کلمه جو
صفحه اصلی

اباء


مترادف اباء : ( آباء ) اجداد، اسلاف، پدران، پیشینیان، نیاکان

متضاد اباء : ( آباء ) اخلاف

برابر پارسی : ( آباء ) پدران، نیاکان | تن زدگی، روی تافت، رویگردانی، سرباززدن، سرپیچی

مترادف و متضاد

refusal (اسم)
رد، امتناع، روگردانی، سر پیچی، استنکاف، اباء

فرهنگ معین

( آباء ) [ ع . ] ( اِ. ) جِ اَب .۱ - پدران ، اجداد. ۲ - کشیشان .

لغت نامه دهخدا

( آباء ) آباء. ( ع اِ ) ج ِ اَب. پدران.
- آباء علوی ؛ افلاک و ستارگان. سبعه سیاره.
- آباء عنصری ؛ آخشیجان. چارآخشیج. عناصر اربعه. بسائط. چهاراَرکان. امهات. اسطقسات. ارکان اربعه. کیان :
مر جاه تو و قدر ترا از سر معنی
آباء و سطقسات غلامند و پرستار.
سنائی.
- آباء یسوعیین ؛ کشیشان پیرو طریقت ایگناس.
اباء. [ اِ ] ( ع مص ) اِبا. سر باززدن از. سر باززدن اندر کاری. ( تاج المصادر بیهقی ). فروگذاشتن طاعت. ( مصادر زوزنی ).سر پیچیدن از. سرکشی از. سرپیچی از. سر کشیدن از. بازایستادن از چیزی. سر زدن از. تن زدن از. تن درندادن به. نافرمانی. سرکشی. سرپیچی. امتناع :
اگر نباشد فرمان جزم تو مقبول
ابا کند ز پذیرفتن عرض جوهر.
مسعودسعد.
ز حکم تو آن کس که آرد ابا
جوین نانْش بادا همان بی ابا.
ابراهیم فاروقی.
|| ناخوش داشتن. مکروه داشتن. || نخوت :
در مطبخ تو چوب خورد تا ابا پزد
آتش که در تکبر سرمایه اباست.
کمال اسماعیل.
|| وابریدن آب و جز آن. فعل آن ابا کردن و ابا داشتن است.

اباء. [ اُ ] ( ع اِمص ) کراهت. ناخوش داشتن.

اباء. [ اَ ] ( ع اِ ) نی. || نام گیاهی نرم که اکثر از دیار مصر خیزد و از آن کاغذ کنند و بیخ آن چون نیشکر خورند. پیزر. بردی. حفاء. تک. لوخ. و کاغذ معروف به قرطاس مصری یا طومار مصری از این گیاه باشد. || انبوهی ازدرختان حلفاء و آن گیاهی است که از آن جوال و بوریاسازند. ( منتهی الارب ). || انبوه درختان.

اباء. [ اَ ] (ع اِ) نی . || نام گیاهی نرم که اکثر از دیار مصر خیزد و از آن کاغذ کنند و بیخ آن چون نیشکر خورند. پیزر. بردی . حفاء. تک . لوخ . و کاغذ معروف به قرطاس مصری یا طومار مصری از این گیاه باشد. || انبوهی ازدرختان حلفاء و آن گیاهی است که از آن جوال و بوریاسازند. (منتهی الارب ). || انبوه درختان .


اباء. [ اُ ] (ع اِمص ) کراهت . ناخوش داشتن .


اباء. [ اِ ] (ع مص ) اِبا. سر باززدن از. سر باززدن اندر کاری . (تاج المصادر بیهقی ). فروگذاشتن طاعت . (مصادر زوزنی ).سر پیچیدن از. سرکشی از. سرپیچی از. سر کشیدن از. بازایستادن از چیزی . سر زدن از. تن زدن از. تن درندادن به . نافرمانی . سرکشی . سرپیچی . امتناع :
اگر نباشد فرمان جزم تو مقبول
ابا کند ز پذیرفتن عرض جوهر.

مسعودسعد.


ز حکم تو آن کس که آرد ابا
جوین نانْش بادا همان بی ابا.

ابراهیم فاروقی .


|| ناخوش داشتن . مکروه داشتن . || نخوت :
در مطبخ تو چوب خورد تا ابا پزد
آتش که در تکبر سرمایه ٔ اباست .

کمال اسماعیل .


|| وابریدن آب و جز آن . فعل آن ابا کردن و ابا داشتن است .

فرهنگ فارسی ساره

تنزدگی، روی تافت، سرپیچ


دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] آباء. ریشه کلمه:
ابو (۱۱۷ بار)

امتناع. خودداری. راغب آنرا امتناع شدید گفته و در قاموس بمعنی کراهت مطلق است می‏شود گفت که سخن راغب قریب به تحقیق است زیرا لازم است با امتناع فرق مختصری داشته باشد. نا گفته نماند علت اِباء و امتناع گاهی خود پسندی و تکبر است نظیر علت امتناع گاهی خود پسندی و استکبار بود. گاهی سبب آن عدم قدرت است چنانکه از کریمه استفاده می‏شود و ممکن است علت آن بی اعتنایی باشد که نوعی از خود پسندی است چنان که در آیه بنظر می‏رسد از صدر آیه که درباره معاد است روشن می‏شود که انکار و امتناع مردم در اثر بی اعتنائی است.


کلمات دیگر: