دلدل
فارسی به انگلیسی
فرهنگ فارسی
قنفذ، خارپشت بزرگ، خارپشت تیرانداز، سیخول
( اسم ) نوعی خارپشت بزرگ خارپشت جبلی خارپشت تیر انداز قنفذ .
ماده استری شهبائ که از آن پیامبر اسلام بوده است .
ناله دردناکی که به منزله آه کشند .
فرهنگ معین
لغت نامه دهخدا
دلدل . [ دُ دُ ] (ع ص ) قوم دلدل ؛ قومی که میان دو کار مضطرب و پریشان باشند و استقامت نورزند. (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). جاءالقوم دلدلا؛ در حالی آمدند که مذبذب و دودل بودند نه بدین سمت و نه بدان سمت . (از اقرب الموارد). دَلدال . رجوع به دلدال شود. || (اِ) امر عظیم . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || خارپشت یا خارپشت بزرگ یا جانوری است مانند آن . (منتهی الارب )(از اقرب الموارد). سیخول را گویند و آن نوعی از خارپشت باشد که خارهای خود را چون تیر اندازد. (از برهان ). عرب خارپشت را گوید که خارهای او بزرگ بود و شهم نیز گویند و گویند خارپشت کوهی بود. و گویند او خار از پشت خود بیندازد بمثال تیر که از کمان جهد، و گفته اند بعضی از او چنان بزرگ بود که برزه گاو. (از تذکره ٔ داود ضریر انطاکی ). نوع کبیر قنفذ است و قنفذ جبلی نیز گویند و به ترکی کرپی و در مازندرانی شال تشی و در دیلم شال کره نامند و آن حیوانی است قریب به سگ و در پشت او بجای موی خارهای ابلق از سیاهی و سفیدی بقدر شبری و زیاده می باشد و از قلم باریکتر. (از تحفه ٔ حکیم مؤمن ). تکاشه ٔ بزرگ . سنگر. خشتوان . شاهور. شکون . (دهار). تشی . خارپشت کلان تیرانداز. ج ، دلادل ، دَلادیل . (منتهی الارب ).
دلدل. [ دُ دُ ] ( اِخ ) ماده استری شهباء که از آن پیامبر اسلام بوده است. ( از اقرب الموارد ). نام ماده استر سپید به سیاهی مایل که حاکم اسکندریه به حضرت رسول صلی اﷲ علیه و آله و سلم فرستاده بود، آن حضرت به امیرالمؤمنین بخشیده برای سواری. ( غیاث ) ( آنندراج ). نام مرکب نبی ( ص ) که سرخنگ بود. ( از منتهی الارب ). نام یکی از دو استر ییغمبر آخرالزمان ( ص ) و دیگری را نام شهباء بود. و دو ناقه داشتند یکی را غضباء و دیگری را صهباء گفتندی. و دو اسب داشتند یکی را یحموم و دیگری را جناح می گفتند، و الاغ خاصه را یعفور می گفتند و همه اینها را با کلاه و جامه ای که داشتند در مرض موت به امیرالمؤمنین علی علیه السلام بخشیدند. ( از لغت محلی شوشتر، خطی ). نام استری شهباء رسول صلوات اﷲ علیه را، و گویند آنرا مقوقس فرستاد و سپس رسول ( ص ) آنرا به علی علیه السلام بخشید. ( یادداشت مرحوم دهخدا ). قاطر سواری پیغمبر بود و او اول قاطری است که در اسلام دیده شد و آنرا مقوقس حکمران مصر با الاغی که نامش عفیر بود به پیغمبر هدیه نمود. ( فرهنگ لغات وتعبیرات مثنوی ازتاریخ طبری ج 3 ص 183 ) :
گر او رفتی بجای حیدر گرد
به رزم شاه گردان عمرو و عنتر
نش آهن درع بایستی نه دلدل
نه سرپایانش بایستی نه مغفر.
دقیقی .
کی شدستی نفس من براسب حکمتها سوار
گر نه ممدوحم سوار دلدل شهباستی .
ناصرخسرو.
با نور او چو خنجر حیدر شد
گلبن قوی چو دلدل شهبا شد.
ناصرخسرو.
کان کوردل نیارد پذیرفتن
پند سوار دلدل شهبا را.
ناصرخسرو.
آباد بر آن باره ٔ میمون همایون
خوش گام چو یحموم و ره انجام چو دلدل .
عبدالواسع جبلی .
آن کو که بحرب تاخت بیند
بر دلدل تند مرتضی را.
انوری (از شرفنامه ٔ منیری ).
دلدل مشتری پیش جفته زد اندرآسمان
آه ز دل کشان زحل گفت قطعت ابهری .
خاقانی .
لاجرم زابلق چرب آخور چرخ
دلدلی داشت خم ران اسد.
خاقانی .
گفتیی سرمست در سبزه وگلست
یا سواره بر براق و دلدل است .
مولوی .
- دلدل پی ؛ با پیی مانند پی دلدل . کنایه از تیزتک و رهنورد :
جمله شان گشته سواره بر نیی
کاین براق ماست یا دلدل پیی .
مولوی .
- دلدل سوار ؛ که بر دلدل سواری کند :
آن دل دل کو که در میدان لهو
از طرب دلدل سواری داشتم .
خاقانی .
- شاه دلدل سوار ؛ کنایه از حضرت علی (ع ) :
اولین آفتاب برج شرف
شاه دلدل سوار دریاکف .
(از حبیب السیر چ تهران ، ج 3 جزو4 ص 322).
خردمند عثمان شب زنده دار
چهارم علی شاه دلدل سوار.
سعدی .
- دلدل قامت ؛ که قامتی چون دلدل دارد :
اعوجی کردار و دلدل قامت و شبدیزنعل
رخش فرمان و براق اندام و شبرنگ اهتزاز.
منوچهری .
- دلدل کره ؛ به تعبیر و تقریع و طنز، فرزند. بچه ٔ سخت نیازی . بچه ٔ عزیز. بچه ٔ نهایت عزیز. بچه ٔ سخت عزیز.(یادداشت مرحوم دهخدا).
فرهنگ عمید
* دل دل کردن: (مصدر لازم ) [عامیانه، مجاز] شک و تردید داشتن، تشویش و تردید در کاری، دودلی.
جوجهتیغی؛ خارپشت.
دانشنامه عمومی
براق
رفرف
یعفور
ذوالجناح
دل دل در عربی به معنی خارپشت است و احتمالاً این به علت نحوه گام برداشتن حیوان بوده است. اما این مهم مورد تردید است. دل دل، قاطر مادینه بود.
نام این قاطر پیش از هدیه داده شدن به محمد بن عبدالله ، یعفور یا عفیر بوده است و در لشکرکشیهای زیادی محمد بر روی عفیر سوار بوده است. عفیر بسیار عمر کرد تا جایی که دندانهایش را از دست داد و باید جو را در دهانش می گذاشتند تا بخورد و در ینبع مرد. به هنگام مرگ، محمد، آن را به همراه زره اش، به علی بن ابی طالب سپرد که به عقیده شیعیان، نشانه ای از جایگاه برجسته علی است. بر طبق روایات شیعی، علی در جنگهای جمل و صفین، سوار بر دل دل بوده است.
این حیوان در روایت سنتی فولکوره اسلامی، گاهی با براق که معتقدند محمد سوار بر آن، به صورت جسمانی به بهشت صعود کرده است، اشتباه گرفته می شود. گرچه در نقاشی های محبوب، براق عروج گر محمد، به طور عموم با بدن اسب و صورت انسان به نمایش در می آید، در اشعار فارسی همانند متون زندگی نامه نویسی و صوفیگری نویسی فارسی-عربی، دل دل به قاطر محمد گفته می شود. در اشعار فارسی، به علی بن ابی طالب، «شاه دل دل سوار» گفته می شود.
دانشنامه آزاد فارسی
مرکبی متعلق به پیامبر اسلام (ص). رنگ این ماده قاطر سفید مایل به سیاه بود که مقوقس، حاکم اسکندریه، آن را به همراه چند هدیۀ دیگر نزد پیامبر (ص) فرستاد. ایشان در چند جنگ بر روی آن سوار شدند و سپس آن را به حضرت علی (ع) بخشیدند. حضرت نیز در جنگ صفین و جمل بر آن سوار شدند. سرانجام هنگامی که دیگر خیلی پیر شده بود با تیری کشته شد. آن را گاهی بغلۀ شهباء می نامیدند.
دانشنامه اسلامی
به گفته طبری، در سال ۷ هجری، حاطب بن ابی بلتعه از نزد مقوقس (حاکم اسکندریه) چند هدیه برای پیامبر(ص) آورد؛ از جمله کنیزی به نام ماریه قبطیه و خواهرش سیرین، و استری به نام دلدل و درازگوشی به نام یعفور و جامه ای.
بر اساس گزارشی دیگر، دلدل را فروة بن عمرو جذامی فرماندار قیصر روم در اردن فعلی به پیامبر(ص) هدیه داده بود این نخستین استری بود که در اسلام دیده شد.
گویش مازنی
پیشنهاد کاربران
به عنوان مثال در بوستان سعدی آمده : چهارم علی شاه دلدل سوار
در اینجا منظور سعدی همان اسب امام علی است