کلمه جو
صفحه اصلی

شهریار


مترادف شهریار : پادشاه، خدیو، خسرو، سلطان، شاهنشاه، شاه، ملک

متضاد شهریار : رعیت

فارسی به انگلیسی

sovereign, monarch, shahriar, king

sovereign, monarch


king


فارسی به عربی

ملک

فرهنگ اسم ها

اسم: شهریار (پسر) (فارسی) (تلفظ: šahr (i) yār) (فارسی: شهريار) (انگلیسی: shahryar)
معنی: فرمانروای شهر یا کشور، پادشاه، حاکم، شاه، فرمانروا، ( اَعلام ) ) پسر خسرو پرویز از شیرین و پدر یزدگرد سوم ساسانی، ) ( در شاهنامه ) پسر برزو، نواده ی رستم، ) محمّدحسین شهریار [، شمسی] شاعر ایرانی، از مردم آذربایجان، سراینده ی شعر به فارسی و ترکی آذری، از جمله منظومه ی ترکی به نام سلام به حیدربابا و دیوان شعر فارسی، ) عنوان ترجمه ی فارسی کتابی از ماکیاولی درباره ی اصول سیاسی و آیین کشورداری، ) نام شهرستانی در جنوب استان تهران، از شخصیتهای شاهنامه، نام یکی از چهار پسر شیرین و خسروپرویز پادشاه ساسانی

(تلفظ: šahr(i)yār) پادشاه ، شاه ؛ (در قدیم) حاکم ، فرمانروا .


مترادف و متضاد

sovereign (اسم)
طرفدار، فرمانروا، سایس، پادشاه، سلطان، شهریار

king (اسم)
خسرو، پادشاه، شاه، سلطان، شهریار

monarch (اسم)
فرمانده، خسرو، فرمانروای مطلق، خدیو، پادشاه، سلطان، شهریار، مرد کلاه دار

sovran (اسم)
پادشاه، شهریار

پادشاه، خدیو، خسرو، سلطان، شاهنشاه، شاه، ملک ≠ رعیت


فرهنگ فارسی

بخشی است از شهرستان تهرانواقع در جنوب تهران میان ساوجبلاغ و غار و خاک ساوه و پشاپویه و آن از نقاط بد آب و هوای اطراف تهران است . در تابستان بسیار گرم است و بادش معروف میباشد. مرکز آن [کرشته] و ده های معروف آن عبارتند از [ علیشاه عوض ] و [ رباط کریم ].
بزرگترشهر، فرمانروای شهر، پادشاه
( اسم ) ۱ - کلانتر شهر بزرگ شهر فرانروای شهر . ۲ - شاه پادشاه .

فرهنگ معین

(شَ ) [ په . ] (اِمر. ) ۱ - فرمانروای شهر. ۲ - پادشاه . ۳ - از نام های پسران .

لغت نامه دهخدا

شهریار. [ ش َ ] ( اِ مرکب ) کلانتر و بزرگ شهر. ( ناظم الاطباء ) ( برهان ). حاکم. امیر ناحیه ای. فرمانروای شهر یا ناحیه یا کشور :
شهریاری که خلاف تو کند زود فتد
از سمن زار به خارستان وز کاخ به کاز.
فرخی.
به آیین یکی شهر شامس به نام
یکی شهریار اندر او شادکام.
عنصری.
من گر تو ببلخ شهریاری
در خانه خویش شهریارم.
ناصرخسرو.
مرا شهری است این دل پر ز حکمت
مرا بین تا ببینی شهریاری.
ناصرخسرو.
بزرگی در آن ناحیت شهریار.
سعدی.
غم غریبی و غربت چو برنمی تابم
بشهر خود رَوَم و شهریار خود باشم.
حافظ.
|| پادشاهی را گویند که از همه پادشاهان عصرخود بزرگتر باشد. ( برهان ) ( ناظم الاطباء ). پادشاه بزرگ ، و مطلق پادشاه را نیز گویند. ( رشیدی ). شاه. پادشاه. رجوع به شهربان شود :
ای شهریار راستین ای پادشاه داد و دین
ای نیک فضل و نیک خواه ای از همه شاهان گزین.
دقیقی.
پراندیشه شد زآن سخن شهریار
بدان هفته کس را ندادند بار.
فردوسی.
به بدرود کردن گرفتش کنار
ببارید آب از مژه شهریار.
فردوسی.
اگر شهریاری وگر زیردست
جز از خاک تیره نیابی نشست.
فردوسی.
ز قیصر درود و ز ما آفرین
بر این نامور شهریارزمین.
فردوسی.
چو دید اندر اوشهریار زمن
برافتاد از بیم بر وی جشن.
سهیلی ( از حاشیه لغت فرس اسدی نخجوانی ).
ای شهریار عالم یکچند صید کردی
یکچند گاه باید اکنون که می گساری.
منوچهری.
داد برِ خسرو است فضل برِ شهریار
جود برِ شاه شرق بخشش مال و نعم.
منوچهری.
مال تو از شهریار شهریاران گرد گشت
ورنه اندر ری تو سرگین چیده یی از پارگین.
منوچهری.
یافت چون شهریار ابراهیم
هرکه گم کرد شاه فرخ زاد.
ابوحنیفه اسکافی ( از تاریخ بیهقی ص 385 ).
آخرالامر آن آمد که... بدیوان رسالت نشست [ خواجه بونصر ] و چون حاجت آمد که این حضرت و شهریار بزرگواررا رئیس... اختیار او را کردند. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 275 ).
زبهر همه کس بود شهریار
نه ازبهر یک تن که باشَدْش یار.
اسدی.

شهریار. [ ش َ ] (اِخ ) ابن بادوسبان بن خورزادبن بادوسبان بن کاوباره . از ملوک طبرستان ، و مدت حکومت او سی سال بوده است . (از حبیب السیر چ خیام ج 2 ص 405).


شهریار. [ ش َ ] (اِخ ) ابن تافیل (ودر نسخه ای از بدایع الازمان : تاقیل ). امیر عمان بروزگار ملک قاورد، و قاورد به عمان لشکر کشید و پس از غارت عمان امارت باز وی داد و هم شحنه ای از دست خود بدانجا بنشاند. (بدایع الازمان چ طهران ص 8، 9، 10).


شهریار. [ ش َ ] (اِخ ) ابن جمشیدبن بنداربن شیرزاد. از ملوک رویان بوده است و اوست که داعی صغیر را دستگیر کرد و نزد علی بن وهسودان نماینده ٔ المقتدر باﷲ عباسی فرستاد، و حکومت وی دوازده سال طول کشید. (از حبیب السیر چ خیام ج 2 ص 413).


شهریار. [ ش َ ] (اِخ ) ابن دارا. آخر طبقه ٔ اولاد باوندبن شاپوربن کیووس بن قباد است و حکومت این سلسله از سال 345 تا 397 هَ . ق .بوده است . (از حبیب السیر چ خیام ج 2 ص 416، 417). رجوع به ترجمه ٔ مازندران و استرآباد رابینو ص 135 شود.


شهریار. [ ش َ ] (اِخ ) ابن رستم دیلمی . مؤلف حبیب السیربعضی از اخبار مربوط به دیالمه را به استناد روایت از او نقل میکند. (از حبیب السیر چ خیام ج 2 ص 421).


شهریار. [ ش َ ] (اِخ ) ابن شروین بن سرخاب بن مهرمردان بن سهراب بن باوبن شاپوربن کیووس . هشتمین از اسپهبدان طبرستان . (یادداشت مؤلف ).


شهریار. [ ش َ ] (اِخ ) ابن علاءالدوله ملقب به حسام الدوله . از امراء مازندران که به دست علاءالدوله حسن بن رستم بقتل رسید. (از حبیب السیر چ خیام ج 2 ص 420).


شهریار. [ ش َ ] (اِخ ) ابن کیخسرو (نصیرالدوله ) (717 - 725 هَ . ق .). حاکم و فرماندار کلارستاق در مازندران . (ترجمه ٔ سفرنامه ٔ رابینو ص 206).


شهریار. [ ش َ ] (اِخ ) ابن محمدبن احمدبن محمدبن شهریار. محدث است . (ذکر اخبار اصفهان ج 1 ص 346).


شهریار. [ ش َ ] (اِخ ) بعضی از مورخان از وی به فرخان و بعضی به «شهربراز» تعبیر کرده اند و صاحب شاهنامه نامش را «کراز» گفته . محمدبن جریر طبری «شهر ایران » در قلم آورده و بر هر تقدیر چون از خاندان ملک نبود اکابر اعاجم از خدمتش عار داشتند و سه برادر از سپاه اصطخر بر قتلش اتفاق نموده در حین سواری بزخم سیف و سنان شهریار را از پشت زین بر روی زمین انداختند. مدت سلطنت او به قول اکثر ارباب اخبار چهل روز بود و بعد از او پوراندخت بنت پرویز قدم بر مسند سلطنت نهاد. (از حبیب السیر چ خیام ج 1 ص 252).


شهریار. [ ش َ ] (اِخ ) معروف به شیخ شهریار. در سه کیلومتری جنوب شرقی شیراز بقعه ٔ کوچکی قرار دارد که در آن دو سنگ قبر دیده می شود. بر روی یکی از آنها نوشته شده : صاحب النفس القدسیّة و المقامات العالیه شهریاربن علی الفسائی ، و تاریخ فوتش هم سنه ٔ 616 هَ . ق . است . (بزرگان شیراز تألیف رحمت اﷲ مهراز ص 488).


شهریار. [ ش َ ] (اِخ ) نام پسری خرد از هرمزد که بهرام چوبینه او را بجای هرمزد [ پس از گریختن پرویز به آذربایجان ] بپادشاهی نامزد کرد. (یادداشت مؤلف ) : پس چون ماهی چند برآمد و بهرام بملکت همی بود هرمز را پسری بود خرد، نام وی شهریار، بهرام ملک خویش را دعوی نکرد، گفت من این ملک بر شهریاربن هرمز همی نگاه دارم . (ترجمه ٔ بلعمی از سبک شناسی بهار ج 2 ص 13).


شهریار. [ ش َ ](اِخ ) ابن شروین بن رستم بن سرخاب بن قارن بن شهریاربن شروین بن سرخاب بن مهرمردان بن سهراب ، از آل باوند. دوازدهمین از اسپهبدان و پادشاهان طبرستان و نسبت آنان به یزدگرد شهریار پیوندد و این پادشاه همانست که بنابه روایت ، فردوسی پس از نومیدی از محمود غزنوی نزد او شد و او هجاء محمود را به صدهزار درم بخرید و بشست . او عمری طویل یافته است . (یادداشت مؤلف ). توضیحاً اضافه میشود که در تمام نسخه های خطی چهارمقاله در این فصل [ بطبرستان شد بنزدیک سپهبد شهریار که از آل باوند در طبرستان او بود ] همه جابه جای شهریار «شهرزاد» دارد و در چاپ طهران در همه ٔ مواضع «شیرزاد» دارد و هر دو خطاست زیرا پادشاهی که از آل باوند در آن عصربود شهریار فوق الذکر است نه شهرزاد یا شیرزاد، وآنگهی در جمیع نسخ تاریخ ابن اسفندیار آنجا که این فصل را از چهارمقاله نقل کرده است در کمال وضوح همه جا شهریار دارد. تاریخ وفات این شهریار معلوم نیست ، همین قدر ابن اسفندیار گوید شهریار مدتی دراز بماند تا در عهد شمس المعالی قابوس بن وشمگیر و هم در عهد سلطان یمین الدوله محمود بماند. و چون اتمام شاهنامه در سنه ٔ 400 هَ . ق . است در هر حال وفات شهریار بعد از آن واقع شده است . رجوع به حواشی چهارمقاله ٔ عروضی ص 49 و تاریخ یمینی چ مصر ص 394، 395 و تاریخ ابن الاثیر درحوادث سال 388 و تاریخ طبرستان ابن اسفندیار شود.


شهریار. [ش َ ] (اِخ ) از سرداران ایران که اردشیر پور شیرویه را بقتل رسانید. (از حبیب السیر چ طهران ج 1 ص 88).


شهریار. [ ش َ] (اِخ ) نام پسر برزو، پسر سهراب است در روایات ملی ما و شهریارنامه که منظومه ٔ داستانی مختاری در قرن پنجم هجری است . قهرمان آن شهریاربن برزو و آخرین فردمشهور خاندان گرشاسب است . (از فرهنگ فارسی معین ).


شهریار. [ ش َ ] (اِ مرکب ) کلانتر و بزرگ شهر. (ناظم الاطباء) (برهان ). حاکم . امیر ناحیه ای . فرمانروای شهر یا ناحیه یا کشور :
شهریاری که خلاف تو کند زود فتد
از سمن زار به خارستان وز کاخ به کاز.

فرخی .


به آیین یکی شهر شامس به نام
یکی شهریار اندر او شادکام .

عنصری .


من گر تو ببلخ شهریاری
در خانه ٔ خویش شهریارم .

ناصرخسرو.


مرا شهری است این دل پر ز حکمت
مرا بین تا ببینی شهریاری .

ناصرخسرو.


بزرگی در آن ناحیت شهریار.

سعدی .


غم غریبی و غربت چو برنمی تابم
بشهر خود رَوَم و شهریار خود باشم .

حافظ.


|| پادشاهی را گویند که از همه ٔ پادشاهان عصرخود بزرگتر باشد. (برهان ) (ناظم الاطباء). پادشاه بزرگ ، و مطلق پادشاه را نیز گویند. (رشیدی ). شاه . پادشاه . رجوع به شهربان شود :
ای شهریار راستین ای پادشاه داد و دین
ای نیک فضل و نیک خواه ای از همه شاهان گزین .

دقیقی .


پراندیشه شد زآن سخن شهریار
بدان هفته کس را ندادند بار.

فردوسی .


به بدرود کردن گرفتش کنار
ببارید آب از مژه شهریار.

فردوسی .


اگر شهریاری وگر زیردست
جز از خاک تیره نیابی نشست .

فردوسی .


ز قیصر درود و ز ما آفرین
بر این نامور شهریارزمین .

فردوسی .


چو دید اندر اوشهریار زمن
برافتاد از بیم بر وی جشن .
سهیلی (از حاشیه ٔ لغت فرس اسدی نخجوانی ).
ای شهریار عالم یکچند صید کردی
یکچند گاه باید اکنون که می گساری .

منوچهری .


داد برِ خسرو است فضل برِ شهریار
جود برِ شاه شرق بخشش مال و نعم .

منوچهری .


مال تو از شهریار شهریاران گرد گشت
ورنه اندر ری تو سرگین چیده یی از پارگین .

منوچهری .


یافت چون شهریار ابراهیم
هرکه گم کرد شاه فرخ زاد.
ابوحنیفه ٔ اسکافی (از تاریخ بیهقی ص 385).
آخرالامر آن آمد که ... بدیوان رسالت نشست [ خواجه بونصر ] و چون حاجت آمد که این حضرت و شهریار بزرگواررا رئیس ... اختیار او را کردند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 275).
زبهر همه کس بود شهریار
نه ازبهر یک تن که باشَدْش یار.

اسدی .


ز بیدین مکن خیره دانش طمع
که دین شهریار است و دانش حشم .

ناصرخسرو.


اگر در تقریر محاسن نوبت آن پادشاه دیندار و شهریار کامکار خوضی و شروعی رود. (کلیله و دمنه ).
ملک شهریار است و ازشهریار
هزیمت شدن بنده را ننگ نیست .

سلطان آتسزبن قطب الدین محمد.


شهریاری کز کف و شمشیر اوست
ابر و برق آسمان مملکت .

خاقانی .


که دایم شهریارا کامران باش
بصاحب دولتی صاحبقران باش .

نظامی .


سرخیل سپاه تاجداران
سرحمله ٔ جمله شهریاران .

نظامی .


نه به استری سوارم نه چو اشتر زیر بارم
نه خداوند رعیت نه غلام شهریارم .

سعدی .


شنیدم که باری بعزم شکار
برون رفت بیدادگر شهریار.

سعدی .


یکی گفتش ای نامور شهریار
بیا دست ازین مرد صالح بدار.

سعدی .


مرکب شهریار هم نتوان
بهر خرجی ّ خود فروخت به لاش .

ابن یمین .


- شهریار بلند؛ اعلیحضرت . (یادداشت مؤلف ). پادشاه بلندپایه :
بپوشیدم این خلعت ناپسند
بفرمان آن شهریار بلند.

فردوسی .


دگر گفت با شهریار بلند
بگوی آنچه از من شنیدی ز پند.

فردوسی .


|| شهریاران ، اصطلاحاً نام پادشاهان جزء ایالتهای دولت اشکانی است که هر یک در داخله ٔ ایالت حکومت خودمختار ایجاد کرده و از نظر خارجی تابع شاهنشاه بودند. (حقوق ایران باستان ). || لقب پادشاه اندر آب . (حدود العالم ). || شاهزاده . (یادداشت مؤلف ). فردوسی در خطاب رستم به سیاوش آورد :
همی گفت رستم ایا نامدار
ندیده ست دوران چو تو شهریار.

فردوسی .


|| (ص مرکب ) خداوند شهر. یار و کمک شهر و مملکت . نگاهبان شهر :
چو تنگ اندرآمد گوِ نامدار
برآمد ز جا خسرو شهریار.

فردوسی .


چون به ایشان بازخورد آسیب شاه شهریار
جنگ ایشان عجز گشت و سحر ایشان بادرم .

عنصری .


تحفه ٔ اسلامیان دعاست که یا رب
خسرو اسلام شهریار بماناد.

خاقانی .


روز را بکر چون برون آید
عقد بر شهریار بندد صبح .

خاقانی .


|| (اِخ ) نامی از نامهای ایرانی ، از جمله جعفربن حسن بن علی بن شهریار قمی ، یکی از روات . (یادداشت مؤلف ).

شهریار. [ ش َ ] (اِخ ) بخشی از شهر تهران که 17000 تن سکنه دارد و مرکز آن کرشته و دیههای آن «علیشاه عوض » و «رباطکریم » است . (از فرهنگ فارسی معین ). در کتابهای جغرافیایی قدیم این نام را به یکی از ولایات مشهور نزدیک ری داده اند، و حمداﷲ مستوفی از قلعه ای بهمین نام که در شمال شهر بوده است یاد میکند و بعداً شرف الدین علی یزدی در شرح جنگهای تیمور اسم شهریار را به ری داده است . (از ترجمه ٔ سرزمین های خلافت شرقی ص 234).


شهریار. [ ش َ ] (اِخ ) دهی ازدهستان بربرود بخش الیگودرز شهرستان بروجرد است و 156 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6).


شهریار. [ ش َ ] (اِخ ) نام ایستگاه شماره ٔ چهار راه آهن جنوب که پیشتر رباطکریم نامیده میشد. این نقطه بمناسبت اینکه مرکز شهریار است بدین نام خوانده شده و این محل در 36هزارگزی تهران واقع است . (یادداشت مؤلف ).


شهریار. [ ش َ ] (اِخ ) نام پدر یزدگرد سوم ، آخرین و سی وپنجمین پادشاه ساسانیان است . (از حبیب السیر چ خیام ج 1 ص 253). جمعی از مورخان آورده اند که منجمی با خسرو پرویز گفت که از تو پسری متولد شود که ملک از وی به بیگانگان انتقال یابد، خسرو پرویز تمام اولاد ذکور را در سرائی بازداشته و از آمیزش با زنان منع نمود. در آن ایام شهوت بر شهریاربن خسرو استیلا یافته محرمی نزد شیرین فرستاد که بهر تدبیر شده زنی نزد او فرستد. شیرین یکی از اشراف زادگان را به لباس حجامی بنزد شهریار فرستاد و شهریار با او آمیزش کرد و آن زن از شهریار باردار گردید که از او پسری آمد و نام او را یزدجرد گذاردند. (از حبیب السیر چ خیام ج 1 ص 253) :
چو نستور و چون شهریار و فرود
چو مردانشه آن تاج چرخ کبود.

فردوسی .



فرهنگ عمید

بزرگ تر شهر، فرمانروای شهر، پادشاه.

دانشنامه عمومی

شهریار در موارد زیر کاربرد دارد:
شهریار (شاعر)، شاعر معاصر متخلص به شهریار
شهریار شفیق، پسر اشرف پهلوی و افسر نیروی دریایی ایران
شهریار مندنی پور، نویسنده ایرانی
شهریار نفیس، کریکت باز بنگلادشی
شهریار (پسر خسرو پرویز)، یکی از فرزندان خسروپرویز
شهریار (خواننده)، خواننده ایرانی سبک راک و پاپ

دانشنامه آزاد فارسی

شهریار (شاهنامه). در شاهنامۀ فردوسی ، یکی از چهار پسر خُسرو پَرویز از شیرین . به نوشتۀ بَلعَمی و حَمزۀ اصفهانی، پسر بزرگ خسرو پرویز بود. شیرین پرستاری سیاه رو و حجامت گر داشت، که ظاهراً یَزدگرد سوم حاصل هم آغوشی شهریار با اوست .

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] سید محمد حسین بهجت تبریزی معروف به شهریار از شعرای معروف ایران است. که شعرهایی در موضوعات وطنی و اجتماعی و تاریخی و مذهبی و وقایع عصری سروده، است.
سید محمد حسین بهجت تبریزی در سال ۱۲۸۵ هجری شمسی در روستای زیبای «خوشکناب» آذربایجان و در خانواده ای متدین، کریم الطبع و اهل فضل متولد شده است. پدرش حاجی میرآقای خوشکنابی از وکلای مبرز و فاضل و عارف روزگار خود بود، که به سبب حسن کتابتش به عنوان خوشنویسی توانا و مشهور بود.شهریار دوران کودکی خود را در میان روستائیان صمیمی و خونگرم خوشکناب در کنار کوه افسونگر «حیدربابا» گذراند.او نخستین شعر خویش را در چهارسالگی به زبان ترکی آذربایجانی سرود. بی شک سرایش این شعر کودکانه، گواه نبوغ و قریحه شگفت انگیز او بود.پس از دوران کودکی، هنگامی که به تبریز آمد، مفتون این شهر جذاب و تاریخ ساز و ادیب پرور شد. دوران تحصیلات اولیه خود را در مدارس متحده، فیوضات و متوسطه تبریز گذراند و با قرائت و کتابت زبانهای ترکی، فارسی و عربی آشنا شد. پس از آن به تهران آمد و در دارالفنون تهران تا کلاس آخر مدرسه طب تحصیل کرد و در چند مریض خانه مدارج انترنی را نیز گذراند؛ ولی در سال آخر به علت عشقی عمیق و ناراحتی خیال و پیش آمدهای دیگر از ادامه تحصیل محروم شد و با وجود مجاهدتهایی که بعدا توسط دوستانش به منظور تعقیب و تکمیل این یک سال تحصیل شد، شهریار رغبتی نشان نداد و ناچار شد وارد خدمت دولتی بشود؛ چند سالی در اداره ثبت اسناد نیشابور و مشهد خدمت کرد و در سال ۱۳۱۵ به استخدام بانک کشاورزی تهران در آمد.شهریار در تبریز با یکی از بستگانش ازدواج کرد، که ثمره این وصلت دو دختر به نام های شهرزاد و مریم و یک پسر به نام هادی است.از دوستان وی، مرحوم ابوالقاسم شهیار، مرحوم استاد صبا، استاد نیما، امیری فیروزکوهی، تفضلی، سایه و زاهدی را می توان نام برد. شهریار ابتدا در اشعارش «بهجت» تخلص می کرد، ولی بعدا دوبار برای انتخاب تخلص با دیوان حافظ فال گرفت و تخلص شعر خود را به شهریار تبدیل کرد.اشعار نخستین وی عمدتا به زبان فارسی سروده شده است. شهریار خود می گوید وقتی که اشعارم را برای مادرم می خواندم، وی به طعنه می گفت: «پسرم شعرهای خودت را به زبان مادریت هم بنویس تا مادرت نیز اشعارت را متوجه شود»!این قبیل سفارش ها از جانب مادر گرامیش و نیز اطرافیان همزبانش، باعث شد تا شهریار با الهام از ادبیات ملی آذربایجان، اثر بدیع و عظیم «حیدربابایه سلام» را به زبان مادریش بیافریند که تاکنون به ۷۵ زبان زنده دنیا ترجمه و منتشر شده است. قاری ننه گئجه ناغیل دییه نده،(شب هنگام که مادربزرگ قصه می گفت،)کولک قالخیب قاپ باجانی دویه نده،(بوران بر می خاست و در و پنجره خانه را می کوبید،)قورد کئچی نین شنگیله سین ییه نده،(هنگامی که گرگ شنگول و منگول ننه بز را می خورد،)من قاییدیب بیر ده اوشاق اولایدیم!(ای کاش من می توانستم برگردم و بار دیگر کودکی شوم! )منظومه «حیدربابایه سلام» در سال ۱۳۲۲ منتشر شد و از لحظه نشر مورد استقبال قرار گرفت و نه تنها تا کوره-ده های آذربایجان، بلکه به ترکیه و قفقاز هم رفته و در ترکیه و جمهوری آذربایجان چندین بار تجدید چاپ شده است.منظومه حیدربابا از جمله بهترین آثار ادبی در زبان ترکی آذری است، و در اکثر دانشگا ههای جهان از جمله دانشگاه کلمبیا در ایالات متحده آمریکا مورد بحث رساله دکترا قرار گرفته است و برخی از موسیقیدانان همانند هاژاک - آهنگساز معروف ارمنستان - آهنگ جالبی بر آن ساخته است.

[ویکی شیعه] شهریار (ابهام زدایی). شهریار ممکن است به یکی از موارد ذیل اشاره داشته باشد:

گویش مازنی

/shahryaar/ شهریار پسر پادوسبان از شاهان پادوسبانی که مدت سی یک سال( ۴۵ تا ۷۵هـق)بر مازندران فرمانروایی کرد

شهریار پسر پادوسبان از شاهان پادوسبانی که مدت سی یک سال(۱۴۵ ...


پیشنهاد کاربران

تاجور ، تاجدار : کنایه از پادشاه است

به معنی پادشاه سلطان اسم پسر دوسال و نیمه من شهریاره خیلی خوشحالم که این اسم رو براش انتحاب کردیم منو همسرم زمان انتخاب اسم هیچ اسمی جز اسم شهریار به دلمون نمینشست بسیار سنگین و باوقار و از همه مهمتر اصیل و ایرانی

من اسمم شهریار هست خیلی هم اسممو دوست دارم. توی دهه ۷۰ خیلی کم اسم شهریار میذاشتن واسه همین من کسی که هم اسمم باشه رو توی بچگی نمیدیدم. ولی الان دوباره خانواده ها دوباره اسم "شهریار" رو واسه بچه هاشون انتخاب میکنن.

پادشاه شهر

بزرگ و اصیل ، یک اریایی قدرتمند ، شاه ایران زمین ، ، درسخن گفتن بی نظیر
، شهریار پارسی ، ، ،

به نظر من شهریار فقط یه اسم دخترونس

bi nazire in esm, khastam bedonam Alan kasi in esmo baraye bachash migirem

عالی اسم پسرونه و ایرانی. پدر من خیلی مرد بزرگی بود و هست برای من و خانواده اش اسم پدرم شهریاره و این اسم باعث زیاد شدن بزرگی و عظمتش میشود

ببخشید. ولی شهریار اسم دخترونه نیست . ولی نظر ها فرق میکنه . ولی حتا شایعه شده شهریار اسم ایرانی هم نیست . و آلمانی ها این اسم را ساختن این اسم روی بسیاری از شاهان و شاهزادگان آلمانی گزاشته شده و یکی از تاجر های ایرانی از این اسم خوشش اومده و روی پسرش گزاشته . شهریار اسم پسرونست

بنظرم یکی از اصیل ترین اسمای ایرانی هست بسیار اسم سنگین و باوقاریه و همینطور ریشه در تاریخ ایران عزیزمان داره این اسم

درنامگذاری فرزندان خود ازنامهای ایرانی و پارسی استفاده کنید، ، ، مانند شهریار

شهریار: به دو شکل شهریار و شتریار šatryār در پهلوی کار برد داشته است.
( ( از این نامور نامهٔ شهریار،
به گیتی، بمانم یکی یادگار. ) )
( نامه ی باستان ، جلد اول ، میر جلال الدین کزازی ، 1385، ص 211 )

سلام و عرض ادب خدمت دوستان گرامی اسم من شهریار

دوران دبستان یادمه که میلاد امام علی و امام رضا به بچه هایی که تو اسمشون علی یا رضا داشت هدیه میدادن و یه فرق گذاری خیلی بدی میکردن که تو اون سن اصلا برای ما درست نبود و من به همین خاطر خیلی ناراحت بودم که چرا اسمم علی یا رضا نیست و با ناراحتی از مادرم سوال میکردم که چرا اسم منو گذاشتی شهریار!
خداروشکر میکنم که پدرم اسم با اصالت وپر معنی برام انتخاب کرد خیلی دوسش دارم با افتخار

کی ، جمعش کیان


کلمات دیگر: