کلمه جو
صفحه اصلی

بور


مترادف بور : سرخ، قرمزرنگ، برزخ، دماغ سوخته، خجل، شرمنده، خجلت زده

فارسی به انگلیسی

blond, blonde, boron, fair, flaxen, towheaded

blond


fair, flaxen, towheaded


فارسی به عربی

اشقر , کستنائی , معرض

مترادف و متضاد

auburn (صفت)
قهوهای مایل به قرمز، بور، طلایی

blond (صفت)
بور

fair (صفت)
منصف، بور، زیبا، خوبرو، لطیف، منصفانه، بیطرفانه، نسبتا خوب، بدون ابر، فریور

rufous (صفت)
بور، خرمایی مایل به قرمز، قرمز کم رنگ

صفت


سرخ، قرمزرنگ


برزخ


دماغ‌سوخته


خجل، شرمنده، خجلت‌زده


۱. سرخ، قرمزرنگ
۲. برزخ
۳. دماغسوخته
۴. خجل، شرمنده، خجلتزده


فرهنگ فارسی

رنگ طلایی، زردیاسرخ کم رنگ، اسب سرخ رنگ
( اسم ) آلتی از آلات موسیقی قدیم .
دهی از دهستان طبس مسینا است که در بخش درمیان شهرستان بیرجند واقع است .

فرهنگ معین

[ په . ] (ص . ) ۱ - سرخ کم رنگ . ۲ - اسب سرخ . ۳ - کسی که از عهده انجام کار برنیامده و شرمنده شده باشد.

لغت نامه دهخدا

بور. ( ص ) سرخ. ( ناظم الاطباء ). سرخ قرمزرنگ. ( فرهنگ فارسی معین ). روباه. اسب. سرخ قهوه ای. سانسکریت «ببهرو» ( سرخ قهوه ای ، قهوه ای )، اوستا «بوره » . اساساً بمعنی سرخ ( در تداول عوام ، بور شدن بمعنی سرخ و خجل شدن ) است. که سپس به جانوری که در فارسی ببر ( به دو فتح ) گویند، اطلاق شده. پهلوی «بور» ، طبری «بور» ( زرد ). دزفولی «بور - سوار» را بمعنی «لر» بکار برند، چه لرهای خوزستان سوار اسب بور شوند. ( از حاشیه برهان قاطع چ معین ). واژه اصل فارسی است به معنی سرخ. و گویا کنایه از سرخ شدن و در نتیجه خجالت کشیدن و دروغ درآمدن حرف یا عقیده است. ( فرهنگ عامیانه ).
- بورشدن ؛ خجالت کشیدن. دروغ درآمدن حرف و نظر کسی. ( فرهنگ عامیانه ).
|| اسب سرخ رنگ. ( برهان ) ( غیاث ) ( رشیدی ) ( جهانگیری ) ( ناظم الاطباء ). اسبی بود که به سرخی گراید. ( اوبهی ) :
ز بور اندرافتاد خسرو نگون
تن پاکش آلوده شد پر ز خون.
دقیقی.
پس آن شاهزاده برانگیخت بور
همی کشت مرد و همی کرد شور.
دقیقی.
دل مرد جنگی برآمد ز جای
ببالای بور اندرآورد پای.
فردوسی.
از آن ابرش بور و خنگ سیاه
که دیده ست هرگز ز آهن سپاه.
فردوسی.
بفرمود تا بور کشواد را
کجا داشتی روز فریاد را.
فردوسی.
عنان را به بور سرافراز داد
به نیزه درآمد کمان بازداد.
فردوسی.
به بور نبردی برافکند زین
دوصد گرد کرد از دلیران گزین.
اسدی.
تو باید که در کوی بازی کنی
نه بر بور کین رزم تازی کنی.
اسدی.
از بوی مشک تبت کآن صحن صیدگه راست
آغشته بود با خاک از لعل بور و چالش.
خاقانی.
خرامنده میگشت بر پشت بور
به گورافکنی همچو بهرام گور.
نظامی.
لحیفی برافکند بر پشت بور
درآمد بزین آن تن پیل زور.
نظامی ( گنجینه گنجوی چ وحید ص 339 ).
یک اسب بور ازرق چشم نوزاد
معطرکرده چون ریحان بغداد.
نظامی.
|| در ابیات زیر، مخصوصاً در بیت ناصرخسرو و سعدی رنگی خاکستری متمایل به سرخ رنگ :
زنهار تا چنان نکنی کآن سفیه گفت
چون قیر بِه ْ سیاه گلیمی که گشت بور.
ناصرخسرو.
کی ببینی سرخ و سبز و بور را

بور. [ ب َ ] (ع اِ) زمین خراب نامزروع یا زمینی که یک سال بی زراعت گذارند تا در سال آینده بسیار رویاند. (آنندراج ) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). زمین خراب . ابوار و بیران جمع آن است . (مهذب الاسماء). || آزمایش . || هلاکی . || کساد بازار و جز آن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).


بور. (ع ص ) تباه و هلاک شده ٔ بی خیر. تثنیه و جمع و مذکر و مؤنث در وی یکسان است . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از آنندراج ). مردم تباه کار که در او هیچ خیر نبود. (مهذب الاسماء). یقال : رجل بور و امراءة بور و قوم بور. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). و کانوا قوماً بوراً؛ ای هالکین . || زمین خراب و نامزروع . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به ماده ٔ بعد شود.


بور. (ص ) سرخ . (ناظم الاطباء). سرخ قرمزرنگ . (فرهنگ فارسی معین ). روباه . اسب . سرخ قهوه ای . سانسکریت «ببهرو» (سرخ قهوه ای ، قهوه ای )، اوستا «بوره » . اساساً بمعنی سرخ (در تداول عوام ، بور شدن بمعنی سرخ و خجل شدن ) است . که سپس به جانوری که در فارسی ببر (به دو فتح ) گویند، اطلاق شده . پهلوی «بور» ، طبری «بور» (زرد). دزفولی «بور - سوار» را بمعنی «لر» بکار برند، چه لرهای خوزستان سوار اسب بور شوند. (از حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). واژه ٔ اصل فارسی است به معنی سرخ . و گویا کنایه از سرخ شدن و در نتیجه خجالت کشیدن و دروغ درآمدن حرف یا عقیده است . (فرهنگ عامیانه ).
- بورشدن ؛ خجالت کشیدن . دروغ درآمدن حرف و نظر کسی . (فرهنگ عامیانه ).
|| اسب سرخ رنگ . (برهان ) (غیاث ) (رشیدی ) (جهانگیری ) (ناظم الاطباء). اسبی بود که به سرخی گراید. (اوبهی ) :
ز بور اندرافتاد خسرو نگون
تن پاکش آلوده شد پر ز خون .

دقیقی .


پس آن شاهزاده برانگیخت بور
همی کشت مرد و همی کرد شور.

دقیقی .


دل مرد جنگی برآمد ز جای
ببالای بور اندرآورد پای .

فردوسی .


از آن ابرش بور و خنگ سیاه
که دیده ست هرگز ز آهن سپاه .

فردوسی .


بفرمود تا بور کشواد را
کجا داشتی روز فریاد را.

فردوسی .


عنان را به بور سرافراز داد
به نیزه درآمد کمان بازداد.

فردوسی .


به بور نبردی برافکند زین
دوصد گرد کرد از دلیران گزین .

اسدی .


تو باید که در کوی بازی کنی
نه بر بور کین رزم تازی کنی .

اسدی .


از بوی مشک تبت کآن صحن صیدگه راست
آغشته بود با خاک از لعل بور و چالش .

خاقانی .


خرامنده میگشت بر پشت بور
به گورافکنی همچو بهرام گور.

نظامی .


لحیفی برافکند بر پشت بور
درآمد بزین آن تن پیل زور.

نظامی (گنجینه ٔ گنجوی چ وحید ص 339).


یک اسب بور ازرق چشم نوزاد
معطرکرده چون ریحان بغداد.

نظامی .


|| در ابیات زیر، مخصوصاً در بیت ناصرخسرو و سعدی رنگی خاکستری متمایل به سرخ رنگ :
زنهار تا چنان نکنی کآن سفیه گفت
چون قیر بِه ْ سیاه گلیمی که گشت بور.

ناصرخسرو.


کی ببینی سرخ و سبز و بور را
تا نبینی پیش از این سه نور را.

مولوی .


دید خود را سرخ و سبز و بور و زرد
خویشتن رابر شغالان عرضه کرد.

مولوی .


موی گردد پس از سیاهی بور
نیست بعد از سفیدی الا گور.

سعدی .


- موی بور ؛ برنگی روشن تر از خرمایی ، نزدیک به سپیدی .
|| تذرو. و آن پرنده ای است مشهور. (برهان ) (آنندراج ). جانوری است آتشخوار که کبک دری گویند. (شرفنامه ٔ منیری ). || آلتی از آلات موسیقی قدیم . (فرهنگ فارسی معین ).

بور. (ع اِ) ج ِ بوار. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).


بور. [ ب َ ] (ع مص ) هلاک شدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || آزمودن . (المصادر زوزنی ) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || کاسد شدن : بارت السوق ؛ کاسد شد بازار و بارت السلعة؛ بواراً کذلک . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || عرضه کردن ماده شتر را بر نر تا ببینند که باردار است یا نه . زیرا که اگر باردار باشد، بر روی نر پیشاب می کند. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || باطل شدن کار. و قوله تعالی : «و مکر اولئک هو یبور» . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || بوئیدن نر شتر ماده را تا بشناسد که بار دارد یا نه .(از ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ). || ادعا کردن فلان فجوری را که کرده بود. (ناظم الاطباء).


بور. [ ب َ / ب ُ] (ع اِ) ج ِ بائر. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد).


بور. (اِخ ) دهی از دهستان طبس مسینا که در بخش درمیان شهرستان بیرجند واقع است . دارای 316 تن سکنه است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9).


فرهنگ عمید

عنصر غیرفلز، جامد، و تیره‌رنگ به شکل گَرد یا کریستال که ترکیبات آن دارای خواص فلزات و شبه‌فلزات است و در ساخت آلیاژهای سخت و رآکتورهای هسته‌ای به کار می‌رود.


۱. دارای رنگ طلایی.
۲. [مجاز] ویژگی کسی که بخواهد کاری انجام دهد ولی نتواند.
۳. [مجاز] شرمنده، خجالت زده: حسابی بور شدم.
۴. (اسم ) اسب سرخ رنگ.
۵. (اسم ) (زیست شناسی ) [قدیمی] = قرقاول
۶. (اسم ) [قدیمی] زرد یا سرخ کم رنگ.
* بور بیجاده رنگ: [قدیمی، مجاز] خورشید.
* بور شدن: (مصدر لازم ) [مجاز] شرمنده شدن، خفیف شدن.
عنصر غیرفلز، جامد، و تیره رنگ به شکل گَرد یا کریستال که ترکیبات آن دارای خواص فلزات و شبه فلزات است و در ساخت آلیاژهای سخت و رآکتورهای هسته ای به کار می رود.

۱. دارای رنگ طلایی.
۲. [مجاز] ویژگی کسی که بخواهد کاری انجام دهد ولی نتواند.
۳. [مجاز] شرمنده؛ خجالت‌زده: حسابی بور شدم.
۴. (اسم) اسب سرخ‌رنگ.
۵. (اسم) (زیست‌شناسی) [قدیمی] = قرقاول
۶. (اسم) [قدیمی] زرد یا سرخ کم‌رنگ.
⟨ بور بیجاده‌رنگ: [قدیمی، مجاز] خورشید.
⟨ بور شدن: (مصدر لازم) [مجاز] شرمنده شدن؛ خفیف شدن.


دانشنامه عمومی

مختصات: ۳۵°۲′۳۴٫۴۴۷″ شمالی ۱۱۷°۴۰′۴۵٫۴۱۲″ غربی / ۳۵٫۰۴۲۹۰۱۹۴°شمالی ۱۱۷٫۶۷۹۲۸۱۱۱°غربی / 35.04290194; -117.67928111نبو
بور (به انگلیسی: Boron) با نماد شیمیایی B نام یک عنصر شمیایی با عدد اتمی ۵ است. این عنصر از شبه فلزها است و چون در اثر دگرگونی های هسته ای ستارگان ایجاد نمی شود، فراوانی کمی در پوستهٔ زمین و منظومهٔ خورشیدی دارد. ترکیبات رایجی از این عنصر که به صورت طبیعی در زمین ایجاد می شوند، در آب محلول اند. بور از کانی های بور به کمک عمل آوری صنعتی مانند تبخیر به دست می آید، مانند اور، بوره و کرنیت.
2s2 2p1
عنصر بور در سطح زمین به صورت آزاد یافت نمی شود و همیشه با ماده ای دیگر ترکیب شیمیایی شده است. در صنعت تهیهٔ بور بسیار خالص با سختی روبرو است چون این عنصر تمایل زیادی به تشکیل پیوند پایدار با دیگر عنصرها مانند کربن دارد. چندین دگرشکلی از بور وجود دارد. جامد آمورف آن گَرد قهوه ای رنگ و بلور آن سیاه است. سختی موس بور حدود ۹٫۵ (بسیار سخت) می باشد و در دمای محیط هدایت الکتریکی کمی دارد. در نیمه رساناهای صنعتی از کمی از بور به عنوان ناخالصی استفاده می کنند.

دانشنامه آزاد فارسی

بور (boron)
عنصری غیرفلز، با نماد B، عدد اتمی ۵، و جرم اتمی نسبی ۱۰.۸۱۱. در طبیعت فقط به صورت ترکیب، مثلاً با سدیم و اکسیژن در بُراکس، یافت می شود. به دو شکل آلوتروپی یا چندشکلی، یکی گَردِ بی شکل قهوه ای و دیگری بلورهای درخشان بسیار سخت، یافت می شود. ترکیبات آن برای تهیه اسید بوریک، کاهنده های سختی آب، صابون ها، لعاب ها، شیشه، و جلای سفال ها به کار برده می روند. در آلیاژها، برای مستحکم کردن فولاد کاربرد دارد و از آن جا که نوترون های کند را جذب می کند، برای ساختن میله های کنترل کاربید بور در واکنشگاه (راکتور)های هسته ای از آن استفاده می کنند. وجودِ این عنصرِ کمیاب در جیرۀ غذایی انسان ضروری است. در ۱۸۰۸، هامفری دیوی، که آن را به صورت خالص جدا کرد، این نام را بر آن نهاد.

دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] تکرار در قرآن: ۵(بار)
بوار در اصل به معنی کساد است ، امیدوارند به تجارتی که هرگز کساد نمی‏شود. یبرسی در ذیل آیه 18: فرقان، گوید اصل آن از «بارَتِ السلعه تبور اذا کسدت فلا تشتری» است گویا که متاع باقی ماند و فاسد شد. راغب گوید: بوار معنایش کساد بیشتر است و گویند «کَسَدَ حتّی فَسَدَ» لذا از هلاکت با بَوار تعبیر می‏آورند. علی هذا اگر بوار را هلاکت معنی کنیم ترجمه به لازم معناست ، و مکر آنها فقط آن کساد و بی بهره می‏شود. (ولی اعمال مؤمنان چنان که در ما قبل آیه هست، به طرف خدا بالا می‏رود). ، قوم خویش را ساکن خانه هلاکت و کساد کردند. ، گفته‏اند «بُور» جمع «بایر» است یعنی هلاک شدگان. و گفته‏اند: مصدر است مفرد و جمع به آن توصیف می‏شود در مجمع البیان و مفردات شعر ذیل که بُور صفت مفرد آمده نقل شده است، ابن زِبَعْرَی‏ گفته: یا رَسُولَ المَلیِکَ اِنَّ لِسانی راتِقٌ ما فَتَقْتُ اِذْ اَنَا بُورٌ ممکن است «بور» را در آیه به معنی بی بهرگان که عبارت آخری کساد است گرفت. یعنی: تا یادآوری را از یاد بردند و مردمی بی ثمر بودند.

گویش مازنی

/bavr/ ببر از گوشت خواران و گربه سانان بزرگ جنگل های البرز مرطوب که به ببر خزری شهرت دارداز سه دهه پیشتر نسل این حیوان به کلی منقرض شده است ۳۵۰(ه) & شخم زدن شالی زار - شخم نخست & دورشو برو & ببر خزری - ببر & باور & دمق – کنفت & رنگ زرد مایل به سرخ - موی خرمایی رنگ ۳گیاه تمشک & زمینی که چندسال شخم نشده باشد

ببر از گوشت خواران و گربه سانان بزرگ جنگل های البرز مرطوب ...


۱شخم زدن شالی زار ۲شخم نخست


دورشو برو


۱ببر خزری ۲ببر


باور


دمق – کنفت


۱رنگ زرد مایل به سرخ ۲موی خرمایی رنگ ۳گیاه تمشک


زمینی که چندسال شخم نشده باشد


گویش بختیاری

1. بور، قهوهاى کمرنگ؛ 2. خجالت، شرمسارى.


واژه نامه بختیاریکا

قرمز کم رنگ

جدول کلمات

طلایی رنگ

پیشنهاد کاربران

بار = بور= دور= شور= شعور

در زبان لری بختیاری به معنی حنایی

در گویش زبان بختیاری واژه بور ( Bur ) =به معنی سرخ وزرد در هم آمیخته است. ومترادف این واژه در گویش زبان بختیاری هیل ( Hil ) میباشد.

بور:خجالت زده
بور:روشن و سفید و بلوند


کلمات دیگر: