کلمه جو
صفحه اصلی

تعویق


مترادف تعویق : تأخیر، تعلیق، درنگ، وقفه، دفع الوقت، موکول ، عقب انداختن، معوق گذاشتن، تأخیرکردن، درنگ ورزیدن

متضاد تعویق : تعجیل، شتاب کردن، شتافتن، عجله کردن

برابر پارسی : دیر کردن، پس افکندن

فارسی به انگلیسی

deferment, holdup, postponement, respite, stay, delay, putting off, continuance

putting off


deferment, holdup, postponement, respite, stay


مترادف و متضاد

cunctation (اسم)
مکی، تعلل، تاخیر، قصور، تعویق

prorogation (اسم)
تمدید، تعویق، اطاله، طفره زنی

deferment (اسم)
تاخیر، تعویق

postponement (اسم)
تاخیر، تعویق، تاخیر اندازی

procrastination (اسم)
تعویق

supersedure (اسم)
تعویق، تعویق اندازی

mora (اسم)
تاخیر، تعویق، مقیاس وزن شعر

put-off (اسم)
بهانه، طفره، تعویق، انصراف، عذر

تاخیر، تعلیق، درنگ، وقفه، دفع‌الوقت، موکول ≠ تعجیل


۱. تاخیر، تعلیق، درنگ، وقفه، دفعالوقت، موکول ≠ تعجیل
۲. عقبانداختن، معوق گذاشتن
۳. تاخیر کردن، درنگورزیدن ≠ شتاب کردن، شتافتن، عجله کردن


فرهنگ فارسی

بازداشتن، عقب انداختن، تاخیرودرنگ کردن درکاری
( مصدر ) باز داشتن پس افکندن عقب انداختن.۲-( مصدر ) تاخیر و درنگ کردن در کاری . ۳ -( اسم ) سست کاری . جمع : تعویقات .
دهی از دهستان کوهستان بخش داراب شهرستان فسا محصول آن توتون گل سرخ و بادام گردو و انجیر

فرهنگ معین

(تَ ) [ ع . ] (مص ل . ) به تأخیر انداختن کاری .

لغت نامه دهخدا

تعویق . [ ت َع ْ ] (ع مص ) بازداشتن . (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی ). بر درنگ داشتن و بازداشتن و مشغول کردن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). بازداشتن و در بند کردن و در کتابی نوشته که تعویق منع ساختن و بازداشتن و در درنگ افکندن ، مشتق از عوق بالفتح که بمعنی بازداشتن است . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). درنگی و تأخیر و توقف و منع. (ناظم الاطباء) : سلطان از جهت وفات پدر و تشویق حال غزنه از آن مهم بازماند و به غزنه رفت و آن مراد در تعویق افتاد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ اول تهران ص 216).


تعویق. [ ت َع ْ ] ( ع مص ) بازداشتن. ( ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی ). بر درنگ داشتن و بازداشتن و مشغول کردن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). بازداشتن و در بند کردن و در کتابی نوشته که تعویق منع ساختن و بازداشتن و در درنگ افکندن ، مشتق از عوق بالفتح که بمعنی بازداشتن است. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ). درنگی و تأخیر و توقف و منع. ( ناظم الاطباء ) : سلطان از جهت وفات پدر و تشویق حال غزنه از آن مهم بازماند و به غزنه رفت و آن مراد در تعویق افتاد. ( ترجمه تاریخ یمینی چ اول تهران ص 216 ).

تعویق. [ ت َع ْ ] ( اِخ ) دهی از دهستان کوهستان بخش داراب شهرستان فسا محصول آن توتون ، گل سرخ ، بادام ، گردو و انجیر. دارای 250 تن سکنه است. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7 ).


فرهنگ عمید

۱. بازداشتن.
۲. عقب انداختن، تٲخیر و درنگ کردن در کاری.

دانشنامه عمومی

تعویق (داراب)، روستایی از توابع بخش رستاق شهرستان داراب در استان فارس ایران است.
این روستا در دهستان کوهستان قرار دارد و براساس سرشماری مرکز آمار ایران در سال ۱۳۸۵، جمعیت آن زیر سه خانوار بوده است.

جدول کلمات

دیرکرد

پیشنهاد کاربران

این واژه عربی است و پارسی آن این است:
تیگرات ( کردی: ته گه ره تی )

در پارسی " واپساندن" در نسک :فرهنگ برابرهای پارسی واژگان بیگانه از ابوالقاسم پرتو.

ریشه این کلمه عاق میباشد و چون حرف الف در وسط کلمه از حروف عله است بنا به نحوه قرار گرفتن در کلمه حرف الف می تواند به � و�یا�ی�تغییر کند

تَعویق
تَعویق = واپَسانِش ، واپَس اُفتادَن ، دَر فَراز :
حَرکَت قَطار به تَعویق اُفتاد =جُنبِش ِ آهن پِیما واپَس - اُفتاد / واپَسانده شُد
مُعَوَقه = واپَسانده ، واپَسیده ، واپَس اُفتاده، دَر فَراز :
حُقوق مُعَوَقه = تَنخواه ( گَردان ) واپَس اُفتاده / واپَسیده


عقب انداختن

درنگ افتادن ؛ درنگ شدن. تأخیر شدن. ( یادداشت مؤلف ) :
درنگ از بهر آن افتاد در راه
که تا از شغلها فارغ شود شاه.
نظامی.

( به آینده ) وانهادن ( یا واگذاشتن ) بجای تعویق

برگرفته از پیوند زیر:
https://www. behzadbozorgmehr. com/2015/09/blog - post_3. html


کلمات دیگر: