کلمه جو
صفحه اصلی

شش


مترادف شش : جگرسفید، ریه

فارسی به انگلیسی

hexa-, six, sex, lung, sex-, lung(s)

six


lung(s)


hexa-, six, lung, sex-


فارسی به عربی

ریت , ستة

مترادف و متضاد

lights (اسم)
ریه جانوران، شش، لباس های روشن

lungs (اسم)
شش

six ()
شش، شیش، ششمین، شماره شش

فرهنگ فارسی

( اسم ) عضو اصلی تنفس در انسان و دیگر حیوانات است که به وسیله ریه تنفس می کنند و آن عبارت از دو توده اسفنجی قابل ارتجاع است که در قفس سینه جای دارند . رنگ آن ها در اشخاص مسن خاکستری و در جوانان و اطفال گلی نگ است . هر شش به شکل هرمی است که در راسش در بالا و قاعده اش روی دیافراگم قرار گرفته است وزنش در مردها ۱۲٠٠ و در زنها ۹٠٠ گرم است . شش راست بزرگتر از شش چپ است و در سطح خارجیش دو شیار دیده می شود که به سه قطعه تقسیم می گردد ولی شش چپ دارای یک شیار و شامل دو قطع است . شش چپ از داخل ناحیه مقعری دارد که قلب در آن جای میگیرد . شش ها از عقب به ستون مهره ها و از جلو و پهلوها به دنده ها و از پایین به دیافراگم محدود می شوند ریه جگر سفید .

فرهنگ معین

(ش ) [ په . ] (اِ.) عدد اصلی بین پنج و هفت .


و پنج بازی ( ~ .) (حامص .) 1 - قمار - بازی . 2 - حیله گری .


(ش ) [ په . ] (اِ. ) عدد اصلی بین پنج و هفت .
و پنج بازی ( ~ . ) (حامص . ) ۱ - قمار - بازی . ۲ - حیله گری .
(شُ ) [ په . ] (اِ. ) ریه ، جگر سفید، دستگاه تنفسی در انسان و اغلب حیوانات .

(شُ) [ په . ] (اِ.) ریه ، جگر سفید، دستگاه تنفسی در انسان و اغلب حیوانات .


لغت نامه دهخدا

شش. [ ش َ / ش ِ ] ( عدد، ص ، اِ ) صفت توصیفی عددی ؛ دو دفعه سه. ( ناظم الاطباء ). عدد پس از پنج و پیش از هفت. ست. سته. نماینده آن در ارقام هندیه «6» است و در حساب جُمَّل نماینده آن «و» باشد قدما آن را به فتح اول تلفظ می کرده اند و امروز به کسر تلفظ کنند. ( یادداشت مؤلف ) :
پسر بد مر او را گرانمایه شش
همه راد و بینادل و شاه وش.
فردوسی.
کنون سالیان اندر آمد به شش
که نگذشت بر ما یکی روز خوش.
فردوسی.
فردا نروم جز به مرادت
بجای سه بوسه دهمت شش
شادی چه بود بیشتر زین
خامش چه بوی بیا و بخرش.
خفاف.
بر فرق کوه و سینه دشت ودهان غار
آویزهای در کند از قطره های رش
آن است پادشاه که بتواند آفرید
هفت آسمان و هفت زمین را به روز شش.
سوزنی.
به نشانه رسددرست و صواب
همچو از شست و قبضه آرش
آن مصلی که از تو خواست رهی
پنج روزی گذشت از آن یا شش.
سوزنی.
روی به نخشب خوهم نهاد بدین باب
چهره به زردی چو آفتاب مه کش
خانه خوهم روفت چون خروسک که کون
سوی یکی ماکیان و چوزککی شش.
سوزنی.
گل همین پنج روز و شش باشد
وین گلستان همیشه خوش باشد.
( گلستان سعدی ).
- دو شش ؛ دوازده :
چو شد سال آن نامور بر دو شش
دلاور گوی گشت خورشیدفش.
فردوسی.
- || ( اصطلاح نرد )در جهت بالا و روی قرار گرفتن رویه های شش هر دو طاس :
چون دو شش جمع برآیید چو یاران مسیح
بر من این ششدر ایام مگر بگشایید.
خاقانی.
- شش اسبه ؛ که شش اسب داشته باشد. که با شش اسب حرکت کند: همچون کالسکه شش اسبه. ( یادداشت مؤلف ).
- شش اشکوبه ؛ شش طبقه. ساختمان دارای اشکوبهای ششگانه : ساختمان شش اشکوبه. ( یادداشت مؤلف ).
- شش اندام ؛ سر و تنه و دو دست و دو پای. ( یادداشت مؤلف ) :
مر همه را شاه شش اندام سر.
سوزنی.
- شش پایه ؛ که شش تا پایه داشته باشد. که پایه های آن شش عدد باشد :
بساطی گوهرین در وی بگستر
بیار آن کرسی شش پایه زر.
نظامی.
- شش تیغه ؛ نوعی چاقو که دارای شش تیغ می باشد. ( یادداشت مؤلف ).
- شش حد ؛ شش جهت. شش طرف. شش سو. جهات سته :

شش . [ ش َ / ش ِ ] (عدد، ص ، اِ) صفت توصیفی عددی ؛ دو دفعه سه . (ناظم الاطباء). عدد پس از پنج و پیش از هفت . ست . سته . نماینده ٔ آن در ارقام هندیه «6» است و در حساب جُمَّل نماینده ٔ آن «و» باشد قدما آن را به فتح اول تلفظ می کرده اند و امروز به کسر تلفظ کنند. (یادداشت مؤلف ) :
پسر بد مر او را گرانمایه شش
همه راد و بینادل و شاه وش .

فردوسی .


کنون سالیان اندر آمد به شش
که نگذشت بر ما یکی روز خوش .

فردوسی .


فردا نروم جز به مرادت
بجای سه بوسه دهمت شش
شادی چه بود بیشتر زین
خامش چه بوی بیا و بخرش .

خفاف .


بر فرق کوه و سینه ٔ دشت ودهان غار
آویزهای در کند از قطره های رش
آن است پادشاه که بتواند آفرید
هفت آسمان و هفت زمین را به روز شش .

سوزنی .


به نشانه رسددرست و صواب
همچو از شست و قبضه ٔ آرش
آن مصلی که از تو خواست رهی
پنج روزی گذشت از آن یا شش .

سوزنی .


روی به نخشب خوهم نهاد بدین باب
چهره به زردی چو آفتاب مه کش
خانه خوهم روفت چون خروسک که کون
سوی یکی ماکیان و چوزککی شش .

سوزنی .


گل همین پنج روز و شش باشد
وین گلستان همیشه خوش باشد.

(گلستان سعدی ).


- دو شش ؛ دوازده :
چو شد سال آن نامور بر دو شش
دلاور گوی گشت خورشیدفش .

فردوسی .


- || (اصطلاح نرد)در جهت بالا و روی قرار گرفتن رویه های شش هر دو طاس :
چون دو شش جمع برآیید چو یاران مسیح
بر من این ششدر ایام مگر بگشایید.

خاقانی .


- شش اسبه ؛ که شش اسب داشته باشد. که با شش اسب حرکت کند: همچون کالسکه ٔ شش اسبه . (یادداشت مؤلف ).
- شش اشکوبه ؛ شش طبقه . ساختمان دارای اشکوبهای ششگانه : ساختمان شش اشکوبه . (یادداشت مؤلف ).
- شش اندام ؛ سر و تنه و دو دست و دو پای . (یادداشت مؤلف ) :
مر همه را شاه شش اندام سر.

سوزنی .


- شش پایه ؛ که شش تا پایه داشته باشد. که پایه های آن شش عدد باشد :
بساطی گوهرین در وی بگستر
بیار آن کرسی شش پایه ٔ زر.

نظامی .


- شش تیغه ؛ نوعی چاقو که دارای شش تیغ می باشد. (یادداشت مؤلف ).
- شش حد ؛ شش جهت . شش طرف . شش سو. جهات سته :
ز تو یک تیغ هندی بر گرفتن
ز شش حد جهان لشکر گرفتن .

نظامی .


رجوع به مدخل شش جهت شود.
- شش حرف ؛ ظاهراً کلمه ای که شش حرف داشته باشد :
بربست به نام خویش شش حرف
گرد کمر زمانه شش طرف .

نظامی .


رجوع به مدخل شش حرفی شود.
- شش روز کون ؛ شش گاه خلقت عالم . (ناظم الاطباء). رجوع به مدخل شش روز شود.
- شش روی ؛ شش جهت . شش وجه :
وآن پادشاه ده سر و شش روی و هفت چشم
با چارخصلتان به یکی خانه اندرند.

ناصرخسرو.


- شش کرانگی ؛ حالت و چگونگی شش کرانه . (یادداشت مؤلف ).
- شش کرانه ؛ مسدس . (یادداشت مؤلف ). رجوع به مدخل شش پهلو و شش ضلعی شود.
- ششگان ؛ عدد توزیعی . شش تا.
- شش گان شش گان ؛ سداس . (یادداشت مؤلف ).
- شش گریبان ؛ مراد جهات ششگانه است :
جهت را شش گریبان در سر افکند
زمین را چار گوهر در بر افکند.

نظامی .


- شش نتیجه ٔ خوب ؛ شش ضرب نتیجه ٔ خوب . (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (از برهان ). رجوع به ترکیب «شش ضرب نتیجه ٔ خوب » در ذیل مدخل «شش ضرب » شود.
- شش هزار ؛ ستة آلاف . (یادداشت مؤلف ).
- شش هزارساله ؛ آنکه یا آنچه شش هزار سال زمان یا تاریخ دارد: تاریخ شش هزارساله .

شش . [ ش ُ ] (اِ) ریه و سل و یکی از احشای محتوی در سینه ٔ انسان و دیگر حیوانات که آلت عمده ای است مر عمل تنفس را و قدمای از اطبا آن را بادزن و مروحه ٔ دل می دانستند. (ناظم الاطباء). نام عضوی است درون سینه که به هندی پهیپرا گویند. (غیاث اللغات ). چیزی است سفید و به سرخی مایل ، مانند گوشت و به جگر متصل است و بادزن و مروحه ٔ دل باشد. (آنندراج ) (انجمن آرا). شج . ریه . (مهذب الاسماء). جگر سفید. ریه . سل . (یادداشت مؤلف ). ریة. رئة. سحر.(منتهی الارب ). عضو اصلی تنفس در انسان و دیگر حیوانات است که بوسیله ٔ ریه تنفس می کنند و آن عبارت از دوتوده ٔ اسفنجی قابل ارتجاع است که در قفس سینه جای دارند. رنگ آنها در اشخاص مسن خاکستری و در جوانان و اطفال گلی رنگ است . هر شش به شکل هرمی است که رأسش در بالا و قاعده اش روی دیافراگم قرار گرفته . وزنش در مردها 1200 و در زنها 900 گرم است . شش راست بزرگتر ازشش چپ است و در سطح خارجی اش دو شیار دیده می شود که به سه قطعه تقسیم می گردد ولی شش چپ دارای یک شیار و شامل دو قطعه است . شش چپ از داخل ناحیه ٔ مقعری دارد که قلب در آن جای می گیرد. شش ها از عقب به ستون مهره ها و از جلو و پهلوها به دنده ها و از پایین به دیافراگم محدود می شوند. (فرهنگ فارسی معین ) : قمردلالت کند بر... دو پستان و شش و معده . (التفهیم ).
کودکان خندان و دانایان ترش
غم جگر را باشد و شادی ز شش .

مولوی .


شهله چربش دوله کیپا پاچه دست و کله سر
روده زیجک شش حسیبک دل کباب و خون جگر.

بسحاق اطعمه .


- درد شش ؛ ذات الریة. (ناظم الاطباء). رجوع به ریه شود.
|| (ص )نرم و سست و فروهشته و آویخته . (ناظم الاطباء). || کنایه از پستان نرم و سست و آویخته است . (برهان ).

فرهنگ عمید

عدد ۶؛ بعد از پنج.
⟨ شش‌و‌بش:
۱. در بازی نرد، نشستن یک طاس با شش خال و طاس دیگر با پنج خال.
۲. [مجاز] فرورفتن در فکر و خیال و بهت و حیرت.
⟨ شش‌وپنج:
۱. در بازی نرد، شش‌و‌بش.
۲. [مجاز] قمار.
۳. [مجاز] هرچیزی که در معرض تلف باشد؛ شش‌پنج.


عدد ۶، بعد از پنج.
* شش و بش:
۱. در بازی نرد، نشستن یک طاس با شش خال و طاس دیگر با پنج خال.
۲. [مجاز] فرورفتن در فکر و خیال و بهت و حیرت.
* شش وپنج:
۱. در بازی نرد، شش و بش.
۲. [مجاز] قمار.
۳. [مجاز] هرچیزی که در معرض تلف باشد، شش پنج.
هریک از دو اندام اسفنج مانندی که درون سینه و در دو طرف قلب جا دارد، ریه، جگر سفید.

هریک از دو اندام اسفنج‌مانندی که درون سینه و در دو طرف قلب جا دارد؛ ریه؛ جگر سفید.


دانشنامه عمومی

شُشْ، در بندرعباس، به معنی شپش


منظور از شش، می تواند یکی از این ها باشد:
عدد شِش
شش یا ریه

دانشنامه آزاد فارسی

شُش
رجوع شود به:ریه

گویش اصفهانی

تکیه ای: šiš
طاری: šaš
طامه ای: šaš
طرقی: šaš
کشه ای: šaš
نطنزی: šaš


گویش مازنی

/shesh/ رودخانه ای که در اثر گرما خشک شود - جگر سفید – شش ۳از بیماری های دامی

۱رودخانه ای که در اثر گرما خشک شود ۲جگر سفید – شش ۳از بیماری ...


واژه نامه بختیاریکا

( شِش ) شپش
پُف

جدول کلمات

ریه

پیشنهاد کاربران

شُش/ریه یا جگر سفید که در استان کرمان پف ( پُ ) و در شهرستان بهاباد به آن سس ( سُ ) گفته می شود.

جگرسفید، ریه


عدد شِش است. Шесть یعنی:عدد شِش. این واژه رو با واژه ی ریه ( شُش ) اشتباه نگیرید.

نمیدانم مرحوم دهخدا یا مرحوم معین بر چه حسابی گفته اند امروز انرا با کسره شِش میگویند چه کسی جز تهران و چند شهر که انهم از اثرات تلوزیون و لهجه دهات تهران دارد انرا با کسره میگوید مگر دهات تهران معیار زبان فارسی است هنوز در بیشتر شهرهای ایران و افغانستان و تاجیکستان انرا شش میگوی و اگر کسی انرا با لهجه میگوید باید انرا درست گرداند و با فتحه گوید اصلا هرجور میخواهد بگوید اما برای زبان فارسی تکلیف روشن نکند زبان فاخر و حماسی فارسی را با این لهجه نازیبایشان اخته کردند

شش با معنی


کلمات دیگر: