کلمه جو
صفحه اصلی

اعم

فارسی به انگلیسی

more or most common, general, generic


general


more common, general, generic, more or most common

فرهنگ فارسی

شاملتر، فراگیرنده تر، همگانی تر
۱ - ( صفت ) عام تر عمومی تر شاملتر ۲ - ( صفت ) گروه بسیار درشت و ستبر ( غم )
بمعنی برادر پدر

فرهنگ معین

(اَ عَ مّ ) [ ع . ] ۱ - (ص تف . )عام تر، شامل تر. ۲ - (ص . ) گروه بسیار.

لغت نامه دهخدا

اعم . [ اَ ع َم م ] (اِخ ) رجوع به معین الدین اعم شود.


اعم . [ اَ ع ُم م ] (ع اِ) ج ِ عَم ّ، بمعنی برادر پدر، یا هر کس که پدرش با پدر تو از یک صلب یا یک بطن باشد. اَعمام . عُمومَة. (از اقرب الموارد).


اعم . [ اَ ع َم م ] (ع ص ، اِ) گروه بسیار. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). جماعت بسیار. (از اقرب الموارد). || درشت و سطبر از هر چیزی . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). درشت . (از اقرب الموارد). || درازبالا. (منتهی الارب ). رجل اعم ؛ مرد درازبالا و کذلک نخل اعم . (ناظم الاطباء). || فراگیرنده تر همه را. (آنندراج ) (غیاث اللغات ).فرارسنده تر. (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی ): هو اعم منه ؛ او شاملتر است از آن . (ناظم الاطباء). شاملتر. (از اقرب الموارد). فراگرفته تر. شاملتر. عام تر. (ناظم الاطباء). فراگیرنده تر. پرافرادتر. مقابل اخص . (یادداشت بخط مؤلف ). || خواه . چه . زش . (یادداشت بخط مؤلف ): خواهر اعم از تنی و غیرتنی نصف برادر ارث برد؛ خواه تنی ... (یادداشت بخط مؤلف ). اعم از اینکه بخواهد یا نه ؛ زش خواهد یا نه ؛ چه بخواهد چه نخواهد. عشب گیاه باشد، اعم از تر و خشک . اعم از اینکه او بیاید یا نیاید من میروم . (یادداشت مؤلف ).
- اعم از ؛ خواه . چه .خواهی . یا. (یادداشت بخط مؤلف ): ذَفَر؛ تیزی و تندی بوی خواه خوش و خواه ناخوش . اعم از اینکه بیاید یانیاید؛ خواه بیاید خواه نیاید. (یادداشت بخط مؤلف ).


اعم. [ اَ ع َم م ] ( ع ص ، اِ ) گروه بسیار. ( از اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ). جماعت بسیار. ( از اقرب الموارد ). || درشت و سطبر از هر چیزی. ( ناظم الاطباء ) ( منتهی الارب ). درشت. ( از اقرب الموارد ). || درازبالا. ( منتهی الارب ). رجل اعم ؛ مرد درازبالا و کذلک نخل اعم. ( ناظم الاطباء ). || فراگیرنده تر همه را. ( آنندراج ) ( غیاث اللغات ).فرارسنده تر. ( ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی ): هو اعم منه ؛ او شاملتر است از آن. ( ناظم الاطباء ). شاملتر. ( از اقرب الموارد ). فراگرفته تر. شاملتر. عام تر. ( ناظم الاطباء ). فراگیرنده تر. پرافرادتر. مقابل اخص. ( یادداشت بخط مؤلف ). || خواه. چه. زش. ( یادداشت بخط مؤلف ): خواهر اعم از تنی و غیرتنی نصف برادر ارث برد؛ خواه تنی... ( یادداشت بخط مؤلف ). اعم از اینکه بخواهد یا نه ؛ زش خواهد یا نه ؛ چه بخواهد چه نخواهد. عشب گیاه باشد، اعم از تر و خشک. اعم از اینکه او بیاید یا نیاید من میروم. ( یادداشت مؤلف ).
- اعم از ؛ خواه. چه.خواهی. یا. ( یادداشت بخط مؤلف ): ذَفَر؛ تیزی و تندی بوی خواه خوش و خواه ناخوش. اعم از اینکه بیاید یانیاید؛ خواه بیاید خواه نیاید. ( یادداشت بخط مؤلف ).

اعم. [ اَ ع َم م ] ( اِخ ) رجوع به معین الدین اعم شود.

اعم. [ اَ ع ُم م ] ( ع اِ ) ج ِ عَم ، بمعنی برادر پدر، یا هر کس که پدرش با پدر تو از یک صلب یا یک بطن باشد. اَعمام. عُمومَة. ( از اقرب الموارد ).

فرهنگ عمید

شامل تر، فراگیرنده تر، همگانی تر.

دانشنامه آزاد فارسی

اَعَمّ
(در لغت به معنی عام تر و فراگیرتر؛ و اخص به معنای خاص تر، ویژه تر و محدودتر) در اصطلاح منطق، هردو در برابر هم قرار دارند؛ اعم مفهومی است کلی که نسبت به مفهوم کلی دیگر عام تر و شامل تر است و گذشته از آن که افراد آن کلی را دربرمی گیرد، افراد دیگری را هم شامل می شود. مثل «حیوان»، نسبت به «انسان»؛ اخص مفهومی است کلی که دامنۀ آن نسبت به کلی دیگر محدودتر و خاص تر است، چنان که مفهوم انسان نسبت به حیوان، اخص به شمار می آید.

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] اعمّ در منطق به مفهومی اطلاق می گردد که کلّیّتش از مفهوم دیگر بیشتر باشد.
آن مفهومی که کلّیّتش از مفهوم دیگر بیشتر باشد، را در اصطلاح علم منطق اعم گویند. مفهوم اعم در برابر اخص، مفهومی است که هم مفهوم دیگری را شامل شود و هم غیر آن را مثلا حیوان اعم از انسان است، چه هم افراد انسان را شامل شود و هم افراد اسب و گاو و شیر و گرگ و غیر آن را.«و ترتیب طبیعی در تعلیم اقتضاء تقدیم اعم کند بر اخص، چه اعم به عقل نزدیک تر بود، چنانکه اخص به حس نزدیکتر بود».
خواجه نصیرالدین طوسی، محمد بن محمد، اساس الاقتباس، ص۳۴۳.
۱. ↑ خواجه نصیرالدین طوسی، محمد بن محمد، اساس الاقتباس، ص۳۴۳.
خوانساری، محمد، فرهنگ اصطلاحات منطقی به انضمام واژه نامه فرانسه و انگلیسی، ص۲۶.
...

پیشنهاد کاربران

یعنی گروه بسیار

در فارسی به معنی عبارتند از یا همگانی ویاعمومی تر وجماعت بسیار


عمومی، عمومی تر، همگانی

بطور کلی

اعم از= شاملِ. . .

عمومی . . . .

همگانی

شامل بودن

اعم:عام تر
اخص:خاص تر
برای یادسپاری بهتر، حروف "اعم" را اگر جابه جا کنیم "عام" می شود حال "تر" به آن اضافه می کنیم و به همین نحو برای اخص می توان عمل کرد.

اعم:کلی تر
اخص :محدود تر

اعم از اینکه = به غیر از اینکه

عمومی تر. همگانی

دربرگیرنده

نمونه:
ما خواستار هوده ی همه ی شهروندان، دربرگیرنده ی ( اعم از ) زن و مرد هستیم.


کلمات دیگر: