مترادف اجل : ( آجل ) آتیه، آینده، مستقبل، آخرت | مرگ، موت، گاه، موعد، مهلت، وقت، هنگام
متضاد اجل : ( آجل ) گذشته
برابر پارسی : ( آجل ) پس آینده، درآینده، دیررس | دم، زمان مرگ
death, end, [a.s.] fixed term or period
death, fate
بيدرنگ , سريع کردن , بفعاليت واداشتن , برانگيختن , سريع , عاجل , اماده , چالا ک , سوفلوري کردن
مرگ، موت
گاه، موعد، مهلت، وقت، هنگام
۱. مرگ، موت
۲. گاه، موعد، مهلت، وقت، هنگام
(اَ جَ لّ) [ ع . ] (ص تف .) جلیل تر، بزرگوارتر.
اجل . [ اَ ج َ ] (ع ق ) آری . نعم . چرا. اَجل در جواب تصدیق بهتر است و نعم در جواب استفهام .
ناصرخسرو.
مسعودسعد.
مولوی .
اجل . [ ] (اِخ ) ابوعلی ، علی بن منصوربن عبیداﷲ الخطیبی . رجوع به اجل علی بن منصور... شود.
اجل . [ ] (اِخ ) علی بن منصور. یاقوت در معجم الادبا آرد: علی بن منصوربن عبیداﷲ الخطیبی المعروف بالأجل اللغوی مکنی به ابوعلی . اصل وی از اصفهان و مولد و منشاء او بغداد است . او عالم فاضل لغوی و فقیه و کاتب و به نظامیه مقیم بود و نزد ابن العصار و ابوالبرکات الانباری و جز آنان قرائت کرد و بر مذهب شافعی در نظامیه درس فقه میگفت و من در زمانش کسی را نظیر او در علم لغت نشناسم . وی مرا حدیث کرد که در کودکی هر روز نصف جزء خمس قوائم از کتاب مجمل اللغه ٔ ابن فارس را کتابت و سپس از بر و بر علی بن عبدالرحیم السلمی المعروف به ابن العصار قرائت میکرد تا کتابت و حفظ کتاب را بپایان رسانید و اصلاح المنطق را در کمترین مدت بیاد گرفت و بجز اینها از کتب لغت و فقه و نحو را از برکرد و بیشتر کتب ادب را مورد مطالعه قرار داد و او بسیاری از اشعار و اخبار را حفظ داشت و نیکومحاضره بود و لکن تصدی اِقراء نمیکرد. مولد او را547 هَ . ق . گفته اند و این اشعار از اوست :
فؤاد معنی بالعیون الفواتر
و صبوة باد مغرم بالحواضر
سمیران ذادا عن جفون متیم
کراها و باتا عنده شر سامر.
و نیز او راست :
لمن غزال بأعلا رامة سنحا
فعاود القلب سکر کان منه صحا
مقسم بین اضداد فطرته
جنح و غرته فی الجنح ضوء ضحا.
رجوع بمعجم الادباء یاقوت چ مارگلیوث ج 5 ص 423 شود.
اجل . [ ] (اِخ ) لغوی . رجوع به اجل علی بن منصور... شود.
اجل . [ اَ ] (ع اِ) لاجلک و من اجلک ؛ ازبهر تو.
اجل . [ اَ ](ع مص ) شور انگیختن . (تاج المصادر) (زوزنی ). بد کردن با. برانگیختن شر بر. || کسب کردن و گردآوردن مال و حیله کردن برای اهل خود. || دوا کردن درد گردن . || بازداشتن کسی را.
اجل . [ اَ ج َل ل ] (اِخ ) کمال الدین (سید...). خوندمیر در حبیب السیر ج 2 ص 264 آرد: و فی شهور سنة تسع و ثمانین و ثمانمائه ... (889 هَ .ق .) فرمان خاقان عالیجاه [ سلطان حسین میرزا ] نفاذ یافت که امیر محمد امین عباسی و امیر سلطان احمد چوکانچی و امیر درویش محمد سوجی به استراباد شتافته بضبط جهات خواجه فخرالدین پردازند و اولاد واقرباء و وکلای آن جناب را مؤاخذ و مقید سازند و امرای عظام به جرجان رفته . امیر مغول دو سه روزی در تمشیت آن مهم با ایشان موافقت نمود. آخرالامر بواسطه ٔ تخیلات نفسانی و تسویلات شیطانی عصابه ٔ عصیان و نافرمانی بر پیشانی بسته ... بدست بیشرمی ابواب فتنه و فساد برگشاد و عالیجناب سیادت پناه نقابت قباب ، سید کمال الدین اجل را که بعلو نسب و طهارت ذیل اتصاف داشت و بگذاردن حج اسلام فایز شده و هشتادوچهار مرحله از مراحل زندگانی طی نموده بود، بدرجه ٔ علیه ٔ شهادت رسانید.
اجل . [ اِ ] (ع اِ) درد که از ناهمواری بالین در گردن بهم رسد. (منتهی الارب ). دردمند گشتن گردن .(زوزنی ). || گله ٔ گاوان وحشی . || گله ٔ شتران . || گله ٔ آهوان . ج ، آجال .
اجل . [ اِج ْ ج َ / اُج ْ ج َ ] (ع اِ) بز نر کوهی و نزد بعضی ایل که گاو کوهی است .
کسائی .
فردوسی .
فردوسی .
فردوسی .
عنصری .
منوچهری .
ناصرخسرو.
ناصرخسرو.
ناصرخسرو.
ناصرخسرو.
(منسوب به ناصرخسرو).
سنائی .
عطار.
سعدی .
سعدی (گلستان ).
اوحدی .
عرفی .
اوحدالدّین .
عمادی شهریاری .
مولوی .
۱. زمان مرگ؛ مرگ.
۲. [قدیمی] نهایت مدت چیزی.
۳. [قدیمی] مهلت.
〈 اجل معلق: [عامیانه، مجاز] مرگ ناگهانی.
۱. جلیلتر؛ بزرگتر؛ بزرگوارتر.
۲. بزرگ؛ والامقام.
نوعی سبزی صحرایی