کلمه جو
صفحه اصلی

سنج


مترادف سنج : سنجه، کیل، وزن، وزنه

فارسی به انگلیسی

meter _, type, cymbal

cymbal


meter _, type


فارسی به عربی

رنین

مترادف و متضاد

chime (اسم)
سنج، ترتیب زنگهای موسیقی، ناقوس رابصدا دراوردن

cymbal (اسم)
سنج

سنجه، کیل، وزن، وزنه


فرهنگ فارسی

( اسم ) اکسید ملحی سرب یعنی مخلوطی است از پر اکسید سرب و اکسید دو ظرفیتی سرب که دارای رنگ قرمزخوشرنگی است و در نقاشی مورد استفاده قرارگیرد سالیقون ساریقون آذرگون .
دهی است جزئ دهستان برغان بخش کرج شهرستان تهران .

فرهنگ معین

(سَ ) (اِ. ) وزن ، کیل .
(س یا سَ ) (اِ. ) یکی از آلات موسیقی و آن دو صفحة مدور فلزی است که با دست به هم کوفته می شود.

(سَ) (اِ.) وزن ، کیل .


(س یا سَ) (اِ.) یکی از آلات موسیقی و آن دو صفحة مدور فلزی است که با دست به هم کوفته می شود.


لغت نامه دهخدا

سنج . [ س ُ ] (اِ) کفل و سرین مردم و حیوانات . (برهان ). سرین مردم . (فرهنگ رشیدی ) (ادات الفضلاء).


سنج . [ س َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان بربرود بخش الیگودرز شهرستان بروجرد. دارای 518 تن سکنه . آب آن از قنات . محصول آنجا غلات و لبنیات .شغل اهالی زراعت و گله داری . صنایع دستی زنان قالی وجاجیم بافی است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6).


سنج . [ س ِ ن َ ] (اِ) نمک . (الفاظ الادویه ).


سنج. [ س َ ] ( اِ ) وزن و کیل است که از وزن کردن و کشیدن به ترازو باشد. ( برهان ). وزن کردن و وزن به این معنی مبدل سنگ است. ( آنندراج ) ( غیاث ) ( جهانگیری ). || ( نف ) مخفف سنجنده. که بسنجد. که برکشد. و در این معنی غالباً مزید مؤخر کلمات دیگر شود و صفت فاعلی مرکب مرخم سازد.
- آب سنج ؛ اندازه گیرنده آب.
- || دستگاه سنجش آب.
- الکل سنج ؛ دستگاه سنجش درجه الکل.
- بادسنج ؛ دستگاهی که وزش باد و شدت و جهت آنرا تعیین کند.
- || مجازاً،آنکه کار بیهوده کند :
که چند از مقالات آن بادسنج
که نه ملک دارد نه فرمان نه گنج.
سعدی.
- بارسنج ؛ دستگاه تعیین وزن.
- || دستگاه تشخیص یا تعیین مقدار فلز غیرقیمتی یک آلیاژ.
- برق سنج ؛ دستگاه اندازه گیری برق.
- بنیادسنج ؛ غوررس. دقیق النظر. که بعمق امور بنگرد :
چه زیرک شد آن مرد بنیادسنج
که ویرانه را ساخت باروی گنج.
نظامی.
- پولادسنج ؛ جنگی. دلاور. شجاع. اسلحه دار. ( انجمن آرا ) :
ترازوی پولادسنجان بمیل
ز کفه بکفه همی راند سیل.
نظامی.
- || که با پولاد برابر نهاده شود درسختی :
گرازنده شد تیغ بی هیچ رنج
دو نیمه شد آن کوه پولادسنج.
نظامی.
- پیرایه سنج ؛ که پیرایه سنجد. که زیور و زیب سنجد :
بپائین آن مهد پیرایه سنج
فرستاد چندین شتر بار گنج.
نظامی.
جوانمردی باغ پیرایه سنج
شود مفلس از کیمیاهای گنج.
نظامی.
- || کشنده و وزن کننده زینت و زیور :
جهاندار کآن دید بگشاد گنج
بخروارها گشت پیرایه سنج.
نظامی.
- تب سنج ؛ آنکه تب اندازه کند. آلت یا وسیله اندازه گیری تب.
- توفیرسنج ؛ اضافه و افزونی را سنجیدن :
دو مار از برای تو توفیرسنج
یکی مار مهره یکی مار گنج.
نظامی.
- خردسنج ؛ آزماینده خرد. سنجنده عقل.
- دینارسنج ؛ آزماینده زر مسکوک. ممیز عیار و بار زر مسکوک :
شنید از دبیران دینارسنج
که زر زر کشد در جهان گنج گنج.
نظامی.
- || کشنده و وزن کننده دینار.
- درم سنج ؛ آزماینده سیم مسکوک. آنکه میزان عیار و بار سیم مسکوک تعیین کند.
- راه سنج ؛ اندازه گیرنده راه.عارف وضع راه :
چنان دید در قاصد راه سنج

سنج . [ س ِ/ س َ ] (اِ) جلاجل دف و دائره را گویند. (آنندراج ) (برهان ). یکی از آلات موسیقی است مخفف سرنج و آن چیزی باشد به بسیاری از جلاجل دائره بزرگتر و در میان قبه ای دارد، بندی بر آن قبه نصب کنند و در جشنها و بازیگاهها با نقاره و دهل نوازند به این معنی بفتح اول نیز آمده است . (برهان ). دو طبق کوچک از روئین که با هم زنند و این مفرس و مبدل جهنج است که لفظ هندی باشد و آنرا جهانج گویند. (غیاث ). صنج معرب آن است . (فرهنگ رشیدی ). دوپاره ٔ مس که بهم زنند. چنگ :
بفرمود تا سنج و هندی درای
بمیدان درآرند با کرنای .

فردوسی .


و از آنجایگه بانگ سنج و درای
خروش آمد و ناله ٔ کرنای .

فردوسی .


سنج و دف میراث پدر باز رها کرد
ناگه بخط و خامه و دفتر هوس افتاد.

سیف اسفرنگ .


|| رنگی که مصوران و نقاشان کار فرمایند. (برهان ). سفیدآب که سرنج است . (آنندراج ) :
زبانش بدیدند همرنگ سنج
بدانسان که از پیش خوردی کرنج .

فردوسی .


رجوع به صنج شود.

سنج . [ ] (اِ) سنگی سخت سیاه است و براق و زودشکن در هند باشد. (نزهة القلوب ).


سنج . [ س َ ] (اِ) وزن و کیل است که از وزن کردن و کشیدن به ترازو باشد. (برهان ). وزن کردن و وزن به این معنی مبدل سنگ است . (آنندراج ) (غیاث ) (جهانگیری ). || (نف ) مخفف سنجنده . که بسنجد. که برکشد. و در این معنی غالباً مزید مؤخر کلمات دیگر شود و صفت فاعلی مرکب مرخم سازد.
- آب سنج ؛ اندازه گیرنده ٔ آب .
- || دستگاه سنجش آب .
- الکل سنج ؛ دستگاه سنجش درجه ٔ الکل .
- بادسنج ؛ دستگاهی که وزش باد و شدت و جهت آنرا تعیین کند.
- || مجازاً،آنکه کار بیهوده کند :
که چند از مقالات آن بادسنج
که نه ملک دارد نه فرمان نه گنج .

سعدی .


- بارسنج ؛ دستگاه تعیین وزن .
- || دستگاه تشخیص یا تعیین مقدار فلز غیرقیمتی یک آلیاژ.
- برق سنج ؛ دستگاه اندازه گیری برق .
- بنیادسنج ؛ غوررس . دقیق النظر. که بعمق امور بنگرد :
چه زیرک شد آن مرد بنیادسنج
که ویرانه را ساخت باروی گنج .

نظامی .


- پولادسنج ؛ جنگی . دلاور. شجاع . اسلحه دار. (انجمن آرا) :
ترازوی پولادسنجان بمیل
ز کفه بکفه همی راند سیل .

نظامی .


- || که با پولاد برابر نهاده شود درسختی :
گرازنده شد تیغ بی هیچ رنج
دو نیمه شد آن کوه پولادسنج .

نظامی .


- پیرایه سنج ؛ که پیرایه سنجد. که زیور و زیب سنجد :
بپائین آن مهد پیرایه سنج
فرستاد چندین شتر بار گنج .

نظامی .


جوانمردی باغ پیرایه سنج
شود مفلس از کیمیاهای گنج .

نظامی .


- || کشنده و وزن کننده زینت و زیور :
جهاندار کآن دید بگشاد گنج
بخروارها گشت پیرایه سنج .

نظامی .


- تب سنج ؛ آنکه تب اندازه کند. آلت یا وسیله ٔ اندازه گیری تب .
- توفیرسنج ؛ اضافه و افزونی را سنجیدن :
دو مار از برای تو توفیرسنج
یکی مار مهره یکی مار گنج .

نظامی .


- خردسنج ؛ آزماینده ٔ خرد. سنجنده ٔ عقل .
- دینارسنج ؛ آزماینده ٔ زر مسکوک . ممیز عیار و بار زر مسکوک :
شنید از دبیران دینارسنج
که زر زر کشد در جهان گنج گنج .

نظامی .


- || کشنده و وزن کننده ٔ دینار.
- درم سنج ؛ آزماینده ٔ سیم مسکوک . آنکه میزان عیار و بار سیم مسکوک تعیین کند.
- راه سنج ؛ اندازه گیرنده ٔ راه .عارف وضع راه :
چنان دید در قاصد راه سنج
که از جوش دل مغزش آمد به رنج .

نظامی .


چو آمد فرستاده ٔ راه سنج
به دارا سپرد آن گرانمایه گنج .

نظامی .


- زرسنج ؛ کشنده ٔ زر. وزن کننده ٔ زر.
- سخن سنج ؛ نقاد :
سخن سنجی آمد ترازو بدست
درست زراندود را می شکست .

نظامی .


نکو سیرتش دید و روشن قیاس
سخن سنج و مقدار مردم شناس .

سعدی .


کاتب و عالم و نقاد و سخن سنج و حسیب .

ناصرخسرو.


- سیم سنج ؛ درم سنج که مسکوک سیم کشد و اندازه گیرد که عیار و بار آن را مشخص سازد :
به کم مدتی شد چنان سیم سنج
که شد خواجه ٔ کاروانهای گنج .

نظامی .


- شغل سنج ؛ کارسنج . آنکه در مدارج و کیفیت مشاغل بدیده ٔ دقت نگرد :
بدستوری او شوی شغل سنج
که دستور دانا به از تیغ گنج .

نظامی .


- فشارسنج ؛ آلت و دستگاه اندازه گیری فشار.
- قافیه سنج ؛ که در قافیه ٔ شعر و انتخاب آن تأمل و اندیشه کند.
- قوت سنج ؛ نیروسنج .
- کارسنج ؛ شغل سنج :
سخن راند با کارسنجی چنان .

نظامی .


- کوه سنج ؛ اندازه گیرنده ٔ کوه . کشنده ٔ کوه .
- کینه سنج ؛ آزماینده ٔ دشمنی و عدوات . کینه خواه . کینه کش :
بجای فرستادن نزل و گنج
چرا با هزبران شدی کینه سنج .

نظامی .


- گاه سنج ؛ اندازه گیرنده ٔ زمان . سنجنده ٔ وقت .
- گران سنج ؛ گران بها. پربها.
- گرماسنج ؛ میزان الحراره . دستگاه اندازه گیری گرما.
- گنجینه سنج ؛ اندازه گیرنده ٔ گنجینه و نقود.
- گهرسنج ؛ کشنده و وزن کننده ٔ گوهر. جواهرسنج :
ترازوی خود را گهرسنج یافت .

نظامی .


- مال سنج ؛ سنجنده و اندازه گیرنده ٔ کالا و متاع .
- مشک سنج ؛ کشنده ٔ مشک . اندازه گیرنده ٔ مشک .
- نغمه سنج ؛ نغمه شناس .
- نکته سنج ؛ ظریف . باریک گو. سخته گو.
- هواسنج ؛ دستگاه اندازه گیری هوا.
- هوش سنج ؛ دستگاه اندازه گیری هوش و فراست .

سنج .[ س ِ ] (اِخ ) نام دو قریه است در مروشاهجان و یکی از آن دو را سنج عباد خوانند. (معجم البلدان ). قریه ای است به مرو و از آنجاست حسین بن شعیب بن محمد سنجی .


سنج . [ ] (اِخ ) دهی است جزء دهستان برغان بخش کرج شهرستان تهران . دارای 424 تن سکنه . آب آن از بین رود محلی و چشمه سار تأمین میشود. محصول آنجا غلات ، لبنیات و باغات . شغل اهالی زراعت ، چادرشب وکرباس بافی است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1).


فرهنگ عمید

از آلات موسیقی و آن دو صفحۀ برنجی مدور و محدب است که با دست بر هم کوبیده می شود. در ارکسترهای سمفونیک یکی از سازهای کوبی اصلی است و به طریقه های مختلف نواخته می شود.
۱. = سنجیدن
۲. سنجنده (در ترکیب با کلمۀ دیگر ): سخن سنج، نکته سنج، زلزله سنج، گرما سنج.

۱. = سنجیدن
۲. سنجنده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): سخن‌سنج، نکته‌سنج، زلزله‌سنج، گرما‌سنج.


از آلات موسیقی و آن دو صفحۀ برنجی مدور و محدب است که با دست بر هم کوبیده می‌شود. در ارکسترهای سمفونیک یکی از سازهای کوبی اصلی است و به طریقه‌های مختلف نواخته می‌شود.


دانشنامه عمومی

سِنج نوعی ساز کوبه ای به شکل دو صفحهٔ برنجی گرد است که معمولاً صدای آن را با کوبیدن به هم درمی آورند.
سنج انگشتی
سنج عبارت از یک صفحه برنجی و فلزی مدور با قطرهای مختلف بین ۲۰ تا ۶۰ سانتیمتر و معمولاً وسط سمت بیرونی سنج برای نگهداشتن آن بکار می رود است.صدای سنج ها بسته به خاصیت آن ها تفاوت می کند. این خاصیت ها عبارتند از:
در جنوب ایران جنس سنج از فلزی سخت و محکمی است که به آن «هفت جوش» می گویند. در منطقه خلیج فارس، در گذشته بر این عقیده بوده اند که چون جنس سنج از فلز است و اجنه از فلز می هراسند به همین خاطر آن را در کنار نوازنده های دَمّام می نوازند تا جسمشان از اشباح و شیاطین آزاد شود و نوازنده بتواند با نیتی پاک به نواختن بپردازد.در جنوب ایران، آیین سنج و دمام، معمولاً با تعداد هفت سنج نواخته می شود، سه سنج که از دیگر سنج ها خوش صداتر هستند در جلو و چهار سنج دیگر را در عقب گروه می نوازند.

دانشنامه آزاد فارسی

سِنْج
از سازهای ایدیوفون یا کوبه ای های فاقد پوست و بدون نت. از دو صفحه یا ورقۀ گِرد فلزی، و در برخی نمونه های نادر چوبی، تشکیل شده است که وسط هر صفحه یک فرورفتگی وجود دارد؛ وسط فرورفتگی سوراخی است، که برای قرارگرفتن در دست نوازنده، به آن بند یا تسمه ای متصل می شود. سنج اندازه های مختلفی دارد. نمونه هایی از آن، که متعلق به دوره های پیش از اسلام و از جنس هایی چون مفرغ است، در موزه ها نگهداری می شوند. رایج ترین نمونه های آن امروز در مراسم عزاداری محرم به کار می رود که مهم ترین نمونۀ آن متعلق به گروه های سنج و دمام و بوق بوشهر است. نمونه های کوچک آن با نام هایی چون سنجک، زنگ، قاشقک و شرینگ در مناطق گوناگون ایران متداول است. این گونه سنجک ها (سنج های کوچک) گاه با بند یا کِش به انگشتان دست بسته می شوند و در برخی مناطق رقصندگان زن یا مرد حین رقصیدن آن را به صدا درمی آورند.

فرهنگستان زبان و ادب

{cymbals/ cymbal} [موسیقی] سازی از خانوادۀ خودصداها، معمولاً بدون امکان تولید بسامدهای معین و اغلب متشکل از یک جفت صفحۀ فلزی بشقابی که در مرکز برآمدگی دارد متـ . جفت سِنج clash cymbals

دانشنامه اسلامی

[ویکی اهل البیت] این صفحه مدخلی از کتاب فرهنگ عاشورا است
نام یکی از ابزاری که به صورت یک جفت صفحه گرد مسین یا برنجی یا رویین، با دستگیره ایی در قسمت بیرونی است و در دسته های عزاداری و زنجیر زنی به هم می زنند و با صدا و آهنگ شورآفرین آن، به نوحه خوانی می پردازند، «صنج » هم گفته شده است.
جواد محدثی، فرهنگ عاشورا، نشر معروف.

پیشنهاد کاربران

سِنِج یا سِنِد شاهی از دودمان دوم مصر باستان است که گمان می رود پس از ونگ به پادشاهی رسیده باشد و به احتمال زیاد در زمان وی یک تجزیه موقت در مصر صورت یافته و مصر به دو بخش شمالی و جنوبی منقسم گردیده و او پادشاه نیمه شمالی در پایتختی ممفیس حکومت می نموده.


کلمات دیگر: