کلمه جو
صفحه اصلی

طنز


مترادف طنز : استهزا، فکاهه، فکاهی، مسخره، هزل ، ناز، طعنه، سرزنش، طعنه زدن، سرزنش کردن، افسوس کردن، مسخره کردن

متضاد طنز : جد

برابر پارسی : شوخی، ریشخند

فارسی به انگلیسی

satire, scoffing

satire


scoffing


فارسی به عربی

اسخر , سخریة

مترادف و متضاد

۱. استهزا، فکاهه، فکاهی، مسخره، هزل ≠ جد
۲. ناز
۳. طعنه، سرزنش
۴. طعنه زدن، سرزنش کردن
۵. افسوس کردن، مسخره کردن
۶. ناز


quip (اسم)
کنایه، گوشه، بذله، لطیفه، طعنه، طنز

mockery (اسم)
مسخره، استهزاء، طنز، زحمت بیهوده

scoff (اسم)
مسخره، ریشخند، طعنه، سخره، تمسخر، استهزاء، سخریه، طنز

irony (اسم)
مسخره، طعنه، تمسخر، طنز، وارونه گویی، پنهان سازی، گوشه و کنایه و استهزاء

jeer (اسم)
مسخره، ریشخند، طعنه، استهزاء، طنز

joke (اسم)
شوخی، بذله، لطیفه، خوش مزگی، مزاح، طنز

استهزا، فکاهه، فکاهی، مسخره، هزل ≠ جد


فرهنگ فارسی

نوعی شیوۀ بیان در ادبیات نمایشی که با به کار گرفتن طعنه و سخن کنایه‌دار سعی در نشان دادن شرارت اخلاقی آدم‌ها و تحقیر آنها دارد و هدف آن اصلاح رفتارهای بشری است


فسوس کردن، ریشخندکردن، مسخره کردن، نازکردن، طعنه، سرزنش ، نازوکرشمه
۱ - ( مصدر ) افسوس کردن مسخره کردن . ۲ - طعنه زدن سرزنش کردن . ۳ - مسخره . ۴ - طعنه سرزنش . ۵ - ( اسم ) ناز .
ببغداد است بنهر طابق

فرهنگ معین

(طَ ) [ ع . ] ۱ - (مص م . ) ریشخند کردن ، مسخره کردن . ۲ - طعنه زدن . ۳ - (اِمص . ) طعنه . ۴ - (اِ. ) ناز و کرشمه . ۵ - عملی که جنبه های نادرست یا ناروای پدیده ای را مورد مسخره قرار می دهد و هدف آن اصلاح است . (اعم از شعر، نثر و نمایش ).

لغت نامه دهخدا

طنز. [ طَ ] (ع مص ) فسوس کردن .(منتهی الارب ) (منتخب اللغات ). فسوس داشتن . (دهار). افسوس داشتن . (زوزنی ). افسوس کردن . (تاج المصادر). || بر کسی خندیدن . || عیب کردن . (زوزنی ). || لقب کردن . (زوزنی ). || سخن به رموز گفتن . (غیاث ) (آنندراج ). || (اِمص ) طعنه . (غیاث ) (آنندراج ). سخریه : آنچه دیده و شنیده از احوال نوخاستگان و حرکات ایشان و سخنان باطنز که میگفتند بازراند. (تاریخ بیهقی ص 599). بزرگان طنز فرانستانند. (تاریخ بیهقی ص 392).
زبون تر از مه سی روزه ام مهی سی روز
مرا بطنز چو خورشید خواند آن جوزا.

خاقانی .


سالها جستم ندیدم زو نشان
جز که طنز و تسخر این سرخوشان .

مولوی .


قهقهه زد آن جهود سنگدل
ازسر افسوس و طنز و غش و غل .

مولوی .


عقلم بطنز گفت که انظر الی الابل
کاندر ابل عجایب صنع خدا بسی است .

سلمان ساوجی .


|| ناز. (غیاث ) (آنندراج ).

طنز. [ طَ ] (اِخ )(شارع ...) ببغداد است بنهر طابق . (معجم البلدان ).


طنز. [ طَ ] ( ع مص ) فسوس کردن.( منتهی الارب ) ( منتخب اللغات ). فسوس داشتن. ( دهار ). افسوس داشتن. ( زوزنی ). افسوس کردن. ( تاج المصادر ). || بر کسی خندیدن. || عیب کردن. ( زوزنی ). || لقب کردن. ( زوزنی ). || سخن به رموز گفتن. ( غیاث ) ( آنندراج ). || ( اِمص ) طعنه. ( غیاث ) ( آنندراج ). سخریه : آنچه دیده و شنیده از احوال نوخاستگان و حرکات ایشان و سخنان باطنز که میگفتند بازراند. ( تاریخ بیهقی ص 599 ). بزرگان طنز فرانستانند. ( تاریخ بیهقی ص 392 ).
زبون تر از مه سی روزه ام مهی سی روز
مرا بطنز چو خورشید خواند آن جوزا.
خاقانی.
سالها جستم ندیدم زو نشان
جز که طنز و تسخر این سرخوشان.
مولوی.
قهقهه زد آن جهود سنگدل
ازسر افسوس و طنز و غش و غل.
مولوی.
عقلم بطنز گفت که انظر الی الابل
کاندر ابل عجایب صنع خدا بسی است.
سلمان ساوجی.
|| ناز. ( غیاث ) ( آنندراج ).

طنز. [ طَ ] ( اِخ )( شارع... ) ببغداد است بنهر طابق. ( معجم البلدان ).

فرهنگ عمید

۱. (ادبی ) شیوۀ ادبی که در آن عیوب فردی و اجتماعی به منظور اصلاح این عیوب به صورت خنده آوری نمایش داده می شوند.
۲. طعنه، سرزنش.
* طنز زدن: (مصدر لازم ) = * طنز کردن
* طنز کردن: (مصدر لازم ) [قدیمی] طعنه زدن، مسخره کردن.

۱. (ادبی) شیوۀ ادبی که در آن عیوب فردی و اجتماعی به منظور اصلاح این عیوب به‌صورت خنده‌آوری نمایش داده می‌شوند.
۲. طعنه؛ سرزنش.
⟨ طنز زدن: (مصدر لازم) = ⟨ طنز کردن
⟨ طنز کردن: (مصدر لازم) [قدیمی] طعنه زدن؛ مسخره کردن.


دانشنامه عمومی

طَنز، هنری است که عدم تناسبات در عرصه های مختلف اجتماعی را که در ظاهر متناسب به نظر می رسند، نشان می دهد و این خود مایه خنده می شود. هنر طنزپردازی، کشف و بیان هنرمندانه و زیبایی شناختی عدم تناسب در این «متناسبات» است.
L'Ironie littéraire. Essai sur les formes de l'écriture oblique by Philippe Hamon, Hachette Littérature, ۱۹۹۶
Der Ernst der Ironie. by Rudolf Lüthe, Königshausen & Neumann, ۲۰۰۳
طنز هنری مکتوب است و اجرای آن در دیگر گونه های نمایشی به طور نمونه تئاتر، سینما یا تلویزیون، کمدی نامیده می شود.
طنز در لغت به معنای طعنه زدن است ولی معنای اصلی که در قبل به کار می رفته است به معنای تیغ جراحی می باشد.
معادل انگلیسی طنز satire است که از satira در لاتین گرفته شده که از ریشه satyros یونانی است. satira نام ظرفی پر از میوه های متنوع بود که به یکی از خدایان کشاورزی هدیه داده شده بود و به معنای واژگانی «غذای کامل» یا «آمیخته ای از هرچیز» بود.

طنز (مجموعه تلویزیونی). طنز یک مجموعه تلویزیونی محصول سال ۱۳۷۵ به کارگردانی محمدحسین سپهری، نویسندگی ] و تهیه کنندگی ] می باشد که از شبکه پخش شد.
علی اصغر نجات
فردوس کاویانی
منوچهر آذری
ناصر نجفی

