مترادف حافظ : پاسدار، حارس، حامی، محافظ، مدافع، مهیمن، نگاهبان، نگهبان، حفظکننده
برابر پارسی : نگهبان، پاسبان، از بر دارنده، نگهدارنده
[n.] keeper, preserver, retaining, retentive
protector, retainer, shield, tenacious
(تلفظ: hāfez) (عربی) آن که مراقبت یا حفاظت از کسی ، جایی یا چیزی را بر عهده دارد . نگهبان ؛ (در اعلام) شمس الدین محمد ، ' حافظ ' شیرازی از عارفان و شاعران بنام ایران در قرنِ هشتم (هـ.ق) ملقب به لسان الغیب و ترجمان الاسرار.
پاسدار، حارس، حامی، محافظ، مدافع، مهیمن، نگاهبان، نگهبان
حفظکننده
اسم
۱. پاسدار، حارس، حامی، محافظ، مدافع، مهیمن، نگاهبان، نگهبان
۲. حفظکننده
حافظ. [ ف ِ ] (اِخ ) عبدالعظیم المنذری . رجوع به حافظ منذری شود.
حافظ. [ ف ِ ] (اِخ ) علی اوبهی . رجوع به اوبهی شود.
حافظ. [ف ِ ] (اِخ ) علی بغدادی . رجوع به حافظ بغدادی شود.
حافظ.[ ف ِ ] (اِخ ) ابن ساقی . رجوع به حافظ بغدادی شود.
حافظ. [ ف ِ ] (اِخ ) ابونعیم . رجوع به ابونعیم احمدبن عبداﷲبن احمد... اصفهانی شود.
(قاموس الاعلام ترکی ).
حافظ. [ ف ِ ] (اِخ ) ابراهیم بن محمدبن حمزةبن عماربن حمزةبن یساربن عبدالرحمن بن حفص ، مکنی به ابواسحاق . جد وی حفص برادر ابومسلم صاحب الدولة بود. او یکی از پیشوایان حفظ بود و از ابوشعیب حرانی و احمدبن یحیی حلوانی و یوسف قاضی و جز ایشان روایت دارد، و ابوبکر احمدبن موسی بن مردویه حافظ از وی روایت کند. او در نهم ماه رمضان سال 343 هَ . ق . وفات یافت . (سمعانی ص 151 ب ).
حافظ. [ ف ِ ] (اِخ ) ابن عساکر، ابوالقاسم علی ، صاحب تاریخ دمشق در هشتاد جلد با خط ریز. (عیون الانباءج 2 ص 236). رجوع به ابن عساکر ابوالقاسم ... شود.
حافظ. [ ف ِ ] (اِخ ) ابن غیاث الدین . خوندمیر گوید: ملک حافظبن ملک غیاث الدین بن رکن الدین ، جوانی بود خوش صورت و خط خوب مینوشت . بعد از فوت برادر خویش ملک شمس الدین حاکم هرات گشت ، و در زمان ایالت او غوریان بر ملک استیلاء یافته بی استصواب ملک مهمات را فیصل میدادند، و در شهور سنه ٔ 732 هَ . ق . در ممر حصار او را بقتل رسانیدند. (از حبیب السیر ج 3 جزو 2 ص 121). براون گوید: در سنین آخر سلطنت ابوسعید تغییراتی چند در ملوک کرت هرات روی داد، ملک غیاث الدین در اکتوبر 1329 م . 729/ هَ . ق . وفات یافته و بجای او پسر ارشد وی شمس الدین بسلطنت نشست ، و او چنان بشرب خمر اعتیاد داشت که گویند در اثنای سلطنت ده ماهه ٔ خود فقطده روز هشیار بود. پس از او برادر جوان وی حافظ بر تخت نشست و او مردی دانشمند و مردم دار بود. و در 1332 م . 732/ هَ . ق . ناگهان کشته شد و فرزند برادرش معزالدین جانشین وی گشت . (تاریخ ادبیات ایران ترجمه ٔ حکمت بنام از سعدی تا جامی ج 3 ص 64). جلوس ملک حافظ بسال 730 هَ . ق . بوده است . رجوع به کرت و تاریخ مغول ص 378 و 379 و طبقات سلاطین اسلام لین پول ص 225 شود.
حافظ. [ ف ِ ] (اِخ ) ابوسعید علائی . رجوع به حافظ علائی و حافظ خرگوش ابوسعید و عثمان بن سکن بغدادی (حافظ ابوسعید) شود.
حافظ. [ ف ِ ] (اِخ ) ابوعبداﷲ. رجوع به حافظ زیّنی شود.
حافظ. [ ف ِ ] (اِخ ) ابومیمون . رجوع به حافظ لدین اﷲ شود.
حافظ. [ ف ِ ] (اِخ ) عفیف الدین . رجوع به عفیف شود.
حافظ. [ ف ِ ] (اِخ ) ابیوردی ، زین الدین . او راست : المعجم . رجوع به زین الدین حافظ ابیوردی شود.
(ترجمه ٔ مجالس النفائس ص 152).
حافظ. [ ف ِ ] (اِخ ) احمد قزوینی . ازجمله ٔ مطربان و نغمه سرایان عهد شاه عباس . (ترجمه ٔ تاریخ ادبیات ایران تألیف براون ج 4 ص 88).
حافظ. [ ف ِ ] (اِخ ) احمد.رجوع به احمدبن حسین بن خیرون و احمدبن خیرون شود.
حافظ. [ ف ِ ] (اِخ ) اسکافی . رجوع به هبةاﷲ... شود.
حافظ. [ ف ِ ] (اِخ ) اصفهانی . رجوع به عبدالرحمن بن محمدبن اسحاق اصفهانی صاحب تاریخ اصفهان شود.
حافظ. [ ف ِ ] (اِخ ) او راست : المسالک والممالک مختصر. (کشف الظنون چ 1 استانبول ج 2 ص 423).
حافظ. [ ف ِ ] (اِخ ) بهاءالدین (شیخ ...). رجوع به بهاءالدین حافظ و نفحات الانس ص 291 به بعد شود.
(ترجمه ٔ مجالس النفائس ص 275).
حافظ. [ ف ِ ] (اِخ ) حسین بن علی . رجوع به حافظ نیشابوری شود.
حافظ. [ ف ِ ] (اِخ ) حصیرچی زاده . محمدآقا. رجوع به حصیرچی زاده شود.
حافظ. [ ف ِ ] (اِخ ) صاحب مجمل التواریخ والقصص (ص 282) از او نقل کرده و بهار در پاورقی احتمال داده است که این نام مصحف جاحظ باشد.
حافظ. [ ف ِ ] (اِخ ) علی جامی . امیر علیشیر گوید: صاحب کمال زمان خود بود به تخصیص در علم تصوف . و حضرت مخدومی نورا [ عبدالرحمان جامی ] در نفحات الانس شرح این بیت شیخ فریدالدین عطار را که گوید:
ای روی درکشیده به بازار آمده
خلقی بدین طلسم گرفتار آمده
از او ذکر فرموده است . در علم قرائت جمیع قراء عصر به شاگردی او مباهات داشتند و من نیز چند درسی از وی فراگرفتم . و قبرش در حظیره ٔ شیخ بهأالدین عمر است . درویش منصور سبزواری در تصوف شاگرد او بوده است . (ترجمه ٔ مجالس النفائس ص 33 و 34 و 206 و 207). و رجوع به حبیب السیر ج 3 جزو 3 ص 226 شود.
حافظ. [ ف ِ ] (اِخ ) علی پاشا. یکی از مردم آماسیه و از وزرای عهد سلطان محمودخان ثانی . وی در ابتدا در خدمت بعض وزرا سمت قپوچی باشی (دربان باشی ) داشت و سپس به قسطنطنیه شد و آنگاه با رتبه ٔ وزارت والی طرابزون گردید و در سنه ٔ 1225 هَ . ق . به سمت قپودان پاشائی در نیروی دریائی چرخه چی علی پاشا در بحر اسود تعیین شد و پس از چهار ماه به سمت والی ودین منصوب گردید. (قاموس الاعلام ترکی ).
حافظ. [ ف ِ ] (اِخ ) محمد (الحاج ). او راست : الکلام المتین فی معرفةالبراهین که در مطبعةالمعارف مصر بطبع رسیده است . (معجم المطبوعات ).
حافظ. [ ف ِ ] (اِخ ) محمدآقا. رجوع به حصیرچی زاده شود.
حافظ. [ ف ِ ] (اِخ ) محمدبک . رجوع به محمدبیک شود.
حافظ. [ ف ِ ] (اِخ ) نجیب . رجوع به وسیله محمد شود.
حافظ. [ ف ِ] (اِخ ) ابراهیم بن اورمةبن سیاوش بن فرّوخ اصفهانی ، مکنی به ابواسحاق . مردی کثیرالحدیث بود و در بغداد وبصره افادت میکرد و در ایام فتنه ٔ زنگیان بصره حیات داشت و بسال 291 هَ . ق . درگذشت . ابوداود سلیمان بن اشعث سجستانی و اسماعیل بن احمدبن اسید، و محمدبن یحیی و جز ایشان از وی روایت کنند. (سمعانی ص 151 ب ).
حافظ. [ ف ِ] (اِخ ) ابن ناصر دمشقی . رجوع به حافظ دمشقی شود.
حافظ. [ ف ِ] (اِخ ) ابونصیر. رجوع به حافظالدین ابونصیر شود.
حافظ. [ ف ِ] (اِخ ) محمدشریف . رجوع به محمدشریف بن عبداﷲ شود.
حافظ.[ ف ِ ] (اِخ ) ابوعلی . رجوع به حافظ نیشابوری شود.
حافظ. [ ف ِ ] (اِخ ) محمدبن ناصر سلامی ، منسوب به مدینةالسلام بغداد. محدث است .
حافظ. [ ف ِ ](اِخ ) معین الدین خلیفه . یکی از صدور سلطان حسین میرزا تیموری . رجوع به حبیب السیر ج 3 جزو 3 ص 299 شود.
حافظ. [ ف ِ ] (اِخ ) ابوعبداﷲ حسین بن احمدبن محمدبن طلحةبن محمدبن عثمان حافظ. شیخی بود که جامه ٔ مردم در گرمابه های کرخ بغداد نگاهداری میکرد. ابونصر بورمانی (؟) اصفهانی در روایت خود ازاو، وی را به لقب حافظ خوانده است . و او مردی صالح بود، و سمعانی گوید: لایعرف شیئاً ما من الحدیث عن انه (؟) سمع الحدیث عن ابی عمر عبدالواحدبن محمدبن مهدی الفارسی ، و ابی سعد احمدبن محمدبن احمد المالینی ، و ابی الحسن محمدبن عبیداﷲ الخفافی ، و ابی القاسم الحسن بن الحسن بن المنذر القاضی ، ابی سهل محمودبن عمر العکبری و غیرهم . و کسان ذیل از او روایت کرده اند: ابوعبداﷲ محمدبن حسن بن باعنان مقری ، و ابومحمد میفین بن ابراهیم بن مفنده ٔ صوفی در اصفهان و ابوعبداﷲ محمدبن احمدعبدالقاهر طوسی در موصل و ابوالفتح محمدبن عبدالباقی بن بطی در مکه و ابوالقاسم علی بن طرازبن محمد رینی و ابوعبداﷲ حسین بن محمدبن علی خزفی در بغداد و ابوجعفر حنبل بن علی سحری در هرات و ابوالغنایم اسماعیل بن محمدبن قاسم موسوی در مرو و عده ٔ بسیاری جز ایشان نزدیک چهل تن . وی در ماه صفر سال 493 هَ . ق . درگذشت ودر گورستان جامع منصور دفن شد. (سمعانی ص 150 ب ).
حافظ. [ ف ِ ] (اِخ ) اصفهانی ، ابوالحسن طاهربن عرب بن ابراهیم ، ملقب به فخرالدین و معروف به حافظ اصفهانی یا حافظ طاهر. از قراء معروف . او راست : تجویدالقرآن به فارسی و منهل العطشان و القرائةالمفردة لأبی عمرو، و القرائةالمفردة لابن عامر و القرائةالمفردة لحمزة، و القرائةالمفردة لنافع و شرح شاطبیة. همه بفارسی . وی در مقدمه ٔ قرائة مفرده ٔ ابن عامر خود را شاگرد محمدبن محمدبن الجزری متوفی 833 هَ . ق . معرفی کرده . اجازه ٔ روایتی و قرائتی از این مرد بخط خود در سه صفحه برای ابوالمعارف نجم الدین محمد سعدی حموئی شیرازی بتاریخ 857 نوشته که در مجموعه ٔ کنزالسالکین نزد آقای فخرالدین موجود است . رجوع به الذریعه ج 3 ص 368 و ج 8 ص 68 و 69 شود.