مترادف سماق : سماک، چاشنی ترش مزه گیاهی
برابر پارسی : سماک
sumac
sumac or sumach
سماک، چاشنی ترشمزهگیاهی
(سُ) [ معر. ] (اِ.) گیاهی است از ردة دو لپه ای ها که به شکل درخت یا درختچه دیده می شود. دارای برگ های مرکب و گل های سفید خوشه ای است . میوه اش کوچک و ترش مزه است . گرده میوه اش جهت چاشنی غذا به کار می رود، سماک ، تتری ، تتم . ؛ ~مکیدن (عا.) وقت را به بیهوده گذراندن .
سماق . [ س َ ] (اِ) نوعی از سنگ که سفید و نرم باشد. (غیاث ) (آنندراج ).
سماق . [ س ُ ] (اِخ ) نام یکی از دهستان های بخش چگنی شهرستان خرم آباد. موقعیت طبیعی کوهستانی ، هوای معتدل ومالاریایی . آب آن از رودخانه ٔ کشکان سراب رفتخان ، سراب سماق و آب کالیاب و چشمه ٔ گرموت مرتفعترین قلل جبال در این دهستان ، کوه های سفیدکوه ، کوه گاو شمال ، کوه میل ، کوه سماق ، کوه گرز، کوه لهور، مراتع مرغوبی در سینه و دامنه کوه های مذکور وجود دارد که مورد استفاده حشم داران است . از 18 آبادی تشکیل گردیده است . جمعیت آن در حدود 4200 تن و قرای مهم آن عبارتند از هفت چشمه ، کالیاب و ژیرژیان . ساکنین از طوایف طولابی شاهیوند، شیراونده و سادات حیات الغیب می باشند و عده ای چادرنشین می باشند. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6).
سماق . [ س ُ ] (ص ) دروغ ساده و خالص از هر چیزی . (از آنندراج ) (منتهی الارب ): کذب سماق ؛ دروغ ساده و خالص . (ناظم الاطباء).
بسحاق اطعمه .
سماق . [ س ُ ] (اِخ ) دهی از دهستان سماق بخش چگنی شهرستان خرم آباد. مرکز دهستان . دارای 240 تن سکنه است . آب آن از رودخانه ٔ کشکان . محصول آنجا غلات و لبنیات . شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی زنان فرش و سیاه چادر بافی است . ساکنین از طایفه ٔ طولابی بوده ، و در ساختمان و چادر سکونت دارند. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6).
درختی با برگهای مرکب، گلهای سفید خوشهای، میوۀ کوچک سرخرنگ و ترشمزه که در جاهای سرد میروید و بلندیش تا پنج متر میرسد؛ تتم؛ تتری؛ تتریک؛ ترشابه؛ ترشاوه؛ تمتم؛ سماقیل.
〈 سماق سمی: (زیستشناسی) درختی کوچک بومی امریکای شمالی با عصارهای تند و بخار سمی که برگ آن به مقدار اندک در معالجۀ نقرس و روماتیسم به کار میرود.
سماق