کلمه جو
صفحه اصلی

طی


مترادف طی : خلال، ضمن، سپری کردن، پیمودن، گذراندن، گذشتن، درنوردیدن، قطع، نورد، شکن، چین، پیچیدن

برابر پارسی : هنگام

فارسی به انگلیسی

by, course, matter, through, pending, when, going or travelling through

going or travelling through


by, course, matter, through, pending, when


فارسی به عربی

مدة

مترادف و متضاد

duration (اسم)
طول، استمرار، بقاء، مدت، طی

during (حرف اضافه)
سر، ظرف، فاصله، در طی، طی، هنگام، در مدت

خلال، ضمن


سپری کردن، پیمودن، گذراندن، گذشتن، درنوردیدن


قطع


نورد، شکن، چین


پیچیدن


۱. خلال، ضمن
۲. سپری کردن، پیمودن، گذراندن، گذشتن، درنوردیدن،
۳. قطع
۴. نورد، شکن، چین
۵. پیچیدن


فرهنگ فارسی

تیره ( حیی ) ایست از قبیله کهلان (عرب ) و نسب آنان را بنوطیئ بن اددبن زید بن یشحب بن عریب بن زید بن کهلان نوشتهاند. مسکن ایشان یمن بود اما پس از بیرون رفتن قبیله ازد هنگام سیل عرم و پراکنده شدن آنان تیره طی نیز از یمن خارج شدند و به نجد و حجاز نزدیک بنی اسد فرود آمدند و سپس بر بنی اسد غلبه کردند و دو ناحیه کوهستانی [ اجا ] و [ سلمی ] را از آنان باز ستدند و در آن کوه سکونت گزیدند و سپس در آغاز اسلام و هنگام فتوحات در اقطار دیگر پراکنده شدند . این تیره شعب بسیار دارد و نسبت بدان طائی است و حاتم طائی معروف به کرم و بخشش ازین تیره بود.
درنوشتن، درنوردیدن، پیمودن، پیچیدن چیزی، به معنی ضمن ولاونوردوشکن وچیزی که لای چیزی باشد
۱ - در نوردیدن در نوشتن نامه را پیچیدن . ۲ - پنهان کردن کار را . ۳ - راه پیمودن سپردن . ۴ - لانورد شکن چین ۵ - ( مصدر ) اسقاط حرف چهارم جزئ است چون ساکن باشد و چون از مستفعلن فا بیندازی مستعلن خیزد آن را مطوی خوانند یعنی درنوردیده برای آن که کم کرده اند چنان که از میان جامه ماره درنوردند . یا طومار حدیث . پوشانیدن خبر و کلام را . یا طومار کشح . اعراض کردن . یا طومار مسافت . قطع مسافت بریدن مسافت . ۶ - روزه ایست بدین نحو که پس از سه روز طعام خورند اگر چه بوقت شام به سه چهار قطره آب افطار کنند .
ابن حسن بن اتش صنعانی انباری محدثی است

فرهنگ معین

(طَ یّ ) [ ع . ] ۱ - (مص م . ) درنوردیدن ، پیمودن . ۲ - پوشاندن ، پنهان کردن . ۳ - (اِ. ) ضمن ، لا، چیزی که لای چیز دیگر بپیچند.

لغت نامه دهخدا

طی. [ طَی ی ] ( ع مص ) درنوردیدن. درنوشتن نامه را. یقال : طوی الصحیفة طیاً. ( منتهی الارب ). پیچیدن. ( آنندراج ). درپیچیدن. لوله کردن. نوردیدن. نوشتن. طومار کردن : طی کتاب ؛ طومار کردن آن ، یعنی درنوردیدن آن. خلاف نشر که بمعنی گستردن است. طی لسان ؛ بمعنی نوردیدن زبان. مراد از آن خاموشی است و گاهی کنایه از استعداد گفتن باشد. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ) :
اگرچه اندر وقتی زمانه را دیدم
که باز کرد نیارم ز بیم طی طومار.
ابوحنیفه اسکافی ( از تاریخ بیهقی چ ادیب ص 281 ).
درده بیاد حاتم طی جام یکمنی
تا نامه سیاه بخیلان کنیم طی.
حافظ.
حافظ ورق شکوه گذاری طی کن
وین خامه تزویر و ریائی پی کن.
حافظ.
افسوس که نامه جوانی طی شد
وین باغ و نشاط کامرانی طی شد.
حافظ.
سخا نماند سخن طی کنم بیا ساقی
بیار باده بشادی بیاد حاتم طی.
حافظ.
خسرو آفاق بخشی کز صفا
نام حاتم در زمانش گشت طی.
حافظ.
|| پنهان کردن کار را. یقال : طوی کشحه علی امر. ( منتهی الارب ). قال اﷲ تبارک و تعالی : یوم نطوی السماء کطی السجل ؛ ابوالفتوح رازی در تفسیر خویش هر دو معنی مذکور را در تفسیر این آیت ایراد کرده و گوید: این طی را بر دو وجه تفسیر کردند: یکی طی که خلاف نشر باشد، یعنی ما آسمان را درنوردیدیم پس از آنکه افراخته باشیم. و وجه دیگر آنکه : طی عبارت باشد از کتم و اخفاء و مراد اعدام ، یقال : طویت هذا الامر عن فلان ؛ ای کتمته عنه ، یعنی ما آسمان را بعدم بریم از وجود، کما بدأنا اول خلق نعیده.( قرآن 104/21، از تفسیر ابوالفتوح ). || ( اِ ) لا. نورد. شکن چین. غرّ. لف. مطوی.
- در طی ِ ؛ در لای ِ. در نوردِ. در شکن ِ. در چین ِ. در لف ِ. کلمه «در طی ِ» با تمام کلمات مذکوره مترادف و مستعمل است و گاه معنی در ضمن و در اثناء از آن منظورباشد که این دو لفظ نیز با الفاظ مسطوره متقارب المعنی میباشند، چنانچه در طی صحبت ، معنی در ضمن صحبت دهد، و در طی راه ، معنی در اثناء راه از آن مفهوم است : در طی ِ آن مرثیه نامه تقریر جمله خصال آن زبده رجال مندرج و مندمج است. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 442 ).
|| ( مص ) روی گردانیدن و مفارقت گزیدن از کسی. یقال : طوی کشحه عنی. ( منتهی الارب ). اعراض کردن.
- طی کشح ؛ کنایه است از اعراض.

طی . [ طَی ی ] (اِخ ) ابن حسن بن اتش صنعانی انباری . محدث است .


طی . [ طَی ی ] (ع مص ) درنوردیدن . درنوشتن نامه را. یقال : طوی الصحیفة طیاً. (منتهی الارب ). پیچیدن . (آنندراج ). درپیچیدن . لوله کردن . نوردیدن . نوشتن . طومار کردن : طی کتاب ؛ طومار کردن آن ، یعنی درنوردیدن آن . خلاف نشر که بمعنی گستردن است . طی ّ لسان ؛ بمعنی نوردیدن زبان . مراد از آن خاموشی است و گاهی کنایه از استعداد گفتن باشد. (غیاث اللغات ) (آنندراج ) :
اگرچه اندر وقتی زمانه را دیدم
که باز کرد نیارم ز بیم طی طومار.
ابوحنیفه ٔ اسکافی (از تاریخ بیهقی چ ادیب ص 281).
درده بیاد حاتم طی جام یکمنی
تا نامه ٔ سیاه بخیلان کنیم طی .

حافظ.


حافظ ورق شکوه گذاری طی کن
وین خامه ٔ تزویر و ریائی پی کن .

حافظ.


افسوس که نامه ٔ جوانی طی شد
وین باغ و نشاط کامرانی طی شد.

حافظ.


سخا نماند سخن طی کنم بیا ساقی
بیار باده بشادی بیاد حاتم طی .

حافظ.


خسرو آفاق بخشی کز صفا
نام حاتم در زمانش گشت طی .

حافظ.


|| پنهان کردن کار را. یقال : طوی کشحه علی امر. (منتهی الارب ). قال اﷲ تبارک و تعالی : یوم نطوی السماء کطی السجل ؛ ابوالفتوح رازی در تفسیر خویش هر دو معنی مذکور را در تفسیر این آیت ایراد کرده و گوید: این طی را بر دو وجه تفسیر کردند: یکی طی که خلاف نشر باشد، یعنی ما آسمان را درنوردیدیم پس از آنکه افراخته باشیم . و وجه دیگر آنکه : طی عبارت باشد از کتم و اخفاء و مراد اعدام ، یقال : طویت هذا الامر عن فلان ؛ ای کتمته عنه ، یعنی ما آسمان را بعدم بریم از وجود، کما بدأنا اول خلق نعیده .(قرآن 104/21، از تفسیر ابوالفتوح ). || (اِ) لا. نورد. شکن چین . غرّ. لف . مطوی .
- در طی ِ ؛ در لای ِ. در نوردِ. در شکن ِ. در چین ِ. در لف ِ. کلمه ٔ «در طی ِ» با تمام کلمات مذکوره مترادف و مستعمل است و گاه معنی در ضمن و در اثناء از آن منظورباشد که این دو لفظ نیز با الفاظ مسطوره متقارب المعنی میباشند، چنانچه در طی ّ صحبت ، معنی در ضمن صحبت دهد، و در طی ّ راه ، معنی در اثناء راه از آن مفهوم است : در طی ِّ آن مرثیه نامه تقریر جمله ٔ خصال آن زبده ٔ رجال مندرج و مندمج است . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 442).
|| (مص ) روی گردانیدن و مفارقت گزیدن از کسی . یقال : طوی کشحه عنی . (منتهی الارب ). اعراض کردن .
- طی کشح ؛ کنایه است از اعراض .
|| پوشیدن سخن را. یقال : طوی الحدیث . (منتهی الارب ).
- طی حدیث ؛ پوشانیدن خبر و کلام : این حدیث طی باید کرد که بی حشمت وی علی تکین را بر نتوان انداخت . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 342).
|| نشستن با کسی . یقال : طوی القوم ؛ یعنی نشست با آنها و یا آمد نزد ایشان و یا تجاوز کرد از ایشان . || طی کردن زمین را. یقال : طوی البلاد. (منتهی الارب ). راه پیمودن : در طی آن منازل و مراحل بمضیقی رسیدند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 294). بیابانی هائل در طی ّ آن منازل بازپس گذاشت که مرغ در هوای آن پر بریزد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 354).
- طوی اﷲ البعد لنا ؛ نزدیک کرد. (منتهی الارب ).
- طوی اﷲ عمره ؛ تمام و فنا کرد عمر او را. (منتهی الارب ).
- طی طریق ؛ راهنوردی . راه سپاری . رهنوردی . رهسپری .
- طی مسافت ؛بریدن آن .
|| گرسنه داشتن خود را. (منتهی الارب ). || (اصطلاح عروض ) افکندن ساکن چهارم از مستفعلن و مفعولات ُ. (منتهی الارب ).در المعجم آورده که : طی ، اسقاط حرف چهارم جزء است چون ساکن باشد و چون از مستفعلن فا بیندازی مستعلن بماند مفتعلن بجای آن بنهند. و مفتعلن چون از مستفعلن خیزد آن را مطوی ّ خوانند، یعنی درنوردیده برای آنکه حرفی از میان آن کم کرده اند چنانکه از میان جامه ، پاره ای درنوردند. (المعجم چ تهران ص 40). و صاحب کشاف آرد: طی ، نزد عروضیان حذف حرف چهارم از جزء است . کذا فی عنوان الشرف . و در رساله ٔ قطب الدین سرخسی آمده که : هو اسقاط الرابع الساکن . و هکذا فی عروض سیفی . و جزئی را که عمل طی ّ در آن بکار برده شده مطوی ّ نامند.و در پاره ای از رسائل عروض عربی آورده که : الطی اسقاط الرابع الساکن اذا کان ثانی سببه . و قید آخر برای احتراز از چارمین ساکن در مُس تف عِلن در بحر خفیف و مجتث ّ باشد چه درین دو بحر عمل طی ّ غیرجائز است و ازینرو در دو بحر مذکور تَفْعِ را وتد مفروق معتبر دانسته و آن را جدا نوشته اند. (کشاف اصطلاحات الفنون ). || صاحب غیاث اللغات و آنندراج یکی از معانی طی را گرسنگی نوشته اند در صورتی که صاحب منتهی الارب این معنی را برای «طوی » آورده است ، چنانکه در محل خود ثبت گردید. || نام علتی است که از آن موی حلقه دار میشود. (غیاث اللغات ) (آنندراج ) (از منتخب اللغات و مؤید الفضلاء و لطائف اللغات و شمس اللغات ). || ببریدن چاه . (تاج المصادر بیهقی ). || خواندن . (مصادر زوزنی ). || طی بساط؛ کنایه است از خروج .

طی ٔ. [ طَی ْ ی ِءْ ] (اِخ ) ابن اُدَد. از طایفه ٔ کهلان و از نیاکان عصر جاهلیت و منسوب به سوی آن را طائی گویند. فرزندان وی در یمن مُقیم بودند و از آنجا به دو کوه اجاء و سلمی نقل و تحویل کردند و منازل آنان از پائین فید تا پایان اجاء و تا قریات (واقع در بادیه ٔ عراق از ناحیه ٔ شام ) کشیده بود. و در عصر حاضر نیز بطنهای بسیاری از فرزندان آن جد جاهلی در بادیه ٔ عراق و شام متفرق و پراکنده میباشند. (الاعلام زرکلی ج 2 ص 453). نام قبیله ای است از قبائل عرب . (سمعانی ص 12). حاتم ، جوانمرد معروف از آن قبیله بوده و باآنکه منسوب به آن قبیله را طائی نامند در اثناء سخن منثور و منظوم در پارسی اغلب «حاتم طی » هم نام میبرند. رجوع به «طاءة» و نیز رجوع به ص 336 و ص 30 و 58 ج 3 و ص 130 ج 4، عیون الاخبار و ص 165 ج 1 و ص 264 و 306 ج 2 و ص 59 و 242 و 303 ج 4 و ص 159 ج 5 و ص 14 و 91 و 99 و 113 ج 6و ص 154 ج 7 عقدالفرید و ص 61 و 105 و 221 و 299 کتاب المعرب و ص 29، 30، 31، 317 الموشح و ص 156 عیون الانباء ج 1 و ص 15 نزهة القلوب چ لیدن و ص 108، 170، 444، 455، 508، 509 ج 1 امتاع الاسماع و ص 166 ج 2 شعوری شود.


طی ٔ. [ طَی ْی ِءْ ] (اِخ ) تیره ٔ (حی ّ) دوم از قبیله ٔ کهلان (کلمه ٔ مزبور مأخوذ از ریشه ٔ «طاءة» بر وزن طاعة باشد که بمعنی دور در شدن در چراگاه است ). این تیره عبارتنداز: بنوطی ٔبن اددبن زیدبن یشحب بن عریب بن زیدبن کهلان و نسبت به ایشان طائی است و حاتم طائی معروف بکرم وابوتمام طائی شاعر مشهور به آنان منسوبند و شماره ٔ تیره ٔ مزبور بسیار است ، ابن خلدون در کتاب العبر آرد: منازل ایشان در یمن بود اما پس از بیرون رفتن قبیله ٔ اَزد هنگام سیل عرم و پراکنده شدن آنان تیره ٔ طی ٔنیز از یمن خارج شدند و به نجد و حجاز نزدیک بنی اسدفرودآمدند، آنگاه بر بنی اسد غالب آمدند و دو ناحیه ٔکوهستانی اجاء و سلمی را از آنان بازستدند و در آن کوه سکونت گزیدند و تاکنون آن دو کوه را بنام طی ٔ خوانند، سپس در آغاز اسلام و هنگام فتوحات در اقطار دیگر پراکنده شدند، و ایشان را تیره های ِ (بطون ِ) بسیار است . (از صبح الاعشی ج 1 ص 320). و رجوع به طائی شود.


طی . [ طَ ] (اِخ )نامش جلهم بن اددبن زیدبن یشحب صالح بن افحشدبن سام بن نوح . نیای قبیله ٔ طی و نسبت بدان طائی است و گویند ازین قبیله سه تن پدید آمده اند که هر یک در شیوه ٔ خود بی نظیر بوده اند، حاتم در جود و داود در فقه و زهد و ابوتمام در شعر. (از انساب سمعانی برگ 364 «ب »).


فرهنگ عمید

۱. درنوردیدن، پیمودن.
۲. (ادبی ) در عروض، اسقاط حرف چهارم ساکن از مستفعلن که مستعلن باقی بماند و نقل به مفتعلن شود، و از مفعولات معولات نقل به فاعلات شود.
۳. [مقابلِ نشر] [قدیمی] پیچیدن.
۴. (اسم ) [قدیمی] لا، نورد، شکن.
* طی کردن: (مصدر متعدی )
۱. پیمودن، درنوردیدن.
۲. توافق کردن در قیمت چیزی.
* طی طریق کردن: (مصدر لازم )
۱. درنوردیدن راه، گذشتن از راهی.
۲. (تصوف ) پیمودن مراحل سلوک.

۱. درنوردیدن؛ پیمودن.
۲. (ادبی) در عروض، اسقاط حرف چهارم ساکن از مستفعلن که مستعلن باقی بماند و نقل به مفتعلن شود، و از مفعولات معولات نقل به فاعلات شود.
۳. [مقابلِ نشر] [قدیمی] پیچیدن.
۴. (اسم) [قدیمی] لا؛ نورد؛ شکن.
⟨ طی کردن: (مصدر متعدی)
۱. پیمودن؛ درنوردیدن.
۲. توافق کردن در قیمت چیزی.
⟨ طی طریق کردن: (مصدر لازم)
۱. درنوردیدن راه؛ گذشتن از راهی.
۲. (تصوف) پیمودن مراحل سلوک.


دانشنامه عمومی

طی (ابهام زدایی). طِی یا تِی: ابزاری برای خشک کردن زمین
طَی: یک قبیلهٔ عرب

دانشنامه آزاد فارسی

طَی
(یا: طیئ؛ منسوب به آل طایی) قبیلۀ بزرگ عرب قحطانی. از قبایل یمنی الاصل که پس از یورش های قبیلۀ ازد ناگزیر از یمن به حدود مدینه مهاجرت کردند. این قبیله مشتمل بر صدها تیره و طایفۀ کوچک و بزرگ است که مشهورترین آن ها عبارت اند از بنوحارث، بنولام، بنوغوث، بنوثعل، بنوبولان، بنوهنی، بنوجرول (بزرگ ترین گروه طاییان) و دیگر قبایل. اینان در آغاز در کوه های معروف اجأ و سلمی در حوالی مدینه سکونت کردند و پس از مدتی به تدریج در نواحی کوهستانی و دشتی نجد در عربستان، عراق و شام پراکنده شدند. طاییان با پادشاهان ایران روابط خوبی داشتند، چنان که خسرو پرویز پس از کشته شدن نعمان (پادشاه حیره که داماد این قبیله بود و در جنگ با خسرو پرویز شکست خورد و به طاییان پناهنده شد اما طاییان به حمایت از خسرو پرویز او را نپذیرفتند)، ایاس بن قبیصه، از مردم این قبیله را پادشاه حیره کرد (۶۰۲ـ۶۱۱م). او در نبرد ذوقار فرماندۀ سپاهیان ایران و عرب شد. فلس نام بت این قبیله بود که به فرمان پیامبر (ص) و به دست امام علی (ع) ازبین رفت. طاییان در ۹ق اسلام آوردند و در جنگ نهاوند شرکت کردند. عروة بن زیدالخیل طایی پس از غلبه بر دیلمیان و رازیان دستبی، بلوکی مشترک بین ری و همدان، را گشود. شهر نریروسوق جابروان از ساخته های طاییان آذربایجان است. جیب بن اوس مشهور به ابی تمام شاعر بزرگ عرب و حاتم طایی، سخاوت پیشۀ بزرگ و نامدار عرب از طاییان بودند. مردم قبیلۀ طی به لهجۀ ویژۀ خود تکلم می کردند.

جدول کلمات

پیمودن

پیشنهاد کاربران

طُی -
در گویش ترکی به معنای مراسم و جشن عروسی یا ازدواج.
مثال: مثل طُی طُی طُیده بیزیم / جُزَل جُزَل ( گُزَل گُزَل ) طُیده بیزیم >>>>>
یعنی: عروسی عروسی عروسیِ ماست / عجب زیبا و قشنگِ عروسیِ ما!

پیمودن، هنگام

طی : وسیله ای با دسته که انتهای آن نخ پنبه ای وصل می شود وبا آن زمین را نظافت می کنند

در عرض . . . . . .

به هنگامِ . . . . . .

در گذرِ

واژه ی ( ( طی ) ) اربیک شده ی ( ( پِی ) ) است.

پی=پیمودن.


کلمات دیگر: