کلمه جو
صفحه اصلی

اردشیر سوم

لغت نامه دهخدا

اردشیر سوم . [ اَ دَ / دِ رِ س ِوْ وُ ] (اِخ ) (هخامنشی ).
نام و نسب : نام او اُخُس بود که تصور میکنند یونانی شده ٔ وهوک است ، وی پس از اینکه به تخت نشست ، خود را اردشیر نامید، اسم او را چنین نوشته اند: در کتیبه ٔ تخت جمشید، که از خود اوست ، ارت َ خْشثَر، از نویسندگان یونانی دیودور و آریان ، آرتاکسرک سس ، بعضی دیگر آرتاسس سس ، ابوریحان بیرونی در آثارالباقیه اردشیر ثالث و اُخُس . در داستانهای ما این شاه مانند اردشیر دوم فراموش شده با اردشیر اوّل و دوم یک شاه گشته اند. بنابراین از نویسندگان قرون اسلامی آنهائی که ازمدارک شرقی استفاده کرده اند، مانند طبری و ابن اثیرو مسعودی و ثعالبی و حمزه ٔ اصفهانی و غیره اسم او را ذکر نکرده اند. ابوالفرج هم اسم او را ذکر نکرده (نفوذ داستانهای ما). نسب اردشیر بالاتر ذکر شده ، ظن قوی میرود، که مادر او استاتیرا بوده .
رسیدن او بتخت : شرح کشته شدن داریوش و ارسام و خودکشی آریاسپ در ترجمه ٔ اردشیر دوم ذکر شد. پس از آن ، چون اُخُس میدانست بسبب این جنایت ها نجبا و مردم از او متنفرند و رضایت نخواهند داد که اوبتخت نشیند، بخواجه سرایان و محارم اردشیر نزدیک شد، پس از مرگ پدر فوت او را پنهان داشت و فرامین و احکام بنام اردشیر صادر کرد. بعد در یکی از چنین فرامین خود را ولیعهد مملکت خوانده در مدت ده ماه امور دولتی را به این سمت اداره کرد. پس از آن ، چون دید مقامش محکم شده ، فوت پدر را بمردم اطلاع داد و بتخت نشست . (موافق قانون بطلمیوس 390 ق .م .که مطابق است با آبان ، یعنی اکتبر - نوامبر 359 - 358 ق .م .). دیودور سی سی لی گوید (کتاب 15، بند93): ((اسم او اُخس بود، ولی پس از جلوس بتخت از این جهت خود را اردشیر خواند، که بواسطه ٔ سلطنت طولانی اردشیر با حافظه حکم شده بود شاهان بعد به این اسم ملقب گردند)). اردشیر سوم یکی از پادشاهانی بود، که در موقع انحلال دولتی بتخت می نشینند و از هیچ وسیله برای جمعآوری مملکت فروگذار نمیکنند. بعضی مورخین عهد قدیم او را بسیار ستمکار و خون ریز دانسته اند، و اگر نوشته های آنان را صحیح بدانیم ، باید گفت ، که کسی از شاهان دودمان هخامنشی حتی کبوجیه بشدت عمل و شقاوت او نبوده .
کشتار در خانواده ٔ سلطنت : اردشیر پس از اینکه بتخت نشست تصمیم کرد تمام اعضای خانواده سلطنت را بقتل برساند، تا کسی مدعی تاج و تخت نگردد و با این مقصود کاری کرد، که نظایر آن در تاریخ نادر است . در این موقع شاهزاده ها و شاهزاده خانمهای زیاد بقتل رسیدند و خواهر اردشیر، که اُخا نام داشت و مادر زن او بود، نیز کشته شد. عموی او را با یکصد پسر و نواده در حیاطی محبوس داشته همه را تیرباران کردند. کنت کورث گوید (کتاب 10، فصل 5): که اردشیر هشتاد نفر از عموزادگان خود را با پدران آنها به قتل رسانید. ژوستن نیز این کشتار را تأیید کرده . (کتاب 10، بند3). پس از این کشتار اردشیر تمام کسانی را هم ، که از آنها ظنین بود یا می پنداشت که از سلطنت او ناراضی هستند، نابود کرد. چنین است روایات بعض مورخین عهد قدیم ، ولی نُلدکه عقیده داشت که این گفته ها اغراق آمیز است و در تحت تأثیرات نوشته های دی نُن ، که اردشیر را خیلی بد توصیف کرده و تنفر مصریها از او نقل شده است . اردشیر اشخاصی را که بسلطنت نزدیک بوده اند، نابوده کرده زیرا اشخاصی ، مانند داریوش (داریوش سوم زمان بعد) و اُکسیاتْرِس برادر اردشیر دوم ، زنده ماندند. عالم مذکور در اینجا اردشیر سوم را با اسکندر مقدونی پسر فیلیپ مقایسه کرده زیرا، چنانکه بیاید، او هم پس از جلوس بتخت جمعی را از خانواده ٔ خود بقتل رسانید (تتبعات تاریخی ص 116).
اسکات شورشهای داخلی : پس از آن اردشیربه فرونشاندن شورشهای داخلی پرداخت ، چنانکه ذکر هر یک از وقایع پائین تر بیاید. از قراین چنین استنباط میشود که در این راه نظر اردشیر در ابتداء بکادوسیان متوجه گشته و بدان صفحه لشکر کشیده جهت معلوم است ، زیرا این مردم در زمان اردشیر دوم شوریدند و او موفق نشد آنها را کاملاً مطیع کند. کیفیات قشون کشی اردشیر سوم بدین ولایت درست معلوم نیست ، همینقدر از نوشته های دیودور، ژوستن ، آریان و کنت کورث چنین بنظر می آید که داریوش نبیره ٔ داریوش دوم در این جنگ بهره مندی داشته و بهمین جهت والی ارمنستان گشته ، ژوستن گوید (کتاب 10، بند3)، که کدُمان (یعنی داریوش ) در این جنگ شجاعتها کرد و پارسیها موفق شدند. پس از آن اردشیر متوجه ٔ ممالک دیگر که علم طغیان برافراشته بودند، گردید.یاغیگری اَرته باذ : ارته باذ والی فریگیه سفلی (فریگیه ٔ هلس پونت ) در 356 ق .م . بر او یاغی شده خارس نام آتنی را با جمعی از سپاهیان یونانی بخدمت خود اجیر کرد. اردشیر قشونی مرکب از هفتاد هزار نفر بقصد او فرستاد و تیروس ِتس سردار اردشیر شکست خورد. چون در این اوان آتن با جزائر خیوس ، رُدُس ، گُس و بیزانس در جنگ بود (این جنگ را جنگ متحدین یا اجتماعی نامیده اند)اردشیر دولت مزبور را تهدید کرد، که اگر به ارته باذکمک کند، بحریه ای از سیصد کشتی تشکیل کرده بکمک جزایر مزبوره خواهد فرستاد. آتنی ها ترسیده فوراً خارِس را احضار کردند و گفتند، که مردم آتن با خارس همراه نیستند. (دیودور، کتاب 16 بند22). در این احوال ارته باذ، که از آتنیها مأیوس شده بود، بدولت تب متوسل شده پنجهزار نفر سپاهی از آنها اجیر کرد (353 ق .م .) و بواسطه ٔ این قوه و سردار تبی ، که پام مِن نام داشت ، در دو جدال دیگر فاتح شد،ولی بعد شکست خورد. ذکر وقایع بعد در جای خود بیاید، زیرا با وقایع دیگر ملازم است و مقتضی نیست که پیش افتیم .
شورش صیدا و قبرس : در این زمان اهالی صیدا و سایر قسمتهای فینیقیه ، چون از حکام ایران ناراضی بودند، شورشی بر پا کرده با مصریها برضد شاه همدست شدند. اردشیر که بقول دیودور (کتاب 16 بند41) راحت طلب بود و نمیخواست از قصر خود حرکت کند،در ابتداء اعتنائی به این واقعه نکرده سردارهائی برای فرونشاندن این شورش فرستاد، ولی آنها موفق نشدند و اردشیر چون دید که شورش دامنه یافته ، قبرس و سایر شهرهای فینیقی نیز با صیدآئیها همدست شده اند و مصریها هم بشورشیان کمک میکنند، مصمم شد خود با سپاهی مکمل بطرف سوریه حرکت کند. در فینیقیه شهری بود، که یونانی ها آنرا تری پولیس یعنی سه شهر مینامیدند این شهر بقول دیودور ترکیب شده بود از آراد ، صیدا و صور، که هر یک بمساحت یک استاد (185 مطر) از دیگری واقع بود (عبارت دیودور قاصر است و از آن چنان استنباط میشود، که از سه شهر مزبور یک شهر تشکیل شده و مسافت بین آنها این اندازه بوده ، ولی مقصود او چنین نبوده و میخواسته بگوید شهری بنا شده بود، که اهالی آراد، صیدا و صور بدانجا رفته هر کدام محله ای تأسیس کرده و دور آن دیواری کشیده مجزا از یکدیگر زندگانی میکردند و مسافت این محله ها از یکدیگر به این اندازه بود، زیرا این نظر موافق اطلاعات جغرافیائی و تاریخی است . تری پولیس نزدیک جبل لبنان و در مصب رودی واقع است ، که به دریای مغرب میریزد. بعدها شهر مزبور در موقع جنگهای صلیب بدست فرانگ ها افتاد و پس از آن مسلمین شهری در نزدیکی تری پولیس قدری دورتر از دریا ساختند، که موسوم به طرابلیس شرق گردید. م ). تری پولیس در میان شهرهای فینیقیه از همه مهمتر و مقر سنای فینیقیه بود. ولی وُلات ایران در صیدا می نشستند و بقول دیودور با خشونت با مردم رفتار میکردند. بر اثر این رفتار صیدائیها مصمم شدند خود را از قید ایران برهانند. و با این مقصود سایر شهرهای فینیقیه را تحریک کردند، که نیزچنین کنند و رسولانی بمصر فرستاده کمک از پادشاه آن خواستند. چون صیدا بسیار آباد و ثروتمند بود، اهالی بسهولت توانستند تدارکات جنگ بینند، کشتیهای زیاد بسازند و اسلحه و آذوقه تهیه کنند. نکتانب دوم پادشاه مصر هم مِن تور سردار یونانی را، که خیلی قابل و درخدمت او بود با چهار هزار نفر یونانی اجیر بکمک صیدا فرستاد. شورش از اینجا شروع شد که اهالی صیدا بپارک شاهی ، یعنی تفرجگاه ایرانیها در آن شهر، هجوم برده آن را خراب کردند. بعد علوفه ای که والی ایران برای موقع جنگ تهیه کرده بود، آتش زدند و به ایرانیها حمله کرده آنها را کشتند. (دیودور، کتاب 16، بند41). اردشیر قشون خود را در بابل جمع کرد، تا از آنجا بطرف فینیقیه حرکت کند. بلسیس والی سوریه و مازاوس حاکم کیلیکیه هم به او در راه ملحق شده پیش آهنگ این جنگ گردیدند. تِن پادشاه صیدابا مِن تور یونانی ، قوه ٔ او و قشون خودش بقصد سرداران مزبور بیرون آمد و آنها را شکست داده از فینیقیه براند. در این احوال قبرس هم شورید، در این جزیره 9 شهر بود، که هر کدام پادشاهی داشت تابع شاه ایران و هر یک از شهرهای دیگر این جزیره جزو یکی از 9 شهر مزبور بشمار میرفت . تمام این شهرها به فینیقیه تأسی کرده بیرق مخالفت بیفراشتند و هر یک از پادشاهان مزبوراعلان استقلال داد. اردشیر در این احوال به ایدریه پادشاه کاریه ، که تازه بجای پدر نشسته و مانند اجدادش تابع ایران بود، نوشت ، که یک قوه ٔ بری و بحری ترتیب داده بجنگ پادشاهان یاغی قبرس برود. او در حال چهل کشتی و هشت هزار نفر سپاهی جمع کرده بسرداری فوسیون آتنی و اِوُگراس ، بقصد جزیره ٔ مزبور فرستاد. این قوه همینکه بجزیره رسید، به سالامین ، یعنی مهمترین شهر قبرس ، حمله برد و سنگرهائی ساخته ، شهر را محاصره کرد. چون قبرس آباد و ثروتمند بود، قشون پادشاه کاریه در اینجا آذوقه ٔ وافر یافت ، این خبر در اکناف و اطراف سوریه پیچید و مردمی زیاد بطمع نفع و غنایم بقشون مزبور پیوستند، چنانکه عده ٔ آن دو برابر شد. از طرف دیگر پادشاهان یاغی قبرس ، چون محصور گشتند، دچار وحشت و اضطراب گردیده قوت قلب سابق را از دست دادند (همانجا، بند42).
فرونشاندن شورش فینیقیه و قبرس (351 ق .م .): چنین بود احوال قبرس ، که اردشیر از بابل حرکت کرد. وقتی که خبر نزدیک شدن قشون عظیم اردشیر به تن پادشاه صیدا رسید، دانست که یاغیان نخواهند توانست پافشارند. بنابراین تسّالیون محرم ترین گماشته ٔ خودرا نزد اردشیر فرستاده اظهار کرد که حاضر است صیدا را تسلیم و در قشون اردشیر که بمصر خواهد رفت ، خدمت کند و چون گدارهای نیل را خوب میشناسد، میتواند خدماتی بزرگ انجام دهد. اردشیر، پس از اینکه اظهارات رسول را با دقت گوش کرد، گفت نه تنها حاضر است تِن را از جهت تقصیراتی که کرده ، معفو بدارد، بلکه اگر او بوعده های خود وفا کند، پاداشی نیکو خواهد یافت . بعد تسالیون از شاه درخواست کرد که موافق عادات پارسی دست راست خود را بعلامت عهد و پیمان به او، که نماینده تن است ، بدهد. اردشیر از این اظهار، که عدم اعتماد را میرسانید، در خشم شده بقراولان خود امر کرد او را بیرون برده سرش را از تن جدا کنند. وقتی که او را بقتل گاه می بردند، تسالیون فریاد کرد: ((شاها بکن هر آنچه خواهی ، ولی تن که میتواند تمام تعهدات خود را اجرا کند، هیچکدام از مواعد خود را انجام نخواهد داد، مگراینکه تو به او قول شرف بدهی )). از شنیدن این سخن اردشیر بخود آمده گفت از او دست باز دارند و تسالیون را خواسته دست راست خود را به او داد. پس از آن اردشیر از سوریه گذشته وارد فینیقیه شد و اردوی خود را در نزدیکی صیدا زد. در خلال این احوال اهالی صیدا از تأنی شاه در حرکت استفاده و وسایل دفاع را از حیث اسلحه و آذوقه تهیه کردند، دور شهر خود سه خندق عریض کنده دیوارهای بلند ساختند و قشون ملی را با ورزشهای گوناگون بمشقات جنگ عادت دادند. صیدا بر تمام شهرهای فینیقیه از حیث ثروت و وفور همه چیز برتری داشت و مهمتر از هر چیز آنکه صیدا صد کشتی سه طبقه ای و پنج طبقه ای بدریا انداخته بود (همانجا، بند44). تن ، پس ازاینکه رسولش از نزد اردشیر برگشت ، من تور سردار یونانیهای اجیر را که از مصر بکمک صیدا آمده بودند، خواسته نقشه ٔ خود را که مبنی بر خیانت به اهالی صیدا بود، به او اطلاع داد و این سردار را با دسته ای از قشون صیدا برای اجرای نقشه ٔ خود در شهر گذارده خودش با پانصد نفر سپاهی از شهر خارج شد و به این بهانه که میخواهد بمحل اجتماع فینقیها برود، صد نفر از بزرگان صیدا را با خود برداشت . بعد، همینکه نزد اردشیر آمد، امر کرد این صد نفر را گرفته بشاه تسلیم کردند. اردشیر تن را مانند دوستی پذیرفت ، ولی در حال حکم کرد، این صد نفر را مانند یاغیان تیرباران کردند (بند45). وقتی که اهالی صیدا از تسلیم گشتن تن و کشته شدن صد نفر مزبور آگاه شدند، دیدند که چاره ندارند جز اینکه داخل مذاکره شده شهر را تسلیم کنند. با این مقصود پانصد نفر از میان معروفین خود انتخاب کرده در لباس اهل استدعا نزد شاه فرستادند. چون این نمایندگان به اردوی پارسی رسیدند، اردشیر تن را خواسته پرسید که آیامیتواند شهر را تسلیم کند؟ او جواب داد، بلی . جهت سؤال مزبور از این نکته بود، که اردشیر نمیخواست شهربمسالمت تسلیم گردد و میخواست چنان زهرچشمی به اهالی صیدا بدهد که سایر شهرهای فینیقیه تکلیف خودشان رابدانند. بنابراین ، پس از آنکه تن گفت میتواند شهر را تسلیم کند، اردشیر حکم کرد، تمام پانصد نفر را از دم تیغ گذرانیدند. پس از آن تن بسپاهیان اجیر یونانی که از مصر آمده بودند، نزدیک شده امر کرد او و شاه را بشهر راه دهند و بدین نحو پارسی ها وارد شهر شدند.پس از اینکه شهر تسخیر شد، چون اردشیر دیگر تن را لازم نداشت ، امر کرد او را هم به قتل رسانیدند. اما اهالی صیدا، همینکه از کشته شدن نمایندگان شان آگاه شدند، فهمیدند، که چاره ٔ دیگر جز جنگ ندارند. بنابراین تصمیم بجنگ کردند و برای اینکه کسی راه عقب نشینی یا فرار نداشته از جان گذشته جنگ کند، تمام کشتی ها را سوزانیدند و بعد که دیدند دشمن بشهر راه یافته و سپاهیان شاه مانند مور و ملخ دیوارها را احاطه دارند، ازشدت یأس تصمیم بخودکشی کرده بخانه های خود درآمدند و درها را بسته منازل را آتش زدند و خودشان با زنان و اطفال در این حریق عمومی بسوختند. دیودور گوید (کتاب 16، بند45) که چهل هزار نفر با غلامان در این واقعه تلف شدند و شهر طعمه ٔ آتش گردید. نُلدکه نوشته ، که عده ٔ تلف شدگان چهارصد هزار نفر بود (تتبعات تاریخی ، ص 119)، ولی مدرک این عقیده را ذکر ننموده و دیگر بعید بنظر می آید، که صیدا در این زمان دارای 400 هزار نفر سکنه بوده باشد. پس از تسخیر شهر اردشیر خاکسترها و زمین این شهر را بچندین تالان بفروخت . توضیح آنکه اشخاصی داوطلب شدند که در خرابه های این شهر حفریات کنند و از این راه به حد وفور طلا و نقره ٔ گداخته بدست آوردند. بعد مورخ مذکور گوید، چنین بود عاقبت این شهر بدبخت و پس از آن سایر شهرهای فینیقیه ، که از رفتار اردشیر نسبت به صیدا سخت متوحش شده بودند، همگی سر تسلیم پیش آوردند. در باب قبرس دیودور، که یگانه منبع مهم اطلاعات ما راجع بوقایع این زمان است ، گوید (کتاب 16، بند46): در این سال اِواُکراس (نوه ٔ اِواُگراسی که در زمان اردشیر یاغی شده بود) و فوسیون سالامین را محاصره کردند، زیرا سایر شهرهای قبرس تسلیم شده بودند و فقط پروتاگراس پادشاه سالامین مقاومت میکرد. اِواُگراس ، چون در این جا سابقاً پادشاه بود، تصور میکرد، که بکمک شاه از نو پادشاه خواهد شد، ولی چون او را در نزد اردشیر متهم کردند، شاه به پروتاگراس متوجه شد و پس از تسلیم شدن او با وی همراهی کرد.بر اثر این پیش آمد اِواُگراس از این خیال ، که بپادشاهی سالامین برگردد، منصرف گردید، ولی بعد که در نزداردشیر تبرئه شد، شاه سلطنتی به او در آسیا داد، که کمتر از آنکه از دستش رفته بود نبود، اما او در مملکت جدید خود رفتاری بد پیش گرفت و مجبور شد فرار کرده به قبرس پناه ببرد و در آنجا دستگیر شده به قتل رسید. پروتاگراس ، که بطیب خاطر بشاه تسلیم شده بود، به پادشاهی خود ابقا گردید و با آسودگی خیال عمر خود را بسر برد. (350 ق .م .).
تسخیر مصر (344 ق .م .): اردشیر پس از اینکه بکارهای فینیقیه خاتمه داد، با سپاه خود و یونانیان اجیر از راه خشکی عزیمت مصر کرد، شرح اجیر کردن سپاهیان یونانی را دیودور چنین نوشته (کتاب 16، بند46): شاه که بسیار علاقمند بود که مصر را از نو تسخیرکند رسولانی بشهرهای یونانی فرستاده شهرهای عمده را تشویق کرد که در جنگ او با مصر شرکت جویند آتنیها و اسپارتیها جواب دادند که خیلی مایلند مناسبات دوستانه ٔ خود را با شاه حفظ کنند ولی نمیتوانند سپاهی بدهند. تبی ها هزار نفر سنگین اسحله بسرداری لاکراتس فرستادند. اهالی آرگس سه هزار نفر دادند بی اینکه سرداری برای این عده معین کرده باشند، ولی بعد به تقاضای شاه نیکوسترات نامی را سردار این عده کردند او شخصی بود از مردان عمل و دارای نظری صائب ولی حبه ای هم دیوانگی داشت توضیح آنکه چون قوی هیکل و زورمند بود حرکات و رفتار هرکول (پهلوان داستانی یونانیها) را تقلید میکرد و در موقع جنگ پوست شیری را در برکرده گرزی بدست میگرفت یونانیهای آسیائی هم مانند تبی ها و اهالی آراگس شش هزار نفر فرستادند چنانکه عده ٔ تمام سپاه یونانی بده هزار نفر میرسید روایت دیودور دفعه ٔ بیشتر این مطلب را تأیید میکند، که اهالی تب و آرگس همیشه با ایران همراه بودند، اردشیر بطرف مصر راند تا بدریاچه و باطلاقهای سیربونید رسید و بواسطه ٔ عدم شناسائی محل عده ای از سپاهیان او در باطلاقها فرورفته تلف شدند این دریاچه بقول دیودور (کتاب 1 بند30) بین سوریه و مصر واقع و دارای طول و عمق بسیار و عرض بسیارکمی بود و سواحل آنرا بادهای جنوبی از ماسه و ریگ روان میپوشید چنانکه دریاچه ٔ مزبور مانند زمینی بنظر می آمد و مسافر فریب ظاهر را خورده پا روی ماسه ای که در زیرش آب بود می گذاشت و می دید که هرچند جای پایش بر زمین نقش می بندد ولی زمین محکم است بعد که قدری پیش میرفت چون دیگر نه راه پس داشت و نه راه پیش فرورفته هلاک میگردید این باطلاقها را که در آن زمان باراثر می نامیدند حالا خشک کرده اند پس از عبور از باطلاقهای مذکور اردشیر به پلوز که اولین شهر مصر و در اولین شعبه ٔ مصب نیل واقع بود رسید ایرانیها در چهل استادی (یک فرسنگ و ثلث ) پلوز اردو زدند و یونانیها در مجاورت آنها. از جهت تأنی ایرانیها در تدارکات جنگی مصریها فرصت یافته تمام شعب نیل و بالخصوص این شعبه را خوب محکم کرده و ساخلوئی بعده ٔ پنجهزار نفر سپاهی بحفاظت آن گماشته بودند چه میدانستند که اردشیر از این طرف حمله خواهد کرد سپاهیان تب خواستند زودتر از تمام یونانیها از خندقهائی که کم عرض ولی بسیار عمیق بود بگذرند تا نشان دهند که از سایر یونانیها شجاع ترند بر اثر این تصمیم ساخلوی مصری از شهر بیرون آمده در خندقها با تبی ها مشغول کارزار شد و چون طرفین با نهایت ابرام میجنگیدند تمام روز نایره ٔ جنگ مشتعل بود ولی همینکه شب دررسید و دست از جنگ کشیدند روز دیگر اردشیر قشون یونانی را به اردو تقسیم کرده برای هرکدام یک سردار یونانی و یک نایب سردار ایرانی که عقل و شجاعتش امتحان شده بود معین کرد اردوی اول مرکب بود از اهالی ب ِاُسی که در تحت فرماندهی لاکراتس تبی و نیابت روزاسس والی لیدیه و ولایت ینیان واقع شد. اردوی دوم از اهالی آرگس ترکیب یافت و در تحت فرماندهی نیکوسترات مذکور و معاونت آریستازن ایرانی قرار گرفت این پارسی سمت دربانی شاه را داشت و پس از باگواس خواجه در نزد شاه بیش از همه مقرب بود (دیودور که وقایع این جنگ را نوشته مقصودش از دربان صاحبمنصبی است که بتوسط او شاه اشخاص را میپذیرفته ) این اردو پنجهزار نفر سپاهی و هشتاد کشتی جنگی تری رم داشت . اردوی سوم را من تور یونانی که صیدا را بشاه تسلیم کرد فرمان میداد سپاه او تماماًاز یونانیهائی ترکیب شده بود که پیش از این هم در تحت امر او خدمت میکردند معاونت او به باگواس خواجه که مردی فعال و جسور و مقرب ترین کس در نزد شاه بود تفویض شد سپاه این خواجه از یونانیهائی ترکیب یافت که تابع شاه بودند و نیز از سپاهیان غیریونانی و چند کشتی جنگی سایر قسمتهای قشون در تحت فرماندهی خود اردشیر بود و تمام عملیات جنگی را خود شاه اداره میکرد نکتانب پادشاه مصر با وجود فزونی قشون ایران و مواقعی که سپاهیان داشتند نترسید و برای جنگ حاضر شد قوه ٔ او مرکب بود از بیست هزار نفر سپاه یونانی و از همان عده سپاهیان لیبیائی و شصت هزار نفر مصری از طبقه ٔ جنگیها و عده ٔ بی شمار از کشتی ها و کرجیها که برای جنگ در رود نیل تدارک کرده بودند. پادشاه مزبور ساحل نیل را از طرف عربستان محکم کرده و بمسافتهای کم از یکدیگر خندقهائی کنده و استحکاماتی ساخته بود با وجودتمام این تهیه ها چنانکه دیودور گوید (کتاب 16، بند47): بواسطه ٔ بی مبالاتیش این جنگ را باخت . جهت شکست او بیشتر از بی تجربگی و نیز اشتباهی بود، که برای او دست داد، از جهت فتوحات سابق خود نسبت به ایرانیها تصور میکرد، که سردار لایقی است و حال آنکه فتوحات سابقش از لیاقت سرداران یونانی او مانند دیوفانت آتنی و لامیوس اسپارتی بود. در نتیجه ٔ این اشتباه ، پادشاه مصر فرماندهی را خود بتنهائی بعهده گرفت و شکست خورد.او ساخلوهای قوی در قلاع گذارد و خودش در رأس سی هزار سپاهی مصری و پنجهزار یونانی و نصف سپاهیان لیبیائی مواقعی را اشغال کرد، که بیش از هر جای دیگر ممکن بود، مورد حمله واقع شود. چنین بود وضع طرفین ، وقتی که ایرانیها حمله کردند. نیکوسترات سردار آرگسیها چند نفر مصری را که عیال و اطفال آنها گروی ایرانیها بودند، با خود برداشته و با بحریه ٔ خود از یکی از کانال های نیل گذشته بخشکی درآمد و در آنجا سنگری بنا کرد. همینکه سپاهیان اجیر مصر از قضیه آگاه شدند، بعده ٔ هفت هزار نفر برای جلوگیری از دشمن شتافتند و سردار آنها کلینوس کسی سپاه خود را برای جنگ بیاراست قشون ایرانی که بخشگی درآمده بوده ، بدفاع پرداخت و بعد جنگی درگرفت ، که یونانیها و ایرانیها شجاعت های محیرالعقول کردند. در نتیجه کلینوس کشته شد و پنجهزار نفر از سپاهیان او از دم شمشیر گذشتند. وقتی که خبر شکست این قسمت بپادشاه مصر رسید، مضطرب گردید و بتصور اینکه سایر قسمت های قشون ایران بسهولت از نیل گذشته بطرف منفیس پای تخت مصر خواهند شتافت ، تصمیم کرد بدفاع آن بپردازد و بر اثر این تصمیم با تمام قشونی که در تحت امر خود داشت ، بشهر مزبور رفت و بتدارکات دفاع پرداخت . در این حال لاکراتِس تبی بطرف پلوز رفت ، تا آن را محاصره کند و شعبه ٔ نیل را برگرداند و پس از آن که زمین این شعبه خشک شد،خاک ریزهائی ساخت و ماشین های جنگی بر آنها استوار کرد، تا در دیوارهای قلعه سوراخ هائی ایجاد کند، بدین وسیله قسمت بزرگ دیوار شهر خراب شد، ولی ساخلو پلوز از نو دیواری بنا کرد و برجهای چوبین بلندی ساخت . بعد در خاک ریزهای خندق ها جنگ چند روز بطول انجامید. درابتداء یونانیهائی ، که در پلوز بلندی ها را اشغال کرده بودند، سخت جنگیدند (مقصود یونانی هائی است که بخدمت مصر اجیر شده بودند). ولی ، چون شنیدند که پادشاه مصر بطرف منفیس رفته از رسیدن کمک مأیوس شده رسولانی به اردوی ایران برای مذاکره فرستادند. لاکراتس به آنها گفت قول میدهم ، که اگر پلوز را تسلیم کنید آزاد باشید و با بار و بنه ٔ خود بی مانع به یونان برگردید. بر اثر این قرارداد ارگ شهر تسلیم شد و بعد از آن اردشیر با گواس خواجه را با عده ای از سپاهیان غیر یونانی فرستاد، تا شهر را تصرف کند. در حالی ، که سربازان مزبور وارد شهر می شدند، به یونانیهائی که تسلیم شده بودند و خارج میگشتند، برخورده اموال آنها را غارت کردند. یونانیها در خشم شده از خدایان خود، که بنام آنان قسم یاد میکردند کمکی استغاثه کردند و لاکراتس ، چون از نقض عهد آگاه گردید به باگواس خواجه و سربازان او حمله کرده بعضی را کشت و مابقی را بپراکند. باگواس نزد اردشیر رفته شکایت از رفتار لاکراتِس کرد و شاه گفت جزای سربازانی که نقض عهد کرده اند، همین بوده و فرمود اشخاصی را که مقصر بودند، به قتل رسانند. چنین بود تسلیم شدن پلوز. اما من تور فرمانده ٔ اردوی سوم ، شهر بوباست و بسیاری از شهرهای دیگر را با حیله ٔ جنگی تصرف کرد، او در اردوی خود انتشار داد، که هر گاه شهرهائی خودشان تسلیم شوند، مورد عفو اردشیر واقع شده پاداش خواهند یافت .و الا شاه با آنها همان معامله خواهد کرد، که با صیدائی ها کرد. در همین وقت من تور امر کرد دروازه بانهای اردو از خارج شدن اشخاص مانع نشوند و اسرای مصری که در اردوی من تور بودند، خارج شده در شهرهای مصر بپراکندند و خبر مزبور را در میان اهالی منتشر کردند. بر اثر این خبر منازعه بین سربازان اجیر یونانی و سپاهیان ملی مصر درگرفت و هر کدام از طرفین خواست در تسلیم شدن و گرفتن پاداش بر دیگری سبقت کند. بدین نحو قلاع را تسلیم کردند و بوباست هم بهمین نحو بتصرف درآمد. بعد در این جا قضیه ای روی داد، که دیودور چنین ذکرکرده (کتاب 16، بند50): منازعه ای بین باگواس خواجه ومِن تور در گرفت و جهت آن از اینجا بود، که هر دو درنزدیکی این شهر اردو زده بودند. مصریها بی اطلاع یونانی ها رسولی نزد باگواس فرستاده اعلام کردند، که اگر امنیت به آنها بدهد، حاضرند شهر را به او تسلیم کنند.یونانیها از این قضیه آگاه شده رسول را گرفته با تهدید مجبورش کردند حقیقت را بگوید و پس از آن از جهت این خیانت بمصریهاحمله برده چند نفر را کشتند و عده ای را زخم زده مابقی را بیکی از محلات شهر تبعید کردند، مصریها این رفتار یونانیها را به باگواس اطلاع داده خواهش کردند بیاید شهر را تصرف کند. یونانیها هم قضیه را به مِن تور اطلاع دادند و او در نهان دستور داد،که در موقع دخول با گواس و سربازانش به بوباست به او و همراهانش حمله کنند. بعد چیزی نگذشت ، که باگواس با عده ای از سپاهیان ایرانی وارد شهر شد و پس از آنکه قسمتی از همراهان او هم وارد شهر گشتند، یونانیها دروازه ها را بسته ایرانیها را کشتند و باگواس را اسیر کردند. در این احوال باگواس چاره نداشت جز اینکه از مِن تور کمک بخواهد و وعده کرد، در آتیه اقدامی بی مشورت او نکند. پس از آن من تور امر کرد باگواس را آزاد کرده شهر را به او تسلیم کنند. از این ببعد باگواس با من تور دوست صمیمی گردید، هر دو عهد و پیمان کردند، که بی مشورت یکدیگر کاری نکنند و هر دو بقدری نزد اردشیر مقرب شدند که هیچکدام از اقربا و دوستان او این تقرب را نداشتند. پس از تسخیر بوباست سایر شهرهای مصر از ترس تسلیم شدند. در این احوال نکتانب پادشاه مصر در منفیس بود و چون دید، که نمیتواند از پیش رفتهای اردشیر مانع شود از سلطنت دست کشیده به حبشه فرار کرد و ثروت خود را هم بدانجا برد. دیودور گوید (کتاب 16، بند51): اردشیر پس از تسخیر مصر شهرهای عمده ٔ آن را خراب و نسبت بمعابد هتاکی کرد سالنامه های مصری را ربود و بعد کاهنان را مجبور کرد بقیمت گزاف این نوشته ها را بخرند و غنائم زیاد از طلا و نقره بدست آورد. راجع بتوهین معابد مصر دیودور درکیفیات آن داخل نشده ، ولی بعض مورخین از قول اِلیَن نوشته اند که : آپیس گاو مقدس مصریها را کشت و امر کرد خری را بجای آن وادارند. (الین نویسنده ٔیونانی است که در قرن سوم میلادی میزیسته و تصنیفاتی مانند ((تاریخهای گوناگون )) و ((خصایص حیوانات )) ازخود باقی گذارده ). برخی نوشته اند به امر او از گوشت گاو مزبور خوراکی تهیه کردند و در سر میز اردشیر صرف شد. صحت این روایات معلوم نیست ، اگر چه از اردشیر سوم ، چنانکه مورخین یونانی او را توصیف کرده اند، این رفتار ناشایست و ظالمانه بعید نیست ، بخصوص در باره ٔمصریها، که سه دفعه علم طغیان برافراشته بودند و درمدت بیش از شصت سال در همه جا با دشمنان ایران همراهی کرده پیوسته غضب دربار ایران را مشتعل میداشتند ونیز باید در نظر داشت که رویه ٔ شاهانی مانند کوروش بزرگ و داریوش اول و سرمشق هائی که آنها از حیث رفتارمعتدل با ملل مغلوبه بعالم آن زمان دادند، در این زمان از خاطرها زدوده بود. تاریخ تسخیر ثانوی مصر در سال 344 ق .م . روی داد و این تاریخ موافق است با نوشته ٔ ماِن تُن مورخ مصری ، که گوید مدت سلطنت اُخس بر مصر شش سال بود.پس از تسخیر مصر، اردشیر یونانی ها را بقول دیودور (کتاب 16، بند50 - 51) بسیار بنواخت و پاداشهای بزرگ به آنها داده همه را به اوطانشان روانه کرد. در این وقت مِن تور یونانی والی و رئیس قشون تمام ایالات ایران در ساحل بحرالجزائر شد. این شخص بگفته ٔدیودور سرداری بود قابل و مدیری پاک دامن . او خدمات شایان به اردشیر کرد و با گواس خواجه که با من تور میانه ٔ گرمی داشت ، بقدری در نزد اردشیر مقرب شد که شاه بی مشورت او بکاری نمی پرداخت و در واقع امر، این خواجه شاه بود، بی اینکه او را شاه خوانند. اردشیر پس ازبهره مندیهای خود در مصر فرندات را در مصر به ایالت برگماشت و خود با ثروت و غنائم بیشمار به بابل برگشت . (344 ق .م .).
شفاعت مِن تور از ارته باذ: چنانکه دیوردور گوید (کتاب 16، بند52) پس از تسخیر مصر مِن تور بدرجه ای در پیش شاه مقرب شد که اردشیر او را از محارم خود دانست و پاداش های بزرگ به او داد، توضیح آنکه صد تالان نقره با اثاثیه ٔ بسیار و زیبا و گرانبها به او بخشید و ایالت سواحل آسیا را به وی تفویض کرد و با اختیارات بسیار برای قلع و قمع شورشیان آسیای صغیر فرستاد. من تور برادری داشت مِم نُن نام ، که به معیت ارته باذ یاغی با پارسی ها جنگیده و بعد فرار کرده بدربار پادشاه مقدونی رفته بود (این دفعه ٔ اول است که در تاریخ ایران پناهندگی یک ایرانی بدولت یا دربار خارجه ذکر میشود. ایرانیها دوره ٔ هخامنشی معایبی داشتند، که هر کدام در جای خود ذکر شده ، ولی بر خلاف یونانی ها، راضی نمیشدند بخارجه پناهنده شوند و چنانکه گذشت ، مکرر ولات یا رؤسای قشون بر شاهان یاغی گشتند، ولی همیشه جنگ کرده کشته شدند، یا پس از یأس از پیشرفت خود داخل مذاکره شده تسلیم گردیدند. بنابراین اَرته باذ اول کسی است ، که این سابقه ٔ میشوم را در تاریخ ایران گذارده . م ). مِن تور در پیش شاه وساطت از این دو نفر کرده امنیت برای آنان گرفت و آنها را نزد خود طلبید. از نوشته های آرّیان (کتاب 2، فصل 14) چنین استنباط میشود، که از این زمان روابطی بین ایران و مقدونیه شروع شده و عهدی هم منعقد گشته ، ولی مضمون آن معلوم نیست . بعد دیودورگوید (کتاب 16، بند52): ارته باذ از زنی که خواهر مِن تور و مم نُن بود ده پسر و یازده دختر داشت و مِن تور،چون از بسیاری نسل خواهر خود خوشنود بود، اول بترقی پسران او پرداخت و با این مقصود جاهای مهمی به آنهادر قشون داد.
دفع هرمیاس یاغی : پس از آن ، چون شاه او را مأمور کرده بود یاغیان را قلع و قمع کند، بقصد هرمیاس جبار آترنِه واقع در میسیه حرکت کرد و به هرمیاس پیغام داد، که میخواهد وساطت کرده عفو شاه را نسبت به او درخواست کند. جبار بملاقات او رفت و به امر مِن تور گرفتار شد. پس از آن یونانی مذکور حلقه ٔ (مهر) او را بدست آورد، نامه هائی بشهرهای تابع نوشت ، که جبار بوساطت من تور با شاه صلح کرده و این نامه ها را بمهر او رسانیده برای شهرها و قلاع فرستاد. اهالی شهرها این نامه ها را صحیح دانستند و چون از جنگ خسته شده بودند، با شادی صلح را پذیرفته تسلیم گردیدند. وقتی که شاه شنید که مِن تور بی خون ریزی تمام این شهر را مسخر کرده بسیار مشعوف شد و گفت ، مِن تور سرداری است قابل ، سفیری زیرک و هوشمند، سپس باز چیزهای بسیار به او بخشید.بعد مِن تور در مدت کمی دشمنان دیگر شاه را از پا درآورد و آرامش کامل در آسیای صغیر برقرار کرد.
بهبودی اوضاع ایالات : براثر فرونشاندن شورش های فینیقیه و آسیای صغیر و تسخیر مصر، پادشاهان دست نشانده و شاهزادگان بجای خود نشستند و ایالات شمالی و شرقی ایران مانند ایالات دریای خزر و هند، که در نتیجه ٔ سلطنت طولانی اردشیر دوم بواسطه ٔ بی قیدی او مستقل شده بودند، حالا بواسطه ٔ فتوحات اردشیر و سختی هائی که میکرد و با بودن شخصی مانند باگواس خواجه که زمام امور را بدست داشت ، قوت مرکز را حس کردند و کارهای ایران میرفت ، که روبراه شود. از طرف دیگر فتوحات اردشیر در صیدا و مصریونانیهای اروپائی را بحرکت آورد و باز بنای مداهنه را گذاردند و چون تشنه ٔ دریک های ایران بودند، برای اجرای امیال شاه حاضر شدند. آتنیها گفتند، ما خارس را احضار کردیم . تبی ها اظهار کردند که اگر ما به ارته باذ کمک کردیم ، بعد در سفر مصر با شاه همراه بودیم .
آواز قوت یافتن مقدونیه : چنین بود اوضاع ایران ، که ابر سیاهی در افق حدود شمال غربی آن پدیدار گردید. مقدونیه پادشاهی یافته بود مانند فیلیپ دوم که از پرتو لیاقت و کاردانی او مملکت مزبوره قوی می شد شرح این وقایع در جای خود ذکر خواهد شد و عجالة همینقدر لازم است گفته شود، که آواز قوی شدن مقدونیه و پیشرفت های فیلیپ در اطراف مقدونیه ، در آسیا پیچید و چنانکه از نطق های دِموسِتن دیده میشود، آتن از ایران برضد مقدونیه کمک طلبید. دربار ایران در ابتداء جواب داد، که آتن همواره به مصر کمک میکرد، ولی بعد که اخبار مقدونیه باعث نگرانی دربار ایران شد، باگواس خواجه خطر را حس کرد و مراقب احوال مقدونیه گردید. دیودور گوید (کتاب 16، بند75): ((صحبت بزرگ شدن پادشاه مقدونی تا آسیا منتشر شد و شاه پارسی ها از قوت فیلیپ ظنین گشته بتمام وُلات ایالات ساحلی نوشت که با تمام قوا به اهالی پِرنت کمک کنند (پادشاه مقدونی با اینها در جنگ بود) و وُلات پس ازمشورت با یکدیگر عده ای از سپاهیان اجیر، پول بسیار،آذوقه ، اسلحه و همه نوع مهمات برای اهالی پرنت فرستادند)). بعد بواسطه ٔ این قوه ٔ امدادی ، کمک اهالی بیزانس و تهدید آتنی ها، که جنگ خواهند کرد، فیلیپ ، با وجود مساعی بسیار که بکار برده بود، مجبور شد محاصره ٔپرنت و بیزانس را موقوف داشته با یونانی هائی که اعلان جنگ به او کرده بودند، صلح کند، چنین بود توجه دربار ایران به امور مقدونی ولی این اوضاع دوامی نداشت ،زیرا بزودی وقایعی روی داد که شاه و وزیر هر دو نابود شدند و زمینه برای فتوحات مقدونی ها در ایران آماده گردید. اگر چه این زمینه در سلطنت داریوش دوم و اردشیر باحافظه مهیا شده بود، ولی قوت اراده ٔ اردشیر سوم و کفایت و کاردانی باگواس خواجه و من تور آرامشی بممالک تابعه ٔ ایران میداد و اگر دوام مییافت از بسیاری از چیزها، که ناشی از ضعف حکومت مرکزی بود، جلوگیری میشد، زیرا چنانکه بیاید، در موقع حمله ٔ اسکندر به ایران وسایلی بسیار در حیطه ٔ اقتدار دربار ایران بود، که بواسطه ٔ بی تجربگی یا نداشتن مردان کافی ، بکارنرفت و بعدها اسکندر و بعد مورخین او این اوضاع را دلیل طالع بلند او دانستند. راجع به یونان این زمان باید علاوه کنیم ، که در ابتداء یعنی در سال 353 - 352ق .م . شایعه ای در یونان منتشر شد، که اردشیر در خیال حمله بیونان است و بنابراین اضطرابی در یونان پدید آمد و خواستند تدارکاتی ببینند، ولی دِموستن نطاق معروف آتن به آتنیها فهماند که به این شایعات نباید اعتباری داده پارسی ها را دشمنان خود پندارند.
کشته شدن اردشیر: اردشیر را درسال 20 سلطنتش باگواس خواجه زهر داد و شاه بر اثر آن درگذشت . جهت این اقدام خواجه ٔ مزبور درست معلوم نیست . دیودور گوید (کتاب 17، بند5): ((در سلطنت فیلیپ ،اُخُس شاه پارسیها بود و اعلی درجه ٔ شقاوت را نسبت بتبعه ٔ خود بکار می برد از این جهت مورد بغض گردید و


اردشیر سوم. [ اَ دَ / دِ رِ س ِوْ وُ ] ( اِخ ) ( هخامنشی ).
نام و نسب : نام او اُخُس بود که تصور میکنند یونانی شده وهوک است ، وی پس از اینکه به تخت نشست ، خود را اردشیر نامید، اسم او را چنین نوشته اند: در کتیبه تخت جمشید، که از خود اوست ، ارت َ خْشثَر، از نویسندگان یونانی دیودور و آریان ، آرتاکسرک سس ، بعضی دیگر آرتاسس سس ، ابوریحان بیرونی در آثارالباقیه اردشیر ثالث و اُخُس. در داستانهای ما این شاه مانند اردشیر دوم فراموش شده با اردشیر اوّل و دوم یک شاه گشته اند. بنابراین از نویسندگان قرون اسلامی آنهائی که ازمدارک شرقی استفاده کرده اند، مانند طبری و ابن اثیرو مسعودی و ثعالبی و حمزه اصفهانی و غیره اسم او را ذکر نکرده اند. ابوالفرج هم اسم او را ذکر نکرده ( نفوذ داستانهای ما ). نسب اردشیر بالاتر ذکر شده ، ظن قوی میرود، که مادر او استاتیرا بوده.
رسیدن او بتخت : شرح کشته شدن داریوش و ارسام و خودکشی آریاسپ در ترجمه اردشیر دوم ذکر شد. پس از آن ، چون اُخُس میدانست بسبب این جنایت ها نجبا و مردم از او متنفرند و رضایت نخواهند داد که اوبتخت نشیند، بخواجه سرایان و محارم اردشیر نزدیک شد، پس از مرگ پدر فوت او را پنهان داشت و فرامین و احکام بنام اردشیر صادر کرد. بعد در یکی از چنین فرامین خود را ولیعهد مملکت خوانده در مدت ده ماه امور دولتی را به این سمت اداره کرد. پس از آن ، چون دید مقامش محکم شده ، فوت پدر را بمردم اطلاع داد و بتخت نشست. ( موافق قانون بطلمیوس 390 ق.م.که مطابق است با آبان ، یعنی اکتبر - نوامبر 359 - 358 ق.م. ). دیودور سی سی لی گوید ( کتاب 15، بند93 ): ( ( اسم او اُخس بود، ولی پس از جلوس بتخت از این جهت خود را اردشیر خواند، که بواسطه سلطنت طولانی اردشیر با حافظه حکم شده بود شاهان بعد به این اسم ملقب گردند ) ). اردشیر سوم یکی از پادشاهانی بود، که در موقع انحلال دولتی بتخت می نشینند و از هیچ وسیله برای جمعآوری مملکت فروگذار نمیکنند. بعضی مورخین عهد قدیم او را بسیار ستمکار و خون ریز دانسته اند، و اگر نوشته های آنان را صحیح بدانیم ، باید گفت ، که کسی از شاهان دودمان هخامنشی حتی کبوجیه بشدت عمل و شقاوت او نبوده.
کشتار در خانواده سلطنت : اردشیر پس از اینکه بتخت نشست تصمیم کرد تمام اعضای خانواده سلطنت را بقتل برساند، تا کسی مدعی تاج و تخت نگردد و با این مقصود کاری کرد، که نظایر آن در تاریخ نادر است. در این موقع شاهزاده ها و شاهزاده خانمهای زیاد بقتل رسیدند و خواهر اردشیر، که اُخا نام داشت و مادر زن او بود، نیز کشته شد. عموی او را با یکصد پسر و نواده در حیاطی محبوس داشته همه را تیرباران کردند. کنت کورث گوید ( کتاب 10، فصل 5 ): که اردشیر هشتاد نفر از عموزادگان خود را با پدران آنها به قتل رسانید. ژوستن نیز این کشتار را تأیید کرده. ( کتاب 10، بند3 ). پس از این کشتار اردشیر تمام کسانی را هم ، که از آنها ظنین بود یا می پنداشت که از سلطنت او ناراضی هستند، نابود کرد. چنین است روایات بعض مورخین عهد قدیم ، ولی نُلدکه عقیده داشت که این گفته ها اغراق آمیز است و در تحت تأثیرات نوشته های دی نُن ، که اردشیر را خیلی بد توصیف کرده و تنفر مصریها از او نقل شده است. اردشیر اشخاصی را که بسلطنت نزدیک بوده اند، نابوده کرده زیرا اشخاصی ، مانند داریوش ( داریوش سوم زمان بعد ) و اُکسیاتْرِس برادر اردشیر دوم ، زنده ماندند. عالم مذکور در اینجا اردشیر سوم را با اسکندر مقدونی پسر فیلیپ مقایسه کرده زیرا، چنانکه بیاید، او هم پس از جلوس بتخت جمعی را از خانواده خود بقتل رسانید ( تتبعات تاریخی ص 116 ).

اردشیر سوم . [ اَ دَ / دِ رِ س ِوْ وُ ] (اِخ ) (ساسانی ). پس از مرگ شیرویه (کواذ دوم ) پسر او را که طفلی خردسال بود بنام اردشیر سوم بر تخت نشاندند و خوانسالاریا رئیس کل ماه آذر گشنسپ بقیمومت او برقرار شد و در واقع مقام نیابت سلطنت یافت . فرخان شهروراز سردار معروف خسروپرویز نمیخواست که زیر بار اطاعت یکی از همگنان خود برود با قیصر هرقل یار شد و سپاه خود را بجانب تیسفون راند. در این شهر دو تن از بزرگان یکی نیوخسرو رئیس نگاهبانان سلطنتی دیگر نامدار گشنسپ سپاهبذ نیمروز با او یار شدند پس شهروراز سپاه خود را وارد تیسفون کرد، پادشاه خردسال را که بیش از یکسال ونیم سلطنت نرانده بود هلاک کرد و هر چند از تخمه ٔ شاهی نبود، به تقلید وهرام چوبین و ویستهم به پادشاهی نشست . (ایران در زمان ساسانیان ترجمه ٔ رشید یاسمی ص 520، 521). مؤلف برهان آرد: اردشیر نام پسر شیرویه بن پرویز است و در مفاتیح آمده : اردشیر ملقب بکوچک یعنی صغیر پسر قباد پسر پرویز پسر هرمز پسر نوشیروان ساسانی - انتهی . اردشیربن شیرویه ، سالی و شش ماه پادشاهی کرد پس یکی خروج کرد نام او شهربراز و ملک بگرفت اما بقائی نکرده . (فارسنامه ٔ ابن البلخی چ کمبریج ص 24) هفده ساله بود چون پدرش گذشته شد اما چون از اهل بیت ملک دیگری نبود او را بنشاندند بطیسبون ، و اتابک او یکی بود نام او مهاذرجشنس و اگرچه او طفل نبوداین اتابک نظام کار نگاه میداشت اما او را سهوی افتاد که کس سوی شهربراز نفرستاد و با او مشورت نکرد و او را خشم آمد و لشکر جمع کرد و بطیسبون آمد، که اردشیر را آنجا می پروریدند و بحیلت شهر بگرفت و اردشیر را بکشت و خود بپادشاهی بنشست و مدت ملک اردشیر یکسال و شش ماه بود. (فارسنامه ص 108، 109). پادشاهی اردشیر شیروی یکسال و ششماه ، بروایتی سالی و چهار ماه گویند. پیروز خسرو در مستی دمش بگرفت و بکشت . (مجمل التواریخ و القصص ص 82). اردشیر پسر شیروی بود و کودک ، پیراهن آسمان گون داشت و تاج سرخ ، بر پای ایستاده نیزه بدست راست و بدیگر دست شمشیر چفسیده (مجمل التواریخ و القصص ص 37). و رجوع بهمان کتاب ص 87، 97، 136، 419 و 464 و تاریخ سیستان ص 200 و 204 شود. بیست وپنجمین پادشاه ساسانی اردشیر (اَرْت َخْشْثْرَ) سوم است . بعد از قباد پسر او اردشیر که طفل هفت ساله بودشاه شد شهربراز، که در زمان قباد اطاعت اوامر او رانمیکرد (چنانکه آسیای صغیر و شامات و مصر را برومیان مسترد نداشته بود) در این موقع بخیال تصرف تخت سلطنت افتاد و برای اینکه هرقل را با خود همراه کند نه فقط قبول کرد که ممالک مزبوره را برومیان مسترد داردبلکه متعهد شد که مبلغی هم بپردازد و در نتیجه هرقل با او متحد شد و برای تحکیم این اتحاد وصلتهائی با او کرد بعد از آن شهربراز تخت را تصرف کرد ولی بیش از دو ماه نتوانست آنرا نگاهدارد توضیح آنکه خسرو پسرهرمز چهارم در خراسان بر او خروج کرد و در اثر آن سربازان بهرام بر او شوریدند و طولی نکشید که او بدست آنان کشته شد در مدت این دو ماه دو واقعه ٔ مهم روی داد: آسیای صغیر و مصر و شامات تخلیه و برومیان مسترد شده و خزرها بر ارمنستان استیلا یافتند و سپاهیان ایران از عهده ٔ آن برنیامدند. سلطنت اردشیر در سال 529 ق .م . بود. (ایران باستان ص 353، 354، 558، 559).


دانشنامه عمومی

اردشیر سوم نام دو تن از پادشاهان در تاریخ ایران است:
اردشیر سوم (هخامنشی) پادشاه هخامنشی
اردشیر سوم (ساسانی) پادشاه ساسانی

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] اردشیر پسر شیرویه، معروف به اردشیر سوم یکی از پادشاهان ساسانی ایران بود که در خردسالی بر تخت پادشاهی نشانده شد و پس از چند ماه توسط شهربراز به قتل رسید.
اردشیر در هفت سالگی و پس از مرگ پدرش شیرویه، پسر خسروپرویز، به قدرت رسید. سردار ایرانی، شهربراز، او را در سال ۶۳۰ م کشت و خود زمام امور را به دست گرفت اما دیری نپایید که سپاهیان بر او شوریدند و او را کشتند و «پوراندخت» دختر خسروپرویز را به عنوان ملکه ایران منصوب کردند.
ثعالبی، عبدالملک،، تاریخ غرر السیر، ص۷۲۸.
۱. ↑ ثعالبی، عبدالملک،، تاریخ غرر السیر، ص۷۲۸.۲. ↑ کریستن سن، آرتور، ایران در زمان ساسانیان، ص۴۷۸.
منبع
عبدالسلام ترمانینی، رویدادهای تاریخ اسلام، ترجمه پژوهشگران پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامی، ج۱، ص۱۱۵.رده های این صفحه : پادشاهان ایرانی | پادشاهان ساسانی | پادشاهان عصر پیامبر | تاریخ ایران | درگذشتگان سال 9 قمری




































آخرین مطالب اضافه شده
...


کلمات دیگر: