مترادف جواز : اجازه، اذن، پته، پروانه، تجویز، تصدیق، رخصت، رخصت نامه، روادید، گذرنامه، گواهی، مجوز
برابر پارسی : پروانه، روادید، گذرنامه
permit, licence
authorization, certificate, license, permit, ticket
اجازه، اذن، پته، پروانه، تجویز، تصدیق، رخصت، رخصتنامه، روادید، گذرنامه، گواهی، مجوز
(جَ) [ ع . ] 1 - (مص م .) اجازه دادن ، رخصت دادن . 2 - (اِ.) گذرنامه ، پاسپورت .3 - (مص ل .) گذشتن ، گذشتن از جایی .
(جُ) (اِ.) 1 - هاون سنگین و چوبین ، مهراس . 2 - چوبی که ستوران را بدان رانند.
(جَ) (اِ.) = گواز: چوبدستی که با آن گاو و خر را رانند.
جواز. [ ج َ ] (ع اِ)روا. || تساهل . (منتهی الارب ). امکان و تساهل . (اقرب الموارد). || آب که مواشی و زراعت را دهند. (منتهی الارب ). آبی که داده شده است بمال از چارپایان . (برهان ). || چک مسافران که از سلطان گیرند تا کسی در راه متعرض نشود. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). گذرنامه . (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی ) (مهذب الاسماء). کارنامه . || پروانه . پاسپورت . (فرهنگ فارسی معین ). تذکره و آن در زمان مأمون الرشید در خراسان معمول گردید. (کامل ابن اثیر ج 6 ص 93). || خط و دستک راه . (برهان ).
- جواز عبور ؛ پروانه ٔ گذشتن از جایی و داخل شدن در جایی . (فرهنگ فارسی معین ). اجازه نامه . جواز مدرسی . جواز عمامه .
|| (مص ) گذشتن از جای و پس افکندن آن را برفتن از وی . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رفتن و گذشتن . (حاشیه ٔ برهان ). || سپری کردن . || روا بودن . (تاج المصادر بیهقی ). || روا شدن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). مجاز گردیدن . (اقرب الموارد). || روان شدن . || روا دیدن . رخصت دادن . اجازه دادن . (فرهنگ فارسی معین ) (برهان ). || آب دادن . (منتهی الارب ). آب دادن ستور و کشتزار. || (اِمص ) روانی . || خلاص . (برهان ). || سوغ . اذن . حل . || روایی . رخصت و اجازت . (برهان ). || (اصطلاح شرعی ) روا بودن .مباح بودن . مساوی بودن ترک یا فعل چیزی از نظر شرع .
جواز. [ ج َوْ وا ] (ع ص ) کوزه فروش . (منتهی الارب ).
جواز. [ ج ُ ] (ع اِ) تشنگی . (منتهی الارب ).
فرخی (از لغت فرس ).
۱. اجازهنامه؛ پروانه؛ مجوز.
۲. پروانۀ سفر.
۳. (اسم مصدر) جایز بودن؛ روا بودن.
۴. (اسم مصدر) [قدیمی] رخصت؛ اجازه.
۵. [قدیمی] گذشتن از جایی یا از راهی.
نوعی هاون چوبی یا سنگی برای کوبیدن چیزی تا عصاره یا روغن آن را بگیرند؛ جوغن: ◻︎ ای به کوپال گران کوفته پیلان را پشت / چون کرنجی که فرو کوفته باشد به جواز (فرخی: ۲۰۰).
پروانه