کلمه جو
صفحه اصلی

قبض


مترادف قبض : رسید، انقباض، فشردگی، یبوست، اخذ، گرفتگی، گرفتن، گیرش، تصرف، تملک، اندوه، ملالت ، بسط، رسید گشایش

برابر پارسی : رسید، برگه فروش

فارسی به انگلیسی

constipation, bill, note, receipt, taking delivery

bill, note


bill


فارسی به عربی

فاتورة ، استمارة

مترادف و متضاد

bill (اسم)
صورت حساب، سند، نوک، اسکناس، منقار، لایحه، قبض، لایحه قانونی، برات، فرمان، سیاهه، نوعی شمشیر پهن

receipt (اسم)
قبض، دریافت، رسید، اعلام وصول

prehension (اسم)
گرفتن، قبض، تسلیم، اخذ، تحویل

رسید ≠ گشایش


انقباض، فشردگی، یبوست ≠ بسط، رسید


اخذ، گرفتگی، گرفتن، گیرش


تصرف، تملک


اندوه، ملالت


۱. رسید
۲. انقباض، فشردگی، یبوست
۳. اخذ، گرفتگی، گرفتن، گیرش
۴. تصرف، تملک
۵. اندوه، ملالت ≠
۶. بسط، رسید گشایش


فرهنگ فارسی

گرفتن، بدست گرفتن، تنگ کردن، گرفتگی، خلاف بسط
۱ - ( مصدر ) به پنجه گرفتن بدست گرفتن . یا قبض جان . گرفتن جان میراندن . یا قبض روح . قبض جان . یا قبض روح کردن . جان ستدن گرفتن جان . ۲ - ترنجیده کردن ۳ - تصرف کردن تملک کردن ۴ - ( اسم ) تعدی زبردستی ۵ - گرفتگی اندوه مقابل بسط . یا قبض خاطر . گرفتگی خاطر ملامت خاطر . یا قبض و بسط . ۱ - گرفتگی خاطرو گشادگی خاطر ۲ - دو حالت است که پس از ترقی بنده از حالت خوف ورجا پیدا می شود قبض برای عارف چون خوف است برای مستامن . تفاوت میان قبض و بسط و خوف و رجا آنست که خوف و رجا مربوط است بامری خوش یا نا خوش در آینده و قبض و بسط مربوط است بخوشی یا ناخوشی در حال حاضر که بر دل عارف از وارد غیبی غلبه یابد ۳ - حالت ارتجاعی : قوه قبض و بسط ۶ - (اسم ) سندی مبنی بر دریافت مالی سند جمع : قبوض . یا قبض و اقباض . گرفتن و دادن قبض . رد و بدل کردن سند و قباله . ۷ - اسقاط حرف پنجم است جزوست چون ساکن باشد و آن در مفاعیلن یائ بود و چون یائ از مفاعیلن بیندازی مفاعلن بماند و مفاعلن چون از مفاعیلن منشعب باشد از بهر آنکه حرفی از آن باز گرفته اند .
جانوری است که به سنگ پشت ماند .

فرهنگ معین

(قَ ) [ ع . ] ۱ - (مص م . ) گرفتن ، به دست گرفتن . ۲ - مردن . ۳ - رسید، نوشته ای که به موجب آن نویسنده تحویل پول یا چیزی را اعلام می دارد (فارسی ). ۳ - گرفتگی خاطر سالک و عارف . ۴ - تصرف کردن ، تملک کردن . ۵ - (اِمص . ) تعدی ، زبردستی . ۶ - گرفتگی ، اندوه .

لغت نامه دهخدا

قبض. [ ق َ ] ( ع مص ) به پنجه گرفتن : قبضه قبضاً؛ به پنجه گرفت آن را. قبض علیه بیده ؛ بدست گرفت او را و بند کرد. ( منتهی الارب ). || دست کشیدن و بازایستادن از گرفتن. ( منتهی الارب ). و این در صورتی است که به واسطه عن معمول گیرد، گویند قبض یده عن الشی ٔ؛ دست کشید و بازایستاد از گرفتن آن چیز. ( ناظم الاطباء ). ترنجیده کردن. ( ناظم الاطباء ) ( منتهی الارب ). || مردن. گویند: قُبِض َ فلان ؛ بمرد. || بشتاب پریدن و رفتن مرغ و جز آن. ( منتهی الارب ). و از این معنی است قول خدای تعالی : او لم یروا الی الطیرفوقهم صافات و یقبضن . ( از منتهی الارب ). || ( اِمص ) ملک : صار الشی فی قبضک ؛ ای فی ملکک. ( منتهی الارب ). تصرف. تملک. || گرفتاری. ( ناظم الاطباء ) : در این مدت در قبض و اندوه بودم. ( انیس الطالبین ص 117 ). || بندکردگی. ( ناظم الاطباء ). گرفتگی. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). مقابل بسط و اطلاق :
چونکه قبضی آیدت ای راهرو
آن صلاح تست آیس دل مشو.
مولوی.
|| زمختی و انقباض. || کوتاهی. || تعدی و زبردستی. || ( اِ ) رسید. ترده رسید. سند رسید. ( ناظم الاطباء ). نوشته برای مالی. سند که دریافت مالی را حکایت کند. ج ، قبوض.

قبض. [ ق َ ب َ ] ( ع اِ ) این فَعَل به معنی مفعول است یعنی به پنجه گرفته. ( منتهی الارب ). گویند: دخل مال فلان فی القَبَض ؛ ای فیما قُبِض من اموال الناس. ( منتهی الارب ).

قبض. [ ق َ ] ( ع اِمص ) در اصطلاح عروض زحاف و آن انداختن حرف پنجم ساکن است چنانکه در بحر هزج یای مفاعیلن را بیندازند و مفاعلن گویند و در بحر تقارب از فعولن نون را بیندازند و فعول گویند. ( ناظم الاطباء ).

قبض. [ ق ُب ْ ب َ ] ( ع اِ ) جانوری است که به سنگ پشت ماند. ( منتهی الارب ). جانوری مانا به سنگ پشت. ( ناظم الاطباء ).

قبض . [ ق َ ] (ع اِمص ) در اصطلاح عروض زحاف و آن انداختن حرف پنجم ساکن است چنانکه در بحر هزج یای مفاعیلن را بیندازند و مفاعلن گویند و در بحر تقارب از فعولن نون را بیندازند و فعول گویند. (ناظم الاطباء).


قبض . [ ق َ ] (ع مص ) به پنجه گرفتن : قبضه قبضاً؛ به پنجه گرفت آن را. قبض علیه بیده ؛ بدست گرفت او را و بند کرد. (منتهی الارب ). || دست کشیدن و بازایستادن از گرفتن . (منتهی الارب ). و این در صورتی است که به واسطه ٔ عن معمول گیرد، گویند قبض یده عن الشی ٔ؛ دست کشید و بازایستاد از گرفتن آن چیز. (ناظم الاطباء). ترنجیده کردن . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). || مردن . گویند: قُبِض َ فلان ؛ بمرد. || بشتاب پریدن و رفتن مرغ و جز آن . (منتهی الارب ). و از این معنی است قول خدای تعالی : او لم یروا الی الطیرفوقهم صافات و یقبضن . (از منتهی الارب ). || (اِمص ) ملک : صار الشی ٔ فی قبضک ؛ ای فی ملکک . (منتهی الارب ). تصرف . تملک . || گرفتاری . (ناظم الاطباء) : در این مدت در قبض و اندوه بودم . (انیس الطالبین ص 117). || بندکردگی . (ناظم الاطباء). گرفتگی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). مقابل بسط و اطلاق :
چونکه قبضی آیدت ای راهرو
آن صلاح تست آیس دل مشو.

مولوی .


|| زمختی و انقباض . || کوتاهی . || تعدی و زبردستی . || (اِ) رسید. ترده ٔ رسید. سند رسید. (ناظم الاطباء). نوشته برای مالی . سند که دریافت مالی را حکایت کند. ج ، قبوض .

قبض . [ ق َ ب َ ] (ع اِ) این فَعَل به معنی مفعول است یعنی به پنجه گرفته . (منتهی الارب ). گویند: دخل مال فلان فی القَبَض ؛ ای فیما قُبِض من اموال الناس . (منتهی الارب ).


قبض . [ ق ُب ْ ب َ ] (ع اِ) جانوری است که به سنگ پشت ماند. (منتهی الارب ). جانوری مانا به سنگ پشت . (ناظم الاطباء).


فرهنگ عمید

۱. نوشته یا سندی که در مقابل تحویل پول یا چیز دیگر از کسی بگیرند.
۲. (پزشکی ) یبوست، خشکی روده ها.
۳. (اسم مصدر ) گرفتن.
۴. (اسم مصدر ) تنگ کردن.
۵. (اسم مصدر ) گرفتگی.
۶. (اسم مصدر ) (ادبی ) در عروض، اسقاط حرف پنجم ساکن چنان که از مفاعیلن حرف یا ساقط شود و نقل به مفاعلن گردد.

دانشنامه آزاد فارسی

قَبْض
(در لغت به معنی باز گرفتن) اصطلاحی در عروض. از زحاف های عروضی، و آن افتادنِ حرف پنجم از جزئی است که ساکن باشد؛ چنان که «ی» از «مفاعیلن» بیفتد و «مفاعلن» بماند و «ن» از «فعولن» بیفتد و «فعولُ» بماند. رکن تحت زحاف قبض را مَقبوض نامند.

فرهنگ فارسی ساره

رسید، برگه فروش


دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] قبض ، مصدر ثلاثی مجرد از « قبض ، یقبض » و در لغت به معنای به دست گرفتن و به معنای گرفتن با تمام کف دست آمده است . و همچنین به معنای تملیک ، تملّک و تصرّف و جمع شدن به کار رفته است .
قبض در لغت اخذ مطلق یا گرفتن به دست یا گرفتن به تمام کف می باشد.
معنای اصطلاحی قبض
این واژه در فقه و حقوق به معنای واحد و مشابهی به کار می رود و به طور کلی ، اصطلاح قبض حقیقت شرعیه ندارد بلکه بر معنای لغوی و عرفی خود باقی است و در کتاب یا سنّت یا موارد اجماع، هر جا که لفظ قبض استفاده شده ، در حقیقت به معنای عرفی آن رجوع می کند که همان استیلای عرفی و استقلال است ، چه به وسیله دست صورت گیرد ، چه با خط نوشته شود و اگر مرکب باشد بر آن سوار شود .در اصطلاح ،قبض در غیر منقول به تخلیه تفسیر شده است.فقهای عظام هم چنان که در مکاسب می نویسد به اتفاق آراء این تفسیر را پذیرفته اند.
← ماهیت قبض در غیر منقول
۱. ↑ نهایة اللغة ماده قبض ۲. ↑ مکاسب شیخ انصاری،ص۳۰۹ .۳. ↑ حدائق الناضره،ج۵،ص۱۲۵۴. ↑ مکاسب شیخ انصاری ص۱۲۵ .۵. ↑ حدائق الناضره ج۵ ص۱۲۵.۶. ↑ المغنی ابن قدامه ج۴،ص۲۵۰ ۷. ↑ تذکرة الفقهاء ج۲،کتاب بیع۸. ↑ مکاسب شیخ انصاری ص۳۰۹
منبع
...

[ویکی الکتاب] معنی مَّقْبُوضَةٌ: گرفته شده ( قبض به معنی گرفتن چیزی و کشیدن آن به طرف خویش است)
معنی یُتَوَفَّوْنَ: میرانده می شوند- به تمام وکمال قبض روح می شوند (ازمصدر توفی به معنای رساندن حق به صاحب آن است ، البته رساندن بطور کامل و چون به هنگام قبض روح نیز روح که در اصل همه چیز انسان محسوب می شود گرفته می شود، این کلمه به کار گرفته می شود )
معنی قَبَضْتُ: گرفتم( قبض به معنی گرفتن چیزی و کشیدن آن به طرف خویش است)
معنی قَبَضْنَاهُ: آن را گرفتیم ( قبض به معنی گرفتن چیزی و کشیدن آن به طرف خویش است)
معنی یَقْبِضُ: تنگ می گیرد - می گیرد ( قبض به معنی گرفتن چیزی و کشیدن آن به طرف خویش است)
معنی یَقْبِضُونَ أَیْدِیَهُمْ: امساک می ورزند - بخل می ورزند ( قبض به معنی گرفتن چیزی و کشیدن آن به طرف خویش است)
معنی مَّلَکُ ﭐلْمَوْتِ: فرشته مرگ (فرشته ای که مأمور قبض روح است وبا نامهای عزرائیل و تریال نامیده شده است)
معنی تَتَوَفَّاهُمُ: جان آن ها را می گیرد -روحشان را می گیرد(ازمصدر توفی به معنای رساندن حق به صاحب آن است ، البته رساندن بطور کامل و چون به هنگام قبض روح نیز روح که در اصل همه چیز انسان محسوب می شود گرفته می شود، این کلمه به کار گرفته می شود )
معنی یَتَوَفَّاکُم: جان شما را می گیرد -روح شما را میگیرد (ازمصدر توفی به معنای رساندن حق به صاحب آن است ، البته رساندن بطور کامل و چون به هنگام قبض روح نیز روح که در اصل همه چیز انسان محسوب می شود گرفته می شود، این کلمه به کار گرفته می شود )
معنی یَتَوَفَّاهُنَّ: جان آن زنان را می گیرد(ازمصدر توفی به معنای رساندن حق به صاحب آن است ، البته رساندن بطور کامل و چون به هنگام قبض روح نیز روح که در اصل همه چیز انسان محسوب می شود گرفته می شود، این کلمه به کار گرفته می شود )
معنی یَتَوَفَّوْنَهُمْ: آنان را بمیرانند - جان آنها را بستانند(ازمصدر توفی به معنای رساندن حق به صاحب آن است ، البته رساندن بطور کامل و چون به هنگام قبض روح نیز روح که در اصل همه چیز انسان محسوب می شود گرفته می شود، این کلمه به کار گرفته می شود )
معنی یُتَوَفَّیٰ: میرانده می شود(ازمصدر توفی به معنای رساندن حق به صاحب آن است ، البته رساندن بطور کامل و چون به هنگام قبض روح نیز روح که در اصل همه چیز انسان محسوب می شود گرفته می شود، این کلمه به کار گرفته می شود )
معنی یَتَوَفَّی: می میراند (ازمصدر توفی به معنای رساندن حق به صاحب آن است ، البته رساندن بطور کامل و چون به هنگام قبض روح نیز روح که در اصل همه چیز انسان محسوب می شود گرفته می شود، این کلمه به کار گرفته می شود )
معنی یَقْبِضْنَ: می بندند - بسته می کنند ( قبض به معنی گرفتن چیزی و کشیدن آن به طرف خویش است. عبارت "أَوَلَمْ یَرَوْاْ إِلَی ﭐلطَّیْرِ فَوْقَهُمْ صَافَّاتٍ وَیَقْبِضْنَ مَا یُمْسِکُهُنَّ إِلَّا ﭐلرَّحْمَـٰنُ" یعنی : آیا ندانسته اند که پرندگان بالای سرشان را در حالی ک...
تکرار در قرآن: ۹(بار)
گرفتن. راغب گوید: قبض گرفتن شی‏ء است با تمام دست.«قَبْضُ الْیَدِ عَلَی الشَّیْ‏ء» جمع کردن و گره کردن دست است بعد از اخذ شیء، «قَبضُ الیَدِ عَنِ الشَّیءِ» جمع کردن دست است پیش ا ز اخذ، و آن به معنی امساک از اخذ شی‏ء است. . سپس آن را به آسانی به طرف خویش گرفتیم. . خداوند تنگ می‏کند و بسط می‏دهد و به سوی او برگشته می‏شوید. قبض در آیه به معنی امساک است که در اول گفته شد. . مراد از قبض جناح چنانکه گفته‏اند جمع کردن آن است و مجموع صف جناح و قبض آن، عبارت اخرای پرواز است زیرا پرواز ان است که پرنده بال خود را مرتبا بگشاید و جمع کند یعنی آیا نگاه نکردند به پرندگان بالا سرشان که پرواز می‏کنند. * . «قَبْضَة» مصدر است به معنی مقبوض و مقبوض چیزی است که در دست گرفته شود و آن کنایه از تسلط تام بر شی‏ء است از مقبوض بودن زمین و مطوی بودن سموات بدست می‏آید که مراد از آن دو قطع شدن اسباب و وسائل مادی و ظهور حکومت مطلقه و تدبیر منحصر خداست یعنی: زمین همه‏اش روز قیامت در قبضه و در تسلط خداست و آسمانها به قدرت او به هم پیچیده‏اند قید«یَوْمَ الْقَیمَةِ» ظاهرا برای آن است که ظهور تسلط مطلقه خدا در آن روز است و در دنیا آن ظهور را ندارد. . «قَبْضَة» به معنی مقبوض است یعنی: دانستم آنچه را که مردم ندانستند مشتی از اثر رسول را برگرفتم سپس آن را انداختم. رجوع شود به «اثر».

جدول کلمات

رسید

پیشنهاد کاربران

به تصرف خود درآوردن

به تصرف درآوردن. تصرف کردن. گرفتن

گرفت. الله قبضه: خدا جانش را گرفت

قبول کردن مشتری

رسید، انقباض، فشردگی، یبوست، اخذ، گرفتگی، گرفتن، گیرش، تصرف، تملک، اندوه، ملالت، بسط، رسید گشایش

لغت قبض یا گبز همریشه با واژه gava در اوستایی و ɣab در لزگی به معنای دست که در سنسکریت به شکل गभस्ति gabhasti ثبت شده در اصل به معنای دست hand ( در دست داشتن، گرفتن، نگهداشتن ) است که از آن قبضه به معنای دسته ( قبضه شمشیر=دسته شمشیر ) را ساخته اند.

قبض : مثل قبض تلفن , قبض آب و برق
( ( "فکر کرده کجا زندگی می کنیم ؟ دامنه های آلپ ؟ این قبض وامانده کو ؟" رو به در صدازد "نعیــــــم ــــــــ " ) )
( ( عادت می کنیم ، زویا پیرزاد ، چاپ 23 ، 1390 ، ص 13. ) )

ستاندن ، بیرون کشیدن ، خارج کردن

قباله و سند در زبان ملکی گالی بشکرد


کلمات دیگر: