کلمه جو
صفحه اصلی

نیش


مترادف نیش : نشتر، نیشتر، زخم، نوک

متضاد نیش : نوش

فارسی به انگلیسی

vitriol, bite, point, sting, stinger, teeth, virulence, canine (- tooth), fang

sting


sting, canine (- tooth), fang


bite, point, sting, stinger, teeth, virulence


فارسی به عربی

سن , عضة , لدغة , ناب , وخز

مترادف و متضاد

prickle (اسم)
خار، نیش، خراش کوچک، خار نوک تیز

twinge (اسم)
نیش، سرزنش وجدان، درد شدید و ناگهانی

sting (اسم)
خار، سوزش، نیش، گزیدگی، زخم نیش

nip (اسم)
دزدی، ذره، چیزی، چیز، گیره، نیش، زخم زبان، سرمازدگی، دردناک بودن، طعم تندوتیز

bite (اسم)
نیش، گاز، گزش، گزندگی

fang (اسم)
نیش، دندان انیاب، دندان ناب، ناب

tang (اسم)
نیش، زبانه، بوی تند، مزه تند، رایحه تند

tooth (اسم)
نیش، دندانه، دندان

نشتر، نیشتر ≠ نوش


زخم


نوک


۱. نشتر، نیشتر
۲. زخم
۳. نوک ≠ نوش


فرهنگ فارسی

شهری در جنوب صربستان در یوگوسلاوی که ۱۳۳/٠٠٠ تن سکنه دارد. مرکز راه آهن و دارای کارخانه های ذوب آهن و و تنباکو است . زادگاه قسطنطین کبیر همین جا بوده است . نیش از ۱۳۷۶ تا ۱۸۷۸ م . در تصرف ترکان عثمانی بود. قلعه ای از قرون وسطی دارد .
( اسم ) ۱ - نوک هر چیز سر تیز ( مانند سوزن نشتر خنجر ) . ۲ - چوب نوک تیزی که خر را بدان برانند : نیشتر سک : (( بی جرم و جنایتی که از من دانی چون بپیر خر از نیش زمن ترسانی . ) ) ( فرخی . د. ۳ ) ۴۸ - عضوی از بدن جانوران گزنده یا سم دار ( مانند : پشه زنبور عقرب و مار ) کمه زهر خود را توسط آن داخل بدن انسان یا حیوان کنند . توضیح عضو سمی و گزیدن حشرات و سایر حیوانات از قبیل مار و عقرب و عنکبوت و زنبور و جز آنها : (( زنبور انگبین را در تن او نوش و در زیر او نیش و نوش با زهر آمیخته . ) ) ۴ - هریک از چهار دندان نوک تیز جلو دهان ( دو عدد در بالا و دو عدد در پایین ) : ناب . توضیح ( اسم ) دندانی که در انسان بدندان یک کوسپیدی موسوم است و تعدادش در فکین کلی. جانورانی که صاحب دندان هستند از ۴ عدد تجاوز نمیکند . در انسان نیز تعدادش ۴ عدد است که در هر نیم فک بالا و پایین در طرفین ثنایای کناری قرار دارند . تایج این دندان مخروطی شکل است و ریشه اش نیز از سایر دندانها طویل تر و قوی تر است . ریش. نیش از دندانهای دیگر بیشتر است و از آنها دراز تر مینماید. در برخی حیوانات ( خصوصا گوشتخواران ) دندان نیش نمو خارق العاده میکند بطوریکه از دهان نیز خارج میشود و یک عضو دفاعی و حمله یی حیوان را بوجود می آورد : ضرس الکلب . دندان بادام شکن کانین . یا به نیش کشیدن . بدندان گرفتن برای خوردن ( غالبا در هنگام توهی استعمال شود ) . ۵ - ( توسعا ) دهان ( یا نیش باز شدن . ) خندیدن تبسم کردن از خوشحالی : (( تابفلانی خبر پسر زاییدن زنش را دادیم نیشش باز شد . ) ) یا نیش باز شدن تا بنا گوش . فراخ خندیدن بنشان. خوشحالی ( خندیدن ). یا نیش خود را باز کردن . ( در موقع توهین گویند ) . ۶ - نیشتر : (( سعد الملک با فصادی مواضعه کرده بود و هزار دینار سرخ و نیشی زهر آلود داده تا سلطان را بدان قصد کند . ) ) یا نیش حجام ( حجامت ) . نیشتر حجامت : (( بچه می لرزد ازان نیش حجام مادر مشفق در آن غم شاد کام . ) ) ( مثنوی . نیک. ۱۷ : ۱: خلاص. مثنوی چا. فروزانفر ۷ ) ۸۵- کنای. توهین آمیز تعریض اهانت آمیز. ( نیش زدن ) . یا نوش و نیش ( نوش ) .

فرهنگ معین

(اِ. ) ۱ - هرچیز نوک تیز. ۲ - عضوی که حشرات گزنده با آن می گزند. ۳ - (عا. ) دهان .

لغت نامه دهخدا

نیش. ( اِ ) مبضغ. ( ذخیره خوارزمشاهی ). افزاری بود به صورت نیش که بدان رگ گشایند. ( انجمن آرا ). نیشتر. نشتر. تیغ. مفصد. مشرط. ( یادداشت مؤلف ) :
گفت فردانیش آرم پیش تو
خود بیاهنجم ستیم از ریش تو.
رودکی.
گرت بهره نوش است بی نیش نیست
دلی نیست کز نیش او ریش نیست.
فردوسی.
به دیدارش هرکس که نباشد خوش و خرم
شود هر مژه در چشمش نیشی و نصالی.
فرخی.
نیش بگرفت و گفت عز علیک
اینچنین دست را که یارد خست.
عنصری.
خر خمخانه را ناسور پیدا گشت و بیطارم
به نیش از سقبه آن ناسور یک هفته بر دارم.
سوزنی.
خاقانی را به نیش مژگان
بس کز رگ جان گشاده ای دم.
خاقانی.
نیش مژگان چنان زدی به دلم
که سر نیش در جگر بشکست.
خاقانی.
رگ را سر نیش یاد نارم
چون بالش پرنیان ببینم.
خاقانی.
نیشی بداده بود زهرآلود تا سلطان را بدان فصد کند. ( راحةالصدور ).
چو خون در تن ز عادت بیش گردد
سزای گوشمال نیش گردد.
نظامی.
ترسم ای فصاد اگر فصدم کنی
نیش را ناگاه بر لیلی زنی.
مولوی.
طفل می ترسد ز نیش و احتجام
مادر مشفق در آن غم شادکام.
مولوی.
عاقبت درد دل به جان برسید
نیش فکرت به استخوان برسید.
سعدی.
مرا خود دلی دردمند است و ریش
تو نیزم مزن بر سر ریش نیش.
سعدی.
|| آلت زهر ریختن کژدم و زنبور و امثالها. ( سروری ). سوزن گونه ای که بر دم زنبور و کژدم و بیشتر گزندگان است زدن را و زهر ریختن را. حمة. ابره. ( یادداشت مؤلف ) :
گرت بهره نوش است بی نیش نیست
دلی نیست کز نیش او ریش نیست.
فردوسی.
شد مژه گرد چشم او ز آتش
نیش و دندان کژدم و کربش.
عنصری.
یکی چون مرغ پرنده ولیکن پرش اندیشه
یکی ماننده کژدم ولیکن نیش او در فم.
ناصرخسرو.
نیش نهان دارد در زیر نوش
سوسن خوشبویش چون سوزن است.
ناصرخسرو.
درختی شگفت است مردم که بارش
گهی نیش و زهراست و گه نوش و شکّر.
ناصرخسرو.
نیش عقرب شده و قوس قزح
هم کمان هم سر پیکان اسد.

نیش . (اِ) مبضغ. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). افزاری بود به صورت نیش که بدان رگ گشایند. (انجمن آرا). نیشتر. نشتر. تیغ. مفصد. مشرط. (یادداشت مؤلف ) :
گفت فردانیش آرم پیش تو
خود بیاهنجم ستیم از ریش تو.

رودکی .


گرت بهره نوش است بی نیش نیست
دلی نیست کز نیش او ریش نیست .

فردوسی .


به دیدارش هرکس که نباشد خوش و خرم
شود هر مژه در چشمش نیشی و نصالی .

فرخی .


نیش بگرفت و گفت عز علیک
اینچنین دست را که یارد خست .

عنصری .


خر خمخانه را ناسور پیدا گشت و بیطارم
به نیش از سقبه آن ناسور یک هفته بر دارم .

سوزنی .


خاقانی را به نیش مژگان
بس کز رگ جان گشاده ای دم .

خاقانی .


نیش مژگان چنان زدی به دلم
که سر نیش در جگر بشکست .

خاقانی .


رگ را سر نیش یاد نارم
چون بالش پرنیان ببینم .

خاقانی .


نیشی بداده بود زهرآلود تا سلطان را بدان فصد کند. (راحةالصدور).
چو خون در تن ز عادت بیش گردد
سزای گوشمال نیش گردد.

نظامی .


ترسم ای فصاد اگر فصدم کنی
نیش را ناگاه بر لیلی زنی .

مولوی .


طفل می ترسد ز نیش و احتجام
مادر مشفق در آن غم شادکام .

مولوی .


عاقبت درد دل به جان برسید
نیش فکرت به استخوان برسید.

سعدی .


مرا خود دلی دردمند است و ریش
تو نیزم مزن بر سر ریش نیش .

سعدی .


|| آلت زهر ریختن کژدم و زنبور و امثالها. (سروری ). سوزن گونه ای که بر دم زنبور و کژدم و بیشتر گزندگان است زدن را و زهر ریختن را. حمة. ابره . (یادداشت مؤلف ) :
گرت بهره نوش است بی نیش نیست
دلی نیست کز نیش او ریش نیست .

فردوسی .


شد مژه گرد چشم او ز آتش
نیش و دندان کژدم و کربش .

عنصری .


یکی چون مرغ پرنده ولیکن پرش اندیشه
یکی ماننده ٔ کژدم ولیکن نیش او در فم .

ناصرخسرو.


نیش نهان دارد در زیر نوش
سوسن خوشبویش چون سوزن است .

ناصرخسرو.


درختی شگفت است مردم که بارش
گهی نیش و زهراست و گه نوش و شکّر.

ناصرخسرو.


نیش عقرب شده و قوس قزح
هم کمان هم سر پیکان اسد.

خاقانی .


نه کژدم سر نیش زد عالمی را
که او را وبال آمد آن نیش کو زد.

خاقانی .


به زنبوره ٔ تیر زنبورنیش
شده آهن و سنگ را روی ریش .

نظامی .


هر دو گون زنبور خوردند از محل
لیک شد زآن نیش و زین دیگر عسل .

مولوی .


من خود از کیدعدو باک ندارم لیکن
کژدم از خبث طبیعت بزند سنگ به نیش .

سعدی .


دگر ره گر نداری طاقت نیش
مکن انگشت در سوراخ کژدم .

سعدی .


خمر دنیا با خمار و گل به خار آمیخته ست
نوش می خواهی هلا گر پای داری نیش را.

سعدی .


به جور حاسدان نتوان حذر کردن ز عشق او
کسی کو انگبین جوید چه باک از نیش زنبورش .

اوحدی .


آفریننده ٔ خزان و بهار
نوش با نیش ساخت گل با خار.

مکتبی .


|| زهر. (سروری ) (برهان قاطع) (انجمن آرا).مقابل نوش . (انجمن آرا). رجوع به شواهد ذیل معنی قبلی شود. || کنایه ٔ توهین آمیز. تعریض اهانت آمیز. (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به نیش زدن در سطور ذیل شود. || نوک و تیزی سر خنجر و کارد. (انجمن آرا). تیزی سر هر چیز را گویند همچو نیش کارد و خنجر. (برهان قاطع). نوک تیز خنجر و شمشیر و جز آن :
بسازم خنجری نیشش ز پولاد
زنم بر دیده تا دل گردد آزاد.

باباطاهر.


|| نوک باریک و تنک چیزی مانند نیش قلم . (یادداشت مؤلف ). رجوع به معنی قبلی شود. || سُک . چوب نوک تیز یا چوبی که بر نوک سیخی از آهن است راندن ستور را. (یادداشت مؤلف ).سیخ . سیخونک :
چو بینی آن خر بدبخت را ملامت نیست
که برسکیزد چون من فروسپوزم نیش .

لبیبی .


بی جرم و جنایتی که از من دانی
چون پیر خر از نیش ز من ترسانی .

فرخی .


|| دندان دراز نوک دار که به هر دو جانب دهان سباع و خوک و غیره باشد. (غیاث اللغات ). آزم . ناب . یشک . دندان تیز. (یادداشت مؤلف ). هر یک از چهار دندان نوک تیز جلو دهان دو عدد در بالا و دو عدد در پائین . ناب . ضرس الکلب . دندان بادام شکن . (فرهنگ فارسی معین ) :
هرکه او مجروح گردد یک ره از نیش پلنگ
موش گرد آید بر او تا کار او یک جا کند.

منوچهری .


بانگ او کوه بلرزاندچون شیهه ٔ شیر
سم او سنگ بدرّاند چون نیش گراز.

منوچهری .


|| در تداول ، توسعاً به معنی دهان است . (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به نیش باز کردن و نیش باز شدن در ترکیبات نیش در سطور بعد شود. || نشان . (برهان قاطع) (ناظم الاطباء). علامت . (ناظم الاطباء). || علم و رایت . (ناظم الاطباء). || نوعی خرما که آن را خرمای ابوجهل گویند. (از برهان ). || توسعاً به معنی نیش زدن هم آمده است :
نیش عقرب نه ازره کین است
اقتضای طبیعتش این است .

سعدی .


محرم کیشم نئی به خویشم بگذار
مرهم ریشم نئی ز نیشم بگذر.

قاآنی .


- به نیش زدن ؛نیش زدن :
من خوداز کید عدو باک ندارم لیکن
کژدم از خبث طبیعت بزند سنگ به نیش .

سعدی .


- به نیش کشیدن ؛ به دندان کندن گوشت نیم پخته از استخوان و امثال آن . (یادداشت مؤلف ).
- || بدندان گرفتن . در تحقیر و مزاح در مورد کسی که شخصی یا چیز مطلوب خود را بردارد و با خود برد گویند: به نیش کشید و برد، در مقام تشبیه به گربه که بچه اش را به دندان گیرد و جابجا کند.
- به نیش گرفتن ؛ نیش زدن . گزیدن :
بشد مرد دانا پی کار خویش
گرفتند یک روز [زنبوران ] زن را به نیش .

سعدی .


- نیش باز کردن ؛ خنده ای خنک و بی مزه و نادلنشین کردن .
- نیش باز شدن ؛ خندان شدن . از خوشحالی خنده کردن . لبان کسی تا بناگوش بازشدن . فراخ خندیدن به نشانه ٔ خوشحالی . (فرهنگ عامیانه ٔ جمال زاده از فرهنگ فارسی معین ).
- نیش خوردن ؛گزیده شدن . به نیش آزرده گشتن :
گفتن از زنبور بی حاصل بود
با یکی در عمر خود ناخورده نیش .

سعدی .


به نیشی که خوردم چه مایه نوش آوردم . (گلستان سعدی ).
- نیش زدن ؛ به نیشتر زدن :
سنان جور بر دل ریش کم زن
چو مرهم می نسازی نیش کم زن .

ناصرخسرو.


زند بر هر رگی فصاد صد نیش
ولی دستش بلرزد بر رگ خویش .

نظامی .


نه نیشی می زند دوران گیتی
که آن را تا قیامت نیست مرهم .

سعدی .


شعر خون بار من ای باد بدان یار رسان
که ز مژگان سیه بر رگ جان زد نیشم .

حافظ.


- || گزیدن .با نیش آزردن چنانکه زنبور و عقرب . با نیش زهر در تن فروکردن چنانکه زنبور. (یادداشت مؤلف ) :
نه کژدم سر نیش زد عالمی را
که او را وبال آمد آن نیش کو زد.

خاقانی .


اگر خود مار ضحاکی زند نیش
چو در خیل فریدونی میندیش .

نظامی .


نیش در آن زن که ز تو نوش خورد
پشم در آن کش که ترا پنبه کرد.

نظامی .


زنبور درشت بی مروت را گوی
باری چو عسل نمی دهی نیش مزن .

سعدی .


سر تشنیع نداری طلب یار مکن
مگست نیش زند گر طلب نوش کنی .

سعدی .


بی هنر را دیدن صاحب هنر
نیش بر دل می زند چون کژدمی .

سعدی .


- || سر برآوردن . دمیدن . اندکی روییدن چیزی ، چون نیش زدن سبزه از خاک ، یا نیش زدن شکوفه از شاخ یا نیش زدن دندان از لثه . (از یادداشت های مؤلف ).
- || به کنایت ها کسی را آزردن . (یادداشت مؤلف ). رجوع به نیش زبان زدن شود.
- نیش شکستن در دل ؛ تحمل طعن کردن :
نوش دادم به کسان نیش شکستم در دل
تا چو زنبور عسل صاحب شانم کردند.

صائب (از آنندراج ).


- نیش فروبردن ؛ نشتر زدن . نیش زدن :
جزع تو در دل هزار نیش فروبرد
لعل تو جان را هزار کار برآورد.

خاقانی .


- نیش فروزدن ؛ نیش زدن :
شنیدی که زنبور کافر بمیرد
هرآنگه که نیشی به مردم فروزد.

خاقانی .


- امثال :
نوش خواهی نیش می باید چشید .

فرهنگ عمید

۱. نوک هرچیز نوک تیز، مانندِ سوزن، خنجر، و نشتر.
۲. (زیست شناسی ) عضوی از بدن حشرات گزنده از قبیل عقرب، زنبور، و مار که زهر خود را به وسیلۀ آن داخل بدن انسان می کنند.
۳. (زیست شناسی ) چهار دندان نوک تیز جلوی دهان انسان، دو در بالا و دو در پایین، انیاب.
۴. [عامیانه] دهان.
۵. [مجاز] سخن گزنده.

دانشنامه عمومی

نیش عضوی دفاعی است که برخی خزندگان مانند مار و عقرب و برخی بی مهرگان مانند زنبور و عنکبوت دارند.
زنبورهای نیش دار
کژدم
مارگزیدگی
خزندگان از نیش خود به عنوان وسیله ای دفاعی یا برای شکار استفاده میکنند لذا نیش برخی خزندگان حتی برای انسان نیز گاه کشنده است مانند مار کبری ، افعی و برخی عقربها (مانند عقرب گاردیوم و عقرب جرار ) و ... . نیش برخی از حشرات نیز مانند عنکبوت بیوه سیاه (Black Widow) می تواند کشنده باشد. نیش برخی از حشرات مانند پشه آنوفل در انتقال بیماری ها مانند تب مالاریا ، تب زرد و سالک مؤثر است و حشره از این عضو جهت تغذیه بهره میگیرد.
زنبورهای وحشی و عقرب های دث استاکر در زهر نیش خود سروتونین دارند شاید همین عاملیت دردزائی سروتونین برای افزایش درد نیش شان در حیوانات بزرگ تر باشد.
در واقع اصطلاح نیش از نظر کالبدشناسی دقیق نیست و در جاهای مختلفی قرار دارد. نیش عقرب و زنبور در نوک دم آن قرار دارد. دندان های نیش مارهای زهری، در فک بالای دهان آن ها قرار گرفته و با غده های سمّی که در سر مار قرار دارند در ارتباط هستند. مار زهری به کمک این نیش ها زهر را به بدن شکار خود تزریق می کند و این گونه می کوشد تا جانش را بگیرد یا حداقل او را ناتوان و بی هوش سازد. ولی نیش حشرات در واقع خرطوم آن ها است. خارشی که بعد از نیش خوردن از پشه ها احساس می شود به دلیل واکنش حساسیتی آلرژیک بدن در برابر بزاق پشه است .

دانشنامه آزاد فارسی

نیش (Nis)
نمایی از دژ شهری در صربستان، واقع در ساحل رود نیشاوا، با ۱۸۴,۴۰۰ نفر جمعیت (۲۰۰۱). مرکز مهم تقاطع جاده ای و راه آهن است. صنایع کشاورزی دارد و تولیدکنندۀ فرآورده های کشاورزی است. این شهر زادگاه و اقامتگاه تابستانی کنستانتین کبیر، امپراتور روم، بود. در حملۀ هون ها در قرن ۵م ویران شد و یوستی نیانوس بار دیگر آن را ساخت. از ۱۹۱۴ـ۱۹۱۵، مقرّ دولت صربستان بود. دانشگاه آن در ۱۹۶۵ تأسیس شد.

گویش اصفهانی

تکیه ای: niš
طاری: niš
طامه ای: niš
طرقی: niš
کشه ای: niš
نطنزی: niš


واژه نامه بختیاریکا

سوز؛ کُت؛ گیر؛ نیشت

پیشنهاد کاربران

در گویش یزدی به دهان گزندگان و در حالت عمومی و کنایه ای به دهان باز افرادی که مزاح می کنند و یا حرف نامریوط می زنند.

گزش

ژنه


کلمات دیگر: