کلمه جو
صفحه اصلی

حافظ


مترادف حافظ : پاسدار، حارس، حامی، محافظ، مدافع، مهیمن، نگاهبان، نگهبان، حفظکننده

برابر پارسی : نگهبان، پاسبان، از بر دارنده، نگهدارنده

فارسی به انگلیسی

protector, keeper, preserver, one who knows the koran by heart, retentive, [n.] keeper, [adj.] retaining, retainer, shield, tenacious, tutelary

[n.] keeper, preserver, retaining, retentive


protector, retainer, shield, tenacious


فارسی به عربی

راعی , مراقب

فرهنگ اسم ها

اسم: حافظ (پسر) (عربی) (مذهبی و قرآنی) (تلفظ: hāfez) (فارسی: حافظ) (انگلیسی: hafez)
معنی: آن که مراقبت یا حفاظت از کسی جایی یا چیزی را بر عهده دارد، نگهبان، آن که مراقبت یا حفاظت از کسی، جایی یا چیزی را بر عهده دارد، ( اَعلام ) ) شمس الدین محمّد، «حافظ» شیرازی از عارفان و شاعران بنام ایران در قرنِ هجری ملقب به لسان الغیب و ترجمان الاسرار، ) حافظ خلیفه ی فاطمی [، قمری] که به بهرام نام ارمنی را وزیر خود ساخت و موجبات شورش مردم را فراهم آورد، ) حافظ [، قمری] امیر سلسله ی آل کرت، جایی یا چیزی را بر عهده دارد نگهبان، ( در اعلام ) شمس الدین محمد، ' حافظ ' شیرازی از عارفان و شاعران بنام ایران در قرنِ هشتم ( هـق ) ملقب به لسان الغیب و ترجمان الاسرار، آن که تمام یا بخشی از قرآن را از حفظ کرده است، لقب شاعر بزرگ قرن هشتم، خواجه شمس الدین محمد شیرازی

(تلفظ: hāfez) (عربی) آن که مراقبت یا حفاظت از کسی ، جایی یا چیزی را بر عهده دارد . نگهبان ؛ (در اعلام) شمس‌ الدین محمد ، ' حافظ ' شیرازی از عارفان و شاعران بنام ایران در قرنِ هشتم (هـ.ق) ملقب به لسان الغیب و ترجمان الاسرار.


مترادف و متضاد

پاسدار، حارس، حامی، محافظ، مدافع، مهیمن، نگاهبان، نگهبان


حفظکننده


patron (اسم)
پشتیبان، حامی، دوست، نگهدار، ولینعمت، مشتری، حافظ

keeper (اسم)
بایگان، نگهدار، نگهبان، حافظ

preserver (اسم)
محافظ، حافظ

retentive (صفت)
ضابط، نگهدارنده، حافظ، ضبط کننده قابض

اسم


۱. پاسدار، حارس، حامی، محافظ، مدافع، مهیمن، نگاهبان، نگهبان
۲. حفظکننده


فرهنگ فارسی

شیرازی خواجه شمس الدین محمد ( و . شیراز اوایل قر . ۸ ه. - ف. شیراز ۷۹۲ ه. ق. ) وی نزد دانشمندان عصر از جمله قوام الدین عبد الله بتحصیل علوم پرداخت و در تفسیر و حکمت و ادبیات عرب دست یافت و قر آن را با چهارده روایت از بر داشت و بهمین مناسبت حافظ تخلص کرد . دوره زندگانی او با امرای اینجو ( جلال الدین مسعود شاه شاه شیخ ابو اسحاق ) و سلاطین آل مظفر ( امیر مبارز الدین محمد شاه شجاع شاه محمود شاه یحیی سلطان زین العابدین شاه منصور ) که در فارس حکومت داشتند و سلطان اویس و سلطان احمد از ملوک ایلخانی(ایلکانی ) که در آذربایجان و بغداد حکومت میکردند و در اواخر عمر با امیر تیمور معاصر بود . استادی خواجه در غزل عارفانه است و درین باب تا کنون کسی بپایه او نرسیده است . مدفن خواجه در حافظیه شیراز است . دیوان او شامل غزلیات چند قصیده جند مثنوی قطعات و رباعیات است .
نگهدارنده، نگهبان، حفظکننده قر آن، نگهدار
( اسم ) ۱ - نگهبان حارس پاسبان . ۲ - حفظ کننده از بردارنده . ۳ - آنکه قر آن را از بر دارد. جمع : حفاظ حافظین.
سید اکبر علی یکی از شعرا و سادات هندوستان

فرهنگ معین

(فِ ) [ ع . ] (اِفا. ) ۱ - نگهبان ، حارس . ۲ - از بَر کنندة قرآن .

لغت نامه دهخدا

حافظ. [ ف ِ ] (اِخ ) عبدالعظیم المنذری . رجوع به حافظ منذری شود.


حافظ. [ ف ِ ] (اِخ ) علی اوبهی . رجوع به اوبهی شود.


حافظ. [ف ِ ] (اِخ ) علی بغدادی . رجوع به حافظ بغدادی شود.


حافظ.[ ف ِ ] (اِخ ) ابن ساقی . رجوع به حافظ بغدادی شود.


حافظ. [ ف ِ ] (اِخ ) ابونعیم . رجوع به ابونعیم احمدبن عبداﷲبن احمد... اصفهانی شود.


حافظ. [ ف ِ ] (اِخ ) (سید) اکبرعلی . یکی از شعرا و سادات هندوستان . او خواهرزاده و شاگرد مولوی کرام الدین حیران است و نسبت وی به جعفر برادر امام حسن عسکری (ع ) میرسد و سیدجلال الدین بخاری یکی از اجداد وی بوده و آبا واجداد او در دهلی از مشایخ طریقت بودند. او راست :
لرزه می افتد ز ماهی تا به ماه آسمان
ناله ام چون از دل پراضطراب آید برون .

(قاموس الاعلام ترکی ).



حافظ. [ ف ِ ] (اِخ ) ابراهیم بن محمدبن حمزةبن عماربن حمزةبن یساربن عبدالرحمن بن حفص ، مکنی به ابواسحاق . جد وی حفص برادر ابومسلم صاحب الدولة بود. او یکی از پیشوایان حفظ بود و از ابوشعیب حرانی و احمدبن یحیی حلوانی و یوسف قاضی و جز ایشان روایت دارد، و ابوبکر احمدبن موسی بن مردویه حافظ از وی روایت کند. او در نهم ماه رمضان سال 343 هَ . ق . وفات یافت . (سمعانی ص 151 ب ).


حافظ. [ ف ِ ] (اِخ ) ابن عساکر، ابوالقاسم علی ، صاحب تاریخ دمشق در هشتاد جلد با خط ریز. (عیون الانباءج 2 ص 236). رجوع به ابن عساکر ابوالقاسم ... شود.


حافظ. [ ف ِ ] (اِخ ) ابن غیاث الدین . خوندمیر گوید: ملک حافظبن ملک غیاث الدین بن رکن الدین ، جوانی بود خوش صورت و خط خوب مینوشت . بعد از فوت برادر خویش ملک شمس الدین حاکم هرات گشت ، و در زمان ایالت او غوریان بر ملک استیلاء یافته بی استصواب ملک مهمات را فیصل میدادند، و در شهور سنه ٔ 732 هَ . ق . در ممر حصار او را بقتل رسانیدند. (از حبیب السیر ج 3 جزو 2 ص 121). براون گوید: در سنین آخر سلطنت ابوسعید تغییراتی چند در ملوک کرت هرات روی داد، ملک غیاث الدین در اکتوبر 1329 م . 729/ هَ . ق . وفات یافته و بجای او پسر ارشد وی شمس الدین بسلطنت نشست ، و او چنان بشرب خمر اعتیاد داشت که گویند در اثنای سلطنت ده ماهه ٔ خود فقطده روز هشیار بود. پس از او برادر جوان وی حافظ بر تخت نشست و او مردی دانشمند و مردم دار بود. و در 1332 م . 732/ هَ . ق . ناگهان کشته شد و فرزند برادرش معزالدین جانشین وی گشت . (تاریخ ادبیات ایران ترجمه ٔ حکمت بنام از سعدی تا جامی ج 3 ص 64). جلوس ملک حافظ بسال 730 هَ . ق . بوده است . رجوع به کرت و تاریخ مغول ص 378 و 379 و طبقات سلاطین اسلام لین پول ص 225 شود.


حافظ. [ ف ِ ] (اِخ ) ابوسعید علائی . رجوع به حافظ علائی و حافظ خرگوش ابوسعید و عثمان بن سکن بغدادی (حافظ ابوسعید) شود.


حافظ. [ ف ِ ] (اِخ ) ابوعبداﷲ. رجوع به حافظ زیّنی شود.


حافظ. [ ف ِ ] (اِخ ) ابومیمون . رجوع به حافظ لدین اﷲ شود.


حافظ. [ ف ِ ] (اِخ ) عفیف الدین . رجوع به عفیف شود.


حافظ. [ ف ِ ] (اِخ ) ابیوردی ، زین الدین . او راست : المعجم . رجوع به زین الدین حافظ ابیوردی شود.


حافظ. [ ف ِ ] (اِخ ) احمد (خواجه ...). حفظ کلام دارد و از مردم هرات است . او راست :
گفتمش در نظر آن رخ بصفای قمر است
زیر لب خنده زنان گفت صفای دگر است .

(ترجمه ٔ مجالس النفائس ص 152).



حافظ. [ ف ِ ] (اِخ ) احمد قزوینی . ازجمله ٔ مطربان و نغمه سرایان عهد شاه عباس . (ترجمه ٔ تاریخ ادبیات ایران تألیف براون ج 4 ص 88).


حافظ. [ ف ِ ] (اِخ ) احمد.رجوع به احمدبن حسین بن خیرون و احمدبن خیرون شود.


حافظ. [ ف ِ ] (اِخ ) اسکافی . رجوع به هبةاﷲ... شود.


حافظ. [ ف ِ ] (اِخ ) اصفهانی . رجوع به عبدالرحمن بن محمدبن اسحاق اصفهانی صاحب تاریخ اصفهان شود.


حافظ. [ ف ِ ] (اِخ ) او راست : المسالک والممالک مختصر. (کشف الظنون چ 1 استانبول ج 2 ص 423).


حافظ. [ ف ِ ] (اِخ ) بهاءالدین (شیخ ...). رجوع به بهاءالدین حافظ و نفحات الانس ص 291 به بعد شود.


حافظ. [ ف ِ ] (اِخ ) جمال (جلال الدین ) محمود.ازجمله ٔ مشایخ خانقاه اخلاصیة و خطیب و حافظ و محراب خوان آنجا. و نیز یکی از خوشنویسان زمان . او راست :
مسیح اگر شنود یک تکلم از دهنش
دگر ز شرم نباشد مجال دم زدنش .

(ترجمه ٔ مجالس النفائس ص 275).


امیر علیشیر صاحب ترجمه را در ص 98 همان کتاب بنام جمال الدین یاد کرده است .

حافظ. [ ف ِ ] (اِخ ) حسین بن علی . رجوع به حافظ نیشابوری شود.


حافظ. [ ف ِ ] (اِخ ) حصیرچی زاده . محمدآقا. رجوع به حصیرچی زاده شود.


حافظ. [ ف ِ ] (اِخ ) صاحب مجمل التواریخ والقصص (ص 282) از او نقل کرده و بهار در پاورقی احتمال داده است که این نام مصحف جاحظ باشد.


حافظ. [ ف ِ ] (اِخ ) علی جامی . امیر علیشیر گوید: صاحب کمال زمان خود بود به تخصیص در علم تصوف . و حضرت مخدومی نورا [ عبدالرحمان جامی ] در نفحات الانس شرح این بیت شیخ فریدالدین عطار را که گوید:
ای روی درکشیده به بازار آمده
خلقی بدین طلسم گرفتار آمده
از او ذکر فرموده است . در علم قرائت جمیع قراء عصر به شاگردی او مباهات داشتند و من نیز چند درسی از وی فراگرفتم . و قبرش در حظیره ٔ شیخ بهأالدین عمر است . درویش منصور سبزواری در تصوف شاگرد او بوده است . (ترجمه ٔ مجالس النفائس ص 33 و 34 و 206 و 207). و رجوع به حبیب السیر ج 3 جزو 3 ص 226 شود.


حافظ. [ ف ِ ] (اِخ ) علی پاشا. یکی از مردم آماسیه و از وزرای عهد سلطان محمودخان ثانی . وی در ابتدا در خدمت بعض وزرا سمت قپوچی باشی (دربان باشی ) داشت و سپس به قسطنطنیه شد و آنگاه با رتبه ٔ وزارت والی طرابزون گردید و در سنه ٔ 1225 هَ . ق . به سمت قپودان پاشائی در نیروی دریائی چرخه چی علی پاشا در بحر اسود تعیین شد و پس از چهار ماه به سمت والی ودین منصوب گردید. (قاموس الاعلام ترکی ).


حافظ. [ ف ِ ] (اِخ ) محمد (الحاج ). او راست : الکلام المتین فی معرفةالبراهین که در مطبعةالمعارف مصر بطبع رسیده است . (معجم المطبوعات ).


حافظ. [ ف ِ ] (اِخ ) محمدآقا. رجوع به حصیرچی زاده شود.


حافظ. [ ف ِ ] (اِخ ) محمدبک . رجوع به محمدبیک شود.


حافظ. [ ف ِ ] (اِخ ) نجیب . رجوع به وسیله محمد شود.


حافظ. [ ف ِ] (اِخ ) ابراهیم بن اورمةبن سیاوش بن فرّوخ اصفهانی ، مکنی به ابواسحاق . مردی کثیرالحدیث بود و در بغداد وبصره افادت میکرد و در ایام فتنه ٔ زنگیان بصره حیات داشت و بسال 291 هَ . ق . درگذشت . ابوداود سلیمان بن اشعث سجستانی و اسماعیل بن احمدبن اسید، و محمدبن یحیی و جز ایشان از وی روایت کنند. (سمعانی ص 151 ب ).


حافظ. [ ف ِ] (اِخ ) ابن ناصر دمشقی . رجوع به حافظ دمشقی شود.


حافظ. [ ف ِ] (اِخ ) ابونصیر. رجوع به حافظالدین ابونصیر شود.


حافظ. [ ف ِ] (اِخ ) محمدشریف . رجوع به محمدشریف بن عبداﷲ شود.


حافظ.[ ف ِ ] (اِخ ) ابوعلی . رجوع به حافظ نیشابوری شود.


حافظ. [ ف ِ ] (اِخ ) محمدبن ناصر سلامی ، منسوب به مدینةالسلام بغداد. محدث است .


حافظ. [ ف ِ ](اِخ ) معین الدین خلیفه . یکی از صدور سلطان حسین میرزا تیموری . رجوع به حبیب السیر ج 3 جزو 3 ص 299 شود.


حافظ. [ ف ِ ] ( ع ص ) نعت فاعلی از حفظ. نگاهدارنده. نگاهدار. نگهدار. نگهبان. ( مهذب الاسماء ). گوشدار. دارنده. بازدارنده. حفیظ ( در همه معانی ). حارس. رقیب. مُقاعد. قعید. واقی. صائن. حامی. مسیطر. ( منتهی الارب ). ج ، حفظة، حفاظ، حافظون ، حافظین : فاﷲ خیرٌ حافظاً و هو ارحم الراحمین. ( قرآن 64/12 ).
وز کید جهان حافظ تو باد جهاندار.
منوچهری.
شاه جهان بوسعید ابن یمین دول
حافظ خلق خدا ناصر دین امم [ کذا ].
منوچهری.
لعظمک فی النفوس تبیت ترعی
بحفاظ و حراس ثقات.
( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 92 1 ).
ناصر دین اﷲ الحافظ لعباد اﷲ. ( تاریخ بیهقی ص 298 ). ناصر دین اﷲ و حافظ بلاد اﷲ المنتقم من اعداء اﷲ ابوسعید مسعود. ( تاریخ بیهقی ص 377 ).
خاقانی است خاک درت حافظش تو باش
زین مشت آتشی که ندارند رای خاک.
خاقانی.
مداخل و مخارج آن نواحی بمردان و حافظان هشیار سپرد. ( ترجمه تاریخ یمینی ). || آنکه کلام خدای از بر دارد. آنکه قرآن را بتمامه یا قسمت عمده آنرا از بر دارد. آنکه تمامی قرآن از بر دارد و گاهی با قراآت سبعة. ج ، حُفّاظ :
حافظم در مجلسی دُردی کشم در محفلی
بنگر این شوخی که چون با خلق صنعت میکنم.
حافظ.
|| آنکه کتابی و یا مطلبی فراگیرد و حفظ کند. || یادگیر. یادگیرنده. || راه هویدا و راست. ( منتهی الارب ). || مطرب و قوّال. ( غیاث ) :
سازدرآغوش هر سو مطربان زهره سوز
نشتر مضراب هر یک با رگ جانی قرین
حبذا حفاظ خوش الحان که مرغ لهجه شان
در دل بلبل فشارد ناخن صوت حزین.
طالب آملی.
|| مردی حافظالعین ؛ مرد بیدار که خواب بر وی غلبه نکند. ( منتهی الارب ). || در اصطلاح درایة بمعنی متقن است. و از ظاهر بعض گفته های علمای عامه ، حافظ مترادف محدّث است و برخی دیگر گفته اند که حافظ کسی را گویند که عارف بحدیث بوده و متقن باشد و بعضی گفته اند: حافظ کسی است که به اکثر مشایخ هر طبقه از احادیث عالم و دانا باشد بطوری که آنچه را که از هر طبقه ازایشان می شناسد بیشتر از کسانی باشند که عارف به اوضاع و احوالشان نمی باشد. در اصطلاح مسلمانان به یکی ازدو معنی اطلاق میگردد اول کسی که قرآن از بر داشته باشد دوم کسی که صدهزار حدیث از بر داشته باشد. ( نامه دانشوران ، در ترجمه احوال حافظ ابرو ). || سمعانی گوید: در بغداد حافظ به کسی گویند که جامه های مردم در جامه دان حمام نگاه دارد. ( انساب سمعانی ص 150 ب ). جامه دار. سمعانی گوید: لقب عده ای از ائمه است که حدیث را میشناخته اند و مدافع و حافظ حدیث بوده اند. از استاد خود ابوالقاسم اسماعیل بن محمدبن فضل که در اصفهان سمت حافظی داشت ، شنیدم که میگفت به اصفهان با ابوزکریا یحیی بن ابی عمروبن منذة و ابوعبداﷲ محمدبن عبدالواحد الدقاق ، حدیثی از شیخی شنیدیم ، پس من نام ابوزکریا یحیی را با لقب «الشیخ الامام الحافظ» نوشتم ، و چون جدا شدیم دقاق بمن گفت : شرم نکردی ؟ چگونه برای یحیی بن منذة لقب «حافظ» نویسی ؟ او چه حدیثی از بر دارد؟ گفتم : ای شیخ محمد اگر میگوئی «حافظ» را فقط برای کسی نویسند که تمام احادیث پیغامبر بداند پس نبایستی برای کسی این عنوان نویسند، و اگر برای کسی که بعض از احادیث داند و بعضی نداند حافظ گفتن رواباشد، پس من و یحیی و تو و همه در آن برابریم ، پس دقاق ساکت شد. ( انساب سمعانی ص 150 الف و ب ). || ( اِخ ) نامی از نامهای خدای تعالی. ( مهذب الاسماء ).

حافظ. [ ف ِ ] (اِخ ) ابوعبداﷲ حسین بن احمدبن محمدبن طلحةبن محمدبن عثمان حافظ. شیخی بود که جامه ٔ مردم در گرمابه های کرخ بغداد نگاهداری میکرد. ابونصر بورمانی (؟) اصفهانی در روایت خود ازاو، وی را به لقب حافظ خوانده است . و او مردی صالح بود، و سمعانی گوید: لایعرف شیئاً ما من الحدیث عن انه (؟) سمع الحدیث عن ابی عمر عبدالواحدبن محمدبن مهدی الفارسی ، و ابی سعد احمدبن محمدبن احمد المالینی ، و ابی الحسن محمدبن عبیداﷲ الخفافی ، و ابی القاسم الحسن بن الحسن بن المنذر القاضی ، ابی سهل محمودبن عمر العکبری و غیرهم . و کسان ذیل از او روایت کرده اند: ابوعبداﷲ محمدبن حسن بن باعنان مقری ، و ابومحمد میفین بن ابراهیم بن مفنده ٔ صوفی در اصفهان و ابوعبداﷲ محمدبن احمدعبدالقاهر طوسی در موصل و ابوالفتح محمدبن عبدالباقی بن بطی در مکه و ابوالقاسم علی بن طرازبن محمد رینی و ابوعبداﷲ حسین بن محمدبن علی خزفی در بغداد و ابوجعفر حنبل بن علی سحری در هرات و ابوالغنایم اسماعیل بن محمدبن قاسم موسوی در مرو و عده ٔ بسیاری جز ایشان نزدیک چهل تن . وی در ماه صفر سال 493 هَ . ق . درگذشت ودر گورستان جامع منصور دفن شد. (سمعانی ص 150 ب ).


حافظ. [ ف ِ ] (اِخ ) اصفهانی ، ابوالحسن طاهربن عرب بن ابراهیم ، ملقب به فخرالدین و معروف به حافظ اصفهانی یا حافظ طاهر. از قراء معروف . او راست : تجویدالقرآن به فارسی و منهل العطشان و القرائةالمفردة لأبی عمرو، و القرائةالمفردة لابن عامر و القرائةالمفردة لحمزة، و القرائةالمفردة لنافع و شرح شاطبیة. همه بفارسی . وی در مقدمه ٔ قرائة مفرده ٔ ابن عامر خود را شاگرد محمدبن محمدبن الجزری متوفی 833 هَ . ق . معرفی کرده . اجازه ٔ روایتی و قرائتی از این مرد بخط خود در سه صفحه برای ابوالمعارف نجم الدین محمد سعدی حموئی شیرازی بتاریخ 857 نوشته که در مجموعه ٔ کنزالسالکین نزد آقای فخرالدین موجود است . رجوع به الذریعه ج 3 ص 368 و ج 8 ص 68 و 69 شود.


فرهنگ عمید

۱. حفظ کننده، نگه دارنده، نگهبان، نگهدار.
۲. ازبَردارنده.
۳. ویژگی کسی که تمام یا بخشی از قرآن را حفظ است.

دانشنامه عمومی

نبو
خواجه شمس ُالدّینْ محمّدِ بن بهاءُالدّینْ محمّدْ حافظِ شیرازی (زادهٔ ۷۲۷ هجری قمری – درگذشتهٔ ۷۹۲ هجری قمری در شیراز)، نامدار به لِسان ُالْغِیْب، تَرجُمانُ الْاَسرار، لِسان ُالْعُرَفا و ناظِم ُالاُولیاء، شاعر سدهٔ هشتم هجری ایران است. بیش تر شعرهای او غزل هستند که به غزلیات شهرت دارند. گرایش حافظ به شیوهٔ سخن پردازی خواجوی کرمانی و شباهت شیوهٔ سخنش با او مشهور است. او از مهم ترین اثرگذاران بر شاعران پس از خود شناخته می شود. در سده های هجدهم و نوزدهم میلادی، اشعار او به زبان های اروپایی ترجمه شد و نام او به گونه ای به محافل ادبی جهان غرب نیز راه یافت. هرساله در تاریخ ۲۰ مهرماه مراسم بزرگ داشت حافظ در محل آرامگاه او در شیراز با حضور پژوهشگران ایرانی و خارجی برگزار می شود. مطابق تقویم رسمی ایران این روز روز بزرگ داشت حافظ نامیده شده است.
مشهور است که در سال های نوجوانی و آغاز جوانی، شاگرد نانوا بوده و از نسخه های خطی نیز رونوشت برمی داشته است. آگاهی ها دربارهٔ تحصیل و تدریس حافظ، تنها در اشاره های حافظ در اشعار خویش و نیز مقدمه ای است که محمد گلندام در نهایت اختصار نگاشته، محدود می شود. به گفتهٔ فخرالزمانی، حافظ در اوقات فراغت به مکتب خانه ای که نزدیک دکان نانوایی بوده می رفته و خواندن و نوشتن را در همان جا فراگرفته است. بنابر آنچه از «مقدمهٔ جامع دیوان» به دست می آید، حافظ و محمد گلندام هردو در مجلس درس قوام الدین عبدالله بن نجم الدین محمود شیرازی شرکت داشته اند. حافظ در اشعار خویش به حضورش در مدرسه، چهل سال تحصیل علم و فضل، درس صبحگاهی، و حفظ قرآن برپایهٔ قرائت های گوناگون نیز اشاره نموده است. تخلصش به «حافظ» و برخی عناوین داده شده به وی مانند «ملک القراء» مؤید این مطلب است. شهرت حافظ سبب دعوتش از سوی حاکمان سرزمین های دور و نزدیک شده بود. سفرش به یزد و اصفهان را می توان احتمال داد. در فارس نامهٔ ناصری از سفر حافظ به هرمز در اوایل دههٔ ۷۸۰ ه‍.ق سخن رفته است که برخی پژوهشگران آن را افسانه می دانند؛ اما درصورت پذیرش سفر حافظ به هند، باید سفر وی به هرمز را نیز پذیرفت. در برخی از منابع جدیدتر هم به سفر حافظ به مشهد اشاره شده که این داستان واقعیت ندارد.
حافظ در طول زندگی خود با بسیاری از سلاطین و درباریان تعامل داشت و با اهل علم و ادب و شعر هم هم نشینی داشت و از احوال صوفیان و درویشان زمانش هم باخبر بود اما خودش هرگز در هیچ از این گروه ها قرار نگرفت. کنایه های تلخ و تندی که در دیوانش به صوفیان فریبکار و سلاطین متظاهر به دین داری زده است، اثباتی بر این ادعا هستند. حافظ هیچ گناهی را سنگین تر از مردم فریبی و ریاکاری نمی دانست و همواره به افراد متظاهر در اشعارش می تاخت. مکتب حافظ رندی است و رند و رندی کلیدی ترین و بنیادی ترین اصطلاح در شعر و جهان بینی حافظ است؛ ازاین رو، شناخت رندیْ شناخت جهان بینی، اندیشه و هنر حافظ را نتیجه می دهد، به گونه ای که رندشناسی برابر با حافظ شناسی است. رندی در نگاه حافظ، نظامی روشنفکرانه و فلسفی است؛ و رند متفکر روشنفکر. انسان گرایی رندانه با انسان گرایی غربی تفاوت دارد و آن به خاطر پشتوانهٔ معنوی و الهی اش است. عشق روش رندان است، تقدیر آنان عشق ورزیدن است و رنج کشیدن در راهش. بیش از هر شخصیت دیگری که در دیوان دیده می شود، رندْ حامل پیام حافظ است، و نزدیک ترین فرد به طرح ریزی جهان بینی خود شاعر و اندیشهٔ قهرمانانه اش است. او با زاهد در تضاد است، روحی آزاد است که از لذات زندگی لذت می برد و آن را تکلیف خود در مبارزه با بی اعتباری در همه اشکالش می بیند. بنابراین رند آرمان معنوی تازه ای است؛ مصالحه ای میان انسان کامل با وضعیت انسانی. حافظ، اگر انسان کامل نیست، اما کاملاً انسان است. حافظ بیش از مبتکر بودن، شاعری به کمال رسانندهٔ سنتِ خوبِ آفریدهٔ گذشتگان بود. سبک شعر حافظ دارای سه فضای عاشقانه، عارفانه و مدحی است. اما مهم ترین شاخصهٔ سبک حافظ، عدم ارتباط و به عبارتی پریشانی و پراکندگی موضوع و استقلال ابیات است که همچنان مورد بحث حافظ پژوهان است. حافظ با دگرگونی های پی درپی در صور خیال و بن مایه ها سبب ایجاد این توهم می شود که موضوع شعر نیز تغییر می کند، درحالی که شاید چنین نباشد. ازاین رو، برای تحلیل درست غزل حافظ باید مرز ظریف میان موضوع بیان شده و روش های گوناگونِ بیان آن موضوع را در نظر داشت.

حافظ (ابهام زدایی). حافظ می تواند به موارد زیر اشاره داشته باشد:
حافظ شیرازی٬صوفی و عارف و شاعر سده هشتم ایران
حافظ اسد، رئیس جمهور سابق سوریه
حافظ ابرو، تاریخ و جغرافیا مشهور ایرانی
حافظ جلاجل باخرزی، خواننده عصر صفوی
حافظ احمد قزوینی، خواننده عصر صفوی
حافظ به معنای خنیاگر و خواننده
حافظ (زندگی و اندیشه)، کتابی پژوهشی تحقیقی حاصل همکاری ۲۶ حافظ‎شناس و حافظ‎پژوه زیر نظر محمدکاظم موسوی بجنوردی و به اهتمام اصغر دادبه، توسط مرکز دایره المعارف بزرگ اسلامی

حافظ (بستان آباد). حافظ یکی از روستاهای استان آذربایجان شرقی است که در دهستان عباس شرقی بخش تیکمه داش شهرستان بستان آباد واقع شده است.

حافظ (زندگی و اندیشه). حافظ (زندگی و اندیشه) حاصل کاری ۲۶ حافظ شناس و حافظ پژوه، زیر نظر محمدکاظم موسوی بجنوردی و به اهتمام اصغر دادبه، توسط مرکز دایره المعارف بزرگ اسلامی تدوین و به چاپ رسید.
حافظ (فتح الله مجتبایی)

حافظ (فیلم). حافظ (به ژاپنی: ハーフェズ ペルシャの詩، ترجمه: شعر حافظ) عنوان فیلمی سینمایی ساخته ابوالفضل جلیلی محصول مشترک ایران و ژاپن در سال ۱۳۸۵ (۲۰۰۷ میلادی) است. این فیلم که به صورت نمادین به زندگی حافظ شیرازی می پردازد، روایتگر داستان زندگی یک حافظ قرآن با نام شمس الدین است.
جایزه ویژه هیئت داوران در جشنواره فیلم رم (۲۰۰۷)
نامزد جایزه ممتاز توکیو در جشنواره فیلم توکیو (۲۰۰۷)
کومیکو آسو بازیگر ژاپنی، در نقش نبات، دختر ایرانی فیلم بازی کرده است. جلیلی فیلم حافظ را با همکاری تهیه کنندگان ژاپنی کارگردانی کرده است و نقش دختر فیلم را با پیشنهاد آنها، به یک کومیکو آسو سپرد. حافظ در جشنواره فیلم رم حضور یافت و جایزه ویژه هیئت داوران این جشنواره را نصیب جلیلی کرد. این فیلم در جشنواره فیلم توکیو نیز شرکت کرد و پس از آن در سینماهای ژاپن به نمایش گذاشته شد.
تصویربرداری فیلم حافظ در ساوه انجام شده و خود کارگردان، فیلمبرداری را بر عهده داشته است. آسو برای آمادگی در نقش آفرینی معشوقه شمس الدین (با بازی مهدی مرادی)، دوهفته پیش از فیلمبرداری به ایران رفت و ضمن پوشیدن لباس فیلم به رفت وآمد به خانه شهروندان ایرانی در نقاط مختلف پرداخت. همچنین او به توصیه جلیلی، آوازهای محمدرضا شجریان (اشعار حافظ) را گوش می داده است. بازی در این فیلم، نخستین تجربه بازیگری آسو در خارج از ژاپن و به زبانی بیگانه (فارسی) بود.

حافظ (قرآن). حافظ به معنی محافظت کننده، لفظی است که مسلمانان به کسی که کل قرآن را حفظ کند می گویند.
قاری
محمد پیغمبر اسلام در قرن ششم میلادی می زیست، در عربستان جایی که شمار اندکی از مردم باسواد بودند. عرب ها تاریخ، نسب نامه ها و شعرهای خود را تنها از راه حافظه حفظ می کردند. بنابراین سنت، وقتی محمد سوره هایی که بعدتر تحت عنوان قرآن جمع آوری شدند را اعلام می کرد، پیروانش به طور طبیعی آن کلمات را از راه به خاطر سپردن حفظ می کردند.

دانشنامه آزاد فارسی

(در لغت به معنای نگهبان و نگاه دارنده) از نام های خداوند (یوسف، ۶۴) و در اصطلاح علوم قرآنی، کسی که تمام یا قسمت عمدۀ قرآن را از بر دارد. کسی را که حافظ ۱۰۰هزار حدیث باشد نیز حافظ گویند. سمعانی می گوید که حافظ لقب عده ای است که حدیث می شناخته اند و مدافع و حافظ حدیث بوده اند. این لفظ از نیمۀ دوم قرن ۲ق در معنی اصطلاحی آن در متون و تفسیر و نوشته های ادبی استفاده می شده است و پیش از آن به جای این لفظ، ترکیب های جَمّاع القرآن، قَرّاءالقرآن، حَمَلةالفرقان و الماهر فی القرآن به کار رفته است.

نقل قول ها

حافظ (۷۰۶–۷۶۹ هجری شمسی)، شاعر بزرگ سدهٔ هشتم ایران و یکی از سخنوران نامی جهان است.
• «عاشق شو ار نه روزی کار جهان سر آید// ناخوانده نقش مقصود از کارگاه هستی» پسر عزیزم، الکسی فیودوروویچ، شاید بهتر باشد تو هم بدانی. بگذار بگویمت که قصد دارم تا آخر به گناهانم ادامه دهم. چون گناه، شیرین است؛ همه به آن بد می گویند اما همگیِ آدم ها در آن زندگی می کنند. منتها دیگران در خفا انجامش می دهند و من در عیان؛ و اینست که دیگرِ گناهکاران به خاطر سادگیم بر من می تازند.• «اگر غم لشکر انگیزد، که خون عاشقان ریزد // من و ساقی به هم سازیم و بنیادش براندازیم»• «از صدای سخن عشق ندیدم خوش تر// یادگاری که در این گنبد دوار بماند»• «از آن به دیر مغانم عزیز می دارند// که آتشی که نمیرد همیشه در دل ماست»• «بر در میخانه رفتن کار یک رنگان بود// خودفروشان را به کوی می فروشان راه نیست»• «بشوی اوراق اگر هم درس مایی// که علم عشق در دفتر نباشد»• «به می سجاده رنگین کن گرت پیر مغان گوید // که سالک بی خبر نبود ز راه و رسم منزلها»• «به بانگ مطرب و ساقی اگر ننوشی می// علاج کی کنمت "آخرالدواء الکی"»• «به می سجاده رنگین کن گرت پیر مغان گوید // که سالک بیخبر نبود ز راه و رسم منزلها»• «به خُلق و لطف توان کرد صید اهل نظر// به بند و دام نگیرند مرغ دانا را»• «به کوی عشق منه بی دلیل راه، قدم// که من به خویش نمودم صد اهتمام نشد»• «به می پرستی از آن نقش خود بر آب زدم// که تا خراب کنم نقش خودپرستیدن»• «به می سجاده رنگین کن، گرت پیر مغان گوید // که سالک بیخبر نبود، ز راه و رسم منزلها»• «بیا که رونق این کارخانه کم نشود// بهزهد همچو تویی یا به عیش همچو منی»• «تکیه بر تقوا و دانش در طریقت کافریست // راهرو گر صد هنر دارد توکل بایدش»• «بی پیر مرو تو در خرابات// هرچند سکندر زمانی»• «بی خار گل نباشد و بی نیش، نوش هم// تدبیر چیست؟ وضع جهان این چنین فتاد»• «پیر ما گفت خطا بر قلم صنع نرفت// آفرین بر نظر پاک خطاپوشش باد»• «پیوند عمر بسته به موئی است هوش دار// غم خوار خویش باش غم روزگار چیست؟»• «حجاب راه تویی حافظ، از میان برخیز// خوشا کسی که در این راه بی حجاب رود»• «حافظ! از باد خزان در چمن دهر مرنج// فکر معقول بفرما، گل بی خار کجاست؟»• «حسنت به اتفاق ملاحت جهان گرفت// آری به اتفاق، جهان می توان گرفت»• «چه جای شکر و شکایت ز نقش نیک و بد است // چو بر صحیفه اصلی رقم نخواهد ماند»• «در این زمانه رفیقی که خالی از خلل است// صراحی می ناب و سفینه غزل است»• «در بیابان گر به شوق کعبه خواهی زد قدم// سرزنش ها گر کند خار مغیلان غم مخور»• «در کوی ما شکسته دلی می خرند و بس// بازار خودفروشی از آن سوی دیگر است»• «دریغ و درد که تا این زمان ندانستم// که کیمیای سعادت رفیق بود، رفیق»• «دوش دیدم که ملایک در میخانه زدند// گل آدم بسرشتند و به پیمانه زدند»• «زین سرزنش که کرد تو را دوست حافظا// بیش از گلیم خویش مگر پا کشیده ای؟»• «سال ها دل طلب جام جم از ما می کرد// آنچه خود داشت ز بیگانه تمنا می کرد»• «سخن به نزد سخندان ادا مکن حافظ// که تحفه، کس دُر و گوهر به بحر و کان نبرد»• «سر و چشمی چنین زیبا، توگویی چشم ازو بردوز// برو کاین وعظ بی معنی مرا درسر نمی گیرد»• «شراب لعل می نوشم من از جام زمردگون// که زاهد افعی وقت است، می سازم به وی کورش»• «شوق لبت برد از یاد حافظ// درس شبانه، ورد سحرگاه»• «شهر خالیست ز عشاق مگر کز طرفی // دستی از غیب برون آید و کاری بکند»• «عاشق که شد یار به حالش نظر نکرد//ای خواجه درد نیست وگرنه طبیب هست»• «فریب جهان قصهٔ روشن است// سحر تا چه زاید شب آبستن است»• «فلک به مردم نادان دهد زمام امور// تو اهل دانش و فضلی همین گناهت بس»• «قصر فردوس به پاداش عمل می بخشند// ما که رندیم و گدا دیر مغان مارا بس»• «قطع این مرحله بی هم رهی خضر مکن// ظلمات است بترس از خطر گمراهی»• «که بیند خیر از آن خرمن که ننگ از خوشه چین دارد// بلاگردان جان و تن دعای مستمندان است»• «محتسب خم شکست و من سر او// سن بالسن و الجروح قصاص»• «محتسب شیخ شد و فسق خود از یاد ببرد// قصه ماست که در هر سر بازار بماند»• «من و انکار شراب؟ این چه حکایت باشد// غالبأ این قدرم عقل و کفایت باشد»• «من ترک عشق و شاهد و ساغر نمی کنم// من لاف عقل می زنم این کار کی کنم؟»• «من که شبها ره تقوا زده ام بادف وچنگ// این زمان سر به ره آرم چه حکایت باشد؟»• «نقد صوفی نه همین صافی بی غش باشد// ای بسا خرقه که مستوجب آتش باشد»• «مرا به کشتی باده درافکن ای ساقی// که گفته اند نکوئی کن و در آب انداز»• «مرغ زیرک به در خانقه اکنون نپرد// که، نهادست به هر مجلس وعظی دامی»• «نه عمر نوح بماند نه ملک اسکندر// نزاع بر سر دنیای دون مکن درویش»• «ما شیخ و واعظ کمتر شناسیم// یا جام باده! یا قصه کوتاه!»• «نیک نامی خواهی ای دل، بابدان صحبت مدار// خودپسندی جان من برهان نادانی بود»• «هرآن کسی که در این حلقه نیست زنده به عشق// بر او نمرده، به فتوای من نماز کنید»• «هرگز نمیرد آن که دلش زنده شد به عشق// ثبت است بر جریده عالم دوام ما»• «یارب مباد آن که گدا معتبر شود// گر معتبر شود زخدا بی خبر شود»• «یا رب آن زاهد خودبین که بجز عیب ندید// دود آهیش در آیینه ادراک انداز»• «یارب این نودولتان را بر خر خودشان نشان// کاین همه ناز از غلام و اسب و استر می کنند»• «جای آن است که خون موج زند در دل لعل// زین تغابن که خزف می شکند بازارش»• «هاتفی از گوشهٔ میخانه دوش // گفت ببخشند گنه می بنوش»• «آن سفرکرده که صد قافله دل همره اوست// هرکجا هست خدایا به سلامت دارش»• «در ره منزل لیلی که خطرهاست در آن// شرط اول قدم آن است که مجنون باشی»• «ز زرت کنند زیور به زرت کشند در بر// من بینوای مضطر چه کنم که زر ندارم»• «دگر مگو که خواهم که ز درگهت برانم// تو براین و من برآنم که دل ازتو برندارم»• «صنما با غم عشق تو چه تدبیر کنم؟ // تا به کی در غم تو نالهٔ شبگیر کنم؟»• «عالم از نالهٔ عشاق مبادا خالی // که خوش آهنگ و فرحبخش هوایی دارد»• «ساقی بجام عدل بده باده تا گدا // غیرت نیاورد که جهان پربلا کند»• «وقتی غزلی از حافظ را می خوانیم و شرح می دهیم، باید به خاطر داشته باشیم که• -> منصور رستگار فسایی
• «حافظ بدون شک، درخشانترین ستارهٔ فرهنگ فارسی است.» -> سید علی خامنه ای
• «کنون این دل هوای خواجه کرده//هوای حافظ آزاده کرده//که با هر شعر خود گویی زبانیست//گشاینده ز هر سر نهانیست//چو حافظ گشت شاعر در جوانی//خداوند داد بر او یک زبانی//که گوید بر بشر هر سر غیبی//مبرا باشد از هر کذب و عیبی//کنون صدها درود از من به روحش//به روح پاک و پر جوش و خروشش//خداوندا قرین رحمتش کن//بر اعمال نکوهش هم فزون کن» -> آریو تهرانی
• «آن که پشمینه پوشید دیری// نغمه ها زد همه جاودانه// عاشق زندگانی خود بود// بی خبر در لباس فسانه// خویشتن را فریبی همی داد- حافظ این چه کید و دروغی است// کز زبان می و جام و ساقی ست// نالی ار تا ابد باورم نیست// که بر آن عشق بازی که باقی ست// من بر آن عاشقم که رونده است» -> نیما یوشیج
• «ای حافظ، خود را با تو مقایسه کردن عجیب جنونی است! تو دریایی و در قبال تو ما قطراتی بیش نیستیم.» -> یوهان ولفگانگ گوته، دیوان شعر غربی شرقی
• «به راستی کیست این قلندر یک لاقبای کفرگو که در تاریک ترین ادوار سلطهٔ ریاکاران زهدفروش، در نهاربازار زاهدنمایان و در عصری که حتی جلادانِ آدمی خوارِ مغروری چون امیرمبارزالدین و پسرش شاه شجاع بنیان حکومت آن چنانی خود را بر حدزدن و خم شکستن و نهی از منکر و غزوات مذهبی نهاده اند، یک تنه وعدهٔ رستاخیز را انکار می کند، خدا را عاشق و شیطان را عقل می خواند.» -> احمد شاملو، مقدمه دیوان حافظ
• «به عقیده اینجانب که گمان می کنم مطابق عقیده اکثریت عظیمه فضلای ایرانی و همچنین فضلای غیرایرانی… باشد مابین شعرای درجه اول زبان فارسی… بدون هیچ استثناء آن کسی که اشعار او مستجمع جمیع محاسن لفظی و معنی شعر و جمیع مزایای صورتی وحقیقی کلام بلیغ و خود او افصح فصحای اولین و آخرین و املح شعرای متقدمین ومتأخرین است… بدون هیچ تأمل و تردید خواجه شمس الدین محمد شیرازی است… وجود او نه فقط باعث افتخار ایرانیان بلکه مایه مباهات نوع بشر است!» -> علامه محمد قزوینی/ ۱۳۲۱ خورشیدی، مقدمه کتاب "بحث در آثار و افکار و احوال حافظ"
• «خواجه حافظ عمری شاهد و ناظر تبدلات و تحولات سیاسی و اجتماعی گوناگون بوده و ملاحظه کرده که هرروز یک دسته مردم ستمگر و بی قابلیت جانشین یک دسته مردم دیگر شبیه به خود می شوند و یک بدبختی تازه پیش آورده، همشهریان او را دچار فقر و بینوایی و بدبختی ساخته اند.» -> قاسم غنی/ بحث در آثار و افکار و احوال حافظ، چاپ تهران - ۱۳۶۱ خورشیدی
• «نشد به طرز غزل هم عنان ما حافظ// اگرچه در صف رندان ابولفوارس شد» -> کمال الدین خجندی
• «حافظ بی تردید یکی از درخشانترین چهره های شعر ایران و جهان است و منزلت او در این زمینه چندان والاست که بزرگترین اندیشمندان و شاعران جهان او را مورد ستایش قرار داده اند. به عنوان نمونه می توان از ستایش گوته شاعر بزرگ آلمانی یادکرد که تحت تأثیر زیبائیهای کلامی و فکری خواجه شیراز گفته است < ای کاش من کوچکترین شاگرد مکتب حافظ می بودم.>»

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] حافظ، از القاب محدّثان و از الفاظ جرح و تعدیل در علم رجال است.
حفظ، ریشه واژه حافظ، به معنای نگهداری و مراقبت و رعایت است و به عنوان متضادّ فراموشی نیز به کار می رود. جمع این واژه حَفَظَه و حُفّاظ است.
واژه حفظ در قرآن
واژه حفظ و مشتقات آن ۴۴ بار در قرآن به کار رفته که پانزده مورد آن صورتهای گوناگون مفرد و جمع کلمه حافظ است و عمومآ به معنای نگهدارنده و مراقب و در مواردی، به ویژه در اشاره به ملائکه، به معنای ضبط کننده اعمال به کار رفته است.
واژه حفظ احادیث اهل سنّت و شیعه
در احادیث اهل سنّت و شیعه، کلمه حفظ و مشتقات آن به هر دو معنافقیهی لغوی به کار رفته است. در این احادیث با لفظ حفظ و واژه های هم معنای آن، بر حفظ احادیث و رساندن آن به دیگران تأکید شده، تا جایی که برای حفظ چهل حدیث، ثوابی در حد محشور شدن به عنوان فقیه و در زمره پیامبران، شفاعت و بهشت معین شده است ) و اهل بیت علیهم السلام منزلت شیعیان را با میزان آگاهی آنان از احادیث مرتبط دانسته اند. در این احادیث بر دقت در چگونگی حفظ، همراهی آن با فهم و معرفت و انتخاب احادیثی که به خود یا دیگران نفع برساند، تأکید شده است.
اهمیت حفظ در صدر اسلام
...

[ویکی الکتاب] معنی حَافِظٌ: حافظ - نگهبان
معنی حَفَظَةً: حفظ کنندگان -نگاهبانان (جمع حافظ از حفظ به معنی ضبط کردن صورت آن چیزی است که برای ما معلوم شده است ، بطوری که هیچ دگرگونی و تغییری در آن پیدا نشود)
معنی حَفِیظٍ: همیشه نگهبان-همیشه حافظ(حفظ:ضبط کردن صورت آن چیزی است که برای ما معلوم شده است ، بطوری که هیچ دگرگونی و تغییری در آن پیدا نشود)
معنی لَمَّا: وقتیکه - هنوز نه - سوگند می خورم به آنچه- إلّا(در عباراتی نظیر "فَلَمَّا ذَهَبُواْ بِهِ "معنی "وقتیکه" می دهد. در عباراتی نظیر "وَلَمَّا یَدْخُلِ ﭐلْإِیمَانُ فِی قُلُوبِکُمْ "معنی "هنوز نه" می دهد در عبارت "وَإِنَّ کُـلاًَّ لَّمَّا لَیُوَفِّیَنَّهُمْ...
ریشه کلمه:
حفظ (۴۴ بار)

نگاهداری. مراقبت. هیچ کس نیست مگر بر او نگهبانی هست حفیظ: به معنی حافظ و مبالغه است . * برای انسان از پس و پیش تعقیب کنندگانی هست او را از امر خدا حفظ می‏کنند. ظاهراً مراد از «امر اللّه» تصادفات و بلاها است اگر از معقبات مراد ملائکه باشد قهراً به اعتبار جماعت است و تأنیث لقطی است یعنی جماعت معقّبات در «تلو» گذشت که صفت ملائکه با الف و تا جمع بسته نمی‏شود . با توجّه به آیه قبل که حاکی از علم و اطلاع خدا از اعمال بندگان است می‏شود گفت که این تعقیب کنندگان نویسندگان اعمال و در عین حال حافظ انسان اند نظیر آیه . * ممکن است مراد از «رسلنا» همان «حفظة» بوده باشند در این صورت با ملاحظه آیه «وَاِنَّ عَلَیْکُمْ لَحافِظینَ...»که گذشت معنی و هم کاتب‏اند و هم آنها هستند که وقت رسیدن مرگ، انسان را قبض می‏کنند. و این منافی «یَتَوّفاکُمْ مَلَکُ الْمَوْتِ»نیست زیرا خدا توفّی را هم به خود و هم به رسل و هم به ملک الموت داده است مثل خدا باغ را آبیاری کرد، من کردم، باغبان کرد.

جدول کلمات

نگهبان

پیشنهاد کاربران

نگه دارنده

یک شاعر که در شیراز زندگی میکرده و الان دیوان حافظ داریم

بطورکلی به معنای مراقب، ولی ما شاعری نیز داریم که در شیراز زندگی میکرده و آثاری ارزشمند به جا گذاشته که نام اثرش دیوان حافظ است.

نگهدارند

بایگان. . بر دار. . نگاهدار . .


کلمات دیگر: