کلمه جو
صفحه اصلی

جدا


مترادف جدا : سوا، مستثنا، قطع، وا، تنها، فرد، مطلقه، مطلق، منفرد، مهجور، جداگانه، علی حده، مجزا، منتزع، منفک، ممتاز، متباین، پراکنده، بریده، گسسته، گسیخته، منفصل، منقطع، ناپیوسته | اکیداً، حقیقتاً، شدیداً، قویاً | ( جداً ) اکیداً، حقیقتاً، شدیداً، قویاً

متضاد جدا : وصل، متصل، پیوسته | شوخی | ( جداً ) شوخی

برابر پارسی : به درستی، به راستی، بی شوخی

فارسی به انگلیسی

separate, isolated, loose, [adv.] separately


seriously, in earnest


another, apart, cleft, disconnected, discrete, disjointed, distinct, individual, off, separate, sequesteredmnly, unconnected, seriously, in earnest, [adj.] separate, isolated, loose, [adv.] separately, sequestered, several, solemnly, for-, detached, divided, parted

another, apart, cleft, disconnected, discrete, disjointed, distinct, individual, off, separate, sequestered, seriously, several, solemnly, unconnected, for-, detached, divided, parted


فارسی به عربی

آخر , بشدة , عدة , علی حدة , منفصل , منفصلا

عربی به فارسی

بشدت , بافراط , بسيار , خيلي , بسي , چندان , فراوان , زياد , حتمي , واقعي , فعلي , خودان , همان , عينا


مترادف و متضاد

سوا، مستثنا ≠ وصل، متصل، پیوسته


قطع، وا


تنها، فرد، مطلقه، مطلق، منفرد، مهجور


جداگانه، علی‌حده، مجزا، منتزع، منفک


ممتاز


متباین


پراکنده


بریده، گسسته، گسیخته، منفصل، منقطع، ناپیوسته


separate (صفت)
جدا، جداگانه، اختصاصی، منفصل، مجزا، علیحده

apart (صفت)
کنار، جدا

detached (صفت)
جدا، منفصل، غیر ذی علاقه

discrete (صفت)
مجرد، جدا، مجزا

segregate (صفت)
جدا

another (صفت)
غیر، دیگر، دیگری، جدا، سایر

several (صفت)
جدا، مختلف، چندین، چند

strongly (قید)
شدیدا، جدا، قویا

asunder (قید)
جدا، سوا، دونیمانه، دوقسمتانه

۱. سوا، مستثنا
۲. قطع، وا
۳. تنها، فرد، مطلقه، مطلق، منفرد، مهجور
۴. جداگانه، علیحده، مجزا، منتزع، منفک
۵. ممتاز
۶. متباین
۷. پراکنده،
۸. بریده، گسسته، گسیخته، منفصل، منقطع، ناپیوسته ≠ وصل، متصل، پیوسته


فرهنگ فارسی

سوا، تنها، منفصل، ممتاز، جدایی، دوری، فراق
۱- بطور راستی و درستی بحقیقت . ۲- بدون شوخی و هزل . ۳- با سعی و کوشش . ۴- بتاکید.
دهی است از دهستان انگوت بخش گرمی شهرستان اردبیل این ده در بیست و پنجهزار گزی شمال گرمی و هفت هزار گزی شوسه بیله سوار به گرمی واقع شده و محلی است جلگه و گرمسیر که ۱۸۵ تن سکنه شیعی مذهب ترک زبان دارد .

فرهنگ معین

(جُ ) (ص . ) ۱ - سوا، دور از هم . ۲ - تنها، منفرد. ۳ - ممتاز، مشخص .
( جداً ) (جِ دَّ نْ ) [ ع . ] (ق . ) ۱ - به راستی ، بدون شوخی . ۲ - با سعی و کوشش . ۳ - به تأکید.

(جُ) (ص .) 1 - سوا، دور از هم . 2 - تنها، منفرد. 3 - ممتاز، مشخص .


لغت نامه دهخدا

جدا. [ ج َ ] (ع اِ) باران که عام بود. (مهذب الاسماء). باران عام یا باران بسیار و بیحد. (منتهی الارب ). باران عام یا بارانی که پایانش معلوم نباشد. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط): یقال : اللهم اسقنا غیثاً غدقا و جداً طبقاً. (از اقرب الموارد). || عطا و دهش . (منتهی الارب ). عَطیه . (قطر المحیط) (اقرب الموارد). جدوان تثنیه ٔ آن است و جدیان با یاء نادر است . (از منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (از قطر المحیط). || جدا الدهر؛ همیشه . (منتهی الارب ). ابدا. گویند: افعله جدا الدهر، چنانکه گویند ابدالدهر.آخردهر. (از قطر المحیط). || خیر جدا؛ خیر فراخ . (منتهی الارب ). خیر واسع. (از قطر المحیط).


جدا. [ ج ُ ] (ص ،ق ) سوا. تنها. منفصل . مفروق . (ناظم الاطباء). مفروز.متمایز. جدا بضم اول در اوستا یتا و در پهلوی جت جتاک یا یت یتاک و در اورامانی جیا و همریشه ٔ جز وجذ و جد است . جد دین یعنی جدا از دین ، کافر و جدکاره . (از حاشیه ٔ برهان چ معین ). و در تفسیر کشف الاسرارجُداجُد به معنی جداجدا بکار رفته است :
تو باید که دل را بشویی ز کین
ندانی جدا مرز ایران ز چین .

فردوسی .


بدو گفت روئین دژ اکنون کجاست
که آن مرزاز مرز ایران جداست .

فردوسی .


به تیر غمزه دل عاشقان شکار کند
عجب تر آنکه به تیری که از شکار جداست .

بوعبداﷲ ادیب (از حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی ).


مردم را که ایزد... این دو نعمت عطا داده است لاجرم از بهایم جدا است . (تاریخ بیهقی ).
همی به آتش خواهند بردنت زیراک
بزور آتش زری شوی جدا ز منی .

ناصرخسرو.


لیکن دو راه آید پیش این روندگان را
کآنجا جدا بباشد از دوزخی بهشتی .

ناصرخسرو.


|| علیحده . (ناظم الاطباء). جداگانه . مستقل :
پدرمان جدا مادر ما یکیست
از او بر تن من ز بد راه نیست .

فردوسی .


سوی کردیه نامه ای بر جدا
که ای پاکدامن زن پارسا.

فردوسی .


نباشد جدا مرز ایران ز چین
فزاید ز ما در جهان آفرین .

فردوسی .


بر مردم کاروان رفت شاد
جدا چیز هرکس بدو بازداد.

(گرشاسب نامه ).


|| تنها. بالانفراد. منفرداً : و نشابور را ناحیتی است جدا و آن سیزده روستاست و چهار خان . (حدودالعالم ).
جدا ز مردم بگذشت ز آب آن دریا
بر از دویست هزار اسب و اشتر و استر.

فرخی .


جدا هر یکی گر یکی مشت خاک
بر او برفشانیدگردد هلاک .

(گرشاسب نامه ).


چون زیر هر مویی جدا یک شهر جان داری نوا
خامی بود گفتن تراجانا که جان کیستی .

خاقانی .


تا جدایی زین و آن بر سر نشینی چون الف
چون بپیوستی بپایان اوفتی هم در زمان .

خاقانی .


دریا کنم اشک و پس بدریا
در هر صدفی جدات جویم .

خاقانی .


بابی از نصر جدا شد و به استرآباد رفت و دعوت قابوس اظهار کرد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 217).
منقبض گردندبعضی زین قصص
زآنکه هر مرغی جدا دارد قفس .

(مثنوی ).


چو آب و روغن از هم جداست خصم و حیات
چو شیر و می بهم آمیخته است ملک و دوام .

(عقدالعلی ).


زندگی کردن از دوست جدا
زندگانی است شما را بخدا.

پژمان بختیاری .


|| دور. مهجور. منقطع :
تا چند کنی ز پیش خود دورم
تا کی ز جمال تو جدا باشم .

عطار.


|| بجز. بغیر :
خدایان رهزن بسی یابی اینجا
جدا زین خدایان خدایی طلب کن .

خاقانی (دیوان چ سجادی ص 795).


ترکیب ها:
- جدا افتادن . جدا افکندن .جداجدا. جداجدا کردن . جدا داشتن . جدا ساختن . جدا شدن . جدا کردن . جداگانه . جدا گردیدن . جدا گشتن . در ردیف خود شود.

جدا. [ ج ُ ] ( ص ،ق ) سوا. تنها. منفصل. مفروق. ( ناظم الاطباء ). مفروز.متمایز. جدا بضم اول در اوستا یتا و در پهلوی جت جتاک یا یت یتاک و در اورامانی جیا و همریشه جز وجذ و جد است. جد دین یعنی جدا از دین ، کافر و جدکاره. ( از حاشیه برهان چ معین ). و در تفسیر کشف الاسرارجُداجُد به معنی جداجدا بکار رفته است :
تو باید که دل را بشویی ز کین
ندانی جدا مرز ایران ز چین.
فردوسی.
بدو گفت روئین دژ اکنون کجاست
که آن مرزاز مرز ایران جداست.
فردوسی.
به تیر غمزه دل عاشقان شکار کند
عجب تر آنکه به تیری که از شکار جداست.
بوعبداﷲ ادیب ( از حاشیه فرهنگ اسدی نخجوانی ).
مردم را که ایزد... این دو نعمت عطا داده است لاجرم از بهایم جدا است. ( تاریخ بیهقی ).
همی به آتش خواهند بردنت زیراک
بزور آتش زری شوی جدا ز منی.
ناصرخسرو.
لیکن دو راه آید پیش این روندگان را
کآنجا جدا بباشد از دوزخی بهشتی.
ناصرخسرو.
|| علیحده. ( ناظم الاطباء ). جداگانه. مستقل :
پدرمان جدا مادر ما یکیست
از او بر تن من ز بد راه نیست.
فردوسی.
سوی کردیه نامه ای بر جدا
که ای پاکدامن زن پارسا.
فردوسی.
نباشد جدا مرز ایران ز چین
فزاید ز ما در جهان آفرین.
فردوسی.
بر مردم کاروان رفت شاد
جدا چیز هرکس بدو بازداد.
( گرشاسب نامه ).
|| تنها. بالانفراد. منفرداً : و نشابور را ناحیتی است جدا و آن سیزده روستاست و چهار خان. ( حدودالعالم ).
جدا ز مردم بگذشت ز آب آن دریا
بر از دویست هزار اسب و اشتر و استر.
فرخی.
جدا هر یکی گر یکی مشت خاک
بر او برفشانیدگردد هلاک.
( گرشاسب نامه ).
چون زیر هر مویی جدا یک شهر جان داری نوا
خامی بود گفتن تراجانا که جان کیستی.
خاقانی.
تا جدایی زین و آن بر سر نشینی چون الف
چون بپیوستی بپایان اوفتی هم در زمان.
خاقانی.
دریا کنم اشک و پس بدریا
در هر صدفی جدات جویم.
خاقانی.
بابی از نصر جدا شد و به استرآباد رفت و دعوت قابوس اظهار کرد. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 217 ).
منقبض گردندبعضی زین قصص

جدا. [ ج ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان انگوت بخش گرمی شهرستان اردبیل . این ده در بیست و پنجهزارگزی شمال گرمی و هفت هزارگزی شوسه ٔ بیله سوار به گرمی واقع شده و محلی است جلگه و گرمسیر که 185 تن سکنه ٔ شیعی مذهب ترک زبان دارد. آب مشروب آن از چشمه تأمین میشود و محصول آنجا غلات و حبوبات و شغل اهالی زراعت و گله داری و راه آن مالرو است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).


فرهنگ عمید

۱. متفاوت، متمایز.
۲. دور از هم، سوا.
۳. (قید ) تنها، جداگانه.
۴. [قدیمی] بیگانه.
* جداجدا: (قید )
۱. جداگانه، علی حده.
۲. تک تک، یکی یکی.
* جدا شدن (گشتن ): (مصدر لازم )
۱. پایان دادن به رابطۀ زناشویی.
۲. دور شدن.
۳. گسیخته شدن.
۴. سوا شدن، قطع شدن.
۵. [قدیمی] متمایز شدن.
* جدا کردن (ساختن ): (مصدر متعدی )
۱. از میان بردن پیوند دو چیز یا دو کس با یکدیگر.
۲. سوا کردن، قطع کردن.
۳. از هم دور کردن.
۴. برگزیدن.
۵. متمایز کردن.

۱. متفاوت؛ متمایز.
۲. دور از هم؛ سوا.
۳. (قید) تنها؛ جداگانه.
۴. [قدیمی] بیگانه.
⟨ جداجدا: (قید)
۱. جداگانه؛ علی‌حده.
۲. تک‌تک؛ یکی‌یکی.
⟨ جدا شدن (گشتن): (مصدر لازم)
۱. پایان دادن به رابطۀ زناشویی.
۲. دور شدن.
۳. گسیخته شدن.
۴. سوا شدن؛ قطع شدن.
۵. [قدیمی] متمایز شدن.
⟨ جدا کردن (ساختن): (مصدر متعدی)
۱. از میان بردن پیوند دو چیز یا دو کس با یکدیگر.
۲. سوا کردن؛ قطع کردن.
۳. از هم دور کردن.
۴. برگزیدن.
۵. متمایز کردن.


دانشنامه عمومی

مختصات: ۳۹°۰۶′۰۴″شمالی ۴۷°۴۸′۰۵″شرقی / ۳۹٫۱۰۱۱۱۱°شمالی ۴۷٫۸۰۱۳۸۹°شرقی / 39.101111; 47.801389
جِدا(jeda) روستایی است که در استان اردبیل، شهرستان گرمی، بخش انگوت، دهستان انگوت شرقی قرار دارد.
بر اساس سرشماری سال ۱۳۸۵ جمعیت این روستا ۳۵۶ نفر با ۷۲ خانوار بوده است.

گویش اصفهانی

تکیه ای: viyâ
طاری: veyâ
طامه ای: veɹâ
طرقی: vöyâ
کشه ای: viyâ
نطنزی: ǰodâ


گویش مازنی

/jedaa/ جدا – سوا

جدا – سوا


واژه نامه بختیاریکا

تار و تیچ؛ جُل جل؛ تیچ
تار؛ تاپر؛ جُدا کار؛ فرد

جدول کلمات

سوا

پیشنهاد کاربران

تنها

فراق

جُدا، یکی از معانی آن توکش ( Tukash ) و جدا کردن به معنی توکش کردن. مثال، در میوه فروشی، فروشنده میگه میوه ها را توکش نکند و در هم بردارید.

به نظر من شاید بشود "واقعا" معنی کرد

علیحده

جدا از فعل ترکی achmak به معنی باز کردن ، جدا کردن ، منفک کردن ، رها کردن ، مطرح کردن ، در میان گذاشتن ، حل کردن ، آشکار کردن ، روشن کردن ، توضیح دادن و. . . . گرفته شده است
از این فعل کلمه "achık "مشتق می شود که به معنی باز ، جدا ، منفک ، رها ، واضح ، روشن ، آشکار و. . . می باشد
از مشتق achık یا achuk شکل " ( a�ığda ( tay" یا
" ( achuğda ( tay" به دست می آید که به معنی در حالت باز ، راها وار ، جداگونه. . . می باشد که با حذف a به شکل "chığda" یا "chuğda" در می آید که با تخفیف و حذف تلفظ "ğ= غین" و تبدیل "ch" به "c=جیم" به شکل نهایی "cıda" یا"cuda" ( جودا ) در می آید که به شکل "جدا" وارد فارسی شده است
"جدا" یک کلمه ترکی است.

بدرود

( ص مرکب ) جدا. دور. وداع کرده :
که کردی شوی و از تو هر دو بدرود
چه ایشان و چه پولی زان سوی رود.
( ویس و رامین ) .
از لب و دندان من بدرود باد
خوان آن سلوت که باری داشتم.
خاقانی.

جُدا واژه ای فارسی است.
جدا خودش ریشه ی بسیاری از واژگان است. نه اینکه از آچلمک ترکی بیاد.
هر واژه ای رو می گویید از ترکی گرفته شده. ، آخه ترکی نه خطی دارد نه کتیبه ی باستانی، نه گویش قدیمی، اروخون هم مغولی به سبک و خط سغدی ( یکی از زبان های ایرانی ) است.
هر کس یه دیدی دارد ولی جُدا اصلا ترکی نیست.
می توان گفت واژه ی آچیلمک از این واژه ی فارسی گرفته شده، . که با افزوده شدن ( چ ) به شکل choodaدر می آید، وچون ترکها واژگان خارجی رو جز اندکی درست تلفظ نمی کنند، به شکل chodamakدرامده ، که با حذف و افزوده شدن برخی حروف پس از آن به شکلachilmacدر آورده اند.

■حالا از دید راستین و علمی میگوییم که:
واژه ی جدا ریشه اش ( جُز ) است.
خود واژه ی ( جُز ) 👇🏼
� ( ( جز در پهلوی ریخت پیوسته و در هم فشرده ی دو واژه ی پهلوی است : یوت از yut az : یوت ستاکی است که در یوتاک ( جدا ) نیز به کار رفته است . ) )

🚫پس دیدید که جدا در پارسی پهلوی ( یوتاک ) بوده است و کاملا فارسی است. و ربطی به ترکی ندارد🚫

آره یوتاک هم ترکیه🤦🏻‍♂️😂
چیزی از ریشه یابی و واژه شناسی نمیدونی سخن نگو.
یوتا، جدا، یوتاک ، فارسی هستند.
درباره فارسی پهلوی کتاب نوشته شده میتونی بری بخونی، در هیچ لغت نامه ای جدا ترکی نیاورده شده، از خودت داستان سرایی نکن، در ترکی چیزی به نام یوت نیست. در لغتنامه دهخدا هم واژه ی ( یت ) آمده است.
همچنین درست فرمودید بیشتر واژگان عربی ریشه ی فارسی دارد.
همچنین شما بجای داستان سرایی ، هر گاه برابر فارسیه محافظ را پیدا کردی بیا داستان بنویس، برای منی که ترکی را آموخته ام، لغتنامه هارا خواندام ، نمیتوانی چرت و پرت بدی، همچنین ما زبان ترکی کهن نداریم که بتوانیم با آن بگیم ( واژه ی ایرماک ) ترکیه. و به راستی هم ترکی نیست. !!
ایرمک خودش از ( یار ) فارسی گرفته شده و پسوند فارسی ( اک ) هم به خود گرفته.
همچنین هر واژه ی فارسی که در ترکی هست، ترکی نیست.
مارو نخندون با این ریشه یابی هات😂
با این سخنای بچه گانت خودتو گول نزن.


کلمات دیگر: