کلمه جو
صفحه اصلی

غیبی


مترادف غیبی : مختفی، مخفی، نامرئی، الهی، خدایی، لاهوتی، ملکوتی

فارسی به انگلیسی

mystic, psychic, runic, occult, invisible, oracular

occult, invisible, oracular


mystic, psychic, runic


عربی به فارسی

وابسته بعلم ماوراء طبيعي , علوم معقول


مترادف و متضاد

۱. مختفی، مخفی، نامرئی
۲. الهی، خدایی، لاهوتی، ملکوتی


occult (صفت)
رمزی، سری، نهانی، اسرار امیز، پوشیده، مرموز، غیبی

oracular (صفت)
عاقل، الهامی، غیبی، وابسته به غیب گویی، وابسته به وحی

مختفی، مخفی، نامرئی


الهی، خدایی، لاهوتی، ملکوتی


فرهنگ فارسی

( مصدر ) منسوب به غیب ۱ - مربوط به عالم غیب ۲ - الهی ربانی .
شیرزای . مولانا غیبی از جمله کاتبان شیراز بود و کمتر کسی مانند او تند مینوشت

لغت نامه دهخدا

غیبی. [ غ َ / غ ِ ] ( ص نسبی ) منسوب به غیب. ناپدید و نهفته و پنهان و مخفی و غیرمرئی. ( ناظم الاطباء ). منسوب به عالم غیب. الهی. ربانی. آسمانی. فلکی. ( ناظم الاطباء ). رجوع به غَیب شود :
ندای هاتف غیبی ز چارگوشه عرش
صدای کوس الهی به پنج نوبت لا.
خاقانی.
دیوان و جان دو تحفه فرستاده ام به تو
گردون بر این دو تحفه غیبی ثنا کند.
خاقانی.
گر گوشتان اشارت غیبی شنیده نیست
بر خاک روضه وار فریبرز بگذرید.
خاقانی.
شه بجای حاجبان خویش رفت
پیش آن مهمان غیبی پیش رفت.
مولوی ( مثنوی ).
ضیف غیبی را چو استقبال کرد
چون شکر گویی که پیوست او به ورد.
مولوی ( مثنوی ).
بسا مکاشفات غیبی و مشاهدات لاریبی دست دهد. ( مجلس اول سعدی ).
|| مقدر. تقدیری. ( از ناظم الاطباء ).

غیبی. [ غ َ ] ( اِخ ) دهی است از دهستان دالوند بخش زاغه شهرستان خرم آباد که در 9هزارگزی باختری زاغه و 8هزارگزی شمال شوسه خرم آباد به بروجرد قرار دارد. جلگه و سردسیر است. سکنه آن 212 تن است که به لری لکی و فارسی سخن میگویند. آب آن از سرآب تاجو تأمین میشود. محصول آن غلات و لبنیات است. شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی آنان فرش و جاجیم بافی است. راه مالرو دارد. ساکنان آن از طایفه دالوند هستند و در زمستان به قشلاق میروند. مزرعه چم زال جزء این آبادی است. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6 ).

غیبی. [ غ َ ] ( اِخ ) دهی است کوچک از دهستان رمشک بخش کهنوج شهرستان جیرفت که در 150هزارگزی جنوب خاوری کهنوج سر راه مالرو رمشک - گابریک واقع است. چهار تن سکنه دارد. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8 ).

غیبی. [ غ َ ] ( اِخ ) جمال الملة و الحق و الدین. صاحب مقاصد الالحان گوید: غیبی در انواع علوم ید طولی و مرتبه اعلی داشت ، خصوصاً در علم و عمل موسیقی که همانا کسی بمرتبه او نرسیده است و نرسد. بحال این فقیر حقیر [ عبدالقادر ] التفات و اهتمام تمام داشت. در انواع علوم تعلیم و ارشاد میفرمود خصوصاً در این فن ( ظ: فن موسیقی ) که به یمن همت مبارک ایشان خبرت و مهارت در این علم و عمل بمرتبه ای رسید که بر عالمیان واضح و لایح گشت. ( مقاصد الالحان از دانشمندان آذربایجان ص 290 ).

غیبی. [ غ َ ] ( اِخ ) شوشتری. از شاعران شوشتر در عهد واخشتوخان حاکم شوشتر ( 1042 - 1078 هَ. ق. ) و معاصر حلمی شوشتری بود. رجوع به الذریعه قسم اول از جزء تاسع ص 264 شود.

غیبی . [ غ َ ] (اِخ ) جمال الملة و الحق و الدین . صاحب مقاصد الالحان گوید: غیبی در انواع علوم ید طولی و مرتبه ٔ اعلی داشت ، خصوصاً در علم و عمل موسیقی که همانا کسی بمرتبه ٔ او نرسیده است و نرسد. بحال این فقیر حقیر [ عبدالقادر ] التفات و اهتمام تمام داشت . در انواع علوم تعلیم و ارشاد میفرمود خصوصاً در این فن (ظ: فن موسیقی ) که به یمن همت مبارک ایشان خبرت و مهارت در این علم و عمل بمرتبه ای رسید که بر عالمیان واضح و لایح گشت . (مقاصد الالحان از دانشمندان آذربایجان ص 290).


غیبی . [ غ َ ] (اِخ ) دهی است کوچک از دهستان رمشک بخش کهنوج شهرستان جیرفت که در 150هزارگزی جنوب خاوری کهنوج سر راه مالرو رمشک - گابریک واقع است . چهار تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).


غیبی . [ غ َ ] (اِخ ) شوشتری . از شاعران شوشتر در عهد واخشتوخان حاکم شوشتر (1042 - 1078 هَ . ق .) و معاصر حلمی شوشتری بود. رجوع به الذریعه قسم اول از جزء تاسع ص 264 شود.


غیبی . [ غ َ ] (اِخ ) شیرازی . مولانا غیبی از جمله ٔ کاتبان شیراز بود و کمتر کسی مانند او تند مینوشت . گاهی بشعر نیز میل میکرد، این بیت از اوست :
بی روی دلفروزت عشاق را طرب نیست
با ما شبی بسر کن یک شب هزار شب نیست .

(از تحفه ٔ سامی ص 170).



غیبی . [ غ َ / غ ِ ] (ص نسبی ) منسوب به غیب . ناپدید و نهفته و پنهان و مخفی و غیرمرئی . (ناظم الاطباء). منسوب به عالم غیب . الهی . ربانی . آسمانی . فلکی . (ناظم الاطباء). رجوع به غَیب شود :
ندای هاتف غیبی ز چارگوشه ٔ عرش
صدای کوس الهی به پنج نوبت لا.

خاقانی .


دیوان و جان دو تحفه فرستاده ام به تو
گردون بر این دو تحفه ٔ غیبی ثنا کند.

خاقانی .


گر گوشتان اشارت غیبی شنیده نیست
بر خاک روضه وار فریبرز بگذرید.

خاقانی .


شه بجای حاجبان خویش رفت
پیش آن مهمان غیبی پیش رفت .

مولوی (مثنوی ).


ضیف غیبی را چو استقبال کرد
چون شکر گویی که پیوست او به ورد.

مولوی (مثنوی ).


بسا مکاشفات غیبی و مشاهدات لاریبی دست دهد. (مجلس اول سعدی ).
|| مقدر. تقدیری . (از ناظم الاطباء).

غیبی . [ غ َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان دالوند بخش زاغه ٔ شهرستان خرم آباد که در 9هزارگزی باختری زاغه و 8هزارگزی شمال شوسه ٔ خرم آباد به بروجرد قرار دارد. جلگه و سردسیر است . سکنه ٔ آن 212 تن است که به لری لکی و فارسی سخن میگویند. آب آن از سرآب تاجو تأمین میشود. محصول آن غلات و لبنیات است . شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی آنان فرش و جاجیم بافی است . راه مالرو دارد. ساکنان آن از طایفه ٔ دالوند هستند و در زمستان به قشلاق میروند. مزرعه ٔ چم زال جزء این آبادی است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).


فرهنگ عمید

۱. مربوط به غیب.
۲. الهی، ربانی.

دانشنامه عمومی

غیبی ممکن است به یکی از موارد زیر اشاره داشته باشد:
غیبی (بم)
غیبی (خرم آباد)
غیبی (رودان)


کلمات دیگر: