کلمه جو
صفحه اصلی

اجل


مترادف اجل : ( آجل ) آتیه، آینده، مستقبل، آخرت | مرگ، موت، گاه، موعد، مهلت، وقت، هنگام

متضاد اجل : ( آجل ) گذشته

برابر پارسی : ( آجل ) پس آینده، درآینده، دیررس | دم، زمان مرگ

فارسی به انگلیسی

ultimate, death, end, fixed term or period, fate, greater, or greatest, more or most glorious, [a.s.] fixed term or period

death, end, [a.s.] fixed term or period


death, fate


فارسی به عربی

نهائی

عربی به فارسی

بيدرنگ , سريع کردن , بفعاليت واداشتن , برانگيختن , سريع , عاجل , اماده , چالا ک , سوفلوري کردن


مترادف و متضاد

death (اسم)
فوت، مردگی، مرگ، درگذشت، فنا، اجل، خاموش سازی یافوت، خواب مرگ

مرگ، موت


گاه، موعد، مهلت، وقت، هنگام


۱. مرگ، موت
۲. گاه، موعد، مهلت، وقت، هنگام


فرهنگ فارسی

( آجل ) ( صفت ) ۱- آینده پس آینده . ۲ - مدت دار دیر آینده . ۳ - آخرت مقابل عاجل .
آروغ
آروغ، آرغ، بادصدادارکه ازگلوبر آید، آینده، دیر آینده، بامهلت، مدت دار، ضدعاجل
( مصدر ) ۱ - بزرگداشتن بزرگ قدر گرانیدن تعظیم بزرگ شمردن . ۲ - توانا گردانیدن .
بز نر کوهی

فرهنگ معین

( آجل ) (جِ ) [ ع . ] (ص . ) ۱ - آینده . ۲ - آخرت . ۳ - مدت دار.
(جُ یا جَ ) ( اِ. ) آروغ .
(اَ جَ لّ ) [ ع . ] (ص تف . ) جلیل تر، بزرگوارتر.

(اَ جَ لّ) [ ع . ] (ص تف .) جلیل تر، بزرگوارتر.


لغت نامه دهخدا

اجل . [ اَ ج َ ] (ع ق ) آری . نعم . چرا. اَجل در جواب تصدیق بهتر است و نعم در جواب استفهام .


( آجل ) آجل. [ ج ِ ] ( ع ص ، اِ )بامهلت. دیرنده. تأخیرکننده. ضد عاجل :
عاجل نبود مگر شتابنده
هرگز نرود ز جای خویش آجل.
ناصرخسرو.
|| دیر، مقابل زود :
بدین زودی ندانستم که ما را
سفر باشد بعاجل یا به آجل.
منوچهری.
|| آخرت. مقابل عاجل به معنی دنیا : باری عاجل و آجل بهم نپیوندد. ( کلیله و دمنه ).
چون برای حق و روز آجل است
گر خطائی شد دیت بر عاقل است.
مولوی.
|| جانی و برانگیزنده بر جنایت.

آجل. [ ج َ / ج ُ ] ( اِ ) بادی که با آواز از گلو برآید. آروغ. فوز. باد گلو. رجک. جشا. رغ :
ناخوشی های دهر را بالکل
بایدت خورد و نازدن آجل.
روزبهان.
بسته دایم دهان خویش از بخل
کز گلو برنیایدت آجل.
؟

اجل. [ اَ ج َ ] ( ع اِ ) گاه. هنگام. زمان : لکل امة اجل اذا جاء اجلهم فلایستأخرون ساعة و لایستقدمون. ( قرآن 49/10 ). لکل امری فی الدنیا نفس معدود واجل محدود. || زمانه. || مرگ. || زمان مرگ. نهایت زمان عمر :
اجل چون دام کرده گیر پوشیده بخاک اندر
صیاد از دور، نک ! دانه برهنه کرده لوسانه.
کسائی.
هر آنکس که زاد او ز مادر بمرد
ز دست اجل هیچ کس جان نبرد.
فردوسی.
جوانی و پیری بنزد اجل
یکی دان چو در دین نخواهی خلل.
فردوسی.
بلا در باد آن خاکی سرشت است
اجل در آتش آن آبدار است.
تو گفتی که دریا بموج اندرست
عقاب اجل سوی اوج اندرست.
فردوسی.
تو چگونه رهی که دست اجل
بر سر تو همی زند سرپاس.
عنصری.
دشمن ز دو پستان اجل شیر بدوشد
بگذارد حنجر بدم خنجر پیکار.
منوچهری.
گفت : انااﷲ، مرا چندان زمان کن تا وصیت کنم. عبدالرحمن بخندید و گفت : ترا چندان زمان است تا آنگاه که ایزد تعالی اجل تو سپری کند. ( تاریخ سیستان ). اجل ناآمده مردم را حسد بکشد. ( تاریخ بیهقی ). در حینی که مشرف شده بود بر مدت مقرره خود و رسیده بود به اجل ضرورت خویش. ( تاریخ بیهقی ). عبادت کرد تا زمانی که اجل موعودش رسید. ( تاریخ بیهقی ). و ما را با خود برد وآن نواحی ضبط کرد و بما سپرد و بازگشت بسبب نالانی ونزدیک آمدن اجل. ( تاریخ بیهقی ).
دهان باز کرده ست بر ما اجل

اجل . [ اَج َل ل ] (ع ن تف ) اعظم . جلیل تر. عظیم القدرتر. بزرگوارتر : زندگانی خان اجل دراز باد. (تاریخ بیهقی ). و اجل در شعر فارسی به تخفیف آید :
ای میر اجل چون اجل آیدت بمیری
هرچند که با عز و جمالی و جلالی .

ناصرخسرو.


شاه اجل خسرو گردون سریر
سیف دول خسرو خسرونژاد.

مسعودسعد.


گفت این زان فلان میر اجل
گفت طالب را چنین باشد عمل .

مولوی .


- امثال :
اجل من الحرش ؛ مثل است در مورد کسی که از چیزی بترسد و بأشدّ از آن مبتلا گردد. (مجمع الأمثال میدانی ).

اجل . [ ] (اِخ ) ابوعلی ، علی بن منصوربن عبیداﷲ الخطیبی . رجوع به اجل علی بن منصور... شود.


اجل . [ ] (اِخ ) علی بن منصور. یاقوت در معجم الادبا آرد: علی بن منصوربن عبیداﷲ الخطیبی المعروف بالأجل اللغوی مکنی به ابوعلی . اصل وی از اصفهان و مولد و منشاء او بغداد است . او عالم فاضل لغوی و فقیه و کاتب و به نظامیه مقیم بود و نزد ابن العصار و ابوالبرکات الانباری و جز آنان قرائت کرد و بر مذهب شافعی در نظامیه درس فقه میگفت و من در زمانش کسی را نظیر او در علم لغت نشناسم . وی مرا حدیث کرد که در کودکی هر روز نصف جزء خمس قوائم از کتاب مجمل اللغه ٔ ابن فارس را کتابت و سپس از بر و بر علی بن عبدالرحیم السلمی المعروف به ابن العصار قرائت میکرد تا کتابت و حفظ کتاب را بپایان رسانید و اصلاح المنطق را در کمترین مدت بیاد گرفت و بجز اینها از کتب لغت و فقه و نحو را از برکرد و بیشتر کتب ادب را مورد مطالعه قرار داد و او بسیاری از اشعار و اخبار را حفظ داشت و نیکومحاضره بود و لکن تصدی اِقراء نمیکرد. مولد او را547 هَ . ق . گفته اند و این اشعار از اوست :
فؤاد معنی بالعیون الفواتر
و صبوة باد مغرم بالحواضر
سمیران ذادا عن جفون متیم
کراها و باتا عنده شر سامر.
و نیز او راست :
لمن غزال بأعلا رامة سنحا
فعاود القلب سکر کان منه صحا
مقسم بین اضداد فطرته
جنح و غرته فی الجنح ضوء ضحا.
رجوع بمعجم الادباء یاقوت چ مارگلیوث ج 5 ص 423 شود.


اجل . [ ] (اِخ ) لغوی . رجوع به اجل علی بن منصور... شود.


اجل . [ اَ ] (ع اِ) لاجلک و من اجلک ؛ ازبهر تو.


اجل . [ اَ ](ع مص ) شور انگیختن . (تاج المصادر) (زوزنی ). بد کردن با. برانگیختن شر بر. || کسب کردن و گردآوردن مال و حیله کردن برای اهل خود. || دوا کردن درد گردن . || بازداشتن کسی را.


اجل . [ اَ ج َل ل ] (اِخ ) کمال الدین (سید...). خوندمیر در حبیب السیر ج 2 ص 264 آرد: و فی شهور سنة تسع و ثمانین و ثمانمائه ... (889 هَ .ق .) فرمان خاقان عالیجاه [ سلطان حسین میرزا ] نفاذ یافت که امیر محمد امین عباسی و امیر سلطان احمد چوکانچی و امیر درویش محمد سوجی به استراباد شتافته بضبط جهات خواجه فخرالدین پردازند و اولاد واقرباء و وکلای آن جناب را مؤاخذ و مقید سازند و امرای عظام به جرجان رفته . امیر مغول دو سه روزی در تمشیت آن مهم با ایشان موافقت نمود. آخرالامر بواسطه ٔ تخیلات نفسانی و تسویلات شیطانی عصابه ٔ عصیان و نافرمانی بر پیشانی بسته ... بدست بیشرمی ابواب فتنه و فساد برگشاد و عالیجناب سیادت پناه نقابت قباب ، سید کمال الدین اجل را که بعلو نسب و طهارت ذیل اتصاف داشت و بگذاردن حج اسلام فایز شده و هشتادوچهار مرحله از مراحل زندگانی طی نموده بود، بدرجه ٔ علیه ٔ شهادت رسانید.


اجل . [ اِ ] (ع اِ) درد که از ناهمواری بالین در گردن بهم رسد. (منتهی الارب ). دردمند گشتن گردن .(زوزنی ). || گله ٔ گاوان وحشی . || گله ٔ شتران . || گله ٔ آهوان . ج ، آجال .


اجل . [ اِج ْ ج َ / اُج ْ ج َ ] (ع اِ) بز نر کوهی و نزد بعضی ایل که گاو کوهی است .


اجل . [ اَ ج َ ] (ع اِ) گاه . هنگام . زمان : لکل امة اجل اذا جاء اجلهم فلایستأخرون ساعة و لایستقدمون . (قرآن 49/10). لکل امری ٔ فی الدنیا نفس معدود واجل محدود. || زمانه . || مرگ . || زمان مرگ . نهایت زمان عمر :
اجل چون دام کرده گیر پوشیده بخاک اندر
صیاد از دور، نک ! دانه برهنه کرده لوسانه .

کسائی .


هر آنکس که زاد او ز مادر بمرد
ز دست اجل هیچ کس جان نبرد.

فردوسی .


جوانی و پیری بنزد اجل
یکی دان چو در دین نخواهی خلل .

فردوسی .


بلا در باد آن خاکی سرشت است
اجل در آتش آن آبدار است .
تو گفتی که دریا بموج اندرست
عقاب اجل سوی اوج اندرست .

فردوسی .


تو چگونه رهی که دست اجل
بر سر تو همی زند سرپاس .

عنصری .


دشمن ز دو پستان اجل شیر بدوشد
بگذارد حنجر بدم خنجر پیکار.

منوچهری .


گفت : انااﷲ، مرا چندان زمان کن تا وصیت کنم . عبدالرحمن بخندید و گفت : ترا چندان زمان است تا آنگاه که ایزد تعالی اجل تو سپری کند. (تاریخ سیستان ). اجل ناآمده مردم را حسد بکشد. (تاریخ بیهقی ). در حینی که مشرف شده بود بر مدت مقرره ٔ خود و رسیده بود به اجل ضرورت خویش . (تاریخ بیهقی ). عبادت کرد تا زمانی که اجل موعودش رسید. (تاریخ بیهقی ). و ما را با خود برد وآن نواحی ضبط کرد و بما سپرد و بازگشت بسبب نالانی ونزدیک آمدن اجل . (تاریخ بیهقی ).
دهان باز کرده ست بر ما اجل
تو گوئی یکی گرسنه اژدهاست .

ناصرخسرو.


علم اجلها بهیچ خلق نداده ست
ایزد دادار دادگستر ذوالمن .

ناصرخسرو.


پست نشستستی و ز بی خردی
نیستی آگه که در ره اَجَلی .

ناصرخسرو.


رفتنت سوی شهر اجل هست روز روز
چون رفتن غریب سوی خانه گام گام .

ناصرخسرو.


به شیث آمد دوران ملک هفتصد سال
نماند آخر و خورد از کف اجل خنجر.

(منسوب به ناصرخسرو).


هرگز کسی بی اجل نمیرد. (قابوسنامه ).
از خدا و اجل نه آگاهی
ایمن از ناوک سحرگاهی .

سنائی .


اگر پیش از اجل یکدم بمیری
در آن یکدم دو عالم را بگیری
بحقیقت مرا اجل اینجا آورد. (کلیله و دمنه ).
چون طبع اجل صفرا تیز کرد... حیلت سود ندارد. (کلیله و دمنه ). اجل نزدیک است . (کلیله و دمنه ).
نمی بینم ترا آن مردی وزور
که بر گردون روی نارفته در گور.

عطار.


گرچه کس بی اجل نخواهد مرد
تو مرو در دهان اژدرها.

سعدی .


مسکین حریص در همه عالم همی رود
اودر قفای رزق و اجل در قفای او.

سعدی (گلستان ).


صیاد بی روزی در دجله ماهی نگیرد و ماهی بی اجل برخشک نمیرد. (گلستان ).
علم را دزد برد نتواند
به اجل نیز مُرد نتواند.

اوحدی .


گل حیات من از بس که هست پژمرده
اجل نمی زند از ننگ بر سر دستار.

عرفی .


چون پیش اجل بمرد درویش
در خود بیند قیامت خویش .

اوحدالدّین .


- امثال :
اجل سگ که رسد، نان چوپان خورد .
اجل نامده قوی زره است . رجوع به امثال و حکم شود.
پیش از اجل کس نمرد :
زندگی از وصل اوست وز غم او چاره نیست
گر بکشد گو بکش پیش از اجل کس نمرد.

عمادی شهریاری .


مثل اَجَل معلق . رجوع به امثال و حکم شود.
مور را چون اجل رسد پر برآرد .
اجل ، بفتح الف و جیم در لغت ، وقت معین و محدود است در زمان آینده . و اجل حیوان نزد متکلمین وقتی است که علم و اراده ٔ آفریدگار بمرگ آن حیوان در آن وقت تعلق گرفته . پس شخصی که کشته شده باشد نزد علمای عامه به اجل خود مرده و مرگ او کار خدائی بوده . و در این تقدیر الهی هیچگونه تغییری از پیش و پس شدن حادثه مجال اندیشه نیست ، چنانکه خود در کلام مجید فرموده که : فاذا جاء اجلهم لایستأخرون ساعة و لایستقدمون . (قرآن 61/16). طایفه ٔ معتزله گویند: حدوث مرگ در مقتول از فعل قاتل سرزده و از افعال الهی نیست ، چه اگر مقتول کشته نمیشد تا زمانی که تقدیر الهی اجل او را تعیین کرده بود در دنیا زنده و باقی میماند. و قاتل است که اجل را تغییر داده و مقدم داشته است . و فی شرح المقاصد: ان قیل اذا کان الأجل زمان بطلان الحیوة فی علم اﷲ تعالی کان المقتول میتاً باجله قطعا. و ان قیل بطلان الحیوة بان لایترتب علی فعل من العبد لم یکن کذلک قطعاً من غیر تصور خلاف (؟) فکان النزاع لفظیاً علی ما یراه الاستاذ و کثیر من المحققین . قلنا المراد باجله زمان بطلان حیاتة بحیث لامحیص عنه و لاتقدم و لاتأخر. و مرجع الخلاف الی انه هل یتحقق فی حق المقتول مثل ذلک ؟ ام المعلوم فی حقه انه ان قتل مات و ان لم یقتل یعیش . فالنزاع معنوی - انتهی . و قیل مبنی الخلاف هو الاختلاف فی ان الموت وجودی او عدمی فلما کان الموت وجودیاً نسب الی القاتل اذ افعال العباد مستندة الیهم عند المعتزلة. و اما عند اهل السنة فجمیع الاشیاء مستندة الی اﷲ تعالی ابتداء. فسواء کان الموت وجودیاً او عدمیاً ینسب موت المقتول الی اﷲ و بعض المعتزلة ذهب الی ان ما لایخالف العادةواقع بالاجل منسوب الی القاتل کقتل واحد بخلاف قتل جماعة کثیرة فی ساعة. فانه لم تجر العادة بموت جماعة فی ساعة. ورد بان الموت فی کلتا الصورتین متولد من فعل القاتل عندهم فلما ذا کان احدهما باجله دون الاَّخر.ثم الاجل واحد عند المتکلمین سوی العکبی . حیث زعم ان للمقتول اجلین القتل والموت و انه لو لم یقتل لعاش الی اجله الذی هو الموت و لایتقدم الموت علی الاجل عندالاشاعرة و یتقدم عند المعتزلة - انتهی . و زعم الفلاسفةان للحیوان اجلاً طبیعیاً و یسمی بالاجل المسمی و الموت الافترائی و هو وقت موته بتحلل رطوبته و انطفاء حرارته الغریزیتین و اجلاً اخترامیاً. و یسمی بالموت الاخترامی ایضاً و هو وقت موته بسبب الاَّفات و الامراض . هکذا یستفاد من شرح المواقف و شرح العقاید و حواشیه . و یجی ٔ ایضاً فی لفظ الموت فی فصل التاء من باب المیم - انتهی . || نهایت مدت ادای قرض . || مدت و مهلت هرچیز :
این کری را مدتی داد و اجل
تا در این مدت کنی در وی عمل .

مولوی .


ج ، آجال . || مؤیدالفضلاء و شعوری بنقل از شرفنامه آن را بمعنی آروغ نیز آورده اند و آن غلط است و آجُل با الف ممدودة و ضم جیم صحیح است . رجوع به آجُل شود.
- ضرب الاجل ؛ تعیین وقت برای ادای دین و جز آن .

فرهنگ عمید

( آجل ) ۱. آینده.
۲. دیرآینده.
۳. بامهلت، مدت دار.
= آروغ: بسته دائم دهان خود از بخل / کز گلو برنیایدش آجل (؟: مجمع الفرس: آجل ).
۱. زمان مرگ، مرگ.
۲. [قدیمی] نهایت مدت چیزی.
۳. [قدیمی] مهلت.
* اجل معلق: [عامیانه، مجاز] مرگ ناگهانی.
۱. جلیل تر، بزرگ تر، بزرگوارتر.
۲. بزرگ، والامقام.

۱. زمان مرگ؛ مرگ.
۲. [قدیمی] نهایت مدت چیزی.
۳. [قدیمی] مهلت.
⟨ اجل معلق: [عامیانه، مجاز] مرگ ناگهانی.


۱. جلیل‌تر؛ بزرگ‌تر؛ بزرگوارتر.
۲. بزرگ؛ والامقام.


دانشنامه آزاد فارسی

اَجَل
(در لغت به معنای نهایت زمانِ هر چیز) در اصطلاح متکلمان مدّت معین زندگی انسان؛ اجل را خداوند می داند و اوست که موعد مرگ موجود زنده را مقدّر کرده است. مسئلۀ کشته شدن و به مرگ طبیعی مردن موجب ظهور دو نظریۀ وحدت و تعدد اجل از سوی متکلمان قدیم شده است: ۱. تعدد اجل، نظریۀ معتزله است که کشتن را کار انسان و میراندن را کار خدا می دانند و برآنند که انسان دو اجل دارد: یکی، کشته شدن؛ و دیگری، مرگ، یعنی «اجل» و «اجل مسمّی» (انعام،۳)؛ ۲. وحدت اجل، نظریۀ اشاعره و بعضی از متکلمان امامیه است که برطبق آن، اجل، یکی است و آن زمان مردن یا کشته شدن آدمی است.

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] اَجَل، سرآمد زمانی یا تمام مدّت هر پدیده، کار یا موجود می باشد و در علم کلام، به معنای مدّت عمر انسان و زمان فرا رسیدن مرگ انسان را نیز اجل می گویند.
اجل در لغت به معنای هنگام، زمان، وقت معین و محدود، نهایت زمان عمر، هنگام مرگ، مدت تعیین شده برای امور مثل نهایت مدت برای ادای قرض و پایان عمر انسان ها، امت ها و موجودات، «مدّت هر پدیده» و «انتهای وقت» آمده است. اجل در اصل به معنی «مدت معین» است و «قضاء اجل» به معنی تعیین مدت و یا به آخر رساندن مدت است، اما بسیار می شود، که به آخرین فرصت نیز اجل گفته می شود، مثلاً می گویند: «اجل دین» فرارسیده است یعنی آخرین موقع پرداخت بدهی رسیده است. در اصطلاح به حد پایانی معین شده برای زندگی انسان، اجل می گویند.
کاربرد قرآنی
در قرآن کریم، اجل به معنای «مدّت هر پدیده» و «انتهای وقت» ۵۶ بار به کار رفته است. کاربرد قرآنی این واژه، در مواردی بدون هیچ قیدی، و گاهی همراه با اوصافی چون «مسمّی»، «قریب»، «معدود»، و در ۲ مورد، به صورت اضافه به لفظ جلاله اللّه و در سایر موارد به صورت «مشتقّات اجل» آمده است. اموری که قرآن کریم، این واژه را درباره آن ها به کار برده است، عبارتند از: انسان، امّت ها، پدیده های طبیعی، جنین، دَین، عقد اجاره، عده طلاق، عده وفات، و منافع مناسک حج یا قربانی. این امور در دو دسته امور حقیقی و اعتباری قابل تقسیم اند.
اجل در امور حقیقی
مقصود از آن، سرآمد زمانی و مدّت معیّنی است که خداوند در عالم تکوین برای موجودات حقیقی اعمّ از انسان ها، حیوانات، آسمان ها، زمین، خورشید، ماه، فرشتگان و جنیان و ... قرار داده است که با فرا رسیدن و پایان یافتن آن، موجودات یاد شده منقرض می شوند. اموری حقیقی که قرآن، اجل را درباره آن ها به کار برده است، عبارتند از:
← اجل انسان
...
[ویکی اهل البیت] اَجَل. سرآمد زمانی یا تمام مدت هر پدیده، کار یا موجود.
اجل در لغت به معنای «مدت هر پدیده» و «انتهای وقت» آمده و در قرآن کریم، 56 بار در این دو معنا بکار رفته است. کاربرد قرآنی این واژه، در مواردی بدون هیچ قیدی (سوره اعراف/7، 34 و ...) و گاهی همراه با اوصافی چون «مسمّی»، «قریب»، «معدود»، (سوره انعام/6، 60؛ سوره ابراهیم/14، 44 و سوره هود/11، 104 و ...) و در 2 مورد به صورت اضافه به لفظ جلاله اللّه (سوره عنکبوت/29، 5 و ...) و در سایر موارد به صورت «مشتقات اجل» آمده است.
اموری که قرآن کریم، این واژه را درباره آن ها بکار برده است، عبارتند از: انسان (سوره انعام/6، 2 و 60؛ سوره هود/11،3؛ سوره ابراهیم/14، 10 و ...)، امت ها (سوره یونس/10، 49؛ سوره حجر/15، 5)، پدیده های طبیعی (سوره رعد/13، 2؛ سوره لقمان/31، 29؛ سوره روم/30، 8؛ سوره احقاف/46، 3 و ...)، جنین (سوره حج/22،5)، دَین (سوره بقره/2،282)، عقد اجاره (سوره قصص/28، 28 ـ 29)، عدّه طلاق (سوره بقره/2، 231 و ...)، عدّه وفات (سوره بقره/2، 234) و منافع مناسک حج یا قربانی (سوره حج/22، 33).
این امور در دو دسته امور حقیقی و اعتباری قابل تقسیم اند.
مقصود از آن، سرآمد زمانی و مدت معینی است که خداوند در عالم تکوین برای موجودات حقیقی اعم از انسان ها، حیوانات، آسمان ها، زمین، خورشید، ماه، فرشتگان و جنیان و ... قرار داده است که با فرا رسیدن و پایان یافتن آن، موجودات یاد شده منقرض می شوند. اموری حقیقی که قرآن، اجل را درباره آن ها بکار برده است، عبارتند از:
اجل درباره انسان به معنای مدت عمر یا زمان پایان عمر آمده است و قرآن کریم از دو نوع اجل برای انسان یاد می کند: یکی با قید «مسمّی» و دیگری بدون هیچ قیدی: «هُوَ الَّذِی خَلَقَکُم مِّن طِینٍ ثُمَّ قَضَی أَجَلاً وَأَجَلٌ مُّسمًّی عِندَهُ...». (سوره انعام/6، 2)

[ویکی فقه] اجل (قرآن). اجل در لغت به معنای زمان و وقت معین و محدود است.
اجل به معنای هنگام، زمان، وقت معین و محدود، نهایت زمان عمر، هنگام مرگ، مدت تعیین شده برای امور، (مثل نهایت مدت برای ادای قرض) و پایان عمر انسان ها، امت ها و موجودات است. گفتنی است که واژه «اجل» هم در امور تکوینی و هم در امور اعتباری کاربرد دارد و در این مدخل امور تکوینی مورد نظر است.
اهم عناوین
اجل امتها؛ اجل انسان؛ اقسام اجل؛ تغییر اجل.

گویش مازنی

/ajel/ نوعی سبزی صحرایی

نوعی سبزی صحرایی


پیشنهاد کاربران

- گاه ، هنگام ، زمان ، وقت.
- نهایت مدت برای ادای قرض ( از نظر حقوقی )

به عقب انداختن

مرگ زمان مرگ

اجل را دید و شست از زندگی دست
درختی در نظر بگرفت و بنشست
شعر امید

اَجْل بمعنی برای
حدیث قدسی: یابن آدم خلقت الاشیاء کلها لاجلک و خلقتک لاجلی
ای فرزند آدم همه اشیا را برای تو و تورا برای خودم خلق کردم.

میتوان گفت: سررسید مقرر برای انجام تعهد و یا پرداخت دین و اتمام مسؤولیت را اجل گویند.

گرامی تر

گاه، هنگام، زمان و . . . _نهایت مدت برای ادای قرض

سررسید

( اجل ) : [ اَ جَ ] بر دو وجه است:
الف ) : اسمیه : به دلیل: 1 - تنوین گرفتن. مثل { ثمَّ قَضَی اجلاً . . . } ( 1 ) / 2 - اضافه شدن. مثل { فَـاِنَّ اَجَل اللهِ لآتٍ . . . } ( 2 ) . در این صورت به معنای سر آمد زمانی و مهلت هر پدیده است. همانطور که این معنا در دانشنامه ی اسلامی ذکر شده است.

ب ) : حرفیه: مبنی بر سکون است و حرف جواب است مثل ( نعم ) . این کلمه در سه مورد کاربرد دارد:
1 - برای تصدیق خبر: یعنی خبری به ما میرسد و ما با این حرف آن را تصدیق میکنیم. مثال: { قام زیدٌ. اَجَل }= زید ایستاد. شخص دومی میگوید آری.
2 - برای پاسخ به استفهام تصدیقی. مانند: { أ قام زیدٌ؟ اَجَل }= آیا زید ایستاد؟ بله.

3 - وعده برای طالب و دستور دهنده. مثل: { إضرِب زیداً. اَجَل }= زید را بزن. بله او را خواهم زد. ( 3 )
____________________________
( 1 ) : سوره ی انعام/ آیه ی 2
( 2 ) : سوره ی عنکبوت / آیه ی 5
( 3 ) : مغنی الادیب. جمال الدین ابن هشام الانصاری/ ص 35


زمان مرگ، زمان، هنگام

به تاخیر انداخن

۱ . مرگ و پایان موجودات اجل آن هاست
۲. مدت زمان مشخص شده و تعیین شده برای بودن موجودات هم اجل آن هاست.
پس دو معنی دارد.

هوالعلیم

اجل: مدت معین. اجل انسان مدت زنده بودن او است.


کلمات دیگر: