کلمه جو
صفحه اصلی

کندلان

فرهنگ فارسی

نوعی ازخیمه، خیمه بزرگ، خیمهای که جلودرگاه پادشاهان برپاکنند
( اسم ) خیم. بزرگ که در پیش در گاه ملوک بر پای دارند : عصمت نهفته رخ بسرا پرده ات مقیم دولت گشاده رخت بقا زیر کندلان . ( حافظ )

لغت نامه دهخدا

کندلان . [ ک ُ دِ / دُ ] (اِخ ) دهی از دهستان براآن است که در بخش حومه ٔ شهرستان اصفهان واقع است و 121 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10). از قرای اصفهانست . (از معجم البلدان ) (از لباب الانساب ).


کندلان . [ ک ُ دُ / دَ ] (اِ) نوعی از خیمه را گویند و بعضی این لغت را ترکی می دانند. (برهان ). خیمه ای بزرگ که در پیش درگاه ملوک بر پای دارند و این لغت را برخی ترکی می دانند. (آنندراج ) (انجمن آرا). خیمه ای کلان و بزرگ که در پیش دروازه ٔ پادشاه استاده کنند و این لفظ ترکی است . (غیاث ). خیمه ای بزرگ که پیش ملوک ایستاده کنند و بعضی گویند ترکی است . (فرهنگ رشیدی ). نوعی از خیمه و چادر. (ناظم الاطباء) :
باد فراش آسمانش تا زند
بارگاه و کندلان کوس و علم .

شرف الدین شفروه .


عصمت نهفته رخ به سراپرده ات مقیم
دولت گشاد رخت بقا زیر کندلان .

حافظ (دیوان چ قزوینی ص قیح ).


این یکی کندلان زد آن خیمه
فکر هرکس به قدر همت اوست .

نظام قاری (دیوان ص 51).


منشور خرگه و تتق و چتر و سایبان
بر کندلان چرخ مدور نوشته اند.

نظام قاری (دیوان ص 24).


ناگاه ز کندلان به در جست عمود
بر پای از آن میانه برخاست که من .

نظام قاری (دیوان ص 124).



کندلان. [ ک ُ دُ / دَ ] ( اِ ) نوعی از خیمه را گویند و بعضی این لغت را ترکی می دانند. ( برهان ). خیمه ای بزرگ که در پیش درگاه ملوک بر پای دارند و این لغت را برخی ترکی می دانند. ( آنندراج ) ( انجمن آرا ). خیمه ای کلان و بزرگ که در پیش دروازه پادشاه استاده کنند و این لفظ ترکی است. ( غیاث ). خیمه ای بزرگ که پیش ملوک ایستاده کنند و بعضی گویند ترکی است. ( فرهنگ رشیدی ). نوعی از خیمه و چادر. ( ناظم الاطباء ) :
باد فراش آسمانش تا زند
بارگاه و کندلان کوس و علم.
شرف الدین شفروه.
عصمت نهفته رخ به سراپرده ات مقیم
دولت گشاد رخت بقا زیر کندلان.
حافظ ( دیوان چ قزوینی ص قیح ).
این یکی کندلان زد آن خیمه
فکر هرکس به قدر همت اوست.
نظام قاری ( دیوان ص 51 ).
منشور خرگه و تتق و چتر و سایبان
بر کندلان چرخ مدور نوشته اند.
نظام قاری ( دیوان ص 24 ).
ناگاه ز کندلان به در جست عمود
بر پای از آن میانه برخاست که من.
نظام قاری ( دیوان ص 124 ).

کندلان. [ ک ُ دِ / دُ ] ( اِخ ) دهی از دهستان براآن است که در بخش حومه شهرستان اصفهان واقع است و 121 تن سکنه دارد. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10 ). از قرای اصفهانست. ( از معجم البلدان ) ( از لباب الانساب ).

فرهنگ عمید

۱. نوعی خیمه، خیمۀ بزرگ.
۲. خیمه ای که جلو درگاه پادشاهان برپا می کردند.

دانشنامه عمومی

کندلان ممکن است به یکی از موارد زیر اشاره داشته باشد:
کندلان (فریزی)
کندلان (اصفهان)
کندلان (سقز)


کلمات دیگر: