کلمه جو
صفحه اصلی

کلید


مترادف کلید : سوئیچ، مفتاح، مقلاد، پاسخنامه، راه حل

متضاد کلید : قفل

برابر پارسی : بندگشا

فارسی به انگلیسی

switch, key, lead, passkey, clef, bottle - opener, tin - opener

bottle - opener, tin - opener


key, switch


key, lead, passkey


فارسی به عربی

جواز السفر , مفتاح

مترادف و متضاد

clue (اسم)
راهنما، اثر، نشان، گوی، رشته، گره، کلید، گلوله نخ، مدرک

passport (اسم)
تذکره، کلید، گذرنامه، وسیله دخول

clef (اسم)
کلید، کید

key (اسم)
راهنما، مایه، کلید، مفتاح، وسیله راه حل، جزیره کوچک سنگی یا مرجانی

electronic key (اسم)
کلید

سوئیچ، مفتاح، مقلاد ≠ قفل


پاسخنامه، راه‌حل


۱. سوئیچ، مفتاح، مقلاد
۲. پاسخنامه، راهحل ≠ قفل


فرهنگ فارسی

آلتی که با آن قفل رابازمیکنند
( اسم ) ۱ - ابزاری که بدان قفل را گشایند و بندند : ( پس جمل. حکما بر آن اتفاق کردند که این حادثه را جز کفایت کلید نتواند بود ) . یا کلید ایمان . کلم. شهادت . ۲ - علامتی که در طرف چپ حامل روی یکی از خطوط قرار میگیرد و کارش معین کردن اسم نوتی است که در روی همان خط واقع شده است . در موسیقی سه نوع کلید بکار میرود که یکی نوت فا و دیگر نوت و و سومی نوت سل را معرفی میکند و هر یک از آنها باسم نوتی که معرفی کرده موسوم است . هر یک از کلید ها ممکن است روی یک یا چند خط حامل واقع شود و روی هر خطی که واقع شد اسم خود را بان نوتی که روی آن خط است میدهد باین طریق که کلید فا روی خط چهارم و سوم حامل قرار میگیرد . کلید دو روی خطوط اول و دوم و سوم و چهارم واقع میشود . کلید سل روی خط دوم حامل جا میگیرد و باین ترتیب عد. کلید ها مانند نوتهای موسیقی هفت است . یا کلید عقل . کسی که حل و عقد کار ها بدو مفوض است : این گشایشها که من از دولت او یافتم میتوان کردن کلید عقل چوب تاک را . ( مخلص کاشی ) یا کلید غلط . کلیدی که از قفل دیگر باشد و در قفل دیگر اندازند : گره ز ناخن تدبیرکی گشاده شود که از کلید غلط بستگی زیاده شود . ( سعدالدین راقم )
اقلید

فرهنگ معین

(کِ یا کَ ) [ یو. ] (اِ. ) ۱ - ابزاری که با آن قفل را باز و بسته کنند. ۲ - وسیله ای برای قطع و وصل جریان الکتریسیته ، وسایل برقی . ۳ - علامتی که در سمت چپ خط های حاصل می گذارند تا نام نت ها از روی آن خوانده شود.

لغت نامه دهخدا

کلید. [ ک ِ ] ( ازیونانی ، اِ ) مأخوذ از یونانی آنچه که بدان قفل بگشایند. ( غیاث ). ترجمه مفتاح و اقلید معرب آن و اغلب که معرب اقلی باشد که بالکسر لغت یونانی است به همان معنی... ( آنندراج ). ابزاری که بدان قفل را گشایند و بندند. ( ناظم الاطباء ) ( فرهنگ فارسی معین ). بندگشا. آهنی یا چوبی که بدان بندو قفلی را گشایند. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). مفتح. مفتاح. مقلد. مقلاد. ( ترجمان القرآن جرجانی ) ( منتهی الارب ). مِرتاج. اقلید. ( منتهی الارب ) :
دانش به خانه اندردر بسته
نه رخنه یابم و نه کلیدستم.
ابوشکور ( گنج بازیافته ص 41 ).
به گنجی که بد جامه نابرید
فرستاد نزد سیاوش کلید.
فردوسی.
کلید خورش خانه پادشا
بدو داد دستور فرمان روا.
فردوسی.
کلید شبستان بدو داد و گفت
برو تا که را بینی اندرنهفت.
فردوسی.
پناه روان است دین از نهاد
کلید بهشت و ترازوی داد.
اسدی.
کلید است ای پسر نیکو سخن مرگنج حکمت را
در این گنج بر تو بی کلید گنج نگشاید.
ناصرخسرو.
بقا به علم خدا و رسول و قرآن است
سرای علم و کلید در است قرآن را.
ناصرخسرو.
درگنج سعادت سازگاری ست
کلید باب جنت بردباری ست.
( سعادتنامه ، منسوب به ناصرخسرو ).
کلید همه دارملک سلاطین
به زیر گلیم گدایی طلب کن.
خاقانی.
عدل است و بس کلید در هشتمین بهشت
کو عدل اگر گشادن ِ این در نکوتر است.
خاقانی.
چشمه خورشید لطف بلکه سطرلاب روح
گوهر گنج حیات بلکه کلید کرم.
خاقانی.
پس جمله حکما بر آن اتفاق کردند که این حادثه را جز کفایت کلید نتواند. ( سندبادنامه ).
ولیکن چو در شیشه افتاد سنگ
کلید در چاره ناید به چنگ.
نظامی.
فتح جهان را تو کلید آمدی
نز پی بیداد پدید آمدی.
نظامی.
تو آنجا از جفت خویش چون کلید بر طاق و حلقه بر در مانی. ( مرزبان نامه ).
زبان در دهان ای خردمند چیست
کلید در گنج صاحب هنر.
سعدی.
چندان مبالغه در وصف ایشان بکردی که وهم تصور کند که تریاقند یا کلید خزانه ارزاق. ( گلستان ). کلید همه کارها صبر است. ( از تاریخ گزیده ).

کلید. [ ک ِ ] (اِخ ) اقلید (نام محل ) (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به اقلید شود.


کلید. [ ک ِ ] (ازیونانی ، اِ) مأخوذ از یونانی آنچه که بدان قفل بگشایند. (غیاث ). ترجمه ٔ مفتاح و اقلید معرب آن و اغلب که معرب اقلی باشد که بالکسر لغت یونانی است به همان معنی ... (آنندراج ). ابزاری که بدان قفل را گشایند و بندند. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین ). بندگشا. آهنی یا چوبی که بدان بندو قفلی را گشایند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). مفتح . مفتاح . مقلد. مقلاد. (ترجمان القرآن جرجانی ) (منتهی الارب ). مِرتاج . اقلید. (منتهی الارب ) :
دانش به خانه اندردر بسته
نه رخنه یابم و نه کلیدستم .

ابوشکور (گنج بازیافته ص 41).


به گنجی که بد جامه ٔ نابرید
فرستاد نزد سیاوش کلید.

فردوسی .


کلید خورش خانه ٔ پادشا
بدو داد دستور فرمان روا.

فردوسی .


کلید شبستان بدو داد و گفت
برو تا که را بینی اندرنهفت .

فردوسی .


پناه روان است دین از نهاد
کلید بهشت و ترازوی داد.

اسدی .


کلید است ای پسر نیکو سخن مرگنج حکمت را
در این گنج بر تو بی کلید گنج نگشاید.

ناصرخسرو.


بقا به علم خدا و رسول و قرآن است
سرای علم و کلید در است قرآن را.

ناصرخسرو.


درگنج سعادت سازگاری ست
کلید باب جنت بردباری ست .

(سعادتنامه ، منسوب به ناصرخسرو).


کلید همه دارملک سلاطین
به زیر گلیم گدایی طلب کن .

خاقانی .


عدل است و بس کلید در هشتمین بهشت
کو عدل اگر گشادن ِ این در نکوتر است .

خاقانی .


چشمه ٔ خورشید لطف بلکه سطرلاب روح
گوهر گنج حیات بلکه کلید کرم .

خاقانی .


پس جمله ٔ حکما بر آن اتفاق کردند که این حادثه را جز کفایت کلید نتواند. (سندبادنامه ).
ولیکن چو در شیشه افتاد سنگ
کلید در چاره ناید به چنگ .

نظامی .


فتح جهان را تو کلید آمدی
نز پی بیداد پدید آمدی .

نظامی .


تو آنجا از جفت خویش چون کلید بر طاق و حلقه بر در مانی . (مرزبان نامه ).
زبان در دهان ای خردمند چیست
کلید در گنج صاحب هنر.

سعدی .


چندان مبالغه در وصف ایشان بکردی که وهم تصور کند که تریاقند یا کلید خزانه ٔ ارزاق . (گلستان ). کلید همه ٔ کارها صبر است . (از تاریخ گزیده ).
مال خواهد کلید گنج ببر
مرد جوید بکوش و رنج ببر.

اوحدی .


گر در خلد را کلیدی هست
بیش بخشیدن و کم آزاری است .

ابن یمین .


بهشت و دوزخت را یک کلید است
کلیدی این چنین هرگز که دیده ست ؟

پوریای ولی .


هیچ قفلی نیست در بازار امکان بی کلید
بستگیها را گشایش از در دلها طلب .

صائب .


- کلید ایمان ؛ کنایه از کلمه ٔ شهادت باشد. (برهان ). کلید بهشت .کلمه ٔ شهادت . (ناظم الاطباء). و رجوع به ترکیب کلید بهشت شود.
- کلید برق ؛ ابزار یا وسیله ای که بر دیوار یا جایی دیگر نصب کنند و با حرکت دادن آن جریان برق را برقرار سازند روشنایی یا بکار افتادن ماشین و جز آن را.
- کلیدبهشت ؛ کلید ایمان ، کلمه ٔ شهادت . (ناظم الاطباء). کنایه از کلمه ٔ شهادت . (انجمن آرا). و رجوع به ترکیب کلید ایمان شود.
- کلید رمز . رجوع به همین ترکیب ذیل ترکیبهای رمز شود.
- کلید عقل ؛ کسی که حل و عقد کارها به او مفوض باشد. (آنندراج ) (از فرهنگ فارسی معین ).
- کلید عقل کسی بودن ؛ مشیر و راهنمای او بودن . راتق و فاتق امور وی بودن . مدیر و مدبر کارهای او بودن :
به حرف حق همه را قفل برزبان اما
کلیدعقل عدوی من اند در تزویر.

شفیع اثر (از آنندراج ).


- کلید غلط ؛ کلیدی که از قفل دیگر باشد و در قفل دیگر اندازند و آن را در عرف هند پرتالی خوانند. (آنندراج ):
گره ز ناخن تدبیر کی گشاده شود
که از کلید غلط بستگی زیاده شود.

سعدالدین راقم (از آنندراج ).


- کلید گنج حکیم ؛ کلمه ٔ بسم اﷲ الرحمن الرحیم . (ناظم الاطباء) :
بسم اﷲ الرحمن الرحیم
هست کلید در گنج حکیم .

نظامی .


- کلید وقت و ساعت ؛ چیزی است که از آهن سازند و مدار بست و گشاد و وقت وساعت بر آن باشد. (از آنندراج ) :
کلید وقت و ساعت نیستم بختی چو او دارم
که جز سرگشتگی هرگز دری نگشود بر رویم .

محسن تأثیر (از آنندراج ).


- کلید و کلان یا کلون کردن ؛ بستن . قفل کردن . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
|| ابزاری که بدان چیزی را سفت و شل نمایند و بالا و پایین آورند و ببندند و باز کنند. (ناظم الاطباء). || در اصطلاح موسیقی ، علامتی که در طرف چپ حامل روی یکی از خطوط قرار می گیرد و کارش معین کردن اسم نوتی است که در روی همان خط واقع شده است . در موسیقی سه نوع کلید بکار می رود که یکی نوت «فا» و دیگر «دو» و سومی نوت «سل » را معرفی می کند و هر یک از آنها به اسم نوتی که معرفی کرده موسوم است . هر یک از کلیدها ممکن است روی یک یا چند خط حامل واقع شود و روی هر خطی که واقع شد اسم خود را به آن نوتی که روی آن خط است می دهد، به این طریق که کلید «فا» روی خط چهارم و سوم حامل قرار میگیرد. کلید «دو» روی خطوط اول و دوم و سوم و چهارم واقع می شود. کلید «سل » روی خط دوم حامل جا می گیرد، و به این ترتیب عده ٔ کلیدها مانند نوتهای موسیقی هفت است . (فرهنگ فارسی معین ). || کند چوبین که بر پای مجرمان نهند. (حاشیه ٔ هفت پیکر چ وحید ص 344) :
هفت سالم در این خراس افکند
در دو پایم کلید و داس افکند.

نظامی .


و رجوع به کلیدان شود.

فرهنگ عمید

۱. وسیله ای فلزی برای باز کردن قفل.
۲. وسیله ای برای وصل یا قطع کردن جریان برق.
۳. [مجاز] هر چیزی که به شخص برای حل مشکلش کمک کند: کلید مشکلت اینجاست.
۴. پاسخ های درست به پرسش های چهارگزینه ای و مانند آن.
۵. (موسیقی ) علامتی در ابتدای خطوط حامل که معرف نت ها می باشد.
۶. [قدیمی] قطعه چوب بزرگی که به پای مجرمان وصل می کردند.
* کلید دو: (موسیقی ) کلیدی بین خط سه و چهارِ خطوط حامل که معرف موقعیت نت دو می باشد.
* کلید سُل: (موسیقی ) کلیدی بر روی خط دوم خطوط حامل که معرف موقعیت نت سُل می باشد.
* کلید فا: (موسیقی ) کلیدی بر روی خط چهارم خطوط حامل که معرف موقعیت نت فا می باشد.

۱. وسیله‌ای فلزی برای باز کردن قفل.
۲. وسیله‌ای برای وصل یا قطع کردن جریان برق.
۳. [مجاز] هر چیزی که به شخص برای حل مشکلش کمک کند: کلید مشکلت اینجاست.
۴. پاسخ‌های درست به پرسش‌های چهارگزینه‌ای و مانند آن.
۵. (موسیقی) علامتی در ابتدای خطوط حامل که معرف نت‌ها می‌باشد.
۶. [قدیمی] قطعه چوب بزرگی که به پای مجرمان وصل می‌کردند.
⟨ کلید دو: (موسیقی) کلیدی بین خط سه و چهارِ خطوط حامل که معرف موقعیت نت دو می‌باشد.
⟨ کلید سُل: (موسیقی) کلیدی بر روی خط دوم خطوط حامل که معرف موقعیت نت سُل می‌باشد.
⟨ کلید فا: (موسیقی) کلیدی بر روی خط چهارم خطوط حامل که معرف موقعیت نت فا می‌باشد.


دانشنامه عمومی

کلید ابزاری است که برای گشودن قفل به کار می رود. کلید معمولاً از دو بخش تشکیل شده است. بخش اول، بخشی است که وارد شیار قفل می شود و با آن تطبیق دارد؛ و بخش دوم، بخشی است که کاربر، آن را به دست می گیرد. دندانه ها و شیارهای هر کلید معمولاً برای بازکردن یک قفل خاص طراحی می شود. بااین وجود، قفل های ارزان قیمت، گاهی با کلیدهای متعدد قابل بازشدن هستند. امروزه کلید، به عنوان جزء جدانشدنی از زندگی روزمرهٔ مدرن محسوب شده و استفاده از آن در تمام دنیا شایع است. اغلب مردم، با استفاده از یک حلقهٔ فلزی، مجموعه ای از کلیدهای موردنیاز خود را نگه داری می کنند. به این مجموعه دسته کلید گفته می شود. برخی از قفل ها (مانند صندوق امانات بانک و گاوصندوق) برای بازشدن نیاز به بیش از یک کلید دارند.
کلید خانگی: گونه ای از کلیدها که قدمت زیادی دارد و تاکنون نیز رایج مانده است، کلیدهای استوانه ایِ معمولی است که دارای لبه ای با دو تا پنج برآمدگی می باشد. این گونه کلید می تواند وارد شیار قفل های هم نوع شود. این کلید مناسب درهای داخلی منازل است.
کلید یک لبه: این نوع از کلید، از نوع قبلی پیشرفته تر است؛ به این معنی که با داشتن شیارهایی، هر کلید فقط قادر به ورود به سوراخ قفلی از نوع خود است. این نوع کلید تا پیش از ورود کامل به داخل قفل، اجازهٔ چرخش ندارد.
کلید خودرو: کلید خودروها معمولاً هم برای بازکردن قفل در و هم برای روشن کردن خودرو کاربرد دارد. کلید بسیاری از خودروها دارای تقارن دوطرفه است، به گونه ای که جهت ورود کلید به شیارِ قفل، تأثیری در عملکرد کلید نداشته باشد. در برخی از خودروها، کلید خودرو، توأمان، قابلیت روشن کردن، بازکردن درهای جلو، درِ داشبورد، درِ صندوق عقب و درِ باک را دارد
کلیدهای هوشمند ضد سرقت خودرو (ایموبلایزر): این کلیدها علاوه بر تطبیق مکانیکی با قفل، به تطبیق الکترونیکی نیز مجهزند. این کلیدها ممکن است از یک مقاومت الکترونیکی در داخل خود بهره ببرند که در کلیدهای گوناگون، میزان این مقاومت تغییر کند. گونهٔ پیشرفته تر این کلیدها دارای یک فرستنده است.
شاه کلید: این گونه کلیدها برای این منظور ساخته می شوند که بتوانند چندین قفل را باز کنند. چنین قفل هایی معمولاً کلیدهایی نیز دارند که فقط مختص همان قفل است. این قفل ها دارای دو مکانیزم مجزا برای بازشدن هستند که کلیدهای اختصاصی با مکانیزم اول و شاه کلید با مکانیزم دوم، قفل را باز می کنند. کاربرد چنین کلیدهایی در مراکز عمومی، ادارات و هتل ها (کلیدهای اختصاصی برای مهمانان و شاه کلید برای مدیر هتل) است.
کلید دولبه و چهارلبه: این نوع از کلیدها نیز بسیار شبیه به کلیدهای منزل اند، با این تفاوت که به دلیل وجود دو یا چهار دسته برآمدگی یا فرورفتگی در اطراف کلید، انجام سرقت مشکل تر می شود. مقاومت فیزیکیِ قفل های چهارلبه (در برابرِ شکستن در شیارِ قفل) بسیار بیشتر از انواع دیگر است.
کلید لوله ای: این گونه کلیدها معمولاً از سایر انواع کلید کوتاه تر است و قطر آن اندکی بیشتر است. بر روی لولهٔ آن شیارها و برآمدگی هایی قرار دارد که با برآمدگی ها و شیارهای قفل هماهنگ است. کاربرد این کلیدها در قفل دوچرخه و قفل کمد و بوفه هاست.
کارت کلید: گونه ای از کارت هوشمند است که برای گشودن قفل های مجهز به کارتخوان استفاده می شود. این کارت معمولاً پلاستیکی است و دارای نوار بارکد یا نوار مغناطیسی، و در مواردی نادر، دارای تراشه (چیپ) است.
تعریف دقیقِ کلید:کلید ابزاری است مکانیکی که اجازهٔ بازشدن یک قفل را می دهد؛ خواه این قفل مکانیکی باشد یا الکترونیکی. با توجه به افزایش سرعت تکنولوژی، این صنعت نیز به نوبهٔ خود از سرعت فزاینده ای بهره گرفته و به جلو پیش می رود.قفل های اتومبیل شامل کلیدهای فلزیِ یک طرفه یا دوطرفه اند، ولی با توجه به این که امکان سرقت اتومبیل وجود نداشته باشد تعدّد ساچمه های قفل در قفل استارت بیشتر از قفل های درها یا صندوق عقب است.
واژهٔ کلید از واژهٔ یونانیِ Κλειδί به فارسی راه یافته است.
قدیمی ترین سندی که از کلید در تاریخ وجود دارد، مربوط به ۴۰۰۰ سال پیش در مصر باستان است. تصویر این کلید، که یک کلید چوبی بوده، بر روی یک خمرهٔ زیبا در خرابه های یک قصر قدیمی در مصر یافت شده است. یونانیان اما از کلیدهای تسمه ای و طنابی استفاده می کردند. بعدها صنعتگران رومی به استفاده از آهن به جای چوب پرداختند. در قرون وسطی صنعت ساخت کلید پیشرفت قابل ملاحظه ای نمود.

دانشنامه آزاد فارسی

کلید (clef)
در موسیقی ، نشانه ای نمادین که در آغاز پنج خط حامل می آید و گسترۀ زیر و بمی را نشان می دهد که حوزۀ نت های نوشته شده را مشخص می سازد. این نشانه که به منزلۀ کمکی دیداری در نت نویسی پلن شان ارائه شد، شکل خود را از یک حرف الفبایی که به سبک خاصی نوشته شده می گیرد که روی یکی از خطوط حامل قرار گرفته است ، و زیرایی آن خط را نشان می دهد. کلید دو اکنون به نسبت کم به کار می رود، مگر درمورد ویولا، ویولن سل ، و فاگوت ؛ برای بیشتر سازهای دیگر به طور ثابت از کلیدهای سل و فا استفاده می شود.

فرهنگستان زبان و ادب

{clef} [موسیقی] علامتی که در ابتدای خطوط حامل قرار می گیرد تا نام و سطح زیروبمی و نُت ها را مشخص کند
{key} [رایانه و فنّاوری اطلاعات، رمزشناسی، موسیقی] [رایانه و فنّاوری اطلاعات، رمز] مقداری که از آن برای واپایش عملیات رمزنگاشتی مانند رمزگشایی و رمزگذاری و امضا یا وارسی آن، استفاده می کنند [موسیقی] در سازهای بادی چوبی، اهرمی که برای بازوبسته کردن سوراخ ها...
{switch} [عمومی] وسیله ای مکانیکی یا الکترونیکی که مسیرها یا مدارها را انتخاب کند، مشخصه های عملکرد مدار را تغییر دهد و مدارها را باز و بسته کند
[مهندسی مخابرات] ← سوده
{valve} [موسیقی] افزاره ای مکانیکی در سازهای بادی برنجی برای تغییر سریع طول مؤثر لوله در هنگام نواختن ساز

گویش اصفهانی

تکیه ای: kel
طاری: kel
طامه ای: kel
طرقی: kel
کشه ای: kel
نطنزی: kel


جدول کلمات

مقلاد

پیشنهاد کاربران

مفتاح

راه حل

کلید وسیله ای است که با آن در خانه یا مکان دیگر را با آن باز یا بسته میکنند

قفل

این لغت پارسی است، واژه کلید که کیلیت نیز خوانده میشود در سنسکریت به شکل kILita कीलित به معنای pinned tied impaled بستن سنجاق گذاری چهار میل کردن آمده است. واژه کیلیت از ریشه کیل به معنای میله پین میخ چوبی ساخته شده که با کیلکا - ماهی همخانواده است ( کا پسوند مانندگی یا شکل دهی است ) . بدل شدن د و ت در بسیاری از واژگان دیگر نیز دیده میشود مانند آپات - آباد و بنیات - بنیاد و بلد - بلت.



کلید:
دکتر کزازی در مورد واژه ی " کلید" می نویسد : ( ( کلید در پهلوی در ریخت کیلل kilēl کار برد داشته است . هنوز در کردی کلیل که نزدیک به ریخت پهلوی آن است به کار می رود. کلید پارسی با clef در فرانسوی و key در انگلیسی و clave در اسپانیایی سنجیدنی است . ) )
( ( چو زین بگذری، مردم آمد پدید؛
شد این بندها را سراسر کلید. ) )
توضیح بیت :کلید در بیت استعاره است آشکار از مردم و بند از آفرینش. این دو استعاره را فردوسی فراوان به کار برده است. خواست او این است که با آفرینش آدمی که برترین آفریدگان است و آماج آفرینش، آفرینش به فرجام و فرآیند خویش رسید و آفرینش انسان همچون کلیدی بود که بند آفرینش بدان گشوده آمد.
( نامه ی باستان ، جلد اول ، میر جلال الدین کزازی ، 1385، ص 196 )

کلید : [اصطلاح موسیقی ] وسیله ای است برای کوک کردن بعضی از سازها مانند سنتور.

دارم کم کم به این نتیجه میرسم که همه کلماتی که از اوستا گرفته تا پارسی میانه، از پهلوی و فارسی امروزی همشون اصیلن بقیه از ما کش رفتن و اونقدر که ملت برا هر کلمه پارسی بودنش رو اظهار نظر میکنن من دیگه دارم متقاعد میشم زبان هندواروپایی یک زبان پارسی یا ایرانیه کلا! چرا؟ اخه به چه علت؟ همینجوری!


برنگ

بد بود


کلمات دیگر: