کلمه جو
صفحه اصلی

مقتل


مترادف مقتل : قتلگاه، کتاب روضه

مترادف و متضاد

۱. قتلگاه
۲. کتابروضه


فرهنگ فارسی

جای کشتن، جائی که کسی در آن کشته شده ، وجائی ازبدن انسان که هرگاه ضربه یاصدمهای به آن وارد آیدباعث هلاک شود، مقاتل جمع
( اسم ) ۱ - محل قتل جای کشتن کشتار گاه قتلگاه. ۲ - جایی که از بدن انسان یا حیوان که هرگاه ضربتی بدان وارد شود شخص کشته گردد ( مانند شقیقه ) : [ قضارا تیر جگر دوز بر مقتل خوک آمد. ] ( انوار سهیلی ) ۳ - کتابی که درباب وقعه کربلا تالیف شده جمع : مقاتل .
کار زار کننده

فرهنگ معین

(مَ تَ ) [ ع . ] (اِ. ) جای کشتن . ج . مقاتل .

لغت نامه دهخدا

مقتل . [ م َ ت َ ] (ع اِ) جای کشتن و زمینی که در آنجا کسی کشته شده باشد. (ناظم الاطباء). کشتن گاه . قتلگاه . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) (از اقرب الموارد). زمینی که کسی در آنجا قتل شده باشد. (غیاث ). || جایی که به زدن بر آنجا مردم کشته شود. ج ، مقاتل . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). هرجای از تن آدمی که چون جرح یا زخم بدانجا آید بکشد چون گیجگاه . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) (از اقرب الموارد) : عبداﷲ گفت آن استخوان بود که به نزدیک غرضوف باشد... و آن مقتل بود. (تفسیرابوالفتوح ، یادداشت به خط مرحوم دهخدا). امشب ناگاه مست به من بازخورد در من آویخت من کاردی بر مقتل او زدم . (مرزبان نامه چ قزوینی ص 63). چون زخم بر مقتل آمد از این خاکدان ناپایدار به دارالقرار انتقال کرد. (جهانگشای جوینی چ قزوینی ج 1 ص 74). یکی از آن جماعت تیری غرق کرد اتفاق را بر مقتل او آمد. (جهانگشای جوینی چ قزوینی ج 1 ص 89).
تیر خوردن بر گلو یا مقتلی
درنیابد جز شهید مقبلی .

مولوی (مثنوی چ رمضانی ص 342).


لیک بر مقتل نیامد تیرها
کار بخت است این نه جلدی و دها.

مولوی (مثنوی چ رمضانی ص 343).


در اثنای کرو فر تیری جان بر بر مقتل او خورد و از اسب درافتاده از ضربت آن زخم عزم ملک جاوید کرد. (حبیب السیر چ خیام ج 3 ص 361). از شصت تقدیر دو تیر بر مقتل آن دو امیر بی تدبیر خورد. (حبیب السیر چ خیام ج 3 ص 384).
- امثال :
مقتل الرجل بین فکیه . (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء)؛ یعنی سبب قتل انسان میان دو فک اوست و آن زبان وی است . (از اقرب الموارد).
|| کتابی که در آن شرح قتل حسین بن علی (ع ) کنند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). کتابی که درباره ٔ واقعه ٔ کربلا تألیف شده باشد. ج ، مقاتل .

مقتل . [ م ُ ق َت ْ ت َ ] (ع ص ) کارهاآزموده . (مهذب الاسماء). مرد آزموده کار. (منتهی الارب ) (آنندراج ). مرد آزموده کار و مجرب . (ناظم الاطباء). کارآزموده ٔ آگاه . (از اقرب الموارد). || قلب مقتل ؛ دل خوار وذلیل گشته ٔ عشق . (منتهی الارب ) (از آنندراج ) (از ناظم الاطباء). قلب هلاک شده از عشق . (از اقرب الموارد).


مقتل . [ م ُ ق َت ْ ت ِ / م ُ ق ِت ْ ت ِ / م ُ ق ُت ْ ت ِ ] (ع ص ) کارزارکننده . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ).


مقتل. [ م َ ت َ ] ( ع اِ ) جای کشتن و زمینی که در آنجا کسی کشته شده باشد. ( ناظم الاطباء ). کشتن گاه. قتلگاه. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) ( از اقرب الموارد ). زمینی که کسی در آنجا قتل شده باشد. ( غیاث ). || جایی که به زدن بر آنجا مردم کشته شود. ج ، مقاتل. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ). هرجای از تن آدمی که چون جرح یا زخم بدانجا آید بکشد چون گیجگاه. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) ( از اقرب الموارد ) : عبداﷲ گفت آن استخوان بود که به نزدیک غرضوف باشد... و آن مقتل بود. ( تفسیرابوالفتوح ، یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). امشب ناگاه مست به من بازخورد در من آویخت من کاردی بر مقتل او زدم. ( مرزبان نامه چ قزوینی ص 63 ). چون زخم بر مقتل آمد از این خاکدان ناپایدار به دارالقرار انتقال کرد. ( جهانگشای جوینی چ قزوینی ج 1 ص 74 ). یکی از آن جماعت تیری غرق کرد اتفاق را بر مقتل او آمد. ( جهانگشای جوینی چ قزوینی ج 1 ص 89 ).
تیر خوردن بر گلو یا مقتلی
درنیابد جز شهید مقبلی.
مولوی ( مثنوی چ رمضانی ص 342 ).
لیک بر مقتل نیامد تیرها
کار بخت است این نه جلدی و دها.
مولوی ( مثنوی چ رمضانی ص 343 ).
در اثنای کرو فر تیری جان بر بر مقتل او خورد و از اسب درافتاده از ضربت آن زخم عزم ملک جاوید کرد. ( حبیب السیر چ خیام ج 3 ص 361 ). از شصت تقدیر دو تیر بر مقتل آن دو امیر بی تدبیر خورد. ( حبیب السیر چ خیام ج 3 ص 384 ).
- امثال :
مقتل الرجل بین فکیه . ( منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء )؛ یعنی سبب قتل انسان میان دو فک اوست و آن زبان وی است. ( از اقرب الموارد ).
|| کتابی که در آن شرح قتل حسین بن علی ( ع ) کنند. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). کتابی که درباره واقعه کربلا تألیف شده باشد. ج ، مقاتل.

مقتل. [ م ُ ق َت ْ ت َ ] ( ع ص ) کارهاآزموده. ( مهذب الاسماء ). مرد آزموده کار. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). مرد آزموده کار و مجرب. ( ناظم الاطباء ). کارآزموده آگاه. ( از اقرب الموارد ). || قلب مقتل ؛ دل خوار وذلیل گشته عشق. ( منتهی الارب ) ( از آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ). قلب هلاک شده از عشق. ( از اقرب الموارد ).

مقتل. [ م ُ ق َت ْ ت ِ / م ُ ق ِت ْ ت ِ / م ُ ق ُت ْ ت ِ ] ( ع ص ) کارزارکننده. ( ناظم الاطباء ) ( از منتهی الارب ).

فرهنگ عمید

۱. جایی که کسی در آن کشته شده، جای کشتن.
۲. (ادبی ) شعر یا نثری در مدح و ستایش شهدای کربلا و مصائب واردشده بر آنان: دست از جهان بشویم عزّ و شرف نجویم / مدح و غزل نگویم مقتل کنم تقاضا (کسائی: ۶۹ ).
۳. [قدیمی] جایی از بدن انسان یا حیوان که هرگاه ضربه یا صدمه ای به آن وارد آید باعث هلاک شود.

دانشنامه اسلامی

[ویکی شیعه] مَقْتَل، گزارش مکتوبی شامل تک نگاری های تاریخی و روایاتی پیرامون قتل و یا شهادت یکی از شخصیت های مطرح در تاریخ. مقتل نگاری میان شیعیان، بیشتر برای بیان شرح شهادت امامان معصوم(ع) و شخصیت های برجسته شیعه بوده است. به مرور زمان و در اثر رواج نگارش چنین آثاری پیرامون واقعه کربلا، استفاده از این اصطلاح منحصر به نقل رویدادهای مربوط به شهادت امام حسین(ع) و یارانش شد. محققان، اَصبَغ بن نُباتَه مُجاشِعِی را اولین مقتل نویس حادثه عاشورا می دانند.
مَقْتَل در لغت به معنای محلّ قتل، جای کشتن، و قتل گاه است و یا به جایی از بدن گفته می شود که ضربه به آن موجب مرگ گردد. در اصطلاح علم تاریخ به هر گزارش مکتوبی که حاوی مطالبی پیرامون قتل و یا شهادت یکی از شخصیت های مطرح در تاریخ باشد، مقتل می گویند.
مقتل، حاصل نوعی از تاریخ نویسی بر اساس تک نگاری است. تک نگاری حادثه ها، گونه ای از نوشته های تاریخی است که در ثبت وقایع مهم از آن استفاده می شود. چنین نوشته هایی اغلب پیرامون نقل وقایع روزهای پرحادثه و سرنوشت ساز شکل می گیرند و آن را با تمام جزئیات و بر اساس نظم زمانی نقل می کنند.

پیشنهاد کاربران

مقتل: [اصطلاح مداحی ] کنایه از کتابی است که مصائب اهل بیت ( علیهم السلام ) در آن بیان شده است.

مسلخ


کلمات دیگر: