کلمه جو
صفحه اصلی

درو


مترادف درو : حصاد، خرمن، غله چینی، محصول، محصول برداری

متضاد درو : کاشت، بذرافشانی

فارسی به انگلیسی

reaping


reaping, harvest

harvest


مترادف و متضاد

حصاد، خرمن، غله‌چینی، محصول، محصول‌برداری ≠ کاشت، بذرافشانی


فرهنگ فارسی

برش بوته های جووگندم یاگیاههای دیگراززمین
( اسم ) چیدن غله بریدن علف یا غله ( رسیده یا نیم رسیده ) با داس حصاد .
دهی است از دهستان باهو کلات بخش دشتیاری شهرستان چاه بهار واقع در هشت هزار گزی خاور دشتیاری و ۶ هزار گزی جنور راه مالرو دشتیاری به باهوکلات

فرهنگ معین

(دِ رُ ) (اِمص . ) بریدن ساقه های گندم ، برنج و مانند آن .

لغت نامه دهخدا

درو. [ دَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان باهوکلات بخش دشتیاری شهرستان چاه بهار واقع در هشت هزارگزی خاور دشتیاری و 6 هزارگزی جنوب راه مالرو دشتیاری به باهوکلات ، با 150 تن سکنه . آب آن از باران و راه آن مالرو است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).


درو. [ دِ رَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان شاهرود بخش شاهرود شهرستان هروآباد واقع در 27 هزارگزی شمال خاوری هشتچین و 21 هزارگزی راه شوسه ٔ هروآباد به میانه ، با 1276 تن سکنه . آب آن از سه رشته چشمه و راه آن مالرو است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).


درو. [ دِ رَ / رُو] (اِمص ) عمل قطع کردن ساقه های گندم یا چیدن ساقه های جو و دیگر حبوب . قطع کردن زراعت . (غیاث ). حصاد و چیدن غله و بریدن علف و غله ٔ رسیده و یا نیم رس با داس . (ناظم الاطباء). درودن . این کلمه با شدن و کردن صرف شود. حصد. صرام . دارا. (یادداشت مرحوم دهخدا): استجزاز؛ به درو رسیدن گندم (از منتهی الارب )؛ به درو آمدن کشت . (المصادر زوزنی ).
- جودرو ؛ موسمی که جو رسد و به درودن آن آغازند :
می نگفتی که چون سال نو شد
جودرو رفت و گندم درو شد.

فروزانفر.


رجوع به جودرو در ردیف خود شود.
- سردرو ؛ سردروکننده . سربرنده . رجوع به سردرو در ردیف خود شود.
- گندم درو ؛ داس مخصوص درو گندم :
زمانی بدین داس گندم درو
بکن پاک پالیزم از خار و خو.

(گرشاسب نامه ص 291).


- || فصل درو کردن گندم . رجوع به گندم درو در ردیف خود شود.
- ماشین درو ؛ ماشینی که بوسیله ٔ آن عمل درو را انجام میدهند. نخستین ماشین درو در سال 1831 م . بوسیله ٔ س . و. مکورمیک ساخته شد و بتدریج اصلاح گردید تا بصورت ماشینهائی درآمد که در ضمن درو، دانه را جدا و بسته بندی می کند. ماشینهای «کومباین » آخرین اختراع است که هم درو می کند و هم می کوبد. (از دائرةالمعارف فارسی ).
- نی درو ؛زمان چیدن نی .
- وقت درو ؛ هنگام رسیدن و دان بستن غله . هنگام حصاد. (ناظم الاطباء) :
نپندارم ای در خزان کشته جو
که گندم ستانی به وقت درو.

سعدی .


اًجداد، اصرام ؛ به وقت درو رسیدن خرمابن . جدا؛ وقت درو خرما. جرام ؛ وقت درو خرما و انگور.هف ّ؛ کشت از وقت درو درگذشته که دانه ها از وی ریخته باشد. (از منتهی الارب ).
- هنگام درو ؛ وقت درو. هنگام حصاد. هنگام به ثمر رسیدن و چیدن :
خرمن سبز فلک دیدم و داس مه نو
یادم از کشته ٔ خویش آمد و هنگام درو.

حافظ.


|| (نف ) درونده . (یادداشت مرحوم دهخدا). درو کننده . چیننده .
- نی درو ؛ نی درونده . نی چین :
به ره بر یکی نیستان بود نو
بسی اندر او مردم نی درو.

فردوسی .



درو. [ دِ رَ / رُو] ( اِمص ) عمل قطع کردن ساقه های گندم یا چیدن ساقه های جو و دیگر حبوب. قطع کردن زراعت. ( غیاث ). حصاد و چیدن غله و بریدن علف و غله رسیده و یا نیم رس با داس. ( ناظم الاطباء ). درودن. این کلمه با شدن و کردن صرف شود. حصد. صرام. دارا. ( یادداشت مرحوم دهخدا ): استجزاز؛ به درو رسیدن گندم ( از منتهی الارب )؛ به درو آمدن کشت. ( المصادر زوزنی ).
- جودرو ؛ موسمی که جو رسد و به درودن آن آغازند :
می نگفتی که چون سال نو شد
جودرو رفت و گندم درو شد.
فروزانفر.
رجوع به جودرو در ردیف خود شود.
- سردرو ؛ سردروکننده. سربرنده. رجوع به سردرو در ردیف خود شود.
- گندم درو ؛ داس مخصوص درو گندم :
زمانی بدین داس گندم درو
بکن پاک پالیزم از خار و خو.
( گرشاسب نامه ص 291 ).
- || فصل درو کردن گندم. رجوع به گندم درو در ردیف خود شود.
- ماشین درو ؛ ماشینی که بوسیله آن عمل درو را انجام میدهند. نخستین ماشین درو در سال 1831 م. بوسیله س. و. مکورمیک ساخته شد و بتدریج اصلاح گردید تا بصورت ماشینهائی درآمد که در ضمن درو، دانه را جدا و بسته بندی می کند. ماشینهای «کومباین » آخرین اختراع است که هم درو می کند و هم می کوبد. ( از دائرةالمعارف فارسی ).
- نی درو ؛زمان چیدن نی.
- وقت درو ؛ هنگام رسیدن و دان بستن غله. هنگام حصاد. ( ناظم الاطباء ) :
نپندارم ای در خزان کشته جو
که گندم ستانی به وقت درو.
سعدی.
اًجداد، اصرام ؛ به وقت درو رسیدن خرمابن. جدا؛ وقت درو خرما. جرام ؛ وقت درو خرما و انگور.هف ؛ کشت از وقت درو درگذشته که دانه ها از وی ریخته باشد. ( از منتهی الارب ).
- هنگام درو ؛ وقت درو. هنگام حصاد. هنگام به ثمر رسیدن و چیدن :
خرمن سبز فلک دیدم و داس مه نو
یادم از کشته خویش آمد و هنگام درو.
حافظ.
|| ( نف ) درونده. ( یادداشت مرحوم دهخدا ). درو کننده. چیننده.
- نی درو ؛ نی درونده. نی چین :
به ره بر یکی نیستان بود نو
بسی اندر او مردم نی درو.
فردوسی.

درو. [ دِ رَ ] ( اِخ ) دهی است از دهستان شاهرود بخش شاهرود شهرستان هروآباد واقع در 27 هزارگزی شمال خاوری هشتچین و 21 هزارگزی راه شوسه هروآباد به میانه ، با 1276 تن سکنه. آب آن از سه رشته چشمه و راه آن مالرو است. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4 ).

درو. [ دِ رَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان گردیان بخش شاهپور شهرستان خوی واقعدر 26 هزار و پانصد گزی جنوب باختری شاهپور و 5 هزار و پانصد گزی جنوب راه ارابه رو چهریق - سینه کوه . آب آن از چشمه و راه آن مالرو است . در یکهزار و پانصدگزی جنوب خاوری قریه امامزاده قرار دارد. این ده را داراب نیز میگویند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).


فرهنگ عمید

۱. = درویدن
۲. (اسم مصدر) برش بوته‌های جو و گندم یا گیاهان دیگر از روی زمین با داس یا ماشین درو.
⟨ درو کردن: (مصدر متعدی) بریدن گیاهان از روی زمین با داس یا ماشین درو؛ درویدن.


۱. = درویدن
۲. (اسم مصدر ) برش بوته های جو و گندم یا گیاهان دیگر از روی زمین با داس یا ماشین درو.
* درو کردن: (مصدر متعدی ) بریدن گیاهان از روی زمین با داس یا ماشین درو، درویدن.

دانشنامه عمومی

درو ممکن است به یکی از موارد زیر اشاره داشته باشد:
سارا درو
درو بریمور
درو مک اینتایر

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] دِرو به معنای چیدن غَلّه و مانند آن است. عنوان درو، در باب زکات به کار رفته است.
بنابر مشهور، دادن مقداری گندم و جو به فقیر ی که هنگام درو کردن در مزرعه حاضر می شود، مستحب است. برخی قدما آن را واجب دانسته اند.
زمان اخراج زکات گندم و جو
زمان وجوب اخراج زکات گندم و جو (که مأمور جمع آوری زکات می تواند آن را مطالبه کند و زکات دهنده در صورت تأخیر، ضامن خواهد بود) پس از درو کردن و جدا سازی آن از خوشه و کاه است.


گویش مازنی

/de roo/ مکار - دورو ۳دروغ

واژه نامه بختیاریکا

( درو * ) آوای کشتگر برای برای راندن حیوانات به سمت پایین
( دِرَو ) در آ؛ پیاده شو؛ بیرون بیا
( دَرَو ) در آب؛ از روشهای ماهیگیری شبیه روش لوچ با این تفاوت که در این روش یک جوی فرعی ایجاد و سپس دو سر آن بسته شده و ماهی ها محصور و به دام می افتند؛
دِری

پیشنهاد کاربران

برداشت کشت؛چیدن گیاهانی مثل گندم وبرنج

درو با تلفظ درُ
در کوردی به معنای دروغ است
دروزن:دروغگو


کلمات در زبان لری بختیاری با معنی آنها

درو::درو کردن. چیدن DERAV
درو:::دروغ DORO


《درو》واژه ای فارسیست.
واژه ی درو کردن از واژه ی《دریدن یا درنده》بدست میاید . که به معنی برچیدن است. این واژه بصورت ( درومک ) به زبان ترکی راه یافته و با حذف 《و》به درمک تبدیل شده ، و در ترکی نمی شود واژه ی ( درو ) را ریشه یابی کرد.


کلمات دیگر: