کلمه جو
صفحه اصلی

مار


مترادف مار : اژدر، اژدها، افعی، ثعبان، دیومار، حیه، مادر ، پدر

متضاد مار : عقرب

فارسی به انگلیسی

serpent, snake

فارسی به عربی

افعی , ثعبان , دودة

مترادف و متضاد

۱. اژدر، اژدها، افعی، ثعبان، دیومار، حیه
۲. مادر ≠ عقرب
۳. پدر


worm (اسم)
کرم، مار

serpent (اسم)
میهن فروش، ابلیس، مار، ماربزرگ

snake (اسم)
مار

اژدر، اژدها، افعی، ثعبان، دیومار، حیه ≠ عقرب


مادر ≠ پدر


فرهنگ فارسی

جانوری است ازراسته خزندگان، بدنش نرم واستوانهای، دارای ستون فقرات دراز
( اسم ) مرور کننده گذرنده : خط مار بر نقط. الف ...
تباه گردیدن زخم

فرهنگ معین

[ سر. ] (اِ. ) عنوانی است که در اول اسامی قدیسان آورند، مانند: ماربطرس . مار یعقوب .
(رّ ) [ ع . ] مرور کننده ، گذرنده .
(اِ. ) جانوری است از راستة خزندگان با بدنی استوانه ای شکل و نرم که روی زمین می خزد و انواع مختلف دارد اعم از سمی یا غیرسمی . ، ~ ِ خوش خط و خال کنایه از: شخص حیله گر و نادرست .

(رّ) [ ع . ] مرور کننده ، گذرنده .


(اِ.) جانوری است از راستة خزندگان با بدنی استوانه ای شکل و نرم که روی زمین می خزد و انواع مختلف دارد اعم از سمی یا غیرسمی . ؛ ~ ِ خوش خط و خال کنایه از: شخص حیله گر و نادرست .


[ سر. ] (اِ.) عنوانی است که در اول اسامی قدیسان آورند؛ مانند: ماربطرس . مار یعقوب .


لغت نامه دهخدا

مار. (فعل نهی ) مخفف میار است که نهی و منع از آوردن باشد. (از برهان ) .کلمه ٔ امر یعنی «میار». (ناظم الاطباء) :
آنچه نخواهی که من به پیش تو آرم
پیش من از قول و فعل خویش چنان مار.

ناصرخسرو (از آنندراج ).


مرد را چون نبود جز که جفا پیشه
مارش انگار نه مردم ، سوی ما مارش .

ناصرخسرو.


مکر تو ای روزگار پیدا شد
نیز دگر مکر پیش مار مرا.

ناصرخسرو (دیوان ص 11).



مار. (اِ) حکام و امرای غرجستان را گویند همچنانکه پادشاه آنجا را شار خوانند. (برهان ) (آنندراج ) (از فرهنگ جهانگیری ) :
درین دیار بهنگام شار و چندین مار
پلنگ وار نمودند غرجگان عصیان .

فرخی (از آنندراج ).


شور و مورند حسودانش اگرچه گه لاف
شار و مارند و نفر با نفر آمیخته اند.

خاقانی (دیوان چ سجادی ص 120).



مار. (اِ) دفتر و حساب و محاسبه . (برهان ) . بمعنی حساب نیز آمده که آن را آواره و آماره و ماره نیز گویند. (آنندراج ). حساب بود و آن را اماره و آمار و ماره نیز گویند. (فرهنگ جهانگیری ). محاسبه و دفتر حساب . (ناظم الاطباء). || (ص ) حساب کننده و محاسب . (برهان ) (از ناظم الاطباء). || بیمار و مریض و معلول را گویند چه بیمارستان را «مارستان » هم گفته اند . (برهان ). بمعنی بیمار است و بیمارستان رامارستان خوانند. (آنندراج ). بیمار و مریض بود و بیمارستان را که دارالشفا باشد مارستان خوانند. (فرهنگ جهانگیری ). رنجور و معلول و بیمار. (ناظم الاطباء).


مار. (اِ) مخفف مادر که والده باشد. (آنندراج ) (برهان ). مخفف مادر. (انجمن آرا) (فرهنگ جهانگیری ). مادر در لهجه ٔ طبری . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). مخفف مادر و در لهجه ٔ شوشتر بجای مادر مار گویند. (یادداشت ایضاً). گیلکی ، «مَر» (مادر). لری ، اطراف بروجرد، «مار» . در سلطان آباد اراک ، «مار» . (از حاشیه ٔ برهان چ معین ).
- امثال :
ماران کنند رودان کشند ، نتیجه ٔ اعمال مادران را فرزندان بینند. (امثال و حکم دهخدا ج 3 ص 1384).


مار. (سریانی ، ص ، اِ) کلمه ٔ سریانی است و معنی آن سید است ، گویند «مار فلان » یعنی «سید فلان » و بیشتر در مورد قدیسین بکار برند و گاهی هم در مورد اسقف ها و بطارکه استعمال کنند. مؤنث آن «مُرت » است و ماری عبارت از «مار»+«ی » متکلم وحده است یعنی «سرور من ». (از اقرب الموارد). کلمه ٔ سریانی است که در اول اسامی قدیسان آورند مانند «مار پطرس » بجای «سن پیر» . (از دزی ج 2 ص 564). کلمه ٔ سریانی بمعنی سید و مولی مانند مار سرجیس ، مار یوحنا و غیره . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). کلمه ای است مأخوذ از سریانی بمعنی ولی و مقدس . (ناظم الاطباء).


مار. [ مارر ] (ع ص ) گذرنده و در گذرنده . (ناظم الاطباء). رونده . (آنندراج ).


مار. ( اِ ) معروف است که به زبان عربی حیه گویند. ( برهان ). حیه. ( ترجمان القرآن ). حیوانی دراز و خزنده و بی دست و پای که به تازی حیه گویند. ج ، ماران. ( ناظم الاطباء ). پهلوی «مار» ، سانسکریت ، «ماره » ، این کلمه سانسکریت بمعنی میراننده و کشنده است ، بنابراین با کلمه اوستائی «مئریا» بمعنی زیانکار و تباه کننده یکی است ، از مصدر «مر» اوستائی و پارسی باستان بمعنی مردن... کردی ، «مار» . جانوری از خزندگان دارای بدنی دراز و قابل انعطاف ، بدون دست و پا بیشتر آنها مولد زهرهای کشنده اند و تعداد دنده های آنها بسیار است ولی جناق ندارند. ( از حاشیه برهان چ معین ). جانوری است از راسته خزندگان که دارای اندام خارجی ( دست و پا ) نیست بدنی کشیده و طویل دارد. مار دارای اقسام مختلف است که بعضی از آنها سمی و برخی بدون سم هستند. و تاکنون در حدود 2000 نوع مار کشف شده که بیشتر سمی و در نواحی گرم بسر می برند. ( از لاروس ). عِسوَدّ. عامر. عامرة. عَمَج. عُمﱡج. عومج. عَوهُج. غول. غِطرَب. ابنة الجبل. عِرزِم. عِربِد. عثمان.عَثاء. طَل . طوط. رَقاش. هاب. لاهة. ( منتهی الارب ). ایم. حنش. اخزم. اشجع. ( نصاب ). راسته ای از خزندگان که فاقد دست و پا هستند و کمربندهای مربوط به این اندامها نیز از بین رفته است و در نتیجه از بین رفتن اندامها، تقسیم کار در نقاط مختلف تیره پشت نیز از میان رفته و مهره ها به استثنای مهره اطلس همگی شبیه یکدیگرند. دنده ها در تمام طول بدن بجز دم وجود دارندو در حرکت حیوان عمل مهمی انجام میدهند. در ماران عظم قص هرگز وجود ندارد. یکی از مشخصات ماران اتساع بسیاری است که دهان برای بلعیدن طعمه پیدا می کند. این صفت در ماران سمی به منتهی درجه می رسد، به این ترتیب می توانند طعمه های بزرگتر از خود را نیز ببلعند زیرا از طرفی همه استخوانهای فک دارای حرکت می باشند و مفصلی می شوند و از طرف دیگر استخوان مربع که در حال استراحت بطور مورب قرار دارد در هنگام باز شدن دهان تقریباً عمودی می شود وانگهی دو نیمه فک تحتانی باهم مفصل شده ممکنست از هم باز شوند و چون جناغ سینه نیز وجود ندارد طعمه های بزرگ به آسانی می توانند وارده معده گردند. دندانها در ماران بر روی دو آرواره قراردارند و گاهی تمام حفره دهانی و استخوان کامی و حتی استخوان تیغه ای را می پوشانند. در بین دندانهای آرواره بالا در ماران سمی دندانهای سمی قرار دارند. زبان ماران دارای شکاف است و مری و معده مانند دهان نیزاتساع می یابند. شش ها بدون قرینه می باشند و شش چپ بسیار کوچکتر است و گاهی اصلاً وجود ندارد. چنین بنظر می رسد که چشم ماران فاقد پلک است زیرا ماران دارای نگاه ثابتی هستند ولی در واقع در ماران پلک وجود دارد اما بشکل پرده شفاف نازکی است که وسط قرنیه روی چشمها بهم چسبیده اند. ماران تقریباً همه از طعمه های زنده تغذیه می کنند. ( از فرهنگ فارسی معین ) :

مار. (اِ) معروف است که به زبان عربی حیه گویند. (برهان ). حیه . (ترجمان القرآن ). حیوانی دراز و خزنده و بی دست و پای که به تازی حیه گویند. ج ، ماران . (ناظم الاطباء). پهلوی «مار» ، سانسکریت ، «ماره » ، این کلمه ٔ سانسکریت بمعنی میراننده و کشنده است ، بنابراین با کلمه ٔ اوستائی «مئریا» بمعنی زیانکار و تباه کننده یکی است ، از مصدر «مر» اوستائی و پارسی باستان بمعنی مردن ... کردی ، «مار» . جانوری از خزندگان دارای بدنی دراز و قابل انعطاف ، بدون دست و پا بیشتر آنها مولد زهرهای کشنده اند و تعداد دنده های آنها بسیار است ولی جناق ندارند. (از حاشیه ٔ برهان چ معین ). جانوری است از راسته ٔ خزندگان که دارای اندام خارجی (دست و پا) نیست بدنی کشیده و طویل دارد. مار دارای اقسام مختلف است که بعضی از آنها سمی و برخی بدون سم هستند. و تاکنون در حدود 2000 نوع مار کشف شده که بیشتر سمی و در نواحی گرم بسر می برند. (از لاروس ). عِسوَدّ. عامر. عامرة. عَمَج . عُمﱡج . عومج . عَوهُج . غول . غِطرَب . ابنة الجبل . عِرزِم . عِربِد. عثمان .عَثاء. طَل ّ. طوط. رَقاش . هاب . لاهة. (منتهی الارب ). ایم . حنش . اخزم . اشجع. (نصاب ). راسته ای از خزندگان که فاقد دست و پا هستند و کمربندهای مربوط به این اندامها نیز از بین رفته است و در نتیجه ٔ از بین رفتن اندامها، تقسیم کار در نقاط مختلف تیره ٔ پشت نیز از میان رفته و مهره ها به استثنای مهره ٔ اطلس همگی شبیه یکدیگرند. دنده ها در تمام طول بدن بجز دم وجود دارندو در حرکت حیوان عمل مهمی انجام میدهند. در ماران عظم قص هرگز وجود ندارد. یکی از مشخصات ماران اتساع بسیاری است که دهان برای بلعیدن طعمه پیدا می کند. این صفت در ماران سمی به منتهی درجه می رسد، به این ترتیب می توانند طعمه های بزرگتر از خود را نیز ببلعند زیرا از طرفی همه ٔ استخوانهای فک دارای حرکت می باشند و مفصلی می شوند و از طرف دیگر استخوان مربع که در حال استراحت بطور مورب قرار دارد در هنگام باز شدن دهان تقریباً عمودی می شود وانگهی دو نیمه ٔ فک تحتانی باهم مفصل شده ممکنست از هم باز شوند و چون جناغ سینه نیز وجود ندارد طعمه های بزرگ به آسانی می توانند وارده معده گردند. دندانها در ماران بر روی دو آرواره قراردارند و گاهی تمام حفره ٔ دهانی و استخوان کامی و حتی استخوان تیغه ای را می پوشانند. در بین دندانهای آرواره ٔ بالا در ماران سمی دندانهای سمی قرار دارند. زبان ماران دارای شکاف است و مری و معده مانند دهان نیزاتساع می یابند. شش ها بدون قرینه می باشند و شش چپ بسیار کوچکتر است و گاهی اصلاً وجود ندارد. چنین بنظر می رسد که چشم ماران فاقد پلک است زیرا ماران دارای نگاه ثابتی هستند ولی در واقع در ماران پلک وجود دارد اما بشکل پرده ٔ شفاف نازکی است که وسط قرنیه روی چشمها بهم چسبیده اند. ماران تقریباً همه از طعمه های زنده تغذیه می کنند. (از فرهنگ فارسی معین ) :
مار را هرچند بهتر پروری
چون یکی خشم آورد کیفر بری .

بوشکور.


سفله روی مار داردبی خلاف
جهد کن تا روی سفله ننگری .

بوشکور.


چیست از گفتار خوش بهتر، که او
مار را آرد برون از آشیان .

خفاف .


از مار کینه ورتر ناسازتر چه باشد
گفتار چربش آرد بیرون ز آشیانه .

لبیبی .


گرشاه ما نکشت ورا، بود ازین قبل
کز عار و ننگ هیچ امیری نکشته مار.

منوچهری .


مار تا پنهان باشد نتوان کشت او را
نتوان کشت عد و تا آشکارا نشود.

منوچهری .


مار بود دشمن و بکندن دندانش
زو شو ایمن اگرت باید دندان .

ابوحنیفه ٔ اسکافی .


مخالفان توموران بدند و مار شدند
برآر از سر موران مار گشته دمار.

مسعود رازی .


مده زمانشان زین بیش و روزگار مبر
که اژدها شود ار روزگار یابد مار.

مسعود رازی .


نباشد مار را بچه بجز مار
نیارد شاخ بد جز تخم بدبار.

(ویس و رامین ).


مرد را چون نبود جز که جفا پیشه
مارش انگار نه مردم سوی ما مارش .

ناصرخسرو (دیوان ص 128).


مار جهان را چو دید مرد بدل
دست کجا در دهان مار کند.

ناصرخسرو.


زین اشتر بی باک و مهارش به حذر باش
زیرا که شتر مست و بر او مار مهار است .

ناصرخسرو.


مار خفته است این جهان زو بگذر و با او مشور
تا نیازارد ترا این مار چون بیدار نیست .

ناصرخسرو.


سپس یار بد نماز مکن
که بخفته است مار در محراب .

ناصرخسرو.


ز رنج لرزان چون برگ یافته آسیب
به درد پیچان چون مار کوفته دنبال .

مسعودسعد.


گر بنگرد پلنگ بزین پلنگ او
هر سال پوست بفکند از تن بسان مار.

ازرقی .


در این میان بهتر نگریست هر دو پای خود را بر سر چهار مار دید. (کلیله و دمنه ).
خلقی بیفکنند چو مار از نهیب پوست
قومی برآورند چون مور از نشاط پر.

عبدالواسعجبلی .


تا به پایش ستاره خار سپرد
تا به دستش زمانه مار گرفت .

انوری (دیوان چ نفیسی ص 64).


زبان مار من یعنی سر کلک
کزو شد مهره ٔ حکمت معین .

خاقانی .


بر دو پایم فلک چو آهن را
حلقه ها چون دهان مار کند.

خاقانی .


زان زلف اژدهاوش نیشی زده چو کژدم
هرگز که دیدکژدم بر شکل مار کرده .

خاقانی .


آن نه یارانند مارانند پس بیگانه به
کافت یاران چو باشد آشنا بدتر بود.

خاقانی .


اگر خود مار ضحاکی زند نیش
چو در خیل فریدونی میندیش .

نظامی .


مار بد زخم ار زند بر جان زند
یار بد بر جان وبر ایمان زند.

مولوی .


حق ذات پاک اﷲ الصمد
که بود به مار بداز یار بد.

مولوی .


سرمار بدست دشمن بکوب که از احدی الحسنیین خالی نباشدکه اگر این غالب آمد مار بکشتی و اگر آن ، از دشمن برستی . (گلستان ).
مار را نسبت گنه باشد به طاووس ارم
خار را شبهت خطا باشد به گلزار جنان .

قاآنی .


ز مار خسته ٔ گیسوی دلبران ترسد
چنانکه مار گزیده ز ریسمان ترسد.

غنی .


مار است حرص دنیا دنبال آن مرو
دانی که چیست عاقبت حرص مارگیر
چون روزگار کس ندهد پند آدمی
خواهی که پندگیری از روزگار گیر.

(یادداشت به خط مرحوم دهخدا).


- از دهن مار بیرون آمده ؛ کنایه از چیزیست که کمال راست باشد که هیچ کجی در اونباشد. (غیاث ).
- || و در شرحی بمعنی چیزی که کمال لطیف و نفیس باشد. باصفا و روشنی . (غیاث ).
- چون مار بر خود پیچیدن ؛ از درد یا عصبانیت بر خود پیچیدن : یقین دانست که دولت ایشان منقطع خواهد گشت و چون در زمان وزارت او انقطاع می یافت چون مار برخود می پیچید. (جامعالتواریخ رشیدی ).
ز ننگ اینکه کمانت نمود پشت به خصم
خم کمند تو بر خود چو مار می پیچد.

قاآنی .


- سرکوفته مار ؛مار سرکوفته . مار که سرش کوفته باشند. مار که ضربتی بر سر او زده باشند تا بمیرد :
از یادتو غافل نتوان کرد بهیچم
سرکوفته مارم نتوانم که نپیچم .

سعدی .


- || مجروح . جراحت دیده . آسیب دیده .
- گزیده ٔ مار ؛ که مار او را گزیده باشد. مار گزیده :
من آزموده ام این رنج و دیده ام سختی
ز ریسمان متنفر شود گزیده ٔ مار.

سعدی .


- مار آبی ؛ گونه ای مار بدون زهر است که در مجاورت رودخانه ها و اماکن مرطوب می زید و از طعمه های کوچک موجود در آب مانند ماهیان و قورباغه ها تغذیه می کند. قدش تا 1/2 متر می رسد. گونه ای ازین دسته مارها در اطراف گردن دارای یک ردیف فلسهای روشنتر هستند که بشکل گردنبند بنظر می آیدو بنام مار طوقی معروفند. (فرهنگ فارسی معین ).
- مار افعی ؛ قسمی از مار که افعی نیز گویند. (ناظم الاطباء).
- مار بزرگ ؛ ثعبان . (ترجمان القرآن ).
- مار بوا ؛ رجوع به «بوا» در همین لغت نامه شود.
- مار به دست دشمن کوفتن ؛ دشمن را برای سلامت خود بخطر افکندن . خطر را متوجه دشمن ساختن .
- مار به دست دیگری گرفتن ؛ دیگری را کار دشوار فرمودن . (ناظم الاطباء). کار دشوار به کسی فرمودن که در آن خطر تمام بود بلکه شهرت کار خود هم در آن منظور داشتن . (آنندراج ) :
چون یاری من یار همی خوارگرفت
زان خواست به دست من همی مار گرفت .

ابوالفرج رونی .


ای دل به عزیزی که مرا خوار مگیر
مزدور تو نیستم ز من کار مگیر
تا کی به نیابتت چشم زهر طلب
زنهار به دست دیگری مار مگیر.

نورالدین ظهوری (از آنندراج ).


نمیداند چه خونها خورده ام در طره آرائی
به دست دیگری افسونگر من مار می گیرد.

سلطان علی رهی (ایضاً).


- مار به دست گرفتن ؛ کنایه از کار دشوار کردن باشد. (برهان ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
- مار بیوراسب ؛ مارضحاک . مارزننده . مار مغزخوار :
تیر چون مار بیوراسب شده
زو سوار اوفتاده ، اسب شده .

نظامی (هفت پیکر چ وحید ص 127).


- مار جعفری ؛ قسمی مار (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). گونه ای مار سمی خطرناک . توضیح آنکه با مراجعه به مآخذی که در دست بود این گونه تشخیص داده نشد. (فرهنگ فارسی معین ).
- مار جهنده ؛ ماری است باریک و کوتاه و بر درخت شود و هرکرا بیند خویشتن بدو اندازد. و نوعی دیگر است می گویند هم سوی پیش بجهد و هم به پس بازجهد و سر و دنب و میان او هموار و یکسان است و خواجه ابوعلی سینا رحمه اﷲ می گوید من این نوع نخستین ، به نواحی دهستان دیده ام لون اومیل به سرخی دارد و بد ماری است . (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ، یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
- مار حمیری ؛ مار منسوب به حمیر. و رجوع به حمیر شود.
- || کنایه از ضحاک است زیرا که ضحاک از قبیله حمیر بود. (از غیاث ) (آنندراج ).
- مار خوردن ؛ رنج و سختی بردن و غم و اندوه خوردن :
لعل روان ز جام زر، نوش و غم جهان مخور
زین فلک مزوری ، بهرچه مار می خوری .

سلمان ساوجی .


- مار خوردن و افعی شدن ؛ سختی کشیدن و گرم و سرد روزگار چشیدن و سیلی زمانه خوردن و در نتیجه مجرب و آبدیده وزرنگ و بیدار شدن . و البته این ترکیب از نوعی توهین خالی نیست و کسی را که چنین توصیف کنند مرادشان نشان دادن بدجنسی و خبث طینت وی نیز هست . (فرهنگ عامیانه ٔ جمالزاده ).
- مار خوش خط و خال ؛ ماری که اندامش را نقشهای خوش و رنگین فرا گرفته باشد.
- || شخص با ظاهری آراسته و باطنی خبیث . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). کنایه از کسانی است که ظاهری فریبنده و باطنی رنج آور و خوئی آزار دهنده دارند.
- ماردانی ؛ جای تاریک و تنگ و مرطوب . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
- مار در آستین داشتن ؛ خصم در خانه پروردن :
چو در خانه ترا دشمن بود یار
چنان باشد که داری بآستین مار.

(ویس و رامین ).


- مار در پیراهن ؛ کنایه از دشمن نزدیک باشد. (برهان ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). رجوع به ماردر آستین داشتن شود.
- مار در پیراهن داشتن ؛ دشمن نزدیک داشتن . (از ناظم الاطباء).
- مار دریائی زهری ؛ گونه ای مار سمی خطرناک است که دمش جهت سهولت عمل شنا تا حدی مسطح شده و در نواحی گرم اقیانوس کبیر و اقیانوس هند می زید. (فرهنگ فارسی معین ).
- مار دم کنده ؛ مار دم گسسته و کنایه از دشمن کینه جو است : و علی تکین دشمن است به حقیقت و مار دم کنده که برادرش را طغاخان از بلاساغون به حشمت امیر ماضی برانداخته است . (تاریخ بیهقی چ فیاض ص 91).
- مار دم گسسته ؛ مار دم کنده :
مار را چون دم گسستی سربباید کوفتن
کار مار دم گسسته نیست کار سرسری .

سلمان ساوجی .


- مار دوزبان ؛ کنایه از مردم منافق و دو روی باشد. (برهان ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
- مار زر (زرفام ) ؛ کنایه از قلم است . (فرهنگ فارسی معین ).
- مار زنگوله دار ؛ مار زنگی . رجوع به ترکیب بعد شود.
- مار زنگی ؛ گونه ای مار سمی خطرناک که در آمریکای شمالی و جنوبی می زید. تسمیه ٔ این مار بدان جهت است که در ناحیه ٔ دم دارای 7 تا 20 فلس شاخی است که در موقع حرکت بیکدیگر خورده صدائی شبیه جیرجیرک می دهد. (فرهنگ فارسی معین ).
- مار شکم سوراخ ؛ کنایه از نای هفت بند است که استادان نای نوازند. (برهان ) (آنندراج ).
- مار شکن ؛ مارشکنجی نوعی مار :
گشته روی بادیه چون خانه ٔ جوشنگران
از نشان سوسمار و نقش ماران شکن .

منوچهری .


و رجوع به ترکیب بعد شود.
- مار شکنج ؛ مارشکنجی . مار سرخ . (ناظم الاطباء) (از آنندراج ) : و اندر کوههای وی (اهواز) مارشکنج است . (حدود العالم ).
زن نیک در خانه مار است و گنج
زن بد چو دیو است و مارشکنج .

سنائی .


زهی کهی و خهی چشمه ای که اندر وی
قرار گیرد مار شکنج و ماهی شیم .

سوزنی .


نیزه ٔ خونین او پیچنده چون مار شکنج
باره ٔ شبدیز او غرنده چون شیر ژیان .

عبدالواسع جبلی .


و رجوع به شکن و شکنج و شکنجی شود.
- مار شکنجی ؛ نوعی مار. مار سرخ :
برآمد ز کوه ابر مازندران
چو مار شکنجی و ما ز اندر آن .

منوچهری .


رجوع به مار و دو ترکیب قبل و شکن و شکنج و شکنجی شود.
- مار شیبا ؛ پهلوی «ماری شپاک » مار زود خزنده و چالاک . افعی (فرهنگ فارسی معین ) :
سر دیوار او پر مار شیبا
جهان از زخم آنها ناشکیبا.

(ویس و رامین ).


کسی کش مار شیبا بر جگر زد
ورا کافور سازد بی طبرزد.
(ویس و رامین از یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
- مار صلیب . رجوع به همین ترکیب ذیل «صلیب » شود.
- مارصورت ؛ به هیئت مار :
تو مارصورتی و همیشه شکر خوری
خاقانی است طوطی و دایم جگر خورد.

خاقانی .


- مار ضحاک ؛ هریک از مارانی که بردوش ضحاک رسته بودند. (فرهنگ فارسی معین ).
- مار ضحاکی ؛ زنجیر که بر پای مجرمان نهند. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین ).
- مار طوقی ؛ یکی از گونه های مار آبی که در اطراف گردن یک ردیف فلسهای روشن تری شبیه گردن بند دارد ، این مار بدون سم است . (فرهنگ فارسی معین ).
- مار عینکی ؛ گونه ای مار سمی خطرناک که در موقع خشم ناحیه ٔ گردن خود را پهن می کند و در این حال تصویر عینکی بر روی فلسهای ناحیه ٔ خلفی گردن حیوان مشاهده می شود. این گونه مار در هندوستان فراوان است و سالیانه در حدود بیست هزارتن تلفات می دهد. کفچه مار هندی . (فرهنگ فارسی معین ).
- مار کر ؛ نوعی مار :
از تو و خشم تو بینادل هراسد بهر آنک
چون نبیند کی هراسد مور کور از مار کر.

سنایی .


همچو گنجشک از تن او برگرفتی مور کور
گیرد از منقار مادر مار کر لکلک بچه .

سوزنی (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).


- مار گرزه ؛ مار سیاه کفچه دار. (غیاث ) (آنندراج ). افعی . (دستوراللغة) :
ز مار گرزه مار گرد ریگ پر
غدیرها و آبگیرهای او.

منوچهری .


بدی مار گرزه ست از او دور باش
که بد، بدتر از مار گرزه گزد.

ناصرخسرو.


تن او ز اندوه و تیمار بی جان
چو مارگرزه اندر آهنین غار.

مسعودسعد.


هست چون مار گرزه سیرت دهر
از برون نرم و از درون پرزهر.

سنائی .


تا به چنین لفظ نام سفله نرانی
زآب خضر کام مار گرزه نشوئی .

خاقانی .


رجوع به گرزه شود.
- مار مصری ؛ کنایه از سنان مصری . نیزه ٔ مصری .
- مار نه سر ؛ کنایه از نه فلک .
- امثال :
مار پوست بگذاردخوی نمی گذارد . (جامعالتمثیل ).
مار خانگی را نمی کشند ، این مثل در جائی گویند که کسی قرابتی و ربطی داشته و این دیگری هرچند باو آزاری و آسیبی رساند او در پی مکافات او نباشد و طالب انتقام نشود. (آنندراج ) :
با وجود بیم آفت چون شود دشمن دخیل
همچو مار خانگی دیگر نباید کشتنش .

شفیع اثر (از آنندراج ).


مار گرفتار و روزگار دراز . (جامعالتمثیل ).
مثل دم مار، یعنی سخت تلخ . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
مثل مار سرکوفته . یعنی در حرکت و پیچ و تاب از ناراحتی و اضطراب .
مثل مار گزیده ، یعنی سخت ناراحت و مضطرب .
|| کنایه از مرد ظالم . (آنندراج ). || (ص ) موذی . آزاررساننده : اگر کشتن مار بر ما واجب است باتفاق مردمان کشتن کافران بر ماواجب است به فرمان خدای تعالی پس کافر مارتر از ماراست . (جامعالحکمتین ص 176). || (اِخ ) کنایه از شیطان . شیطان در کتاب مقدس به مار و مار قدیم وارد آمده است . (قاموس کتاب مقدس ). || (اِ)صورت این حیوان کنایه از فن طب است ، چه در اساطیر یونانی اسکولاپ بصورت مار درآمده و در وبائی که به رومیه بوده همراه مسافران بدانجای رفته است . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به اسقلبیوس و اسکلپیوس در همین لغت نامه شود.

مار. (اِخ ) دهی از دهستان «برزاوند» شهرستان اردستان است که 168 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1).


فرهنگ عمید

۱. (زیست شناسی ) خزنده ای با بدن دراز، باریک، و پوشیده از پولک و بدون دست وپا که انواع مختلف سمّی و غیرسمّی دارد.
۲. (نجوم ) از صورت های فلکی در نیمکرۀ شمالی.
* مار خوردن: (مصدر لازم ) [قدیمی، مجاز] رنج و سختی بردن، غصه خوردن: لعل روان ز جام زر نوش و غم فلک مخور / زاین فلک زمردین، بهر چه مار می خوری (سلمان ساوجی: لغت نامه: مار خوردن ).
* مار زنگی: (زیست شناسی ) نوعی مار زهردار و زردرنگ که بیشتر در امریکای شمالی پیدا می شود. در انتهای دم او حلقه های شاخی وجود دارد که وقتی روی زمین می خزد مانند زنگوله صدا می کند.
* مار عینکی: (زیست شناسی ) [قدیمی] = * مار کبرا
* مار کبرا: (زیست شناسی ) نوعی مار زهردار و خطرناک که هنگام احساس خطر گلوی خود را پرباد می کند و نقش عینک در پشت گردن او پیدا می شود.
* مار صلیب: (زیست شناسی ) [قدیمی] = * مار کبرا
* مار گرزه: (زیست شناسی ) = گَرزه
= مادر
رونده و گذرنده.

۱. (زیست‌شناسی) خزنده‌ای با بدن دراز، باریک، و پوشیده از پولک و بدون دست‌وپا که انواع مختلف سمّی و غیرسمّی دارد.
۲. (نجوم) از صورت‌های فلکی در نیمکرۀ شمالی.
⟨ مار خوردن: (مصدر لازم) [قدیمی، مجاز] رنج و سختی بردن؛ غصه خوردن: ◻︎ لعل روان ز جام زر نوش و غم فلک مخور / زاین فلک زمردین، بهر چه مار می‌خوری (سلمان ساوجی: لغت‌نامه: مار خوردن).
⟨ مار زنگی: (زیست‌شناسی) نوعی مار زهردار و زردرنگ که بیشتر در امریکای شمالی پیدا می‌شود. در انتهای دم او حلقه‌های شاخی وجود دارد که وقتی روی زمین می‌خزد مانند زنگوله صدا می‌کند.
⟨ مار عینکی: (زیست‌شناسی) [قدیمی] = ⟨ مار کبرا
⟨ مار کبرا: (زیست‌شناسی) نوعی مار زهردار و خطرناک که هنگام احساس خطر گلوی خود را پرباد می‌کند و نقش عینک در پشت گردن او پیدا می‌شود.
⟨ مار صلیب: (زیست‌شناسی) [قدیمی] = ⟨ مار کبرا
⟨ مار گرزه: (زیست‌شناسی) = گَرزه


مادر#NAME?


رونده و گذرنده.


دانشنامه عمومی

مادر


مادر - اصطلاح گیلکی


در لهجه ی دزفولی این کلمه مخفف شده ی مادر است همچنین به حیوان خزنده،مار،نیز گفته میشود.


بخش خانواده ها در این مقاله را ببینید.
کفچه ماران - کبرا شامل شاه کبرا، مارهای براق، سر-مسی استرالیایی، دریاماران و مارهای مرجانی.
گرزه ماران - گرزه ماران، مار زنگی، مارهای سر-مسی/دهان-پنبه ای (Agkistrodon contortrix/Agkistrodon piscivorus) و bushmaster ها
مار، جانوری خزنده، گوشت خوار، کشیده (دراز) و بدون پا است. معمولاً مارها با مارمولک بی پا اشتباه گرفته می شوند، از جمله تفاوت های مار و مارمولک بی پا عبارتند از: مارها پلک و سوراخی برای گوش بیرونی ندارند، پولک های شکم آن ها پهن است و زبان چنگالی دارند و برخلاف مارمولک ها (معمولاً) اندامی کشیده و دُمی کوتاه دارند.
مارها جانورانی، خونسرد، از گروه آب پرده داران و مهره داران اند. بدن مار از پولک هایی که با هم همپوشانی دارند، پوشیده شده است. مارها از ردهٔ خزنده چهرگان، زیرردهٔ دوکمانان، فرورده پولک سوسمارشکلان، بالاراستهٔ پولک خزندگان، راستهٔ پولک داران، زیرراستهٔ ماران (Serpentes) هستند.
بیشتر گونه های مار، جمجمه ای دارند که چندین مفصل بیشتر از اجداد مارمولکشان است. این جمجمه به آن ها اجازه می دهد تا شکارهای بسیار بزرگتر از سرشان را با کمک آرواره هایی که بسیار جابجایی پذیرند، ببلعند. اندام درونی بدن مارها برای تطبیق بیشتر با بدن کشیده و درازشان، به گونه ای است که عضوهای جفت در آن ها مانند کلیه ها به جای آنکه در دو سوی بدن باشد، یکی پس از دیگری قرار گرفته. همچنین بیشتر آن ها تنها یک شش دارند که کار می کند. برخی گونه های مار هنوز لگن خاصره دارند و یک جفت اندام بازماندهٔ ژنتیکی ناخن مانند در دو سوی پارگین آن ها دیده می شود.

مار (ابهام زدایی). مار ممکن است به یکی از موارد زیر اشاره داشته باشد:
مار (اردستان)
مار (صورت فلکی)
مار (فیلم)

مار (اردستان). مار (اردستان)، روستایی از توابع بخش مرکزی شهرستان اردستان در استان اصفهان ایران است.
این روستا در دهستان برزاوند قرار دارد و براساس سرشماری مرکز آمار ایران در سال ۱۳90، جمعیت آن 108 نفر (42خانوار) بوده است.

مار (صورت فلکی). مختصات: ۱۷h ۰۰m ۰۰s٬ +۰۳° ۰۰′ ۰۰″
کتاب صورت های فلکی نوشته دکتر گری مکلر
مار یا حیه از صورت های فلکی است.
این پیکر آسمانی از دو بخش جدا تشکیل شده است. سر و دم این پیکر، در دو طرف مارافسای، دراز کشیده است.صورت فلکی مار تنها صورت فلکی است که به صورت دو پاره جدا از هم وجود دارد.
مساحت: ۶۳۷ درجه مربع (۴۲۹+۲۰۸)

مار (فیلم). مار (فیلم) فیلمی به کارگردانی مجید جوانمرد و نویسندگی عبدالحی شماسی ساختهٔ سال ۱۳۷۰ است.
«لیست کامل عوامل فیلم مار (فیلم)». سوره سینما. دریافت شده در ۳۰ اوت ۲۰۱۳.
معرکه گیری ورشکسته در یک آبادی دورافتاده در مقابل واگذاری با ارزش ترین موجودی زندگیش ـ گردنبند طلای همسرش ـ به مردی ژنده پوش و عجیب، یک مار کبرای کم نظیر به دست می آورد. مار کبری به وسیلهٔ ژنده پوش به سرقت می رود و معرکه گیر که با اعتراض اهالی به تصور فرار مار روبروست از آبادی اخراج می شود. وی پس از مدتی سرگردانی با چوپانی پیر آشنا می شود و چوپان تدریجاً راه و رسم زندگی درست را به او می شناساند و مرد که فرصت تازه ای به دست آورده، کنار همسرش زندگی دیگری را آغاز می کند.

دانشنامه آزاد فارسی

مار (اخترشناسی). مار (اخترشناسی)(Serpens)
مار
مار
(یا: حَیّه) صورت فلکی واقع در استوای آسمانی (← کرۀ آسمانی)، به شکل ماری که به دور بدن حوّا (مار افسای) پیچیده است. یگانه صورت فلکی است که به دو نیمه تقسیم می شود؛ سرِ مار در یک طرف حوا، و دُم مار در طرف دیگر قرار می گیرد. مهم ترین پدیدۀ این صورت فلکی سحابی عقاب است.

مار (جانوران). مار (جانوران)(snake)
مار
مار
خزندۀ زیرراستۀ مارها، از راستۀ مارسوسماران. این دسته شامل سوسماران نیز می شود. مارها بدنی طویل دارند، اما اندام حرکتی ندارند. این جانوران احتمالاً به ارث مانده از اجداد زیرزمینی اند. در ۱۹۹۶، گروهی از فسیل شناسان امریکایی و اسرائیلی مجموعه ای فسیلی را کشف و این فرضیه را طرح کردند که مارها از شکارچیان دریازی منشأ گرفته اند. یکی از تغییرات داخلی جالب توجه در مارها، فقدان یا کاهش بیش از حد شش چپ است. پوست مار با فلس هایی پوشیده شده است که در زیر بدن، یعنی محلی که تشکیل می شوند، بسیار عریض ترند. ۳هزار گونه مار در نواحی گرمسیری و معتدل یافت می شود، اما در نیوزیلند، ایرلند، ایسلند، و نزدیک قطب ها مار وجود ندارد. فقط سه گونه مار در بریتانیا یافت می شود: مار جعفری (افعی)، مار نرم و مار علفزار.
حرکت. به جز چند گونه، در دیگر گونه ها فلس به حرکت جانور کمک می کند. روی شیشه، جایی که فلس نمی تواند به سطح متصل شود، مار قادر به حرکت نیست. جلو رفتن احتمالاً ناشی از حرکت مواج، آکاردئونی، خزیدن، یا ترکیبی از این هاست.
حواس. دیدن جزئیات از فاصله ای محدود برای مار ممکن است، درنتیجه حرکت را بلافاصله می بیند. شنوایی محدود به درک لرزش های زمین است و جانور امواج صوتی را درک نمی کند. حس لامسۀ مار حساس است. علاوه بر حس بویایی از طریق مسیرهای بینی، زبانِ در نوسان مارها ذرات موجود در هوا را می گیرد و سپس آن ها را به اندام های خاص دهانی برای تشخیص می فرستد. در برخی از مارها (مارهای زنگی) حفره ای بین چشم و سوراخ بینی وجود دارد که به اشعه های مادون قرمز حساس و برای یافتن شکار خون گرم در تاریکی مفید است.
تولیدمثل. برخی مارها تخم گذار و برخی دیگر تخم گذار زنده زایند؛ به این معنی که تخم ها را در مجاری تخمک بر، تا کامل شدن دورۀ تکوین نگه می دارند. در هر دو مورد بچه مارها بلافاصله خودکفا می شوند.
گونه ها. بیشتر مارها متعلق به خانوادۀ کلوبریده، و در اصل بی آزارند، مار علفزار معمولی اروپا از آن جمله است، اما این خانواده شامل بوم سلنگ کشندۀ افریقایی Dispholidus typus نیز می شود. خانوادۀ مار های سمی عبارت اند از کبرا شامل کبراهای حقیقی، مارهای مرجانی برّ جدید، کبرای استرالیایی، سَرمِسی، و افعی کشنده؛ و مارهای دریایی. در میان مارهای ابتدایی خانواده بوآ ارتباطاتی با سوسمارها دارد و شامل بوآ، آناکوندا، و پیتون است. این مارها با فشار عضلانی شکار را می کشند، اما قربانی آن ها معمولاً جانوران کوچک اند. همۀ مارها گوشت خوارند و اغلب برای استتار بهتر هنگام شکار و به منظور محافظت از خود با محیط هم رنگ می شوند.
درمان مارگزیدگی. بنا به گزارشی در سپتامبر سال ۲۰۰۰، هر سال ۵۰هزار تا ۱۰۰هزار مرگ ناشی از مارگزیدگی در جهان به وقوع می پیوندد. سرم درمان مارگزیدگی ، یا ضد زهر مار با تزریق سم به جانورانی مثل اسب یا گوسفند تهیه می شود. خون این جانوران حاوی پادتن یا آنتی بادی می شود. با استخراج خون، سلول های قرمز آن را حذف می کنند. علاوه بر آنتی بادی های سمّ مورد نظر، بسیاری از آنتی بادی ها و پروتئین های دیگر نیز در سرم گنجانده می شود. این سرم ها اغلب، به سبب واکنش آلرژیک شدید، سبب بیماری سرمی در بیمار می شوند. تهیه و نگهداری سرم ضد مار بسیار هزینه بر است، در ضمن سرم هر یک از گونه های مار نیز اختصاصی است. هم اکنون راه های درمان به جز سرم، نیز تجربه شده اند، از جمله استفاده از تریپسین، آنزیم تخریب کنندۀ قوی پروتئین ها، که در برابر سم گروه کبراـ مومبا مؤثر است. در ۱۹۹۳، محققان ژاپنی و برزیلی مستقلاً پروتئینی در خون مارهای سمی کشف کردند که سم خود را خنثی می کند. هنگام آزمایش این پروتئین در استرالیا، از آن جا که این پروتئین از مار هدف گرفته شده بود آن را بازدارندۀ نوتشیز سکوتاتوس نام گذاری کردند. این مادۀ بازدارنده بر سم شش گونه مار دیگر مؤثر بود. در ایران، از راستۀ مارها هفت خانواده و ۷۷ گونه یافت شده است که ۶۸ گونۀ آن خشکی زی و نُه گونۀ دیگر دریایی اند و در آب های جنوب زندگی می کنند. از خانوادۀ مارهای کرمی شکل دو گونه؛ خانوادۀ مارهای خاکی دو گونه؛ خانوادۀ بوآها هشت گونه؛ خانواده گلوبریده ۴۲ گونه؛ و خانوادۀ افعی ها دوازده گونه در ایران شناسایی شده اند. مارها از لحاظ علوم زیست محیطی، به خصوص برای کشاورزان، جانورانی سودمندند زیرا گیاه خوار در این راسته یافت نمی شود و تغذیۀ آن ها از جانورانی است که برای کشاورزی زیان آورند. موش از آن جمله است که مبارزه با آن از طریق پخش سم در محیط و برهم زدن تعادل زندگی طبیعی است.

نقل قول ها

مار
• «ازدواج یعنی با چشمان بسته، به امید گرفتن یک مارماهی، دست فروبردن در جوالی پر از مار.» -> آرتور شوپنهاور
• «به مارماهی مانی، نه این تمام و نه آن// منافقی چه کنی؟ مار باش یا ماهی» -> کلیله و دمنه
• «پرهیزم از آن عسل که با زهر آمیخت// بگریزم از آن مگس که بر مار نشست» -> تاریخ گیلان
• «کشنده تر از نیش مار، بچه حق ناشناس است.» -> ویلیام شکسپیر
• «و طفل شیرخواره بر سوراخ مار بازی خواهد کرد و طفل از شیر بازداشته شده دست خود را بر خانه افعی خواهد گذاشت.» -> انجیل عهد عتیق، کتاب اشعیاء نبی- ۱۱، ۸
• «مردم هم از مار می ترسند و هم عاشق آن هستند» -> ادوارد ویلسون، زیست شناس آمریکایی
• «از بیم مار دردهن اژدها رفتن.»• «از ترس جهنم به مار غاشیه پناه بردن.»• «از ترس عقرب جراره به مار غاشیه پناه بردن.»• «از مار نزاید جز ماربچه.»• «چشم مور و پای مار و نان ملا کس ندید.»• «خدا مار را شناخت، براش پا نگذاشت.»• «زبان خوش، مار را از سوراخ بیرون می آورد.»• «زن بد بدتر بود از مار بد.»• «زنبور به مار گفت: تو بزن من خود را می نمایم، من می زنم تو خود را نشان بده.»• «مار از پونه بدش می آید، دم سوراخش سبز می شود.»• «مار پوست بگذارد خوی نمی گذارد.»• «مار تا راست نشود به سوراخ نمی رود.»• «مار در آستین پروراندن.»• «مار را به دست دشمن باید گرفت.»• «مارگزیده از ریسمان سیاه و سفید می ترسد.»• «مار که پیر شد قورباغه سوارش می شود.»• «مارِ مرده نگزد.»• «مثل مار، خوش خط و خال.»• «همه را مار می زند، ما را خرچُسونه!»• «من مار خوردم تا افعی شدم»• «آن که عیب تو گفت، یار تو است// وان که پوشیده داشت، مار تو است» -> اوحدی مراغه ای
• «از درشتی ناید این جا هیچ کار// هم به نرمی سرکند از غار مار» -> مولوی
• «از شه، زی فقیه چنان بود رفتنم// کز بیم مار دردهن اژدها شدم» -> ناصرخسرو
• «اگر دل خوش بود می خوشگواراست// شراب تلخ در غم زهر مار است» -> وحشی بافقی
• «اگر مار زاید زن باردار// به از آدمی زاده دیوسار» -> سعدی
• «با چنین کم دشمنان کی خواجه آغازد به جنگ// اژدها را جنگ ننگ آید که با حربا کند» -> منوچهری دامغانی
• «بشنو این نکته را که سخت نکوست// مار به دشمنت که نادان دوست» -> سنایی
• «به نرمی برآید ز سوراخ مار// که تیزی و تندی نیاید بکار» -> فردوسی
• «پسندیدست بخشایش و لیکن// منه بر ریش خلق آزار، مرهم// ندانست آن که رحمت کرد بر مار// که آن ظلم است بر فرزند آدم» -> سعدی
• «تا تریاق از عراق آورند، مارگزیده مرده باشد» -> سعدی
• «جور دشمن چه کند گر نکشد طالب دوست// گنج و مار و گل و خار و غم و شادی به همند» -> سعدی
• «چنان ز مرگ بترس از سیه سفیدی موی// که مرد مارگزیده ز شکل پیسه رسن» -> جمال الدین عبدالرزاق
• «چرا عمر طاووس و درآج کوته// چرا مار و کرکس زید در درازی» -> مصیبی
• «زنانِ باردار ای مرد هشیار// اگر وقت ولادت مار زایند// ازآن بهتر به نزدیک خردمند// که فرزندان ناهنجار زایند» -> سعدی
• «سر مار به دست دشمن بکوب!» -> سعدی
• «ظلم ماریست هرکه پروردش// اژدهایی شَد و فرو بردش» -> مکتبی شیرازی
• «عبث نبسته ام از روی و موی راه نظر// گزیده مارم و می ترسم از سیاه و سفید» -> وحید قزوینی
• «گفتی که خاک می خورد آن راست هم چو مار// گفتی ز باد می زید این هم چو سوسمار» -> جمال الدین عبدالرزاق
• «گنج بی مار و گل بی خار نیست// شادی بی غم در این بازار نیست» -> مولوی
• «مار همانست به سیرت که هست// ورچه به صورت بدر آید ز پوست» -> سعدی
• «مخالفان را یک روز روزگار مده// که اژدها شود، ار روزگار یابد مار» -> فرخی سیستانی
• «من آزموده ام این رنج و دیده این سختی// ز ریسمان متنفر بود گزیدهٔ مار» -> سعدی
• «نرمی ز حد مبر که چو دندان مار ریخت// هرطفل نی سوار کند تازیانه اش» -> صائب تبریزی
• «هرکه او مار پرورد به کنار// بگزد پرورنده را ناچار» -> مکتبی شیرازی
• «هرگز ایمن ز مار ننشستم// تا بدانستم آنچه خصلت اوست» -> سعدی
• «هست چون مار گـَرزه سیرت دهر// از برون نرم و از درون پر زهر»

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] مار (قرآن). مار نام حیوانی سمی است و در قرآن کریم در داستان عصای موسی (علیه السلام) از آن یاد شده است.
۱- حیه: به معنای مار است. «قال القها یا موسی. فالقاها فاذا هی حیة تسعی؛ فرمود ای موسی آنرا (عصا) بیانداز آنرا انداخت در دم ماری شد که به تندی حرکت می کرد.»۲- ثعبان: به معنای اژدها است. این کلمه تنها دو بار در قرآن مجید در باره عصای موسی که به اژدها مبدل می گردید، آمده است. در اقرب الموارد آمده: ثعبان نوعی از مارهای طویلی است بر نر و ماده هر دو اطلاق می شود، گویا برای سرعت خزیدن اژدها، به آن ثعبان گفته اند. «فالقی عصاه فاذا هی ثعبان مبین؛ پس عصای خویش را بیفکند و در دم اژدهائی آشکار شد.»

گویش اصفهانی

تکیه ای: mâr
طاری: mâr
طامه ای: mâr
طرقی: mâr
کشه ای: mâr
نطنزی: mâr


گویش مازنی

/maar/ مادر

گویش بختیاری

مار.


واژه نامه بختیاریکا

زِمار آویدِن

جدول کلمات

هاب

پیشنهاد کاربران

مار
• «ازدواج یعنی با چشمان بسته، به امید گرفتن یک مارماهی، دست فروبردن در جوالی پر از مار. »
o آرتور شوپنهاور
• «به مارماهی مانی، نه این تمام و نه آن// منافقی چه کنی؟ مار باش یا ماهی»
o کلیله و دمنه
• «پرهیزم از آن عسل که با زهر آمیخت// بگریزم از آن مگس که بر مار نشست»
o تاریخ گیلان
• «کشنده تر از نیش مار، بچه حق ناشناس است. »
o ویلیام شکسپیر
• «نزدیکی به آدمهای بی خردی که همیشه در زندگیشان اشتباه می کنند تاوانی دهشتناک دارد و اگر این رویداد رخ داد سرد و سخت باشید همچون کوه ، که مار به دور گردنتان چنبره زده است . »
o ارد بزرگ
• «و طفل شیرخواره بر سوراخ مار بازی خواهد کرد و طفل از شیر بازداشته شده دست خود را بر خانه افعی خواهد گذاشت. »
o انجیل عهد عتیق، کتاب اشعیاء نبی - ۱۱، ۸
• «از بیم مار در دهن اژدها رفتن. »
• «از ترس جهنم به مار غاشیه پناه بردن. »
• «از ترس عقرب جراره به مار غاشیه پناه بردن. »
• «از مار نزاید جز ماربچه. »
• «چشم مور و پای مار و نان ملا کس ندید. »
• «خدا مار را شناخت ، براش پا نگذاشت. »
• «زبان خوش، مار را از سوراخ بیرون می آورد. »
• «زن بد بدتر بود از مار بد. »
• «زنبور به مار گفت: تو بزن من خود را می نمایم، من میزنم تو خود را نشان بده. »
• «مار از پونه بدش می آید، دم سوراخش سبز می شود. »
• «مار پوست بگذارد خوی نمی گذارد. »
• «مار تا راست نشود به سوراخ نمی رود. »
• «مار در آستین پروراندن. »
• «مار را به دست دشمن باید گرفت. »
• «مارگزیده از ریسمان سیاه و سفید می ترسد. »
• «مار که پیر شد قورباغه سوارش می شود. »
• «مار ِ مرده نگزد. »
• «مثل مار، خوش خط و خال. »
• «همه را مار می زند، ما را خرچُسونه!»
• «آن که عیب تو گفت، یار تو است// وان که پوشیده داشت، مار تو است»
o اوحدی مراغه ای
• «از درشتی ناید این جا هیچ کار// هم به نرمی سرکند از غار مار»
o مولوی
• «از شه، زی فقیه چنان بود رفتنم// کز بیم مار در دهن اژدها شدم»
o ناصرخسرو
• «اگر دل خوش بود می خوشگواراست// شراب تلخ در غم زهر مار است»
o وحشی بافقی
• «اگر مار زاید زن باردار// به از آدمی زاده دیوسار»
o سعدی
• «با چنین کم دشمنان کی خواجه آغازد به جنگ// اژدها را جنگ ننگ آید که با حربا کند»
o منوچهری دامغانی
• «بشنو این نکته را که سخت نکوست// مار به دشمنت که نادان دوست»
o سنایی
• «به نرمی برآید ز سوراخ مار// که تیزی و تندی نیاید بکار»
o فردوسی
• «پسندیدست بخشایش و لیکن// منه بر ریش خلق آزار، مرهم// ندانست آن که رحمت کرد بر مار// که آن ظلم است بر فرزند آدم»
o سعدی
• «تا تریاق از عراق آورند، مارگزیده مرده باشد»
o سعدی
• «جور دشمن چه کند گر نکشد طالب دوست// گنج و مار و گل و خار و غم و شادی به همند»
o سعدی
• «چنان ز مرگ بترس از سیه سفیدی موی// که مرد مارگزیده ز شکل پیسه رسن»
o جمال الدین عبدالرزاق
• «چرا عمر طاووس و درآج کوته// چرا مار و کرکس زید در درازی»
o مصیبی
• «زنان ِ باردار ای مرد هشیار// اگر وقت ولادت مار زایند// ازآن بهتر به نزدیک خردمند// که فرزندان ناهنجار زایند»
o سعدی
• «سر مار به دست دشمن بکوب!»
o سعدی
• «ظلم ماریست هرکه پروردش// اژدهایی شَد و فرو بردش»
o مکتبی شیرازی
• «عبث نبسته ام از روی و موی راه نظر// گزیده مارم و می ترسم از سیاه و سفید»
o وحید قزوینی
• «گفتی که خاک می خورد آن راست هم چو مار// گفتی ز باد می زید این هم چو سوسمار»
o جمال الدین عبدالرزاق
• «گنج بی مار و گل بی خار نیست// شادی بی غم در این بازار نیست»
o مولوی
• «مار همانست به سیرت که هست// ورچه به صورت بدر آید ز پوست»
o سعدی
• «مخالفان را یک روز روزگار مده// که اژدها شود، ار روزگار یابد مار»
o فرخی سیستانی
• «من آزموده ام این رنج و دیده این سختی// ز ریسمان متنفر بود گزیدهٔ مار»
o سعدی
• «نرمی ز حد مبر که چو دندان مار ریخت// هرطفل نی سوار کند تازیانه اش»
o صائب تبریزی
• «هرکه او مار پرورد به کنار// بگزد پرورنده را ناچار»
o مکتبی شیرازی
• «هرگز ایمن ز مار ننشستم// تا بدانستم آنچه خصلت اوست»
o سعدی
• «هست چون مار گـَرزه سیرت دهر// از برون نرم و از درون پر زهر»
o سنایی

مار در سله دیدن : کنایه است از فریب خوردن و مغبون شدن ، در خطر افتادن .
بس مبصر که مار مهره خرید
مهره پنداشت مار در سله دید
( هفت پیکر نظامی، تصحیح دکتر ثروتیان، ۱۳۸۷ ، ص 562 )

مار : تحریف ماز به معنای حیوان پیچ خورنده است.

تالاب - دریاچه - استخر - هر  حجمی  از   آب که بر  روی زمین باشد   . ریشه  از  زبان  نیاکان  آریائی ( ز. ن. آ. به انگلیسی: PIE ) ( PIE = Portal Indo European ) ماراسپند: فرشته آب. مار: رونده – گذرنده – درگذرنده مانند رود - رود و روان و ریدن و River در انگلیسی هم ریشه
با رفتن می باشند. ماربین – مارنان – ماروانان – ماربانان – ماریانان – مارچین: دهاتی  که در  نزدیکی زاینده رود در  اصفهان واقع  شده  اند. مارچوبه - مار: دهاتی که در نزدیکی اردستان واقع شده اند. مارچوییه: دهی که در نزدیکی نائین واقع شده است. ماران:دهی که در نزدیکی
شهرضا واقع شده است. مارش: بتکده ای نزدیک اصفهان - مارفانان: قلعه ای نزدیک اصفهان. مارکیوا – مارچوبه – مارگیاه - مارثون - مارنه

به معنی اعتدال و میزان متعارف بوده است . . . برای مثال به بهترین و متعادل ترین وضعیت جسمی گفته می شده. . . یعنی کسی را که از هر نظر سالم و متعادل بوده "مار" می خواندند و هنگامی که ناخوش بوده "بیمار" می خواندند. لفظ تیمار کردن به معنی نگهداری و غمخواری یا نگهداری از حالت مار یا تعادل بوده است.

مار ( Snake ) از فرمانرو ’جانوران‘ شاخه ’طنابداران‘، رده ’سوسماریان‘، راسته ’پولک داران‘، می باشد. 2، 900 گونه از آنها شناخته شده است. جانوری است بدون دست و پا، گوشت خوار، بدون پلک، فاقد سوراخ گوش، دارای اندامی کشیده، بدون دم، خونسرد، دارای حس بویایی و چشایی جهت دار به واسطه زبان خود، اغلب تخم گذار بوده ولی برخی گونه ها بچه زا هستند.

در زبان گیلکی : مادر

در زبان مازندرانی: مادر

مار زنگی؛ sidewinder

در زبان آذری به مار ائلان گفته می شود همچنین ازبک ها Ilon ، اویغور ها ییلان ، استانبولی yılan می گویند . در زبان قزاقی و قیرقیزی Jılan گفته می شود . در زبان ارمنی به مار Odz گفته می شود که در زبان آذری به کیسه زهر ی که در کبد وجود دارد اود ( Od ) گفته می شود به نظر به معنی سم یا زهر می باشد . همان طور در زبان هندی به مار ( saanp ) و در زبان پشتو ، و سندی به مار "سانپ " گفته می شود که به نظر می رسد با واژه ( سم ) هم ریشه باشند که سم به معنی زهر و مسموم کسی که به او سم داده باشند

مار
اسل این واژه " مَر" است که خود کوتاه شده ی " مَرگ" می باشد. چون اگر کسی را نیش بزند او یا وی را میکُشد.
از آن جایی که " مار " در واژه های : شماره ، شماردن ، آمار به مینه ی رقم و حساب است این دو واژه همانند به نگر می آیند.
شاید هم نخستین رقم که " یک " بوده چون خط راستی است و مثل این جانور آن را به این چِرایی " مار" نام نهادند.

مار به معنای سلامتی هم هست و بیمار به معنای کسی که سلامتی ندارد، مار در نماد داروخانه و پزشکی هم استفاده شده است

گذرنده

سلامت

حیوانی زیبا که پلک ندارد و سمی است

مار: جانوری خزنده
بیابان پر از مار دیدم بخواب
جهان پر ز گرد؛ آسمان پر عقاب
دکتر کزازی در مورد واژه ی مار می نویسد: ( ( در نماد شناسی ایرانی، مار نشانه ی رازآلود اهریمن و نماد تباهی و مرگ. از همین روی است که مار، در واژه نیز، از ریشه ای برآمده است که مرگ و مردن از آن بر آمده اند. در نگاره ی پر آوازه از مهر ( میترا ) که نمونه هایی بسیار از آن در باختر زمین یافت شده است، مهر، آنگاه که دشنه ای آخته در دست، بر پشت نر گاوی نشسته است و می خواهد او را پی کند، ماری از زیر تنه ی گاو سر بدر آورده است. گاو نماد گیتی و آفرینش پست خاکی و آبی است. مهر، چونان رهاننده، می خواهد آفرینش را از بند خاک و آب برهاند و گیتی را به مینو برساند؛ اما مار نماد نیروهای اهریمنی و گیتیگ است سر بر می آورد که در کار وی درنگ و دشواری در افکند. ) )
( نامه ی باستان ، ج ۳ ، داستان سیاوش ، دکتر کزازی ۱۳۸۴، ص ۳٠۷. )



کلمات دیگر: