مترادف درو : حصاد، خرمن، غله چینی، محصول، محصول برداری
متضاد درو : کاشت، بذرافشانی
reaping
harvest
حصاد، خرمن، غلهچینی، محصول، محصولبرداری ≠ کاشت، بذرافشانی
درو. [ دَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان باهوکلات بخش دشتیاری شهرستان چاه بهار واقع در هشت هزارگزی خاور دشتیاری و 6 هزارگزی جنوب راه مالرو دشتیاری به باهوکلات ، با 150 تن سکنه . آب آن از باران و راه آن مالرو است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).
درو. [ دِ رَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان شاهرود بخش شاهرود شهرستان هروآباد واقع در 27 هزارگزی شمال خاوری هشتچین و 21 هزارگزی راه شوسه ٔ هروآباد به میانه ، با 1276 تن سکنه . آب آن از سه رشته چشمه و راه آن مالرو است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).
فروزانفر.
(گرشاسب نامه ص 291).
سعدی .
حافظ.
فردوسی .
درو. [ دِ رَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان گردیان بخش شاهپور شهرستان خوی واقعدر 26 هزار و پانصد گزی جنوب باختری شاهپور و 5 هزار و پانصد گزی جنوب راه ارابه رو چهریق - سینه کوه . آب آن از چشمه و راه آن مالرو است . در یکهزار و پانصدگزی جنوب خاوری قریه امامزاده قرار دارد. این ده را داراب نیز میگویند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).
۱. = درویدن
۲. (اسم مصدر) برش بوتههای جو و گندم یا گیاهان دیگر از روی زمین با داس یا ماشین درو.
〈 درو کردن: (مصدر متعدی) بریدن گیاهان از روی زمین با داس یا ماشین درو؛ درویدن.