کلمه جو
صفحه اصلی

منسوخ


مترادف منسوخ : نسخ، نسخ شده، باطل گردیده، فسخ شده، ازبین رفته، ورافتاده، نامتداول، نارایج، دمده

متضاد منسوخ : رایج، مد

فارسی به انگلیسی

archaic, dated, dead, defunct, obsolete, out-of-date, outdated, outmoded, abolished

abolished


archaic, dated, dead, defunct, obsolete, out-of-date, outdated, outmoded


فارسی به عربی

الغ , زائل , معتق , میت

مترادف و متضاد

obsolete (صفت)
متروکه، متروک، منسوخ، کهنه، غیر متداول، از کار افتاده، مهجور

abolished (صفت)
منسوخ

outdated (صفت)
منسوخ، قدیمی

abrogated (صفت)
منسوخ، ملغی

antiquated (صفت)
متروک، منسوخ، قدیمی، کهنه

disused (صفت)
منسوخ

annulled (صفت)
منسوخ، ملغی

rococo (صفت)
منسوخ، عجیب و غریب

نسخ، نسخ‌شده، باطل‌گردیده، فسخ‌شده ≠ رایج، مد


ازبین‌رفته، ورافتاده، نامتداول، نارایج، دمده


۱. نسخ، نسخشده، باطلگردیده، فسخشده
۲. ازبینرفته، ورافتاده، نامتداول، نارایج، دمده ≠ رایج، مد


فرهنگ فارسی

نسخ شده، ازبین برده شده، ردکرده شده
( اسم ) ۱ - نیست کرده شده از بین برده ۲ - باطل کرده شده نسخ گردیده . ۳ - ( اصول ) رفع حکم ثابت قبلی است بواسطه حکمی دیگر که وارد بر آن میشود ( دستور ج ۳ ص ۴ ) ۳۵۶ - بعقیده اهل تناسخ روحی که پس از مردن جسمی داخل جسم دیگر شود.

فرهنگ معین

(مَ ) [ ع . ] (اِمف . ) مطرود شده ، رد کرده شده .

لغت نامه دهخدا

منسوخ . [ م َ ] (ع ص ) نیست گردانیده شده و ردکرده شده . (غیاث ). محوشده و نابودگشته و باطل شده و متروک گشته و موقوف شده . (ناظم الاطباء). نسخ شده . زائل شده . ورافتاده . از تداول افتاده . (یادداشت مرحوم دهخدا) :
نزد یک اختراع او منسوخ
مایه ٔ کتبهای یونانی .

سنائی (دیوان چ مصفا ص 342).


طغرای شهنشاه جهان منسوخ است
تا خط نکو بر رخ فرخ زده ای .

سنائی (ایضاً ص 613).


به جنب رای تو منسوخ چشمه ٔ خورشید
به پیش قدر تو مدروس گنبد خضرا.

انوری (دیوان چ مدرس رضوی ص 18).


با دولت شاه اخستان منسوخ دان هر داستان
کز خسروان باستان در صحف اخبار آمده .

خاقانی .


جود تو تازه کرد رسومش وگرنه بود
منسوخ آیت کرم و داستان شکر.
کمال الدین اسماعیل (دیوان چ بحرالعلومی ص 86).
- منسوخ شدن ؛ محو شدن . باطل شدن . متروک شدن . ور افتادن . از رواج و تداول افتادن :
مشهور شد از رایت اوآیت مهدی
منسوخ شد از هیبت او فتنه ٔ دجال .
ابوالفرج رونی (دیوان چ پروفسور چایکین ص 77).
منسوخ شد به گیتی زین داستان و قصه
هم قصه ٔ سکندرهم داستان دارا.

امیر معزی (دیوان چ اقبال ص 5).


با فتحنامه ها و ظفرنامه های تو
مدروس شد حکایت و منسوخ شد سمر.

امیر معزی .


منسوخ شد از دهر و بازآنکه خداوند
مر علم ترا ناسخ تأثیر وبا کرد.

سنائی (دیوان چ مصفا ص 72).


منسوخ شد مروت و معدوم شد وفا
زین هر دونام مانده چو سیمرغ و کیمیا.

عبدالواسع جبلی .


از همت رفیع تومنسوخ شد همم
با سیرت بدیع تو مذموم شد سیر.
عبدالواسع جبلی (دیوان چ صفا ج 1 ص 189).
منسوخ شد چو دولت فرزانگان نیاز
معدوم شد چو نعمت آزادگان فقیر.
عبدالواسع جبلی (دیوان چ صفا ج 1 ص 219).
منسوخ شد ز لوح کرم آیت امید
معدوم شد ز درج شرف گوهر ثمین .
جمال الدین عبدالرزاق (دیوان چ وحید دستگردی ص 300).
در نسخ عطارد از حروفت
منسوخ شد آیت وقوفت .

نظامی .


باز شب منسوخ شد از نور روز
تا جمادی سوخت زآن آتش فروز.

مولوی (مثنوی چ رمضانی ص 75).


جمله ٔ ادیان و ملل به ظهور دین او منسوخ شد. (مصباح الهدایه چ همایی ص 44).
- منسوخ کردن ؛ باطل کردن . محو کردن . متروک کردن . موقوف ساختن . ورانداختن :
نام تو مدروس کرد آوازه ٔ اسفندیار
ذکر تو منسوخ کرد افسانه ٔ افراسیاب .

امیر معزی (دیوان چ اقبال ص 67).


دستبرد و زور تو منسوخ کرد اندر جهان
دستبرد رستم دستان و زور زال زر.

امیر معزی (ایضاً ص 206).


رسم او معدوم کرد آثار میران قدیم
نام او منسوخ کرد اخبار شاهان سلف .
عبدالواسع جبلی (دیوان چ صفا ج 1 ص 229).
رای تو در ممالک سلطان
کرده منسوخ رسمهای ذمیم .

عبدالواسع جبلی (ایضاً ص 276).


کرده تاریخ رسم او منسوخ
سمر رسم دوده ٔ برمک .
انوری (دیوان چ مدرس رضوی ج 2 ص 670).
بر آسمان فرشته ٔ روزی به بخت من
منسوخ کرد آیت رزق از ادای نان .

خاقانی .


شمار لشکر را وضعی ساخته اند که دفتر عرض را بدان منسوخ کرده اند. (جهانگشای جوینی چ قزوینی ج 1 ص 22 و 23).
شب کند منسوخ شغل روز را
دان جمادی آن خردافروز را.

مولوی (مثنوی چ رمضانی ص 75).


هر شریعت راکه حق منسوخ کرد
او گیا برد و عوض آورد ورد.

مولوی .


نه از لات و عزی برآورد گرد
که تورات و انجیل منسوخ کرد.

سعدی (بوستان ).


قصه ٔ لیلی مخوان وغصه ٔ مجنون
عشق تو منسوخ کرد رسم اوائل .

سعدی .


آمد گه آنکه بوی گلزار
منسوخ کند گلاب عطار.

سعدی .


ناسخ نسخه ٔ صحیفه ٔ باغ
کرد منسوخ طبله ٔ عطار.

عبید زاکانی .


- منسوخ گردانیدن ؛ منسوخ کردن : کرم حاتم و معن زایده و آل برمک را یک ساعته بذل او منسوخ گردانید. (لباب الالباب چ نفیسی ص 100).
باشد که آن شاه حرون زآن لطف از حدها برون
منسوخ گرداند کنون آن رسم استغفار را.

مولوی .


رجوع به ترکیب منسوخ کردن شود.
- منسوخ گشتن (گردیدن ) ؛ منسوخ شدن :
کجروی در عهد تو منسوخ گشته ست آن چنانک
هست فرزین سیر خود سیر بیادق ساخته .
جمال الدین عبدالرزاق (دیوان چ وحید دستگردی ص 320).
منسوخ گشت قصه ٔ کاووس وکیقباد
افسانه شد حکایت دارا و اردوان .
ظهیر فاریابی (از المعجم چ مدرس رضوی ص 332).
ز جود و داد تو منسوخ گشت یکباره
عطای حاتم طائی و عدل نوشروان .

عبید زاکانی .


شریعت او هرگز منسوخ نگردد و بعد از وی دیگری به نبوت مبعوث نشود. (حبیب السیر ج 1 چ خیام ص 16). رجوع به ترکیب منسوخ شدن شود.
|| عبارت است از هر حدیثی که حکم او را رفع کرده باشند به دلیل شرعی متأخر از او و علما در بیان ناسخ و منسوخ تصانیف بسیار کرده اند. (قسم اول نفایس الفنون ص 129) : این نسخ که ما می فرماییم و هرچه منسوخ کنیم از آن کنیم تا دیگری به از آن آریم . (کشف الاسرار ج 1 ص 309). بر معرفت تفسیر و تأویل و قیاس و دلیل و ناسخ و منسوخ و صحیح و مطعون اخبار و آثار واقف . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 398). رجوع به ناسخ شود. || به عقیده ٔ اهل تناسخ ، روحی که پس از مردن جسمی داخل جسم دیگر شود. (فرهنگ فارسی معین ). || کتاب منسوخ ؛ کتاب نسخه شده و نقل شده . (ناظم الاطباء).

منسوخ. [ م َ ] ( ع ص ) نیست گردانیده شده و ردکرده شده. ( غیاث ). محوشده و نابودگشته و باطل شده و متروک گشته و موقوف شده. ( ناظم الاطباء ). نسخ شده. زائل شده. ورافتاده. از تداول افتاده. ( یادداشت مرحوم دهخدا ) :
نزد یک اختراع او منسوخ
مایه کتبهای یونانی.
سنائی ( دیوان چ مصفا ص 342 ).
طغرای شهنشاه جهان منسوخ است
تا خط نکو بر رخ فرخ زده ای.
سنائی ( ایضاً ص 613 ).
به جنب رای تو منسوخ چشمه خورشید
به پیش قدر تو مدروس گنبد خضرا.
انوری ( دیوان چ مدرس رضوی ص 18 ).
با دولت شاه اخستان منسوخ دان هر داستان
کز خسروان باستان در صحف اخبار آمده.
خاقانی.
جود تو تازه کرد رسومش وگرنه بود
منسوخ آیت کرم و داستان شکر.
کمال الدین اسماعیل ( دیوان چ بحرالعلومی ص 86 ).
- منسوخ شدن ؛ محو شدن. باطل شدن. متروک شدن. ور افتادن. از رواج و تداول افتادن :
مشهور شد از رایت اوآیت مهدی
منسوخ شد از هیبت او فتنه دجال.
ابوالفرج رونی ( دیوان چ پروفسور چایکین ص 77 ).
منسوخ شد به گیتی زین داستان و قصه
هم قصه سکندرهم داستان دارا.
امیر معزی ( دیوان چ اقبال ص 5 ).
با فتحنامه ها و ظفرنامه های تو
مدروس شد حکایت و منسوخ شد سمر.
امیر معزی.
منسوخ شد از دهر و بازآنکه خداوند
مر علم ترا ناسخ تأثیر وبا کرد.
سنائی ( دیوان چ مصفا ص 72 ).
منسوخ شد مروت و معدوم شد وفا
زین هر دونام مانده چو سیمرغ و کیمیا.
عبدالواسع جبلی.
از همت رفیع تومنسوخ شد همم
با سیرت بدیع تو مذموم شد سیر.
عبدالواسع جبلی ( دیوان چ صفا ج 1 ص 189 ).
منسوخ شد چو دولت فرزانگان نیاز
معدوم شد چو نعمت آزادگان فقیر.
عبدالواسع جبلی ( دیوان چ صفا ج 1 ص 219 ).
منسوخ شد ز لوح کرم آیت امید
معدوم شد ز درج شرف گوهر ثمین.
جمال الدین عبدالرزاق ( دیوان چ وحید دستگردی ص 300 ).
در نسخ عطارد از حروفت
منسوخ شد آیت وقوفت.
نظامی.
باز شب منسوخ شد از نور روز
تا جمادی سوخت زآن آتش فروز.
مولوی ( مثنوی چ رمضانی ص 75 ).
جمله ادیان و ملل به ظهور دین او منسوخ شد. ( مصباح الهدایه چ همایی ص 44 ).
- منسوخ کردن ؛ باطل کردن. محو کردن. متروک کردن. موقوف ساختن. ورانداختن :

فرهنگ عمید

۱. نسخ شده، از بین برده شده.
۲. ردشده.

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] منسوخ به حکم شرعیِ نسخ شده توسط حکم شرعی دیگر اطلاق می شود.
منسوخ، از ارکان نسخ بوده و به معنای دلیل معتبر شرعی است که به سبب دلیل معتبر شرعی دیگر ( ناسخ ) که پس از آن می آید، حکم آن برداشته می شود، مانند آیه شریفه: ﴿یا اَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اِذا ناجَیْتُمُ الرَّسُولَ فَقَدِّمُوا بَیْنَ یَدَیْ نَجْواکُمْ صَدَقَةً﴾؛ هرگاه خواستید با رسول خدا سخن سری بگویید، پیش از آن باید صدقه بدهید» که با آیه شریفه: ﴿اَ اَشْفَقْتُمْ اَنْ تُقَدِّمُوا بَیْنَ یَدَیْ نَجْواکُمْ صَدَقات﴾؛ «آیا ترسیدید فقیر شوید که از دادن صدقات قبل از نجوا خودداری کردید؟» حکم آن وجوب صدقه برداشته شده است.به آیه اول، منسوخ و به آیه دوم، ناسخ اطلاق می شود.در کتاب « الذریعة الی اصول الشریعة » آمده است:«فاما المنسوخ فهوالدلیل الذی تغیر حکمه بالدلیل الناسخ».

پیشنهاد کاربران

سخیف، کم عقل ، ابله، احمق، بله، دیوانه، سفیه، کم خرد، گول، نادان، ناقص العقل در زبان مُلکی گالی ( زبان بومیان رشته کوه مکران در جنوب شرق کشور )

نا روا

آهیشا: از مد رفته، از بین رفته، نسخ شده ، باطل شده

برافتاده. [ ب َ اُ دَ /دِ ] ( ن مف مرکب ) افتاده. || منسوخ. دمده. ورافتاده. || مغلوب و ناتوان. ( آنندراج ) . مغلوب و عاجز و ناتوان. ( ناظم الاطباء ) :
برقع عارض تو عافیت دلها برد
عافیت بار برافتاده دور قمر است.
سلمان ( آنندراج ) .
|| مضمحل شده. فانی شده. رجوع به افتاده شود.


کلمات دیگر: