مترادف تعویق : تأخیر، تعلیق، درنگ، وقفه، دفع الوقت، موکول ، عقب انداختن، معوق گذاشتن، تأخیرکردن، درنگ ورزیدن
متضاد تعویق : تعجیل، شتاب کردن، شتافتن، عجله کردن
برابر پارسی : دیر کردن، پس افکندن
putting off
deferment, holdup, postponement, respite, stay
تاخیر، تعلیق، درنگ، وقفه، دفعالوقت، موکول ≠ تعجیل
۱. تاخیر، تعلیق، درنگ، وقفه، دفعالوقت، موکول ≠ تعجیل
۲. عقبانداختن، معوق گذاشتن
۳. تاخیر کردن، درنگورزیدن ≠ شتاب کردن، شتافتن، عجله کردن
تعویق . [ ت َع ْ ] (ع مص ) بازداشتن . (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی ). بر درنگ داشتن و بازداشتن و مشغول کردن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). بازداشتن و در بند کردن و در کتابی نوشته که تعویق منع ساختن و بازداشتن و در درنگ افکندن ، مشتق از عوق بالفتح که بمعنی بازداشتن است . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). درنگی و تأخیر و توقف و منع. (ناظم الاطباء) : سلطان از جهت وفات پدر و تشویق حال غزنه از آن مهم بازماند و به غزنه رفت و آن مراد در تعویق افتاد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ اول تهران ص 216).
تعویق . [ ت َع ْ ] (اِخ ) دهی از دهستان کوهستان بخش داراب شهرستان فسا محصول آن توتون ، گل سرخ ، بادام ، گردو و انجیر. دارای 250 تن سکنه است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7).