کلمه جو
صفحه اصلی

سرچشمه


مترادف سرچشمه : چشمه، ماخذ، مبدا، منبع، منشا، ینبوع، کنه، اصل

فارسی به انگلیسی

derivation, font, fount, fountain, head, headwaters, home, matrix, mother, origin, parent, progenitor, provenance, reference, rise, root, source, spring, torch, wellspring, seed, fountain-head

source, fountain-head


derivation, font, fount, fountain, head, headwaters, home, matrix, mother, origin, parent, progenitor, provenance, reference, rise, root, source, spring, torch, wellspring


فارسی به عربی

اصل , اصلی , ام , جزر , ربیع , نافورة

مترادف و متضاد

original (اسم)
منبع، سر چشمه، عین

principle (اسم)
حقیقت، اصل، قاعده کلی، منشاء، مبدا، طریقت، سر چشمه، قاعده، مبادی و اصول، قانون یا اصلی علمی یا اخلاقی

derivation (اسم)
اقتباس، استنتاج، اشتقاق، استخراج، استنساخ، سر چشمه

source (اسم)
ماخذ، مایه، خاستگاه، منشاء، مبدا، منبع، سر چشمه، عین، چشمه، مصدر، مایه مبداء

origin (اسم)
سر، ماخذ، سنخیت، اصل، عنصر، خاستگاه، منشاء، مبدا، سرمایه، سر چشمه، نسب، مصدر، اصل بنیاد

root (اسم)
ریشه، اصل، زمینه، پایه، اساس، بنیاد، عنصر، بن، بنیان، فرزند، اصول، سر چشمه، بنه

spring (اسم)
جست و خیز، فنر، سر چشمه، عین، چشمه، بهار، فصل بهار، حالت فنری، جهش یا حرکت فنری، حالت ارتجاعی فنر

fountainhead (اسم)
منبع، سر چشمه، منبع خبر، اصل و سرچشمه

hotbed (اسم)
سر چشمه

headwaters (اسم)
سر چشمه، بالای رودخانه، بالارود

fountain (اسم)
مخزن، سر چشمه، عین، چشمه، فواره

mother (اسم)
اصل، سر چشمه، مام، مادر، ننه، والده

wellspring (اسم)
منبع، سر چشمه

headspring (اسم)
منبع، سر چشمه، ورزش و اکروبات با سر

springhead (اسم)
سر چشمه، چشمه، سراب

wellhead (اسم)
منبع، سر چشمه، چشمه، سر دیوار، سرچاه نفت

چشمه، ماخذ، مبدا، منبع، منشا، ینبوع


کنه، اصل


۱. چشمه، ماخذ، مبدا، منبع، منشا، ینبوع
۲. کنه، اصل


فرهنگ فارسی

دهی است از دهستان گرمخان بخش حومه شهرستان بجنورد در ۱۸ کیلومتری شمال شرقی بجنورد و ۳٠ کیلومتری شمال شوسه عمومی بجنورد به قوچان جلگه معتدل و ۱۷۸ تن سکنه دارد .
۱ - محلی که چشمه از آن پدید آید و آب روان گردد . ۲ - چشمه منبع .
ده از دهستان عشق آباد بخش فدیشه شهرستان نیشابور دارای ۱۴۲ تن سکنه . آب آن از قنات .

لغت نامه دهخدا

سرچشمه . [ س َ چ َ / چ ِ م َ / م ِ ] (اِ مرکب ) جائی که از آن آب جوشد. منبع. مخرج الماء. (المنجد) :
سرچشمه ٔ حیوان بین در طاس و ز عکس او
ریگ تک دریا را بشمار به صبح اندر.

خاقانی .


دیده ام سرچشمه ٔ خضر و کبوتروار آب
خورده و پس جرعه ریزی دردهان آورده ام .

خاقانی (دیوان چ سجادی ص 256).


به سرچشمه ٔ نیل رغبت نمود
که آن پایه را دیده نادیده بود.

نظامی .


اگر خضر بر آب حیوان گذشت
محمد ز سرچشمه ٔ جان گذشت .

نظامی .


دیدیم بسی آب ز سرچشمه ٔ خرد
چون بیشتر آمد شتر و بار ببرد.

سعدی .


تو اوّل نبستی که سرچشمه بود
چو سیلاب شد پیش بستن چه سود.

سعدی .


ز سرو قد دلجویت مکن محروم چشمم را
بدین سرچشمه اش بنشان که خوش آبی روان دارد.

حافظ.



سرچشمه . [ س َ چ ِ م َ ] (اِخ ) دهی از دهستان عشق آباد بخش فدیشه ٔ شهرستان نیشابور. دارای 142 تن سکنه . آب آن از قنات و محصول آن غلات است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9).


سرچشمه . [ س َ چ ِ م َ ] (اِخ ) نام محله ای است در تهران ، حدود آن فعلاً به محل تقاطعخیابان سیروس و چراغ برق (امیرکبیر) محدود میشود.


سرچشمه . [ س َ چ ِم َ ] (اِخ ) دهی از دهستان بیزکی بخش حومه ٔ شهرستان مشهد. دارای 177 تن سکنه . آب آن از قنات . محصول آن غلات ، چغندر، بنشن . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9).


سرچشمه . [ س َ چ ِم َ ] (اِخ ) دهی جزو دهستان اوجان بخش بستان آباد شهرستان تبریز. دارای 199 تن سکنه . آب آن از چشمه . محصول آن غلات ، یونجه . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5).


سرچشمه . [ س َ چ ِ م َ ] (اِخ ) دهی است ازدهستان و بخش قیر و کارزین شهرستان فیروزآباد. دارای 314 تن سکنه . آب آن از رودخانه ٔ قره آغاج . محصولش غلات ، برنج و خرما. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7).


سرچشمه . [س َ چ ِ م َ ] (اِخ ) دهی از دهستان دوبن بخش شیروان شهرستان قوچان . دارای 437 تن سکنه . آب آن از چشمه . محصول آن انگور است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9).


سرچشمه .[ س َ چ ِ م َ ] (اِخ ) دهی از دهستان گرم خان بخش حومه ٔشهرستان بجنورد. دارای 178 تن سکنه . آب آن از چشمه .محصول آن انگور. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9).


سرچشمه. [ س َ چ َ / چ ِ م َ / م ِ ] ( اِ مرکب ) جائی که از آن آب جوشد. منبع. مخرج الماء. ( المنجد ) :
سرچشمه حیوان بین در طاس و ز عکس او
ریگ تک دریا را بشمار به صبح اندر.
خاقانی.
دیده ام سرچشمه خضر و کبوتروار آب
خورده و پس جرعه ریزی دردهان آورده ام.
خاقانی ( دیوان چ سجادی ص 256 ).
به سرچشمه نیل رغبت نمود
که آن پایه را دیده نادیده بود.
نظامی.
اگر خضر بر آب حیوان گذشت
محمد ز سرچشمه جان گذشت.
نظامی.
دیدیم بسی آب ز سرچشمه خرد
چون بیشتر آمد شتر و بار ببرد.
سعدی.
تو اوّل نبستی که سرچشمه بود
چو سیلاب شد پیش بستن چه سود.
سعدی.
ز سرو قد دلجویت مکن محروم چشمم را
بدین سرچشمه اش بنشان که خوش آبی روان دارد.
حافظ.

سرچشمه. [ س َ چ ِ م َ ] ( اِخ ) نام محله ای است در تهران ، حدود آن فعلاً به محل تقاطعخیابان سیروس و چراغ برق ( امیرکبیر ) محدود میشود.

سرچشمه. [ س َ چ ِم َ ] ( اِخ ) دهی جزو دهستان اوجان بخش بستان آباد شهرستان تبریز. دارای 199 تن سکنه. آب آن از چشمه. محصول آن غلات ، یونجه. ( از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5 ).

سرچشمه. [ س َ چ ِ م َ ] ( اِخ ) دهی است ازدهستان و بخش قیر و کارزین شهرستان فیروزآباد. دارای 314 تن سکنه. آب آن از رودخانه قره آغاج. محصولش غلات ، برنج و خرما. ( از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7 ).

سرچشمه. [ س َ چ ِم َ ] ( اِخ ) دهی از دهستان بیزکی بخش حومه شهرستان مشهد. دارای 177 تن سکنه. آب آن از قنات. محصول آن غلات ، چغندر، بنشن. ( از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9 ).

سرچشمه.[ س َ چ ِ م َ ] ( اِخ ) دهی از دهستان گرم خان بخش حومه ٔشهرستان بجنورد. دارای 178 تن سکنه. آب آن از چشمه.محصول آن انگور. ( از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9 ).

سرچشمه. [س َ چ ِ م َ ] ( اِخ ) دهی از دهستان دوبن بخش شیروان شهرستان قوچان. دارای 437 تن سکنه. آب آن از چشمه. محصول آن انگور است. ( از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9 ).

سرچشمه. [ س َ چ ِ م َ ] ( اِخ ) دهی از دهستان عشق آباد بخش فدیشه شهرستان نیشابور. دارای 142 تن سکنه. آب آن از قنات و محصول آن غلات است. ( از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9 ).

فرهنگ عمید

جایی که آب از زمین بیرون می آید و جاری می شود، محلی که چشمه ظاهر می شود.

دانشنامه عمومی

سرچشمه به موارد زیر اشاره دارد:
سرچشمه (اسفراین)
سرچشمه (بافت)
سرچشمه (بجنورد)
سرچشمه (تفت)
سرچشمه (جم)
سرچشمه (جیرفت)
سرچشمه (زاهدان)
سرچشمه (سراب)
سرچشمه (سقز)
سرچشمه (سپیدان)
سرچشمه (لاهیجان)
سرچشمه (مسجدسلیمان)
سرچشمه (چالوس)
سرچشمه (کلاردشت)
سرچشمه (گالیکش)
سرچشمه (گرگان)

گویش مازنی

/sar cheshme/ چشمه ای در روستای یخکش بهشهر & از توابع دهستان کوهستان غرب چالوس & نام مرتعی در آمل - محله ای در گرگان

چشمه ای در روستای یخکش بهشهر


از توابع دهستان کوهستان غرب چالوس


۱نام مرتعی در آمل ۲محله ای در گرگان


واژه نامه بختیاریکا

( سر چشمِه ) سر گَه
بالا واز؛ سَر اَو؛ بُن گه

پیشنهاد کاربران

مأخذ، منبع. ج. منابع، مآخذ برابر با سرچشمه ها

روستای سرچشمه در دهستان جهانگیری *زیلایی *مسجدسلیمان
محل سکونت طوایف خلیلی بیگیوند پلنگ و طایفه مال احمدی از ایل منجزی بهداروند
*بختیاروند *

منشا، ماخذ، منبع، چشمه، مبدا، ینبوع، کنه، اصل

خاستگاه

ینبوع. . . . . کنه . . .


کلمات دیگر: