( اسم ) ۱ - گوی گریبان . ۲ - پارچه ای که از گریبان بیرون آورند قواره . ۳ - قطعهای بریده از خربزه و هندوانه برین قاش تراشه . ۴ - تکه قطعه .
گروهی از مردم یا بازیی است و کلمه فارسی است .
کرج . [ ک ُ ] (اِخ ) گروهی از مردم . (از اقرب الموارد). || (معرب ، اِ)بازیی است و کلمه ٔ فارسی است . (از اقرب الموارد).
کرج . [ ک ُ ](اِ) کَرج . (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به کرج شود.
رضی الدین نیشابوری (از مجمع الفرس ).
کرج . [ ک َ رَ ] (ع مص ) تباه گردیدن نان و کره برآوردن . (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). فاسد شدن و کپک گرفتن نان . (از اقرب الموارد). کره برآوردن و تباه شدن نان و سبزی و مانند آن از دیرماندگی . معرب کره ٔ فارسی است . (یادداشت مؤلف ).
کرج . [ ک ُرْ رَ ] (معرب ، اِ) کره ٔ اسب و ستور باشد. معرب است . (منتهی الارب ) (از آنندراج ). مأخوذ از کره ٔ فارسی و بمعنی آن . (ناظم الاطباء). || چیزی چون مهر که با آن بازی کنند. (از اقرب الموارد). اسبابی است که با آن بازی کنند. معرب از فارسی است . (از المعرب جوالیقی ص 290). رجوع به کره شود.
کرج . [ ک َرَ ] (اِخ ) دهی است به دینور. (منتهی الارب ). بزرگترین شهر ناحیه ٔ رود راور است نزدیک همدان از نواحی جبال میان همدان و نهاوند. (از معجم البلدان ). دهی است از دهستان دینور بخش صحنه ٔ شهرستان کرمانشاهان ، چهارهزارگزی خاور شوسه کرمانشاه به سنقر. سردسیر و سکنه ٔ آن 435 تن است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).
کرج . [ ک ِ / ک ِ رِ ] (اِ) پارچه را گویندکه از گریبان بیرون آورند و آن را به عربی قواره خوانند. (برهان ) (از فرهنگ رشیدی ). قواره و پارچه که از گریبان جامه ٔ بریده بیرون آرند. (ناظم الاطباء). رجوع به کَرج [ ک َ ] شود.
مولوی (از مجمع الفرس ).
بسحاق اطعمه (از فرهنگ جهانگیری ).
کرج . [ ک ُ ] (اِخ ) طایفه ای از نصاری که در کوههای قَبق و شهر سریرسکونت گزیدند و شوکتی بهم رسانیدند تا شهر تفلیس راگرفتند و ایشان را ولایتی است منسوب به آنان و ملک ولغت و شوکت و قوت و کثرت عدد. (از معجم البلدان ).
؟ (آنندراج ).
کرج . [ ک َ رَ ] (اِخ ) از قناتهای شهر تهران است در سمت مغرب . مقدار آب آن دو سنگ است مسافت مادرچاه تا شهر چهار فرسنگ . بند مجرای کرج بالای قریه ٔ سرچوب تقریباً مقابل بیلقان و مظهر آن در تهران نزدیک به جمشیدآباد است . طول مجرای آن 52 کیلومتر است . (از یادداشت مؤلف ).
کرج . [ ک َ رَ ] (اِخ ) نام رودی است که از کوهستان شمال غربی ری و ارتفاعات کندوان سرچشمه می گیرد و پس از بهم پیوستن آبها بسوی شهر کرج جاری میشود و بلوک شهریار و ساوجبلاغ و جز آن را مشروب می سازد. (از ناظم الاطباء). از کوه کلون بسته [از سلسله ٔ البرز] سرچشمه می گیرد و از ساوجبلاغ و شهریار و پشاپویه می گذرد و به دریاچه ٔ قم می ریزد. قسمتی از آب این رود در تهران مصرف می شود و برای استفاده بیشتر از آن در سالهای اخیر سد بزرگی در مسیر کوهستانی آن رود ساخته اند بنام سد امیرکبیر (یا سد کرج ) گنجایش این سد 205میلیون متر مکعب و تولید برق آن 149میلیون کیلووات در سال است . ارتفاعش 180 متر و هدفش تنها آبیاری زمینهای کشاورزی نیست ، بلکه بمنظور تعدیل جریان آب مشروب تهران و ایجاد برق اضافی شهر تهران است . مخارج این سد جمعاً در حدود 415میلیارد ریال بوده است . رجوع به فرهنگ امیرکبیر و ایرانشهر ج 2 ص 1580، 1990، 2016 و کرج شود.
کرج . [ ک َ رِ ] (اِخ ) کرج ابودلف . کره رود. شهر ابودلف عجلی . (منتهی الارب ). اهل این شهر آن را کَرَه نامند و آن از روستایی است که فاتق نامند و معرب از هفته است . مدینه ای است میان راه همدان به اصفهان و به همدان نزدیکتر است و ابودلف قاسم عیسی العجلی آن را ساخت . کرج شهری متفرق و بناهایش بناهای پادشاهان است ، قصرهای بزرگ و پراکنده دارد اما بستان و گردشگاه ندارد و میوه اش را از بروجرد و دیگر شهرها آرند. شهری طویل است نزدیک یک فرسنگ و دوبازار دارد. (از معجم البلدان ). در اسم کرج اختصار کردند زیرا که در اصل بوهین کره بوده است و همچنین درایام فرس آن را بوهین کره خوانده اند، یعنی خرمنگاه کرج . (تاریخ قم ص 33). رجوع به نزهة القلوب چ دبیرسیاقی ص 76 و جغرافیای تاریخی لسترنج صص 213-214 شود.