دانشنامه آزاد فارسی

طنز (satire)
گونه یا اثر ادبی خنده آور، برای بیان معایب و آگاهانیدن اذهان نسبت به عمق رذالت ها و بدی ها از طریق بزرگ نمایی و به مضحکه گرفتن. طبیعت طنز بر خنده استوار است، اما برخلاف فکاهه و مطایبه، هدف اصلی آن خنداندن نیست، بلکه اصلاح و تزکیۀ اجتماع، با نشان دادن اغراق آمیز معایب و رذایل موجود، اما مغفول، از راه خندانیدن مخاطبان و به تفکر واداشتن ایشان، است. طنز بیشتر با خِرَد سروکار دارد تا با احساس. سابقۀ طنزنویسی را می توان تا یوونال و هوراس، شاعران رومی، پی گرفت. قالب طنز در قرون ۱۷ و ۱۸ در اروپا رواج یافت. ولتر و سویفت از طنزپردازان بنام این دوره اند. مارک تواین امریکایی از بزرگ ترین طنزنویسان نسبتاً متأخر جهان شمرده می شود. پیشینۀ طنز در ایران هرچند فقط به صورت رگه هایی پراکنده به پیش از اسلام می رسد، اما تولد حقیقی طنز در دوران اسلامی و به ویژه در قرون ۶ و ۷ ق با حکایات طنزآمیز صوفیه صورت گرفت. بررسی تاریخ طنز در ایران نشان می دهد که وابستگی اکثر ادیبان به فرمانروایان، مانعی عمده در راه آن بوده است و فقط شمار معدودی مانند عبید زاکانی و محمدحسین صفاعلی معروف به نبی السارقین (پیغمبر دزدان) بی پروا طنز اجتماعی و سیاسی نوشته اند. دورۀ بیداری را باید دورۀ تکامل و بلوغ طنز فارسی دانست. یکی از عوامل مؤثر در رشد طنز، رواج ساده نویسی بود که مجال پدیدآمدن آثاری چون چرند و پرند دهخدا و برخی آثار طالبوف و نسیم شمال و بعدها یکی بود یکی نبود جمال زاده را فراهم ساخت. از بهترین آثار طنز فارسی، روایت ترجمه گونۀ حاجی بابای اصفهانی اثر جیمز موریه، به قلم میرزا حبیب اصفهانی است. طنز فارسی را در آثار صادق هدایت نیز می یابیم. شمار طنزنویسان ایرانی در ۵۰ سال اخیر روبه افزایش گذاشته است. توفیق، ایرج پزشکزاد، عمران صلاحی و کیومرث صابری فومنی (گل آقا) از معروف ترین طنزنویسان دهه های اخیر ایران اند.

فرهنگستان زبان و ادب

{satire} [هنرهای نمایشی] نوعی شیوۀ بیان در ادبیات نمایشی که با به کار گرفتن طعنه و سخن کنایه دار سعی در نشان دادن شرارت اخلاقی آدم ها و تحقیر آنها دارد و هدف آن اصلاح رفتارهای بشری است

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] طنز، یعنی سخن یا نمایش تمسخرآمیز در قالب ادبی می باشد.
طنز در لغت به معنای سخن تمسخرآمیز و به سخره گرفتن دیگری آمده است؛ لیکن در کاربرد امروزی معنای خاصی پیدا کرده که عبارت است از شیوه بیان ادبی؛ اعم از شعر و نثر و نیز نمایش که در آن با هدف اصلاح رفتارهای بشری، عیبها و کاستیهای فردی و اجتماعی به تمسخر گرفته می شود. بنابراین، طنز چهره و جلوه ای آراسته و خوشایند دارد؛ اما مقصود از آن، توهین و تحقیر ناخوشایند مورد طنز؛ اعم از فرد، گروه و جامعه است.
کاربرد فقهی
از احکام آن در استفتائات سخن گفته اند.
احکام
طنز با محتوا و هدف اهانت به مسلمان و هتک حرمت و آشکار کردن عیب او، حرام است. برخی گفته اند: طنز، خلاف واقع است و غالباً رویکرد هتک حرمت و اهانت دارد؛ از این رو، به حکم اوّلی جایز نیست، مگر در مواردی که به قراین و شواهد لفظی و حالی نزد مخاطبان چنین رویکردی نداشته باشد.

[ویکی فقه] طنز (ابهام زدایی). واژه طنز ممکن است در معانی ذیل به کار رفته باشد: • طنز (فقه)، سخن یا نمایش تمسخرآمیز در قالب ادبی، دارای کاربرد در ابواب فقهی• طنز (ادبیات)، در اصطلاح ادبیات، نوع خاصی از آثار نظم و نثر ادبی برای انتقاد به سبک خنده آور
...

[ویکی فقه] طنز (ادبیات). طنز در لغت به معنی افسوس کردن، مسخره کردن و طعنه زدن است و در اصطلاح ادبیات به نوع خاصی از آثار نظم و نثر ادبی گفته می شود که انتقادی را بصورت خنده آور مطرح می کند و معادل "Satire" اروپایی به معنی انتقادی و طنزآمیز می باشد.
تفاوت طنز با هزل و هجو، در رعایت ادب و اخلاق است. هجو به معنی ناسزا گفتن و ضد مدح است و هزل، سخن بیهوده و یاوه بصورت زشت و غیراخلاقی و مقابل "جد" است. هزل و هجو، بیشتر، جنبه انتقاد شخصی و مستقیم دارد و هدف آن الزاما اجتماعی و آموزنده نیست. طنز در عین حال که می کوشد نازیبایی ها و رذایل فردی و جمعی را نشان دهد؛ اما صراحت و بی پردگی هجو و هزل را ندارد و خلاصه اینکه طنز، کمتر از محدوده ادب و شرم فراتر می رود.
هدف طنز
طنز اگر چه بر خنده استوار است، اما این خنده موجب تفکر و وسیله ای برای رسیدن به هدفی بالاتر یعنی آگاه کردن مردم از رواج ظلم و ستم و نیز بی اعتبار شدن فضایل اخلاقی و انسانی در جامعه است و طنزپرداز یا نویسنده سعی در به چالش کشیدن این اوضاع نابسامان را دارد.
حلبی، علی اصغر، تاریخ طنز و شوخ طبعی، تهران، ۷۷، ص۵ و۴.
در ادبیات قدیم ما "طنز" به معنی امروزی آن و نوع ادبی مجزا و خاص وجود نداشت. شاعران بزرگ ما مثل "رودکی"، "سنایی"، "انوری"، "سعدی" و "حافظ" و "مولوی" با سخره گرفتن جامعه و ناهنجاری های آن بر بی عدالتی، تبعیض، ظلم و جهل و فقر می تازیدند و به رواج بی اخلاقی و رذایل و پلیدی انتقاد می کردند.مثلاً "رودکی" خطاب به نمازگزاران ریاکار می گوید: روی به محراب نهادن چه سود؟ •••• دل به بخارا و بتان طرازایزد ما وسوسه عاشقی •••• از تو نپذیرد، نپذیرد نماز!
بهزادی اندوهجردی، حسن، طنزپردازان ایران، تهران، دستان، ۸۲، ص۸۰.
...

[ویکی فقه] طنز (فقه). طنز، یعنی سخن یا نمایش تمسخرآمیز در قالب ادبی می باشد.
طنز در لغت به معنای سخن تمسخرآمیز و به سخره گرفتن دیگری آمده است؛ لیکن در کاربرد امروزی معنای خاصی پیدا کرده که عبارت است از شیوه بیان ادبی؛ اعم از شعر و نثر و نیز نمایش که در آن با هدف اصلاح رفتارهای بشری، عیبها و کاستیهای فردی و اجتماعی به تمسخر گرفته می شود.
فرهنگ بزرگ سخن.
از احکام آن در استفتائات سخن گفته اند.
احکام
طنز با محتوا و هدف اهانت به مسلمان و هتک حرمت و آشکار کردن عیب او، حرام است.
صراط النجاة، ج۳، ص۳۰۴.
...

واژه نامه بختیاریکا

تیس تَعمِرَه؛ کُچ کُویر؛ کُویر؛ لِقهِ لِقه

جدول کلمات

کمدی

پیشنهاد کاربران

تلخند

طنز بجز معناهایی که در بالا گفته شد و در فرهنگ های گوناگون آمده است در برخی جملات معنای مسخره کردن و واقعیت را به گونه ای دیگر بیان کردن ندارد و تنها به معنی " خنداندن" بدون هدفی دیگر در پشت آن ، نیز می تواند داشته باشد. مانند افراد شوخ در زمان های سخت نیز خوی طنز خود را نگه می دارند.
که در اینجا تنها به معنی بیان سخن های خنده دار است

پارسی این واژه لاچ است که لاغ هم گفته می شود.
و گر مرد لهو است و بازی و لاغ
قویتر شود دیوش اندردماغ
حضرت عشق و سخن سعدی

چون گفت بسی فسانه و لاغ
شد زاغ و نهاد بر دلش داغ
حضرت استاد کامل نظامی


طَنز
شاید واژه ای پارسی باشَد که اَرَبیده گَشته:
طَنز : تَن زَد
با زَدَن به تَن یا پَهلو یا بَغَلِ کَسی نِگَریسته یِ پِنهان دَر چیزی را نِماره ( اِشاره ) کَردَن


کلمات دیگر: