعی هدیة شایسته میان ولایات رد و بدل می شده است ( فخر، 147 ) . آنجا هم که آبنوس در ساختن چیزهایی مانند شبکة پنجره، پوشش سقف و رویة دیوار به کار رفته، بیشتر ارزش تزیینی آن منظور بوده است. آثار موجود در نمایشگاه هنر اسلامی مصر نشان می دهد که در سده های 7 و 8 ق/13 و 14م در روزگار ممالیک مصر، چوب آبنوس در تزیین و نقش و نگارهای چوبی مانند منبر و جامه دان به کار می رفته است. برخی اشارات پژوهشگران گویای آن است که لااقل از دورة تیموری به بعد، در ایران افزون بر عاج و استخوان و چوبهای مختلف، از ابنوس نیز در خاتم بندی استفاده می شده است.
در نوشته های کهن فارسی و عربی از آبنوس بیشتر به عنوان یکی از مفردات دارویی یاد شده است. پزشکان و داروشناسان ایرانی و عرب از طریق آثار علمای یونانی به خواص پزشکی آبنوس پی برده بودند. نویسندة الابنیه آن را دارویی قابض، دارای طبعی گرم، خردکنندة سنگ کلیه و «نشانندة آبله هایی که از سوختن پدید آید» معرفی کرده است ( هروی، 38 ) . جرجانی می نویسد: «سونش او سپیدة چشم بردارد» ( ص 613 ) . ابن بیطار در سدة 7ق/13م و حکیم محمد مؤمن در سدة 11ق/17م و عقیلی علوی خراسانی در سدة 12ق/18م خواص طبی آبنوس را مفصلاً برشمرده اند که رفع نفخ معده، جلای بصر، رفع سوختگی، شفای زخمهای بدخیم، بندآوردن خون زخمهای تازه، رویانیدن مژگان، رفع شبکوری و مداوای خنازیر از آن جمله است.
«چوب آبنوس» یا «آبنوس» نامی بوده است که برده فروشان به سیاهان داده بودند. از این رو، برده فروش را «فروشندة آبنوس» می نامیدند ( لاروس ) .
مآخذ: آمریکانا، ذیل Ebony؛ ابن بیطار، عبدالله بن احمد، الجامع لمفردات الادویه و الاغذیه، بغداد، مکتبه المثنی؛ اصطخری، ابراهیم، مسالک و ممالک، به کوشش ایرج افشار، تهران، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، 1340ش؛ انصاری دمشقی، شمس الدین محمد، نخبه الدهر، ترجمة حمید طبیبیان، تهران، بنیاد فرهنگستانهای ایران، 1357ش، ص 210، 271؛ بریتانیکا، ذیل Ebony؛ بستانی ( پطرس ) ؛ بهرامی حسینعلی، فرهنگ گیاهی، تهران، وزارت فرهنگ، 1329ش، 1/375؛ بیرونی، ابوریحان، صیدنه، ترجمة ابوبکر علی بن عثمان کاسانی، به کوشش منوچهر ستوده و ایرج افشار، 1358ش، ص . . .

جغ

آبنوس کنایه از تیرگی و سیاهی

بنام خدا
باسلام،
تنها چوبی که در اب فرو میرود چوب درخت ابنوس هست. با تشکر

درختی با چوب سیاه و سخت که سنگین و گرانبهاست 🙍🏻‍♀️🙍🏻‍♀️

درختی است که چوب سیاه رنگ آن سخت و صیقل پذیر است.

شیز

درختی است که چوب سیاه رنگ آن سخت و صیقل پذیر است؛مجازا به معنی تیره و سیاه.


هم قافیه با:
چالوس سالوس جالینوس کاووس طوس سندروس فسوس طاووس فانوس کوس روس ناموس عروس بوس و. . .

آبنوس:
دکتر کزازی در مورد واژه ی " آبنوس" می نویسد : ( ( آبنوس ، با همین ریخت در پهلوی ، به کار می رفته است . این واژه که از ebenos در یونانی برآمده است ، با ebony در انگلیسی ebene در فرانسوی و ebano در اسپانیایی سنجیدنی است واژه ی نژاده و ایرانی آبنوس " شیز " است . ) )
( ( دریده درفش و نگونسار کوس
رخ نامداران به رنگ آبنوس ) )
( نامه ی باستان ، جلد اول ، میر جلال الدین کزازی ، 1385، ص 355. )


درختی است که چوب سیاه رنگ ان سخت و صیقل پذیر است مجازا به معنای تیره


کلمات دیگر: