کلمه جو
صفحه اصلی

دخان


مترادف دخان : دود

فرهنگ فارسی

دخانیات، توتون وتنباکوکه برای دودکردن است
( اسم ) دود جمع ادخنه .
سوره چهل و چهارمین از قر آن مکیه و آن پنجاه و نه آیت است .

فرهنگ معین

(دُ ) [ ع . ] (اِ. ) دود. ج . ادخنه .

لغت نامه دهخدا

دخان. [ دُ ] ( ع اِ ) دُخّان. ( منتهی الارب ). دود که از آتش برآید. ( غیاث اللغات ). دود. نحاس. یحموم. ( یادداشت مؤلف ). درعرف عامه جسم سیاه بالارونده ای است که محصول آنچه ازآتش سوخته است میباشد. و در اصطلاح حکماء اعم از تعریف مذکور است و عبارتست از جسمی که ترکیب یافته از اجزاء خاکی و آتشی خواه سیاه و خواه برنگ دیگر باشد. ج ، ادخنه. دواخن. دواخین. ( منتهی الارب ) :
هواگسست گسست از چه ؟ برگسست از ابر
ز چیست ابر؟ ندانی تو از بخار و دخان.
فرخی.
ای بار خدایی که کجا رای تو باشد
خورشید درخشنده نماید چو دخانی.
فرخی.
گفتم چو رای روشن او باشد آفتاب
گفتا بهیچ حال چو آتش بود دخان ؟
فرخی.
بلی آفتابست لیکن نگردد
نهان زیر هر میغی و هر دخانی.
فرخی.
زیرا که بجای چراغ روشن
اندر دل پرغدر تو دخانست.
ناصرخسرو.
از آتش حسام تو بدخواه را
در چشم و دل همیشه دخان و شرار باد.
مسعودسعد.
ز آب خنجر تو آتشی فروخت چنان
کز او سپهر و ستاره دخان نمود و شرار.
مسعودسعد.
در صف کارزاربرآید دخان مرگ
در تف رزمگاه بخیزد شرار تیغ.
مسعودسعد.
آری ز نور آتش و از لطف آب پاک
رفعت بجز نصیب دخان و بخار نیست.
سنایی.
خورشید نه برق نعل رخشت
ناری است که بی دخان ببینم.
خاقانی.
وزپی افروزش بزم جلالش دان و بس
نورها کاین هفت شمع بی دخان افشانده اند.
خاقانی.
از اختر و فلک چه بکف داری ای حکیم
گر مغصفت نه ای چه کنی آتش و دخان.
خاقانی.
وگر آتش خشم سوزانش را
چو سوزنده آتش دخان باشدی.
( از کلیله ).
چون رود نور و شود پیدا دخان
بفسرد عشق مجازی آن زمان.
مولوی.
معدن گرمی است اندر لامکان
هست دوزخ از شرارش یک دخان.
مولوی.
هم ز آتش زاده بودند آن خسان
حرف میراندند از نار و دخان.
مولوی.
آتش به نی و قلم درانداخت
وین رود که میرود دخانست.
سعدی.
آتشین سطوتی و دیده کفر
پر دخان تو و شرار تو باد.
؟
غِناج ، غُنج ، نئور؛ دخان نیل. نیلج ، نیلنج ؛ دخان پیه. ( منتهی الارب ). و نیز رجوع به دود شود.

دخان . [ دُ ] (ع اِ) دُخّان . (منتهی الارب ). دود که از آتش برآید. (غیاث اللغات ). دود. نحاس . یحموم . (یادداشت مؤلف ). درعرف عامه جسم سیاه بالارونده ای است که محصول آنچه ازآتش سوخته است میباشد. و در اصطلاح حکماء اعم از تعریف مذکور است و عبارتست از جسمی که ترکیب یافته از اجزاء خاکی و آتشی خواه سیاه و خواه برنگ دیگر باشد. ج ، ادخنه . دواخن . دواخین . (منتهی الارب ) :
هواگسست گسست از چه ؟ برگسست از ابر
ز چیست ابر؟ ندانی تو از بخار و دخان .

فرخی .


ای بار خدایی که کجا رای تو باشد
خورشید درخشنده نماید چو دخانی .

فرخی .


گفتم چو رای روشن او باشد آفتاب
گفتا بهیچ حال چو آتش بود دخان ؟

فرخی .


بلی آفتابست لیکن نگردد
نهان زیر هر میغی و هر دخانی .

فرخی .


زیرا که بجای چراغ روشن
اندر دل پرغدر تو دخانست .

ناصرخسرو.


از آتش حسام تو بدخواه را
در چشم و دل همیشه دخان و شرار باد.

مسعودسعد.


ز آب خنجر تو آتشی فروخت چنان
کز او سپهر و ستاره دخان نمود و شرار.

مسعودسعد.


در صف ّ کارزاربرآید دخان مرگ
در تف ّ رزمگاه بخیزد شرار تیغ.

مسعودسعد.


آری ز نور آتش و از لطف آب پاک
رفعت بجز نصیب دخان و بخار نیست .

سنایی .


خورشید نه برق نعل رخشت
ناری است که بی دخان ببینم .

خاقانی .


وزپی افروزش بزم جلالش دان و بس
نورها کاین هفت شمع بی دخان افشانده اند.

خاقانی .


از اختر و فلک چه بکف داری ای حکیم
گر مغصفت نه ای چه کنی آتش و دخان .

خاقانی .


وگر آتش خشم سوزانش را
چو سوزنده آتش دخان باشدی .

(از کلیله ).


چون رود نور و شود پیدا دخان
بفسرد عشق مجازی آن زمان .

مولوی .


معدن گرمی است اندر لامکان
هست دوزخ از شرارش یک دخان .

مولوی .


هم ز آتش زاده بودند آن خسان
حرف میراندند از نار و دخان .

مولوی .


آتش به نی و قلم درانداخت
وین رود که میرود دخانست .

سعدی .


آتشین سطوتی و دیده ٔ کفر
پر دخان تو و شرار تو باد.

؟


غِناج ، غُنج ، نئور؛ دخان نیل . نیلج ، نیلنج ؛ دخان پیه . (منتهی الارب ). و نیز رجوع به دود شود.
- دخان شکستن از آب ؛ کنایه از ایجاد کردن دخان از آب بود. (آنندراج ). بخار از آب بر آوردن :
از آب تف هیبت تو بشکند دخان
وز سنگ جذب همت تو برکشد بخار.

انوری .


- دخان محترق ؛ دود مشتعل :
ابر تیره دخان محترق است
بر چنین نکته عقل متفق است .

نظامی .


|| تنباکو. تتن . توتون .
- دخان نوشان ؛ قلیان کشان . (آنندراج ). کسانی که دود تنباکو استعمال میکنند. (ناظم الاطباء).
|| تنگسالی . (مهذب الاسماء). قحط. || کنایه از تاریکی :
گشت چو جنت ز نور قبه ٔ چرخ از نجوم
شد چو جهنم بوصف دخمه ٔ ارض از دخان .

خاقانی .


|| دوده .

دخان . [ دُ ] (اِخ ) سوره چهل وچهارمین از قرآن . مکیه و آن پنجاه ونه آیت است . پس از زخرف و پیش از جاثیه . (یادداشت مؤلف ). || اشاره بکسانی که منکرقیامت اند و میگوید که خدا آسمانها و آنچه را در میان آنها است بیهوده نیافریده و ناچار هر کس جزای کار خود را روزی خواهد دید. (از دایرة المعارف فارسی ).


فرهنگ عمید

۱. چهل وچهارمین سورۀ قرآن کریم، مکی، دارای ۵۹ آیه.
۲. دود.

دانشنامه عمومی

سوره دخان سوره ۴۴ از قرآن است و ۵۹ آیه دارد.
ترجمهٔ فارسی
در دو کتاب «البرهان فی تفسیر القرآن» تألیف علامه بحرانی و «مصباح کفعمی» به نقل از امام صادق و پیامبر (ص) نقل شده است. البته دربارهٔ مورد سوم باید بگوییم اینکه نوشته اید «هر که ۷۰ بار جهت مهمات این سوره را بخواند، حاجتش روا گردد» در منابعی که در دسترس داشتیم نیافتیم. در تفسیر البرهان از رسول خدا (ص) نقل شده: «من قرأ هذه السورة کان له من الأجر بعدد کل حرف منها مائة ألف رقبة عتیق، و من قرأها لیلة الجمعة غفر الله له جمیع ذنوبه و من کتبها و علقها علیه أمن من کید الشیاطین و من جعلها تحت رأسه رأی فی منامه کل خیر، و أمن من قلقه فی اللیل و إذا شرب ماءها صاحب الشقیقة بریء و إذا کتبت و جعلت فی موضع فیه تجارة ربح صاحب الموضع، و کثر ماله سریعاً؛ (۱) کسی که این سوره را قرائت نماید، به تعداد هر حرفی از آن، اجر آزاد نمودن هزار بنده را دارد. کسی که آن را در شب جمعه قرائت کند، خداوند متعال همه گناهان وی را ببخشد. کسی که آن را بنویسد و بر خود ببندند، از کید شیاطین در أمان است. کسی که آن را زیر سرش بگذارد، خواب های نیکو بیند. از اضطراب و پریشانی در شب در امان است. آب آن را بر کسی که درد سر دارد بنوشانند، خوب می شود. اگر نوشته شود و در جایی که تجارت می شود، قرار داده شود، صاحب آن مکان، سود فراوان خواهد نمود. مالش به سرعت زیاد می شود». همچنین به نقل از امام صادق (ع) آمده: «من کتبها و علقها علیه أمن من شر کل ملک، و کان مهابا فی وجه کل من یلقاه، و محبوبا عند الناس و إذا شرب ماءها نفع من انعصار البطن، و سهل المخرج بإذن الله؛ (۲) کسی که این سوره را بنویسد و بر خود بندد، از شر هر حاکمی در امان است. نزد هر کسی که وی را ملاقات می کند، دارای هیبت می گردد. محبوب انسان ها می شود. به اذن الهی نوشیدن آب آن نیز مسهل معده است» همچنین در مصباح کفعمی نقل شده: «إن علقت علی طفل حین ظهوره أمن من الجن و الهوام؛ (۳) اگر بر نوزادی بسته شود، از شر جن و گزنده ها در امان خواهد بود».

دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی دُخَانٍ: دود
معنی قَالَتَا: آن دوزن گفتند(در عبارت "ثُمَّ ﭐسْتَوَیٰ إِلَی ﭐلسَّمَاءِ وَهِیَ دُخَانٌ فَقَالَ لَهَا وَلِلْأَرْضِ ﭐئْتِیَا طَوْعاً أَوْ کَرْهاً قَالَتَا أَتَیْنَا طَائِعِینَ " چون سماء و ارض مؤنث مجازی هستند به این شکل آمده است)
ریشه کلمه:
دخن (۲ بار)

در این که منظور از «دخان» (دود) چیست؟ در میان مفسران گفتگو است، دو نظریه عمده وجود دارد: 1 ـ اشاره به مجازاتی است که کفار «قریش»، در عصر پیامبر(صلی الله علیه وآله) به آن مبتلا شدند. 2 ـ منظور از «دخان مبین»، همان دود غلیظی است که در پایان جهان و در آستانه قیامت، صفحه آسمان را می پوشاند، و نشانه فرا رسیدن لحظات آخر دنیا، و سرآغاز عذاب اَلیم الهی برای ظالمان و مفسدان است.

جدول کلمات

دود


کلمات دیگر: