کلمه جو
صفحه اصلی

پرستش


مترادف پرستش : ستایش، طاعت، عبادت، عبودیت، نیایش

فارسی به انگلیسی

adoration, worship

worship


فارسی به عربی

اعجاب , تملق , عبادة , مدیح , ولاء

فرهنگ اسم ها

(تلفظ: parasteš) (اسم مصدر از پرستیدن) ، پرستیدن ؛ (در قدیم) خدمتکاری .


اسم: پرستش (دختر) (فارسی) (مذهبی و قرآنی) (تلفظ: parasteš) (فارسی: پرستش) (انگلیسی: parastesh)
معنی: نیایش، ستودن، پرستیدن، خدمت، عبادت، ( در قدیم ) خدمتکاری، ( اسم مصدر از پرستیدن )، نیایش کردن، عبادت کردن

مترادف و متضاد

praise (اسم)
تحسین، ستایش، پرستش، نیایش، چاپلوسی، تعریف، تمجید، رجز، خوشامد گویی صمیمانه

adoration (اسم)
ستایش، عشق ورزی، پرستش، نیایش، ستایشگری، سجود

worship (اسم)
ستایش، پرستش، ستایشگری، سجود، عبادت

devotion (اسم)
هواخواهی، پرستش، سرسپردگی، تخصیص، وقف، صمیمیت، جانسپار، از خود گذشتگی، دعا، مریدی

adulation (اسم)
پرستش، چاپلوسی

idolization (اسم)
پرستش، بت سازی

ستایش، طاعت، عبادت، عبودیت، نیایش


فرهنگ فارسی

پرستیدن
( اسم.پرستیدن ) ۱- ستایش نیایش نماز طاعت عبودیت . ۲- پرستاری خدمت خدمتکاری . ۳- بیمار داری خدمت بیمار کردن . یا جای پرستش . پرستشگاه یاجایگاه پرستش .

فرهنگ معین

(پَ رَ تِ ) (اِمص . ) ۱ - ستایش ، نیایش . ۲ - پرستاری ، خدمت . ۳ - بیمارداری . ۴ - عمل یا رفتاری که نشانة بندگی ، سرسپردگی یا ایمان است ، عبادت .

لغت نامه دهخدا

پرستش . [ پ َ رَ ت ِ ] (اِمص ) اسم مصدر از پرستیدن . عبادت . نیایش . عبودیت . تَعَبﱡد. طاعت . نماز. ستایش :
اگر بر پرستش فزایم رواست
که از بخت وی کارمن گشت راست .

فردوسی .


اگر تاج ایران سپارد بمن
پرستش کنم چون بتان را شمن .

فردوسی .


گرانمایه شبگیر برخاستی
ز بهر پرستش بیاراستی .

فردوسی .


چو شوئی ز بهر پرستش رخان
بمن بر جهان آفرین را بخوان .

فردوسی .


جدا کردشان از میان گروه
پرستنده را جایگه کرد کوه
بدان تا پرستش بود کارشان
نوان پیش روشن جهاندارشان .

فردوسی .


مرا جایگاه پرستش بسست
که این گنج من بهر دیگر کسست .

فردوسی .


پرستنده باش و ستاینده باش
بکار پرستش فزاینده باش .

فردوسی .


چو از دور جای پرستش بدید
شد از آب دیده رخش ناپدید.

فردوسی .


همه بندگانیم و ایزد یکیست
پرستش جز او را سزاوار نیست .

فردوسی .


سدیگر چو بنشست بر تخت گفت
که رسم پرستش نباید نهفت .

فردوسی .


خلق را برتر از پرستش تو
نیست چیزی پس از پرستش رب .

فرخی .


تأخیر نمیکند بندگی و پرستش را از استحقاق ذاتی که او راست جهت پرستش نمودن . (تاریخ بیهقی ) . || خدمتکاری . (برهان ). خدمت . پرستاری :
چو بشنید بر پای جست اردشیر
که با من فراوان بِرِنجست و شیر
بدستوری سرپرستان سه روز
مر او [ کرم هفتواد ] را بخوردن منم دلفروز...
برآمد همه کام وی زین سخن
بگفتند کاو را پرستش تو کن .

فردوسی .


برآرید کامش به نیکی تمام
پرستش کنیدش همه چون غلام .

فردوسی .


یکی باره ٔ تیزتک برنشست
میان را ز بهر پرستش ببست .

فردوسی .


اگر جان بتن خواهی و تن بجای
فرود آی و پیشم پرستش نمای .

فردوسی .


چو آگاهی آمد سوی نیمروز
بنزد سپهدارگیتی فروز
که بر تخت بنشست فرخنده کی [ کیخسرو ]
بچرخ بزرگی برافکنده پی
بخواند او سپاهش ز هر جایگاه
بدان تا نماید پرستش بشاه .

فردوسی .


بپرسید یک روز بوزرجمهر
ز پرورده ٔ شاه خورشید چهر
که او را پرستش همی چون کنی
بیاموز تا کوشش افزون کنی .

فردوسی .


ز کهتر پرستش ز مهتر نواز
بداندیش را داشتن در گداز.

فردوسی .


شب و روز بهرام پیش پدر
همی از پرستش نخارید سر.

فردوسی .


وگر روز است وگر شب گاه و بیگاه
کنیزک خواهد اندر پیش پنجاه
کمرها بسته افسر برنهاده
پرستش را به پیشش ایستاده .

فخرالدین اسعد (ویس و رامین ).


یکی زیرک ترک با او براه
ز بهر پرستش به هر جایگاه .

اسدی .


بلی آن بدی مرو را گوشمال
که چون بنده کردی پرستش دو سال
بخدمت ببستی میان بنده وار
نبودی بجز خدمتش هیچ کار.

شمسی (یوسف و زلیخا).


|| بیمارداری را نیز گفته اند که خدمت بیمار کردن باشد. (برهان ).
- پرستش کردن ؛ عبادت . عبادت کردن . الهه :
بدین اندر آئیم و پرسش کنیم
همه آذران را پرستش کنیم .

فردوسی .


پرستش کنم پیش یزدان بپای
نبیند مرا کس بآرام جای .

فردوسی .


- || خدمت کردن :
وزان پس چو فرمایدم شهریار
بیایم پرستش کنم بنده وار.

فردوسی .


که او شاه باشد بمازندران
پرستش کنندش همه مهتران .

فردوسی .


- جای پرستش ؛ عبادتگاه . معبد :
چو از دور جای پرستش بدید
شد از آب دیده رخش ناپدید.

فردوسی .


ز جای پرستش به آوردگاه
بشد بر نهاد آن کیانی کلاه .

فردوسی .


سر هفته را گشت خسرو نوان
بجای پرستش نبودش توان
بهشتم ز جای پرستش برفت
بر تخت شاهی خرامید تفت .

فردوسی .


بیامد بجای پرستش به شب
بدادار دارنده بگشاد لب .

فردوسی .


- جایگاه پرستش ؛ جای پرستش . عبادتگاه :
مرا جایگاه پرستش بسست
که این گنج من بهر دیگر کسست .

فردوسی .


خلق را برتر از پرستش تو
نیست چیزی پس از پرستش رب ّ.

فرخی .



پرستش. [ پ َ رَ ت ِ ] ( اِمص ) اسم مصدر از پرستیدن. عبادت. نیایش. عبودیت. تَعَبﱡد. طاعت. نماز. ستایش :
اگر بر پرستش فزایم رواست
که از بخت وی کارمن گشت راست.
فردوسی.
اگر تاج ایران سپارد بمن
پرستش کنم چون بتان را شمن.
فردوسی.
گرانمایه شبگیر برخاستی
ز بهر پرستش بیاراستی.
فردوسی.
چو شوئی ز بهر پرستش رخان
بمن بر جهان آفرین را بخوان.
فردوسی.
جدا کردشان از میان گروه
پرستنده را جایگه کرد کوه
بدان تا پرستش بود کارشان
نوان پیش روشن جهاندارشان.
فردوسی.
مرا جایگاه پرستش بسست
که این گنج من بهر دیگر کسست.
فردوسی.
پرستنده باش و ستاینده باش
بکار پرستش فزاینده باش.
فردوسی.
چو از دور جای پرستش بدید
شد از آب دیده رخش ناپدید.
فردوسی.
همه بندگانیم و ایزد یکیست
پرستش جز او را سزاوار نیست.
فردوسی.
سدیگر چو بنشست بر تخت گفت
که رسم پرستش نباید نهفت.
فردوسی.
خلق را برتر از پرستش تو
نیست چیزی پس از پرستش رب.
فرخی.
تأخیر نمیکند بندگی و پرستش را از استحقاق ذاتی که او راست جهت پرستش نمودن. ( تاریخ بیهقی ). || خدمتکاری. ( برهان ). خدمت. پرستاری :
چو بشنید بر پای جست اردشیر
که با من فراوان بِرِنجست و شیر
بدستوری سرپرستان سه روز
مر او [ کرم هفتواد ] را بخوردن منم دلفروز...
برآمد همه کام وی زین سخن
بگفتند کاو را پرستش تو کن.
فردوسی.
برآرید کامش به نیکی تمام
پرستش کنیدش همه چون غلام.
فردوسی.
یکی باره تیزتک برنشست
میان را ز بهر پرستش ببست.
فردوسی.
اگر جان بتن خواهی و تن بجای
فرود آی و پیشم پرستش نمای.
فردوسی.
چو آگاهی آمد سوی نیمروز
بنزد سپهدارگیتی فروز
که بر تخت بنشست فرخنده کی [ کیخسرو ]
بچرخ بزرگی برافکنده پی
بخواند او سپاهش ز هر جایگاه
بدان تا نماید پرستش بشاه.
فردوسی.
بپرسید یک روز بوزرجمهر
ز پرورده شاه خورشید چهر
که او را پرستش همی چون کنی
بیاموز تا کوشش افزون کنی.
فردوسی.

فرهنگ عمید

۱. بندگی.
۲. نیایش، عبادت.

دانشنامه عمومی

پرستیدن از دو بخش تشکیل شده است: بخش نخست آن پیشوند "پَر" به معنای "پیرامون (پیرا)" و "دُور"، و بخش دوم "استادن (ایستادن)" است. بر این اساس، پرستیدن به معنای دُور و اطراف چیزی ایستادن است.
مهرپرستی
نماز
"عبادت" معادل عربیِ پرستش، از ریشه «عَبَدَ» و به معنای پرستش و اطاعت خاشعانه و نهایت خضوع است. از ریشهٔ عبد دو مصدر عبودیت و عبادت مشتق شده است. این دو واژه در زبان های عبری و عربی کاربرد دارند و دارای معنی همسان اند.
ابوعلی سینا گفته است::: العباده هیَ غایه الخضوعِ و التّذلّل (عبادت نهایت خضوع و فروتنی است).مرتضی مطهری در تعریف عبادت می گوید: پرستش آن حالتی است که در آن انسان یک توجهی می کند که از ناحیهٔ باطن خودش به آن حقیقتی که او را آفریده است و خودش را در قبضهٔ قدرت او می بیند، خودش را به او نیازمند و محتاج می بیند. درواقع، سیری است که انسان از خلق به سوی خالق می کند. این امر اساساً قطع نظر از فایده و اثری که داشته باشد، خودش یکی از نیازهای روحی بشر است.
عبادت و پرستش در سه دین ابراهیمی یهودیت، مسیحیت و اسلام به عنوان یک اصل جدایی ناپذیر برشمرده می شود که در هر سه دین به عنوان یکی از اولویت ها بر آن تأکید شده است. این تأکید به حدی است که در آرمان و هدف بعثت موسی(ع) آمده که او مأمور شده بنی اسرائیل را برای عبادت خداوند از مصر بیرون ببرد. قرآن نیز اولین دعوت پیامبر را دعوت به توحید، عبادت خدا و دوری از شرک ذکر می کند. ادا کردن عبادت در زندگی انسان با آغاز خلقت بوده به طوری که اولین عبادت به صورت قربانی در تورات و قرآن در مورد دو پسر آدم(ع) (قابیل و هابیل) ذکر شده است. عبادت در طول زمان، صورت های مختلفی به خود گرفته است.عبادت به معنی اخص آن عبارت است از عبادات شریعت که در شریعت یهود، عمدتاً به قربانی، عشریه، روزه، اعیاد و نماز و در شریعت اسلامی عمدتاً به نماز، روزه، زکات و حج اطلاق می شود.پرستش آن عبادت عربی نیست، آن ستایش است.پرستش = پرستیدن، پرستاری کردن، تیمار کردن، نگهداری کردننمونه از شاهنامه فردوسی:هوشنگ پس از شناختن آتش میگوید:بگفتا فروغیست این ایزدی (سخن از آتش ایزدی است، )پرستی باید، اگر بخردی (سخن از نگهداری آتش است نه آنکه آن را عبادت کنند)آتش پرستی آن نیست که کسی یا یک زرتشتی آتش را عبادت کند، آتش پرست آن است که آتش را با افزودن ناپاکی ها آن را آلوده نکند و از آن به درستی نگهداری کند. برای نمونه ساختن بمب و ابزار جنگی که آتش میزند و جان و خانماسوزی دارد نشان از نپرستیدن از آتش، پرستاری یا نگهبانی از آتش نیست، که تنها سودجویی است.

از پیشوند "پر" به معنای پیرا و دور و پسوند"استادن"است.که روی هم دور و اطراف چیزی ایستادن میباشد. معنای دوم، پرستش به معنای نگه داشتن و مراقبت کردن است و مصدر است. کلمه پرستار به معنای مراقب است که این دو واژه یک ریشه دارند. مثلا آتش پرست در زردشتیان به معنای نگهبان آتش است نه عبادت کننده آتش.


دانشنامه آزاد فارسی

رجوع شود به:عبادت

نقل قول ها

گفتاوردها دربارۀپرستش (عبادت).
• « کسی که خواهانِ عبادت است ، باید خود را برای آن پاکیزه سازد.» بحار الانوار ، ج ۷۸ ، ص ۱۰۹ -> حسن بن علی
• «عبادت کردن به زیادی روزه و نماز نیست، بلکه (حقیقت) عبادت ، زیاد در کار خدا اندیشیدن است». منبع : تحف العقول، ص۴۴۸. -> حسن عسکری

جدول کلمات

یشت

پیشنهاد کاربران

عبادت کردن ، اطاعت کردن ، بندگی کردن ، خدمت کردن

عشق، عبودیت

یسنا


کلمات دیگر: