کلمه جو
صفحه اصلی

پاشا


برابر پارسی : شاه

فارسی به انگلیسی

Pasha, Pacha


pasha, pacha

pasha


فرهنگ اسم ها

اسم: پاشا (پسر) (فارسی) (تاریخی و کهن) (تلفظ: pāšā) (فارسی: پاشا) (انگلیسی: pasha)
معنی: مخففِ پادشاه، بزرگ، ( اَعلام ) ( منسوخ ) در امپراتوری عثمانی، لقب و عنوانی برای مقامات لشکری و کشوری و بعضاً فرمانروا و حاکم هر یک از سرزمین های وابسته، ( مخففِ پادشاه )، پادشاه در امپراطوری عثمانی، عنوان مقامات لشکری و کشوری

(تلفظ: pāšā) (مخففِ پادشاه) ، بزرگ ؛ (در اعلام) (منسوخ) در امپراتوری عثمانی ، لقب و عنوانی برای مقامات لشکری و کشوری و بعضاً فرمانروا و حاکم هر یک از سرزمین‌های وابسته.


مترادف و متضاد

bashaw (اسم)
نجیب زاده، پاشا

pasha (اسم)
پاشا

pacha (اسم)
پاشا

فرهنگ فارسی

رودی در شمال غربی روسیه در سرزمین مردابی و و آن به شعبه هایی تقسیم میشود و بعضی از این شعب به رود سویر که از واردات در یاچه لادگا است میریزد و برخی دیگر به خود آن دریاچه داخل میشوند طول پاشا ۲۱۳ کیلومتر است و از جنگلهای بزرگ عبور میکند .
لقبی که دردوران امپراتوری عثمانی به امیران دادند
( اسم ) ۱- در تداول ترکان عثمانی صاحب رتب. پاشایی و آن رتبهای از مراتب کشوری و لشکری است.توضیح سلاطین عثمانی بانتقام از سلاطین صفویه که کلم. سلطان را بتحقیر بصاحب منصبان خود اطلاق میکردند عنوان پاشا را که همان پادشاه است بزیر دستان خود دادند . ۲- خواجه آقا و سید .
رودخانه بشمال غربی روسیه در سرزمینی مردابی جزیره به امریکای جنوبی از توابع شیلی

فرهنگ معین

[ تر. ] ( اِ. ) لقب اشرافی در دولت عثمانی برای دارندگان مقام های بالای دولتی .

لغت نامه دهخدا

پاشا. ( اِخ ) رودخانه ای به شمال غربی روسیه در سرزمینی مردابی. و آن بشاخه هائی تقسیم میشود و بعض این شاخه ها به رودخانه سویر که ازواردات دریاچه لادگا است فرومیریزد و بعض دیگر بخود آن دریاچه. طول این رودخانه 213 هزارگز است و از جنگلهای بزرگ عبور میکند.

پاشا. ( اِخ ) جزیره ای به امریکای جنوبی از توابع شیلی.

پاشا. ( اِ ) ( مأخوذ از کلمه پادشاه ) و در تداول ترکان عثمانی صاحب رتبه پاشائی و آن رتبه ای از مراتب کشوری و لشکری است. || لقبی از القاب آن مملکت. و نیز بمعنی آقا و خواجه و سید مستعمل است.

پاشا. ( اِخ ) ( کوه... ) کوهی است در ناحیت آنقره بسنجاق قونیه.

پاشا. (اِخ ) (کوه ...) کوهی است در ناحیت آنقره بسنجاق قونیه .


پاشا. (اِخ ) رودخانه ای به شمال غربی روسیه در سرزمینی مردابی . و آن بشاخه هائی تقسیم میشود و بعض این شاخه ها به رودخانه ٔ سویر که ازواردات دریاچه ٔ لادگا است فرومیریزد و بعض دیگر بخود آن دریاچه . طول این رودخانه 213 هزارگز است و از جنگلهای بزرگ عبور میکند.


پاشا. (اِخ ) جزیره ای به امریکای جنوبی از توابع شیلی .


پاشا. (اِ) (مأخوذ از کلمه ٔ پادشاه ) و در تداول ترکان عثمانی صاحب رتبه ٔ پاشائی و آن رتبه ای از مراتب کشوری و لشکری است . || لقبی از القاب آن مملکت . و نیز بمعنی آقا و خواجه و سید مستعمل است .


فرهنگ عمید

در امپراتوری عثمانی، لقبی که به بعضی از وزیران و امیران داده می شد و از القاب رسمی بود.

دانشنامه عمومی

پاشا (به ترکی استانبولی: paşa) یک مقام بالا در سیستم سیاسی امپراتوری عثمانی بوده است که معمولاً به فرمانداران، تیمسارها یا دیگر اشخاص بزرگ داده می شد.
ویکی پدیای انگلیسی
این واژه تغییر یافته کلمه ی فارسی "پادشاه" در زبان ترکی است که سپس از طریق زبان ترکی عثمانی به صورت "باشا" وارد زبان عربی نیز شده است.

دانشنامه آزاد فارسی

(در عربی باشا) بالاترین عنوان یا لقب افتخاری در دوران حکومت عثمانی. این عنوان را سلطان به برخی از صاحب منصبان عالی رتبه کشوری و لشکری اعطا می کرد. خاورشناس اتریشی، هامر ـ پورگشتال، عنوان پاشا را صورت کوتاه شدۀ لقب «پای شاه» می دانست و بعضی دیگر از لغت شناسان این لقب را صورت تحریف شدۀ واژۀ ترکی بِشه (مترادف آغا) به معنای برادر بزرگ تر ذکر کرده اند؛ و قابل قبول ترین نظریه این است که پاشا صورت کوتاه شدۀ واژۀ فارسی «پادشا» است. این لقب به صورت رسمی از روزگار سلطان مراد اول (۷۶۱ـ۷۹۱ق) متداول شد. در قرن ۱۹ شمار پاشاها افزایش یافت و عنوان پاشا به وزرا، والیان، و امرا اعطا می شد. عنوان افتخاری پاشا موروثی نبود و به زوجه ها منتقل نمی شد و تیولی به دارندگان آن تعلق نمی گرفت. این لقب سرانجام در ۱۹۳۴ از طرف مجلس کبیر ملی ترکیه موقوف شد. در سرزمین های تازه استقلال یافته عثمانی همچون مصر، عراق و سوریه نیز به کار گرفته نشد.

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] پاشا، عنوان یا لقب دولتمردان عالی رتبۀ لشکری و کشوری در امپراتوری عثمانی که از جانب سلطان به آنان اعطا می شد. این عنوان در سراسر قلمرو امپراتوری از آناتولی و روم ایلی تا سرزمین های عربی خاورمیانه و شبه جزیره و شمال افریقا و متصرفات اروپایی این دولت متداول بود.
زمان شروع استعمال این واژه به طور دقیق روشن نیست، ولی به اقرب احتمال قبل از عثمانیان در میان مغولان معمول بوده است، حتیٰ در مآخذ روزگار سلجوقیان آسیای صغیر نام هایی نظیر علی پاشا دیده می شود. نیز کاربردهایی نظیر «ای پشا» در اشعار ترکی دیوان بهاءالدین سلطان ولد فرزند جلال الدین که خطاب به خداوند است، از سابقۀ کهن تر این واژه حکایت دارد، اما با آنچه مسلم است، عثمانی ها از نخستین سال های شکل گیری دولت خود، استفاده از این لقب را مرسوم ساختند و آن را به جای «بویان» (شاه زاده و امیر) متداول در میان ایلخانان و «وزیر» رایج در عصر سلجوقیان به کار می بردند. در آغاز، استفاده از این لقب در انحصار اعضا و وابستگان خاندان سلطنت بود، اما پس از مدتی عمومیت یافت و شاه زادگان از آن پس لقب «چلبی سلطان» می گرفتند. از مأموران عالی رتبۀ کشوری، وزرا، بیگلربیگی ها، میرمیران و امیرالامرا، و از لشکریان، دارندگان توغ، (تاجی از موی دم اسب که بر حسب مقام و موقعیت امرا، به آن ها داده می شد، نک : ) یعنی مشیر (مارشال)، فریق (سپهبد) و میرلوا (سرلشکر) به این لقب ملقب بودند.
نخستین خاندان سلطنتی ملقب به پاشا
علاءالدین پسر عثمان غازی، بنیان گذار سلطنت عثمانی، و نیز سلیما پسر ارشد اورخان بن عثمان، نخستین وابستگان خاندان سلطنتی بودند که به پاشا ملقب شدند. علما، فضلا و عارفان نیز گاه عنوان پاشا می یافتند. کسانی چون دانشمند معروف، عارف بالله ملقب به مخلص پاشا، پسر او عاشق پاشا، پدر عاشق پاشازاده مؤلف تاریخ عاشق پاشا در تاریخ عثمانی، از آن جمله اند. شاعران و ادبا، بانوان منسوب به خاندان سلطنت مانند پاشاخاتون، عمۀ شاه اسماعیل صفوی، و نیز مادر خدیومصر در سدۀ ۱۳ق/۱۹م، یعنی والده پاشا نیز گاه با این عنوان نامیده می شدند.
نخستین اشخاس ملقب به پاشا
معمولاً عنوان پاشا که به شکل پسوند به کار می رفت، موروثی نبود و دارندگان آن تیول نداشتند. نخستین شخص، غیر از افراد خاندان سلطنت ـ که به طور رسمی عنوان پاشا گرفت ـ لالا شاهین پاشا، للۀ سلطان مراد اول و بیگلربیگی روم ایلی بود. همچنین اولین صدراعظمی که پس از برقراری منصب صدارت، عنوان پاشا یافت، چاندرلی قره خلیل است که خیرالدین پاشا لقب گرفت. برخی از وزرا نیز پاشا نامیده می شدند. این وزرا که به سبب اجتماع در زیر گنبد در دربار عثمانی به وزیران قبه معروف اند (نخست ۳وزیر که تا ۹ نفر افزایش یافت)، همگی عنوان پاشا داشتند.
گسترش پاشاها در دولت عثمانی
...

گویش مازنی

/paashaa/ تخته پدال مانند در کارگاه نخ ریسی یا کارچال

تخته پدال مانند در کارگاه نخ ریسی یا کارچال


واژه نامه بختیاریکا

( ● ) ؛ پاشیده شونده

جدول کلمات

لقب وزرا و امرا در ترکیه و مصر

پیشنهاد کاربران

پاشا یعنی نور و چراغ خانه

پاشا لقب پسر من است. نام پسرم اکتای است ولی ما اکتای پاشا صداش می کنیم.

پاشا. . . به معنی پادشاه است و ریشه فارسی باستان دارد . . . نامی بسیار زیبا که عثمانی ها زمانی که فارسی زبان بودند از ان استفاده میکردند . . . ریشه پهلوی دارد پاشا . . . درود بر زبان زببای پارسی و کردی که هر دو ایرانی هستند

پاشا به معنی اقا

به معنی پادشاه ایران

به معنی اقا و بزرگ نشان دادن فرد

پاشا یعنی خان

مخفف کلمه پادشاه که سلاطین عثمانی به نفر اولی که زیر دست سلطان بوده گفته میشد، و برخی بر این باورند که سلطان های عثمانی برای اینکه بگویند یک نفر بالا تر از پادشاه وجود دارد که آن هم خودسلطان هست، اسم پاشا را بروی وزیر های خود می گذاشتند و در برابر در زمان شاه اسماعیل برای مقابله با همچین باوری دستور میدهد که نام بعضی از کلفت های در بار که پایین ترین افراد در دربار و حتی مردم بودند را ملقب به سلطان میکند مانند، فاطمه سلطان که در دربار خود او جزو زنان و کارگران و به قولی جزو کلفتان بود لقب گرفت، که بعد از خراب کاری های دیگری که الباقی کلفتان انجام میدادند مجبور به یدک کشیدن اسم سلطان میشدند که در آن زمان ودر آن دوران، بارِ روانیه منفی و سنگینی داشت

پاشا ینی بزرگ ینی پادشاه
پاشای کوچولوی ما پادشاه زندگی ماست

خرمای پاشا به معنی پادشاه خرماها

بهترین اسم همون پاشا هست ما یه پاشای خوشگل. و سه ساله داریم وشمش هم زیتونی هست و شیرازی هست

مجرد عاشق

اسم شناسنامه ای بنده پاشا هست و بهش افتخار میکنم. البته الان نمیدونم اسم پسرمو چی بذارم

قراره نی نی دخی داییم شه از همین حالا عاشقتم پاشای خاله امیدوارم خوشگل و مثل مامانت چشمای افسونگری داشته باشی تا دخترا جذبت شن دوست دارم پاشای خاله

پاشا قراره نی نی دخی داییم باشه امیدوارم مثل مامانت چشمای زیبایی داشته باشی از همین حالا دوست دارم خوشگل خاله

قاعم مقام

پاشا: : [اصطلاح بانکی ] سامانه تسویه شبکه الکترونیکی پرداخت کارت و یا پایای شاپرک می باشد که دستور پرداخت های ارسالی به سامانه پایا را تولید می کند.

شاه ، پادشاه

ریشه یابی واژه های #پادشاه #پاشا #شاه ✅

واژه ی پادشاه از دو قسمت بات شاق است شاق همان چاخماق به معنی بالا رفتن است که امروزه به شکل چیخماق مورد استفاده واقع میشود. ♦️
چاقماق در معنی اصیل به معنی عمل کردن بزرگ است مثل رعد و برق زدن ایلدیریم ; چاخماق عمل سریع و شدتدار
واژه ی چاغ در ترکی به معنی زمان و رود به صورت چای است، که نشان دهنده قوت گذرندگی و سرعت رود و زمان را دارد. ❇️
واژه ی چاغ به صورت شاخ حیوان و شاخه ی گیاه و درخت و به صورت شاه وارد فارسی و پهلوی شده. ( واژگان شاخ و شاخه به معنی بوینوز و بوداق جایز در ترکی نیست )
که اوج بلندی و قوت اشاره دارد
چیخماق بالا رفتن : اسم : چاغ
اوچماق پرواز کردن اسم : اوج
همچنین واژه چیخماق به معنی تفریق کردن هم به معنی کوبش دو چیز است که در نتیجه ی تفریق است.
واژه ی پاد در ابتدای شاه همان باتادور - بهادر ترکیست که به معنی شجاع است برای تفهیم #آذربایجان را جستجو کنید.

پادشاه به معنی شاه قهرمان یا شاه شجاع است که در ترکی به صورت پاشا مورد استفاده واقع میشود. 🛑
و شاه هم واژه ای کاملا ترکی است همچنین شاد در ترکی یک مقام حکومتی بوده که در اورخون هم مورد استفاده واقع شده که باز هم از بن شاخماق است.
شاغیت : شاد
همچنین تمام واژگان مشتق شده از شاه همانند شاهین منشا ترکی دارند.
همچنین در ترکی شاخماق به معنی درد رگ ( رگ به رگ ) است
واژه ی شاختا به معنی یخبندان از این بن است.

رستاخیر ( با معنای پاشدن )

🤴 شاه، پادشاه، پاشا
《واژه ای فارسی است. 》
ترکان این واژه را از زبان پارسی وام گرفته اند.
واژه پاشا هم مخفف شده ی پادشاه است.

پارسی باستان: خشایاثیا
پارسی پهلوی: شاه
پارسی نوین: شاه

دین و فلسفه و زبان و فرهنگ جهان باستان و جهان امروز به کلی بر پایه های میتراپرستی استوار است و واژه هایی که امروز به کار می بریم یادآور اندیشه های میترایی هستند. واژه شاه در زبان پارسی باستان "خشایاثیا" گفته میشد که از دو بخش خشا ( =پرتوی نور ) و یاثیا ( =ایزد میترا ) ساخته شده است و به معنی پرتویی از میترا یا نماینده خدا روی زمین است. تاجی که شاهان بر سر می گذارند نیز نشان از برگزیده شدن شاه بدست میترا ( خورشید ) است و کنگره های تاج نماد پرتوهای خورشید هستند. در نگاره های ایران باستان هم بارها دیده ایم که شاهان پروانه شاه شدن خود را به صورت حلقه ای از میترا می ستانند.
.
👈نام "هوخشتره" پادشاه ماد نیز از دو بخش هو ( =خوب ) و خشتره ( =شهریار ) ساخته شده و به معنی "شهریار خوب" می باشد!
.
👈 واژه "پادشاه" نیز از دو بخش پاد ( =پاسدار ) و شاه ( =شهریار ) ساخته شده و به معنی نگهبان شهر ( کشور ) می باشد.
.
👈 پارسیان 2578 سال پیش نخستین و بزرگترین شاهنشاهی جهان را بنیانگذاری کردند، در حالی که اروپاییان 530 سال بعد امپراتوری روم را بنا نهادند. پس بهتر است بجای واژه های بیگانه امپراتور و امپراتوری واژگان پارسی شاهنشاه و شاهنشاهی را به کار ببریم. "شاهنشاه" به معنی "شاه شاهان" و "نگهدار همه سرزمین ها" می باشد؛ در حالی که اروپایی ها به آن "امپراتور" می گویند که از واژه لاتین imperare به معنی "دستور دادن" آمده است؛ چنانکه هم اکنون در زبان انگلیسی هم به جمله های امری و دستوری imperative گفته می شود. همانگونه که ایرانیان سامانه پادشاهی را به جهان شناساندند، واژه پارسی "شاه" نیز به زبان های گوناگون راه یافته است:

انگلیسی: shah ( king of Iran ) i
تورکی: şah
آذری: şah
ازبکی: shoh
قرقیزی: padışa
قزاقی: patşa
اردو: بادشاه
پشتو: بادشاه
اربی: شاه ( در چترنگ )

آقایون نوشتن برابر پارسی یعنی پارسی نیست یک
دومن در دیوان لغات معین نوشته ترکی و و در لغات آکسفورد نوشته ترک
پاشا ربطی به پادشاه نداره در ترکی
ما به بزرگ آتابای یا اتابک و پاشا و اولوگ بیگ و بیگ میگیم


کلمات دیگر: