حذف . [ ح َ ] (ع مص ) بیفکندن . افکندن . (دهار) (دستوراللغة). انداختن . (از منتهی الارب ). انداختن و افکندن چیزی را. || حذف از ذنب فرس ؛ گرفتن موی از دم اسپ و برکندن از آن . (از منتهی الارب ). || بریدن . (زوزنی ). پاره ای از سر و جز آن بریدن . پاره ای از سر انداختن بزخم شمشیر یا تیر: حذف رأسه بالسیف . (از منتهی الارب ). || از موی چیزی گرفتن . || حذف به عصا چیزی را؛ انداختن آنرا با عصا. || چیزی سوی کسی انداختن . (منتهی الارب ). || دور کردن حرفی از کلمه ای . انداختن کلمه ای از کلامی . افکندن حرفی از کلمه . || به عصا زدن خرگوش و غیر آن . || رسانیدن جایزه و صله به کسی .حذف کسی بجائزة؛ صله دادن او را. (از منتهی الارب ). || نزدیک گام نهادن . حذف در رفتار؛ جنبانیدن سرین و کتف گاه رفتن یا گام نزدیک نهادن . (منتهی الارب ). || حذف سلام ؛ سبک و مختصر سلام دادن .سلام سبک و کوتاه دادن . (از منتهی الارب ). || سقط. افتاده . افتادگی . بیاض (در نامه و کتابی ) . || (اصطلاح تجوید) یکی از اقسام نه گانه ٔ وقف مستعمل است که در آن باید در موقع وقف یک حرف از آخر حرف موقوف علیه حذف شود. || (اصطلاح عروض ) تهانوی گوید: اطلاق میشودبر اسقاط سبب خفیف از آخر جزء، پس باقی میماند از مفاعیلن مثلاً فعولن ، زیرا که چون «مفاعی » غیرمستعمل است فعولن بجای او نهاده شده ، چنانکه در رساله ٔ قطب الدین سرخسی و «جامعالصنایع» ذکر شده است . (کشاف اصطلاحات الفنون ). || (اصطلاح بدیع) اطلاق میشود بر بعضی محسنات خطیه و به این معنی نمیتوان در حقیقت حذف را از محسنات بدیعیه شمرد، هرچند پاره ای آنرا ازمحسنات بدیعیه محسوب داشته اند و شاید آنان نیز حذف را از ملحقات بدیع در نظر گرفته باشند. و حذف بدین معنی عبارت است از اینکه نویسنده یا شاعر در شعر یا رساله ٔ خود پاره ای از حروف معجم را از گفتار خود ساقطکند، چنانکه در «مطول » گفته . و در «مجمعالصنایع» آرد که حذف آن است که دبیر یا شاعر تکلف آن نماید که یک حرف یا زیاده معرب یا معجم در
کلام نیاورد. مثال :
صنعت صدر و مسند دستور
میبرد زینت بهشت برین
که در این شعر الف متروک است .
و مشهور در این صنعت آن است که حذف دو قسم است : معطل و منقوط. و صاحب جامعالصنایع طرح را به معنی حذف نوشته است . (کشاف اصطلاحات الفنون ). وطواط گوید: این صنعت چنان باشد کی دبیر یا شاعر در نثر یا در نظم یک حرف از حروف معجم بیفکند، یا دو یا زیادت . مثالش از نثر تازی در کتب ادب آورده است کی واصل بن عطا از جمله ٔ رؤساء عدل و توحید بوده است ، فصاحتی عظیم داشته اما الثغ بوده است و تکلف کردی تا حرف «را» نبایدگفت . روزی او را پرسیدند کی در عربیت چگونه گویند «نیزه بیفکن و بر اسب نشین ». و غرض آنکه تا او به گفتن «را» مضطر شود و بگوید: «اطرح رمحک و ارکب فرسک » ودر این کلمات را است . واصل بن عطاء گفت : الق قناتک واعل جوادک . همگنان تعجب نمودند از آن قدرت بر حذف حرف «را» و ملکه کردن این حال خویشتن را. و مثالش حریری در مقامات خطبه ای می آورد و جمله ٔ حروف منقوط از آن خطبه محذوف است و خطبه این است : الحمد ﷲ الممدوح الاسماء، المحمودالاَّلاء، الواسعالعطاء، المدعو لحسم اللاوآء... تا آخر همچنین است . دیگر حذف الف : دولت قرینه ٔ حضرت تست و نعمت نتیجه ٔ خدمت تو، هرکه به صدر رفیع وحضرت منیع تو تمسک کند به عز مخلد و فخر مؤبد رسد.چنانکه حریری حذف جمله ٔ حروف منقوط کرده است :
اعدد لحسادک حدالسلاح
و اورد الاَّمل وردالسماح
و صارم اللهو و وصل المها
و اعمل الکوم و سمرالرماح
و اسع لادراک محل سما
عماده لا لادراع المراح
واﷲ ما السؤدد حسوالطلا
ولا مرادالحمد رود رداح .
و مثال از شعر پارسی شاعر گوید به حذف الف :
زلفین برشکسته و قد صنوبری
زیر دو زلف جعدش دو خط عنبری
دو لب عقیق و زیر عقیقش دو رسته در
نرگس دو چشم و زیر دو نرگس گل طری
چشم و دو زلف و دو لب هر سه مشعبدند
در یکدگر گرفته همه سحر و دلبری
خلد برین شده ست نگه کن به کوه و دشت
صد گونه گل شکفته ز هر سو که بنگری
سرخ و سپید و زرد و بنفش و کبود و لعل
نوروز کرده بر گل صدبرگ زرگری
خیره شود دو چشم تو چون بنگری بدو
هر سو که پی نهی ندهد دل که بگذری
گوئی که مشتری است بهر نرگسی درون
رخشنده همچو دو رخ معشوق سعتری .
دیگر از شعر پارسی من گویم :
خسرو ملک بخش کشورگیر
که ز خلقش بعدل نیست گزیر
خسرو شرق کز سر تیغش
هست دشمن همیشه جفت نفیر
قصر مجد و شرف بدوست رفیع
چشم فضل و هنر بدوست قریر.
(حدائق السحر فی دقائق الشعر).
|| در دستور زبان فارسی .
حذف و ترخیم : نجم الغنی هندی گوید: حذف عبارت از کاستن حرف است از لفظی ، مفرد باشد یا مرکب ، بجهت تخفیف لفظ یا بنای کلمه یا ضرورت دیگر. و باعث تخفیف کثرت تداول و استعمال است . و پس از تخفیف لفظ محذوف عنه مخفف نامیده شود. وقوع آن ممکن است که در صدر لفظ باشد یا در وسط یا در آخرش ، و این قسم اخیر را پارسیان به اسم ترخیم نامند. و اسمی را که در آن ترخیم راه یافته مُرَخَّم به ضم میم و فتح رای مهمله و خای معجمه ٔ مشدد خوانند، لیکن به اصطلاح نحویان عرب ترخیم عبارت از انداختن حرف آخر از کلمه ٔ منادی بجهت تخفیف ، و نزد پارسیان منادی بودن مرخم ضرور نیست . چنین است در غیاث . و من می گویم که ترخیم نزد اهل عربیت بر دو گونه است یکی ترخیمی که واقع است در منادی و یکی آن که واقع است در غیر منادی ، اما در منادی عبارت است از حذف آخر از برای محض تخفیف بغیر علت صرفی ، و تخفیف علت صرفی نیست بلکه نکته ای است بر علت که مقتضی حذف بود برای تخفیف . و بر این تقدیر تعریف مختص به ترخیم منادی است . و اما تعریف ترخیم غیر منادی بقیاس این تعریف معلوم می شود. پس آنچه صاحب غیاث گفته بی اساس است .
حذف یک حرف از صدر: چنانکه به لفظ شیب از نشیب و سرک از پسرک و این در قزوین استعمال کنند. و گر از اگر و نوز از هنوز و نهان از پنهان و سان از فسان و نون از کنون که مخفف اکنون باشد:
مردمان را راه دشوار است نون
اندر آن دشت از فراوان استخوان .
فرخی .
ولی ای پسر گاه آن است نون
که سازی یکی چاره ٔ پرفسون .
فردوسی .
همچنین است حذف همزه بر این قانون که حرف اول هر کلمه که همزه باشد و بعدش ساکن ،در صورت حذف همزه حرکتش را برای امکان تلفظ به مابعد نقل کرده و همزه را حذف نمایند، چنانکه ستادن از استادن و ستوار از استوار و فتادن از افتادن و فسانه از افسانه و فراختن از افراختن . و همچنین بر این قانون ، هر همزه که در صدر لفظ بود چون لفظی دیگر بر آن داخل گردد بنا بر فصاحت اول حرکت آن را نقل نموده به ماقبلش دهند سپس حذفش کنند، چنانکه لفظ ازان و ازین و ازو، و بران و برین و برو و دران و درین و درو و همان و همین و همو و کو و چنو، که در اصل از آن و ازاین و از او و بر آن و بر این و بر او، و در آن و در این و در او، و هم آن و هم این و هم او و که او و چون او بود. پس در همان و... الخ ضمه های اول غلط است . و ورا از او را، چنانکه ورا گفت و ورا دید، معنی آن باشد که او را گفت و او را دید. (از رساله ٔ عبدالواسع و غیره ). و تحقیق آن که ورا مخفف وی راست نه او را، چنانکه صاحب انجمن فرموده :
بکن عفو یارب گناه ورا
بیفزای در حشر جاه ورا.
فردوسی .
و زندازه مخفف از اندازه ، اما تا حرف «زا» در پهلوی او بیرون نیاید الف آن را نمی توان حذف کرد.
حذف یک حرف از وسط: چنانکه لفظ ار از اگر و چغنه از چغانه :
بیا مطرب آن چغنه کز یک فغان
کشد زاهدان را به دیر مغان .
ناصرخسرو.
و بغداد از باغ داد، الف ساقط کرده بغداد گفتند. و دامن از دامان ، و خموش از خاموش و ره از راه و چه از چاه ، و گه از گاه ، و فرمش از فراموش ، و مه از ماه ، و دهن از دهان ، و آنگه از آنگاه ، و ناگه از ناگاه ، و ناگهان از ناگاهان ،و شه از شاه ، و خوه از خواه :
زآینه روی به بود چون شید
پشت آن خوه سیاه و خواه سفید.
سنائی .
و نهن از نهان و جهن از جهان وستدن از ستادن و در این الفاظ کزو و کش و کت و کم که در اصل که ازو و که اش و که ات و که ام بود همزه ٔ سرآغاز در کتابت نیز می افتد و همچنین همزه ٔ امثال سراهنگ و سراغاز و دلارام که در اصل سرآهنگ و سرآغاز و دل آرام بود.
فائده : حذف الف در کلمات راه و کاه و ماه وشاه و چاه و تباه و سیاه و نگاه و پناه و سپاه هرآینه در سعت کلام یعنی در نثر جائز نمیباشد، مگر هنگامی که با لفظ دیگر مرکب باشد چون کهربا و مهرو و شهپر و تبه کار و سیه کار و گنهکار و سپهسالار. پس گفتن این که مه برآمد و شه بیرون رفت ، در سعت کلام جائز نباشد.و آزقه از آب زقه و آخور از آب خور و دشمن از دشت من ودروگر از درودگر. ابوالعلاء گنجوی استاد خاقانی در هجو خاقانی گفته است :
دروگر پسر بود نامت به شروان
به خاقانیت من لقب برنهادم .
و خاقانی در مدح پدر خود علی نجار شروانی گفته است :
نوح نه بس علم داشت گر پدر من بدی
قنطره بستی ز علم بر سر طوفان او
یوسف نجار کیست نوح دروگر که بود
تا ز هنر دم زند بر سر دکان او.
و هزمان از هرزمان . ازرقی در صفت ابر گفته :
به روی چشمه ٔخورشید هزمان تند برجوشد
سمک بر دامن خفتان فلک در گوشه ٔ مغفر.
و شاباش از شادباش و هگز از هرگز:
مرا نشانه ٔ تیر فراق کرد و هگز
کسی شنید که گردد کمان نشانه ٔ تیر.
مسعودسعد.
و گسنه از گرسنه و چندر بر وزن تندر از چغندر:
هرگز نه شنیده ام که آشی
فخرش به وجود چندر آمد.
بسحاق اطعمه .
و اسپرم و اسپرغم به معنی گلها و ریاحین و گت از گفت . قاضی نجم آملی مازندرانی قصیده ای گفته و در آخر آن «گت » بجای گفت بکار برده است . و کاشی از کاشکی :
کنون در دست ماند از دوست یادی
که کاشی هرگز از مادر نزادی .
نزاری قهستانی .
و یگانی از یگانگی :
خدای را به یگانی بدان ودر پس آن
به هرچه گفت رسولش ورا مصدق دار.
ناصرخسرو.
و سگ جان از سنگ جان . صاحب انجمن گوید: گاهی از کنون که مخفف اکنون باشد نون را حذف کنند و الف بر کون بیفزایند و اکون گویند. و در خوارزم بسیار شنیده ام و فرخت از فروخت و راندن از رواندن و باد از بواد. و چون برای تخفیف «بواد» ضمه را از باء گرفته و فتحه ٔ واو را به باء داده و او را حذف کردند باد باقی مانده و مستعمل جمهور همین لفظ مخفف است و هندستان از هندوستان و ناخدا از ناوخدا و شم از شوم :
از حسرت منصب جگرم خون شده باشد
در خاطر اگر داشته باشم امراشم .
حکیم الملک شهرت .
و کُه از کوه و بُد از بود و سته از ستوه و شکه از شکوه و هنز از هنوز و گُرُه از گروه و کره از کرده و انبه از انبوه و انده از اندوه و فرامش از فراموش و خامش از خاموش و فلاطن از فلاطون و تاند از تواند و گهر از گوهر و عبدالواسع گویدکه نهاوند در اصل نوح آوند بود به معنی بناکرده ٔ حضرت نوح . و چلسال از چهلسال و چار از چهار و کرا از که را و چرا از چه را و برون از بیرون و شند از شنید و برچن از برچین و آستن از آستین و بارک از باریک :
حدیث غزل کم کنم در ثنایت
لطافت کنم درج بارک تر از مو.
عمید.
و بِست از بیست و زنهار از زینهار و پرستان از پری ستان و چِدن از چیدن :
همه گل چدند از لب رودبار
رخان چون گلستان و گل در کنار.
فردوسی .
بگشتند هر سو همی گل چدند
سراپرده را چون برابر شدند.
فردوسی .
و سپاره مخفف سی پاره :
تا هفت جلد مصحف با هفت آیت زر
مه را به تیغ قهرت بر مه کند سپاره .
بدر چاچی .
حذف یک حرف از آخر: چنانکه حذف الف آشکارا و خارا که در اصل هاء به الف مبدل شده میباشد، جائز بود. و آسیا ازآسیاب و در این قول سعدی :
غم های کهنه بر در دل حلقه میزنند
ساقی بگو که میکده را رفت و رو کنند
بجای رفت و روب رفت و رو واقع شده . و دخ از دخت که مخفف دختر باشد:
در چمن دلبری سروقدو ماه رخ
چون تو ندیده ست هیچ دیده پری چهره دخ .
شهاب الدین عبداﷲ.
منیژه منم دخت افراسیاب
تنم را ندیده گهی آفتاب .
فردوسی .
و پُس از پسر:
بیامد نخست آن سوار دلیر
پُس شهریار جوان اردشیر
باستاد در پیش نیزه بدست
تو گفتی مگر طوس اسپهبد است .
فردوسی .
اگر با پدرجنگ جوید پسی
پدر بیگمان خشم گیرد بسی .
سعدی .
و در این شعر اکثر مردم بجای پسی کسی خوانند.
و «بو» از بود، و «نبو» از نبود:
کس بو که سر زلف ترا چنگ زنم
صد بوسه بر آن لبان گلرنگ زنم
پیمان پری رخان سنگین دل را
در شیشه کنم پیش تو بر سنگ زنم .
پیر جمالی .
پای نهم در عدم بو که بدست آورم
هم نفسی تا کند درد دلم را دوا.
خاقانی .
می فرازآور که بهره می بری
می نشاطافزای شادی آوری
هر کجا که می نبو شادی نبو
این جهان را خرمی با می دری .
بندار رازی .
و هفتا از هفتاد و فرو از فرود، دردمن از دردمند و خوشنو از خشنود:
قومی به فراق او به هایاهای
جمعی ز وصال او به هایاهو
آنان بگمان هجر او غمگین
وینان بخیال وصل او خشنو.
هدایت .
و ماد از مادر و هنی از هنیز که به معنی هنوز باشد، و آوا از آواز،لهذا هزارداستان را هزارآوا گویند:
در هر قدم از دم ملایک
آوا شنو که مرحبا بک .
خاقانی .
و رو از روز، امرو و دیرو، یعنی امروز و دیروز و خرو از خروس ، و خی بکسر اول از خیک چنانکه پی مخفف پیه است :
به حشمت دشمنت سرور نگردد
نباشد قوتی پرباد خی را
نهیبت جسم و جان خصم بگداخت
بدان صورت که آتش جسم و پی را.
شمس فخری .
و آون از آونگ و آوند به معنی آویخته :
شبی چون چاه بیژن تنگ و تاریک
چو بیژن من میان چاه آون
ثریا چون منیژه بر سر چاه
دو چشم من بر او چون چشم بیژن .
منوچهری .
و چش از چشم و چشمزخ از چشم زخم :
عطارد را بدوزم دیده ٔ بد
که جادو خامه ام را چشمزخ زد.
عمید.
و آستی از آستین
: ای همه از رادی و از راستی
گیتئی از هر دو برآراستی
بی تو جوانمردی ناقص بود
راست چو پیراهن بی آستی .
قطران .
و زمی اززمین و خیر از خیره :
خیرخیرم کرد صاحب تهمت اندر هجو بلخ
تا همی گویند کافرنعمت آمد انوری .
و گَوَز از گوزن :
مگر آمد خبر تعزیت میر کبیر
آن که در جنگ به چنگش چو گوز بود پلنگ .
شهاب الدین .
و کفچ از کفچه به معنی کفگیر:
ای شده همچو کدو جمله شکم کفچه مکن
بهر پر کردن آن دست طمع سوی به سوی
تا شود بزم گه شاه سراپرده ٔ عشق
خانه ٔ خویش بپرداز از این کفچ کدوی .
جامی .
و خوش آیند از خوش آینده ، و دست فرسود از دست فرسوده ، و سنگ سود از سنگ سوده ، و شکرخند از شکرخنده ، و نادهند از نادهنده ، و رمند از رمنده ، و پادشااز پادشاه ، و سیا از سیاه ، و گوا از گواه ، و گیا ازگیاه . لیکن حذف حرف ها از لفظ سیاه موجب مزیت فصاحت باشد. و وا از وای . و همچنین برای تخفیف از آخر افعال امری یا را اندازند چنانکه بگشا از بگشای و بفزا از بفزای و بنما از بنمای ، بدلیل گشاید و فزاید و نماید. و آنچه از اصول افعال که مختوم به یای تحتانی است ، در مضارع دال پهلوی آن درآید.
حذف یا از آخر کلمه : در براهین العجم گوید: لغاتی چند است که با حرف یا موضوع است و یای آن را به تخفیف حذف کنند و با قوافی الفی قافیه آرند، چون جای و پای و امثال آن و همچنین بعضی را حرف یا اندازند و با قافیه ٔ واوی قافیه سازند، چون گوی و خوی ، پس باید دانست که از هر لغتی نتوان حرف یارا انداخت و بر هر لغتی نتوان افزود و با قوافی یایی قافیه کرد و چون این یا به یای معنوی جمع شود دو یا ملفوظ گردد:
که جایی که دریاست من کیستم ؟
سعدی .
و این دلیل است بر وضع این الفاظ با حرف یاء و گاهی برای رعایت وزن شعر یک یا را حذف می کنند چنانکه در غوامض سخن نوشته که جای به یک تحتانی ساکن در آخر مخفف جایی به دو یاست :
سیه چال مرد اندر او بسته پای
به از فتنه از جای بردن به جای .
سعدی .
پس از اینجاست در مصرع حزین :
گر میرسد به جای سبک بار میرسد.
و اعتقاد عامه این است که این گونه الفاظ با حرف یا موضوع نیست بلکه در حالت اضافه و توصیف و گاهی محض برای اتمام کلمه یا اضافه میشود.
حذف دو حرف : ستان از آستان وچنان و چنین از چون آن و چون این ، و چنو و کو از چون او و که او و کان و کین از که آن و که این ، و با از باشد و نزد از نزدیک و آسمان از آسمانند و نک از اینک ، و نز از نه از و جنی از جوانی و فرمش از فراموش و خمش از خاموش و هندسان از هندوستان :
گر ز جود تو نسیمی بگذرد بر زنگبار
ور ز خشم تو سمومی بروزد بر هندسان
هندوان را آتش سوزنده روید شاخ رمح
زنگیان را شوشه ٔ زرین برآید خیزران .
فرخی .
و خشکار بر وزن هشیار از خشک آرد، بمعنی آردی که نخاله ٔ آن را جدا نکرده باشند و نان از آن پزند:
نخواهد آنکه ز زردآب زردروی شود
خورد سه لقمه ٔ خشکار بامداد نهار.
؟ (از انجمن آرای ناصری ).
و همخند در برهان بر وزن همچندهم خداوند و مخفف آن دانسته و چنین است زیرا که خواندگار که لقب پادشاهان روم است در اصل خداوند بوده و آن را نیز مخفف کرده اند. ازیرا بر وزن نصیرا کلمه ٔ تعلیل است و زیرا بحذف الف مخفف ، ویرا بحذف زا نیز مخفف ، و اصل کلمه مخفف ازین را باشد چنانکه ایرا مخفف این را، و کلمه ٔ «را» در اینجابرای است ، پس ایرا به معنی برای این باشد و ازین را مزیدعلیه این را و چون تنها کلمه ٔ «ازین » نیز بهمین معنی آمده پس الحاق را بدان زائد بوده مثل الحاق کلمه ٔ جا در ازینجا و چنین زیادت بلکه زیاده از این در کلام قدما شایع است ، مثلاً در این بیت میرزا صائب :
آدمی پیر چو شد حرص جوان میگردد
خواب در وقت سحرگاه گران میگردد
لفظهای «در» و «وقت » و «سحر» و «گاه » هرکدام دلالت بر ظرفیت دارد و غایتش اول تنها نمی آید و باقی همه لیاقت آن دارند که تنها آرند:
از عیب بپرهیز زمانی بخود آسای
زیرا که خردمند نیاسود ز اغیار.
حسن اشرفی .
بگو دل را که گرد غم نگردد
ازیرا غم ز خوردن کم نگردد.
مولوی .
مجدالدین علی قوسی گوید: در شیراز چون کسی از کسی بپرسد که فلان مهم را چرا نساختی ، او درجواب گوید: ایرا و به همان اکتفا کند، و قصد آن است که «زیرا که چنین می بایست ». اگر گفته شود که «ازیرا» و غیره کلمات سه گانه به یای مجهول اند، مخفف ازین را که به یای معروف است چگونه باشند، گویم استعمال معروف به مجهول و بالعکس ازجهت تغییر لهجه است و در اصل منافات و مغایرت نیست ،پس حاجت به طرف توجیهی که خان آرزو فرموده نماند که تبدیل یای معروف به مجهول جائز است چنانکه ایدون که مخفف این دون است .
حذف الف ((از)): بدان که الف «از» حرف اصلی است و حذف آن بضرورت جائز، و ما گمان داریم که در نثر کمتر آید و بکسر زا مخفف و گویا حکم عربی جاری کرده اند الساکن اذا حرک حرک بالکسر.
حذف های دیگر: عبدالواسع گوید: لاش مرخم لاشی است و مان مرخم مانند، چون آسمان و مسلمان یعنی مانند آس و مانند مسلم . مؤلف گوید: صاحب انجمن که یکی از اکابر صاحب زبان است در کتاب خود آورده که : فارسیان آنچه مفرس کرده از لغت عربی بتصرف اخذ نموده اند، چنانچه یالمند از عیالمند و لاش و لاشه از لاشی و مسلمان از مسلم و مانون از ماءالنون - انتهی . در «تحائف » ترکی و «لسان السلاطین » می آرد که لاش ، تن مرده را گویند - انتهی . و در عربی مخفف لاشی ٔ است . در ماده ٔ اول قدسی گوید:
اول از پهلو دهد آخربود پهلوتراش
چون مه نو غافل از بازیچه ٔ گردون مباش
چیست گردون لاشه ٔ افتاده در راه عدم
بر فراز او زحل چون زاغ بر بالای لاش .
و در معنی ثانی طالب خراسانی گوید:
مانند سرابی که معماست بدیدن
عالم به تعمق نظری لاش برآمد.
حذف سه حرف : لفظ خنداخند از خندان خندان و «کزو» از «که از او» و «بام » از «بامداد» چنانکه از بام تا شام :
درهم آمیختیم خنداخند
من و چون من فسانه گوئی چند.
نظامی .
حذف چهار حرف و بیشتر: و بعض جا چهار حرف محذوف اند چنانکه «نر» مخفف «نریمان »:
تو آن پادشاهی که گر زنده بودی
زمین بوس دادی ترا سام بن نر.
ازرقی .
واقوی نزد مؤلف آن است که «نر» لقب نریمان است نه مخفف نریمان ، چه حذف این قدر حروف در تخفیف جای دیگر به نظر درنیامده است و عبدالواسع گوید: گاهی نیم کلمه را حذف کنند همچون خورشید و خور و مانند دیجور و دی :
حریفی بد مرا ساقی که هر شب
ز زلف و رخ نمودی شمس و دی را .
حافظ.
یعنی آفتاب و شب دیجور را. در این نظر است ، چه خورشید مرکب از دو اسم است ، خور و شید، و هر یک نامی است از نام های آفتاب ، یا آن که شید در اصل پرتو باشد و بمجاز به معنی آفتاب شهرت یافته و مرکب آن به معنی آفتاب آمده است . نزد بعضی شید حرف نسبت است و در این لفظ زایدواقع شده است . و حق تحقیق آن است که شید در اصل بمعنی نور است و بجهت تیمن و تعظیم جزو این کلمه گردانیده اند و بکثرت استعمال اضافت حذف شده و داج ّ به تشدید جیم بمعنی شب بسیار تاریک مشتق از دُجُج بضمتین و دُجّه به تشدید جیم به معنی شدت ظلمت ، مثل حاج ّ از حج ّ. و فارسیان به تخفیف استعمال کنند، و آنچه بعضی گفته اند که به تخفیف جیم لفظ فارسی است و به تشدید معرب است خلاف تحقیق باشد و صحیح آن که عربی الاصل است و در فارسی بر وزن تاج به معنی شب تاریک و تاریکی شب مستعمل شده . و دیجور مرکب است از «دیج » بالکسر که اماله ٔ «داج » است که فارسیان به معنی شدت ظلمت آورده اندو «ور» که کلمه ٔ نسبت است چنانکه در گنجور و رنجور و مزدور. پس دی در این صورت نمی تواند مخفف دیجور باشد که دیجور بکسر اول می باید و حال آنکه دی بفتح اول است و این که بعضی مخفف دیجوج یا دجوجی بفتح دال مهمله و ضم جیم اول و کسر جیم دوم بمعنی شب تاریک گفته اند تکلف است زیرا که حذف این همه حرف خصوصاً در زبان دیگری خیلی متعذر است . و حق تحقیق آن است که دیجور بفتح اول و واو معروف لفظ مفرد عربی است نه فارسی و لهذا در «عوارف المعارف » شیخ شهاب الدین سهروردی به لفظ «دیاجر» جمع آن آمده ، پس تدقیقات ارباب لغت فارسی در اینجا بیجا باشد. و در قاموس و صراح دیجور بمعنی ظلام و مظلم تصریح نموده اند، و بر این تقدیر هم دی مخفف دیجور نباشد. پس در بیت خواجه اگر بر او عطف است دی تحریف است زیرا که بیت بی معنی می شود و اگر به اضافت بود و عطف نبود، از ما نحن فیه نباشد و در بعض جاپس از حذف ، اختلاف حرکت واقع شود، چنانکه لفظ «چو» به واو غیرملفوظ که مخفف چون است به واو معروف و بقولی مرادف آن و «ایشان » به یای مجهول مخفف این شان به یای معروف و درپه بفتح دال مهمله و بای فارسی به معنی وصله ٔ جامه مخفف درپین است که بفتح اول و کسر بای فارسی و یای مجهول است . (از نهج الادب صص
205-
213).
حذف مضاف و مضاف الیه : نجم الغنی گوید : «گاهی مضاف محذوف شود:
گر انصاف گوید بداختر کسی است
که در راحتش رنج دیگر کسی است .
سعدی .
مضاف انصاف ، اعنی سخن ، محذوف است ». ولیکن احتیاجی بدین تکلف نیست ، زیرا در این بیت «انصاف گفتن » به معنی حق گفتن و داد دادن به سخن آمده ، والا مصدر «انصاف » در «سخن انصاف » جزبه تأویل متکلف ، معنی ندارد.
سپس مؤلف مزبور گوید: «و له :
مکافات دشمن به مالش مکن
که بیخش برآورده باید ز بن .
در اصل ، مکافات عداوت دشمن ، بوده که از جهت تخفیف لفظ عداوت را از میان برانداخته ». دراینجا نیز احتیاجی بدین تعبیر نیست و «مکافات دشمن »خود دارای مفهوم کامل است . نجم الغنی سپس گوید: «و گاهی مضاف ٌالیه محذوف شود، چنانکه در این قول سعدی :
خدایا بحق بنی فاطمه
که بر قول ایمان کنی خاتمه .
مضاف ٌالیه خاتمه محذوف است ، ای خاتمه ٔ من ، و منه :
دعا کن بشب چون گدایان بروز
اگر میکنی پادشاهی بسوز ».
(اضافه تألیف محمد معین صص
17-
18).
حذف ((ی )) در اسم مصدر: هرگاه در شعر، دو یا چند مصدر آید، و آخرین آنها اسم مصدر یایی باشد، جایز است که علامت «ی » اسم مصدر - به قرینه ٔ ماقبل - حذف شود:
«نشد پیش گشتاسب اسفندیار
همی بود با رامش و «میگسار».
فردوسی طوسی (شاهنامه ٔ بروخیم ج 6 ص 1632).
در اینجا «میگساری » و «میگسار» هر دو محتمل است ولی با در نظر گرفتن شاهد ذیل وجه اول رجحان دارد:
«چنین داد پاسخ که اسفندیار
نفرمودمان رامش و میگسار».
فردوسی طوسی (شاهنامه ٔ بروخیم ج 6 ص 1649).
یعنی میگساری :
«که گُردی چو سهراب دیگر نبود
بزور و بمردی و رزم آزمود».
فردوسی طوسی (شاهنامه ٔ بروخیم ج 6 ص 1669).
«رزم آزمود» اسم مفعول مرخم = رزم آزموده و در این بیت بجای «رزم آزمودگی » آمده است . این نوع را میتوان «اسم مصدر مرخم » نام نهاد. (اسم مصدر - حاصل مصدر تألیف محمد معین صص
91-
92).
|| (اصطلاح صرف ) تهانوی گوید: حذف عبارت است ازانداختن یک حرف یا بیشتر یا حرکتی از کلمه ، در صورتی که اسقاط حرکت از کلمه را سکون مینامند. رضی در شرح شافیه گوید: در اصطلاح صرفیان ، حذف اعلالی به حذفی گویند که بطور اطراد علتی موجب آن شده باشد، مانند حذف الف در عصا، و یاء در قاض ، و حذف ترخیمی و بدون علت به حذفی گویند که علت مطرد نداشته باشد، مانند حذف لام الفعل ید و دم - انتهی . (کشاف اصطلاحات الفنون ).
|| (اصطلاح نحو) تهانوی گوید: نزد نحویان و علماء معانی و بیان حذف اسقاط حرکت یا کلمه است خواه کم و خواه بسیار. و این عمل گاهی کلام مساوی را مختصر میسازد و ابن جنی حذف را سجاعةالعربیة نام نهاده و این معنی اعم از معنی صرفیان است . و در اتقان گوید: حذف را انواع است بدین قرار: اقتطاع ، اکتفا، احتباک ، که برخی آنرا «حذف مقابلی » نامیده اند. چهارم اختزال است . پس اقتطاع عبارت است از حذف بعضی ازکلمه و اکتفا آن است که مقام ذکر دو چیز مربوط و متلازم یکدیگر را اقتضا کند، ولی جهت مراعات نکته ای یکی از آن دو چیز را حذف کنند. و احتباک آن است که حذف شود از اول آنچه را که دومین آنرا دربردارد یا بالعکس حذف شود از ثانی آنچه را که نخست آنرا دربردارد. وتحقیق هر یک از این اقسام بموقع و در مقام خود ذکر خواهد گردید. و اختزال حذفی است که از حد تعریف اقسام دیگر خارج باشد. سپس باید دانست که محذوف یا یک اسم است یا فعل است یا حرف و یا بیشتر از یک کلمه میباشد - انتهی . و از اقسام اختزال حذف مضاف است خواه اعراب مضاف به مضاف الیه داده شود، مانند: واسأل القریة (قرآن
82/12)؛ ای اهل القریة. و خواه اعراب مضاف بحال خود باقی ماند و اضافه ٔ دیگری نیز در سیاق کلام ایراد کنند، مانند: تریدون عرض الدنیا واﷲ یرید الاَّخرة (قرآن
67/8)، بجرّ آخرة؛ ای عرض الاَّخرة. و چون کلام به حذفی احتیاج پیدا کند که تقدیر آن با جزء اول جمله و با جزء آخر آن ممکن باشد، پس تقدیر آن با جزء آخر اولی باشد، زیرا حذف از آخر جمله بهتر است ، مانند: الحج أشْهُرٌ (قرآن
197/2)؛ ای الحج حج اشهر، نه اشهر حج . و حذف دو مضاف نیز جایز باشد، مانند: قبضت قبضة من اثر الرسول (قرآن
96/20)؛ ای من اثر حافر فرس الرسول ، و یا حذف سه مضاف ، مانند: فکان قاب قوسین (قرآن
9/53)؛ ای فکان مقدار مسافة قربه مثل قاب ...
حذف مضاف الیه :و آن بیشتر در غایات استعمال شود، مانند قبل ... و بعد... و یا در منادای مضاف به یاء متکلم ، مانند: رب ِّ اغفر لی (قرآن
151/7)، و در ای ّ و کل و بعض و در غیر این موارد، مانند: لا خوف ُ علیهم (قرآن
62/2)، بضم خوف و بدون تنوین به قرائت بعضی ؛ ای فلا خوف ُ شی ٔ علیهم ...
حذف مبتدا: و بیشتر این حذف در جواب استفهام واقع شود، مانند: و ما ادراک ما الحطمة. ناراﷲ (قرآن
5/104 و
6)؛ ای هی ناراﷲ. و بعد از فاء جوابیه ، مانند: من عمل صالحاً فلنفسه (قرآن
46/41)؛ ای فعمله لنفسه . و بعد از قول ، مانند: الا قالوا ساحر (قرآن
52/51)؛ ای هو ساحر.و در آنجا که خبر در معنی صفت آن واقع شده باشد، مانند: التائبون العابدون (قرآن
112/9)؛ ای هم العابدون . و مانند: صم بکم عمی (قرآن
18/2).
حذف خبر: مانند: فصبرجمیل (قرآن
18/12 و
83)؛ ای فامری صبر...
حذف موصوف : مانند: و عندهم قاصرات الطرف (قرآن
52/38)؛ ای حور قاصرات الطرف .
حذف صفت : مانند: یأخذ کل سفینة غصباً (قرآن
79/18)؛ ای سفینة صالحة.
حذف معطوف علیه : مانند: ان اضرب بعصاک البحرفانفلق (قرآن
63/26)؛ ای فضرب فانفلق .
حذف معطوف با عاطف : مانند: لایستوی منکم من انفق من قبل الفتح (قرآن
10/57)؛ ای و من انفق من بعده .
حذف حرف عطف : و آن بیشتردر شعر باشد، و قوله تعالی : وجوه یومئذ ناعمة (قرآن
8/88)؛ ای و وجوه ... عطف بر وجوه یومئذ خاشعة (قرآن
2/88). برخی گویند اکلت خبزاً لحماً تمراً از همین باب است ، و یا از باب بدل اضراب . اما حذف معطوف بدون حرف عطف پس جائز نیست و حذف عاطف واجب است . و از آن جمله است حذف مبدل منه ، مانند: و لاتقولوا لما تصف السنتکم الکذب (قرآن
116/16)؛ ای لما تصفه ... و کذب بدل من الهاء.
حذف مؤکد با بقاء توکید: خلیل و سیبویه آنرا اجازه داده اند، و ابوالحسن و پیروان او آنرا جائز ندانسته اند.
حذف فاعل : و آن جائز نیست مگر در فاعل مصدر، مانند: لایسأم الانسان من دعاءالخیر (قرآن
49/41)؛ ای من دعائه الخیر.
حذف مفعول : و آن بیشتر در مفعول مشیت و اراده بکار رفته و در غیر آن موارد نیز مستعمل است ، لکن حذف مقول با بقاء قول ، غریب است ، مانند: قال موسی اء تقولون للحق لما جائکم ... (قرآن
77/10)؛ ای هو سحر، بدلیل اءسحر هذا.
حذف حال : و آن در وقتی است که حال از ریشه ٔ قول باشد، مانند: و الملائکة یدخلون علیهم من کل باب . سلام علیکم (قرآن
23/13 و
24)؛ ای قائلین ... و از آن جمله است حذف واو حال ، مانند قول شاعر، مصراع : نصف النهار الماء غامره ...؛ ای انتصف النهار. و الحال ان الماء غامر هذا الغائص .
حذف منادی : مانند: الا یا اسجدوا؛ ای الایا قوم اسجدوا. و از آن جمله است حذف حرف ندا، مانند: رب احکم بالحق (قرآن
112/21).
حذف ضمیر عاید: و این حذف در چهار باب واقع میشود: اول ، صله است ، مانند: اء هذا الذی بعث اﷲ رسولاً (قرآن
41/25)؛ ای بعثه . دوم ، صفت است ، مانند: و اتقوا یوماً لاتجزی نفس (قرآن
48/2 و
123)؛ ای فیه . سوم ، خبر است ، مانند: و کلاً وعد اﷲ الحسنی (قرآن
95/4)؛ ای وعده . چهارم ، حال است .
حذف مخصوص به مدح و ذم : مانند: نعم العبد (قرآن
44/38)؛ ای ایوب .
حذف موصول اسمی : کوفیان اخفش آنرا اجازه داده و ابن مالک هم آنان را پیروی کرده ، ولی در پاره ای از تألیفاتش شرط کرده است که موصول اسمی معطوف باشد بر موصول دیگری . و از دلائلی که آنان اقامه کرده اند یکی این آیت است : آمنا بالذی انزل الینا و انزل الیکم (قرآن
46/29)؛ ای و الذی انزل الیکم ، زیرا آنچه بسوی ما فرستاده شد جز آن است که پیش از ما به دیگران فرستاده اند و بهمین جهت حرف ما را در این آیت تکرار کرده که : قولوا آمنا باﷲ و ما انزل الینا و ما انزل الی ابراهیم (قرآن
136/2). و از آن جمله است حذف موصول حرفی ، و ابن مالک گوید: جایز نیست مگر در «اَن ْ»، مانند: و من آیاته یریکم البرق ... (قرآن
24/30)؛ ای اَن ْ یریکم ، و مانند: تسمع بالمعیدی خیر من ان تراه . و در مغنی گوید این حذف مطرد است در مواضعی معروف و شاذ است در غیر آن .
حذف صله : و آن جایز است در صورت دلالت صله ٔ دیگری یا دلالت غیر آن بر آن .
حذف فعل : بتنهائی یا با ضمیر مرفوع یا منصوب یا با هر دو.
حذف تمییز: مانند: کم صمت ؛ ای کم یوماً صمت . و قوله تعالی : علیها تسعةعشر (قرآن
30/74). و نیز قوله : ان یکن منکم عشرون صابرون ... (قرآن
65/8). و این حذف در باب نِعْم َ شاذ است ، مانند: من توضاء یوم الجمعة فبها و نعمت . ای فبالرخصة اخذ و نعمت رخصة.
حذف استثناء یعنی مستثنی : و آن بعد از «اِلاّ » و «غیر» است که مسبوق به لیس باشند، چنانکه گویند: قبضت عشرة لیس الا او لیس غیر؛ ای لیس الا عشرة. و برخی جایز دانسته اند این حذف را بعد از «لم یکن ». و این قول مسموع نباشد. واما حذف حرف استثناء پس اجازه نداده است آنرا احدی ،جز اینکه سهیلی گفته است در فرمایش ایزدی : و لاتقولن لشی ٔ انی فاعل ذلک غداً. الا ان یشاء اﷲ (قرآن
23/18و
24)، تقدیر آن باشد که الا قائلاً الا ان یشاء اﷲ. که کلام ایزدی حذف حرف استثناء و مستثنی را جمیعاً متضمن است . و صواب آن است که گفته شود در اینجا استثناءمفرغ است ، و مستثنی مصدر یا حال است ؛ ای الا قولاً مصحوباً بان یشاء اﷲ، یا: الا متلبساً بان یشاء اﷲ.
حذف فاء جوابیه : و آن مختص به مورد ضرورت باشد. و اخفش این آیت را برای این مورد شاهد قرار داده : ان ترک خیراً الوصیة للوالدین (قرآن
180/2)؛ ای فالوصیة. و دیگری گفته الوصیة فاعل ترک است .
حذف قد: در حال که ماضی باشد، مانند: او جاؤوکم حصرت صدورهم (قرآن
90/4)؛ ای قد حصرت .
حذف لاء تبریه : اخفش گفته است : لا رجل و امراءة بفتح . و اصل آن ولا امراءة بوده .
حذف لاء نافیه :و آن در جواب قسم شائع است هنگامی که منفی مضارع باشد، مانند: تاﷲ تفتؤ تذکر یوسف (قرآن
85/12)؛ ای لاتفتؤ و در ماضی کمتر استعمال شود. و آسان میکند آنراتقدم لا بر قسم ، مانند قول شاعر (مصراع ): فلا واﷲ نادی الحی قومی . و شنیده شده است بدون قسم . و در این آیت بدون قسم باشد: یبین اﷲ لکم ان تضلوا (قرآن
176/4). ای لئلاتضلوا. گفته اند در این آیت مضاف محذوف است ؛ ای کراهةً ان تضلوا، و از این قبیل است این آیت : علی الذین یطیقونه (قرآن
184/2)؛ ای لایطیقونه .
حذف لام امر: و آن نزد علماء عربیت مطرد و شائع است ، مانند: قل له یفعل . و مانند این جمله از آیت : و قل لعبادی یقولوا... (قرآن
53/17). و گفته اند در اینجا «یقولوا» جواب شرط محذوف یا جواب طلب باشد. و حق آن است که حذف لام امر مختص به شعرمیباشد. و از آن جمله است حذف لام توطئه ، مانند: و ان لم ینتهوا عما یقولون لیمسن الذین کفروا... (قرآن
73/5)؛ ای لئن لم ینتهوا. و از آن جمله است حذف لام لقد، و آن لام جواب قسم است و با طول کلام نیکوتر باشد، مانند: قد افلح من زکیها (قرآن
9/91).
حذف جار: و آن اغلب با اَن و اِن است . و گاه جار حذف میشود با بقاء جر، مانند: تاﷲ لافعلن کذا. اما حذف جار با مجرور پس بسیار اتفاق افتد.
حذف ماء نافیه : ابن معطی آنرادر جواب قسم جایز دانسته ، بر خلاف ابن خباز و از آن جمله است حذف ماء مصدریة که ابوالفتح آنرا جایز دانسته ، چنانکه : بایة تقدمون الخیل شعثاً.
حذف کی مصدریه : سیرافی آنرا تجویز کرده در مورد این مثال : جئت لتکرمنی . و دیگران در اینجا «أن » مقدر دارند.
حذف همزه ٔ استفهام : مانند: هذا ربی (قرآن
76/6 و
77)؛ ای اء هذا ربی .
حذف نون تأکید: که در مثل لافعلن ، برای ضرورت جائز است و در ان خفیفه اگر با ساکنی تلاقی کند حذفش واجب باشد، مانند: اضرب الغلام ؛ ای اضربن الغلام . ودر غیر این صورت برای ضرورت است . و در نثر گفته اند که حذف اَن خفیفه نیز آمده ، مانند: اء لم نشرح ... (قرآن
1/94) بقرائت کسی که حاء را مفتوح قرائت کند.
حذف نون تثنیه و جمع: که در موقع اضافه و شبه اضافه حذفشان واجب باشد، مانند: لا غلامی لزید. اذا لم یقدر اللام مقمحة. و هنگام تقصیر صلة، مانند: الضاربازیداً. و الضاربو عَمْراً. و پس از لام ، مانند: لذائقوا العذاب (قرآن
38/37)؛ فی من قراء بالنصب و هنگام ضرورت .
حذف تنوین : در موارد مفصله ٔزیر واجب است : دخول الف و لام تعریف و اضافه و شبه اضافه و منع صرف و وقف در غیر نصب و اتصال ضمیر و بودن اسم علم موصوف بدانچه به او متصل است و اضافه شده باشد به علم دیگری از ابن و ابنة اتفاقاً و بنت نزد قومی . و برای التقاء ساکنین کمتر اتفاق افتد که حذف کنند و بر این رأی قرائت شده : قل هو اﷲ احد. اﷲ الصمد (قرآن
1/112 و
2)، بترک تنوین احد. و تنوین مضاف برای غیر آنچه ذکر شد حذف نمیشود مگر آنکه در لفظ شباهت به مضاف داشته باشد، مانند: قطع اﷲ ید و رجل من قالها.
حذف الف و لام تعریف : و آن در مورد اضافه ٔ معنوی و نداء میشود. و شنیده شده است سلام ُ علیکم بدون تنوین .
حذف لام جواب : و این حذف در سه مورد باشد: حذف لام جواب لو، مانند: لو نشاء جعلناه اجاجاً (قرآن
70/56). و حذف لام لافعلن ، و آن فقط در مورد ضرورت باشد. و حذف لام جواب قسم چنانکه گذشت .
حذف حرکت اعراب و بناء: مانند قرائت : فتوبوا الی بارئکم (قرآن
54/2). و یأمرکم . و بعولتهن احق ... (قرآن
228/2). بسکون در هر سه مثال .
حذف کلام بجملته : و این حذف بطریق شیوع درمواردی مستعمل است : یکی بعد از حرف جواب ، مانند آنکه بپرسند: اء قام زید. و تو جواب دهی : نعم . دوم بعد از نِعْم َ و بِئْس َ، در صورتی که مخصوص بمدح حذف شود. سوم بعد از حرف ندا، مانند: یالیت قومی یعلمون (قرآن
26/36)، در صورتی که گفته شود در این آیت منادی محذوف است ؛ ای یا هؤلاء. چهارم بعد از ان شرطیه است ، مانند قول شاعر:
قالت بنات العم یا سلمی و ان
کان عییاً معدماً قالت و ان .
ای و ان کان کذلک رضیته ایضاً. پنجم در این مثال : افعل هذا اما لا؛ ای ان کنت لاتفعل غیره فافعله .
حذف بیش از یک جمله : مانند: فأرسِلون ِ. یوسف ... (قرآن
45/12 و
46)؛ ای فأرسِلون ِ الی یوسف لاستعبره الرؤیا ففعلوا فأتاه فقال له یا یوسف .
حذف جمله ٔ قسم : و آن بسیار است و آن با غیر باء واجب است ، و زمانی که گفته شود لافعلن ،یا لقد فعل یا لئن فعل ، و جمله ٔ قسم بر آن مقدم نباشد. در این حال قسم مقدر خواهد بود، مانند: لاعذبنه عذاباً شدیداً (قرآن
21/27). و در مثالهای : لزید قائم ، و ان زیداً قائم ، یا لقائم ، اختلاف کرده اند که آیا واجب است که آنرا جواب قسم محذوف فرض کنیم یا نه . و از آن جمله است حذف جواب قسم . و حذف جواب قسم وقتی واجب میشود که چیزی مقدم شود بر او یا چیزی در جوار او واقع شود که شنونده را از جواب مستغنی کند. اول مانند: زید قائم واﷲ. دوم مانند: زید واﷲ قائم . پس اگربگوئی زید واﷲ انه قائم یا لقائم ، احتمال آن رود که متأخر از محذوف خبر از مقدم است یا جواب است . و جمله ٔ قسم و جواب آن خبر است . و جایز است در غیر آن ، مانند: و النازعات غرقاً (قرآن
1/79). لتبعثن (قرآن
7/64)، بدلیل مابعد آن .
حذف جمله ٔ شرط: و آن مطرد است بعد از طلب ، مانند: فاتبعونی یحببکم اﷲ (قرآن
31/3). و حذف جمله ٔ شرط بدون ادات شرط بسیار است . و از آن جمله است حذف جواب شرط، مانند: و لولا فضل اﷲ علیکم و رحمته ... (قرآن
10/24 و
20)؛ ای لعذبکم . و آن واجب است در مثل هو ظالم ان فعل و مثل هو ان فعل ظالم ؛ ای فعلیه لعنةاﷲ. و از آن جمله است حذف جمله ای که خبر دهد از مذکوری ، مانند: لیحق الحق و یبطل الباطل (قرآن
8/8)؛ ای فعل ما فعل . این بود خلاصه ٔ مندرجات اتقان و مطول . (کشاف اصطلاحات الفنون ).