کلمه جو
صفحه اصلی

قصبه


مترادف قصبه : آبادی، ده، دهات، دهکده، رستاق، روستا، قریه

برابر پارسی : دهستان، دهکده، شهرک

فارسی به انگلیسی

borough, small town, reed, cane

فارسی به عربی

ابرشیة , بلدة

عربی به فارسی

ني , ني شني , قصب , ساخته شده ازني , الت موسيقي بادي


مترادف و متضاد

borough (اسم)
قصبه، بخش، دهکده

town (اسم)
قصبه، شهر، شهرک، شهر کوچک، قصبه حومه شهر

parish (اسم)
قصبه، بخش، شهر، شهرستان، محله، اهل محله، بخش یا ناحیه قلمرو کشیش کلیسا

village (اسم)
قصبه، دهکده، ده، روستا، قریه

hamlet (اسم)
قصبه، دهکده، دهی که در ان کلیسا نباشد

burgh (اسم)
قصبه، شهر

آبادی، ده، دهات، دهکده، رستاق، روستا، قریه


فرهنگ فارسی

دهستان، آبادی ب رگ متشکل ازچندده ودهکده، شهرک، واحد قصب، یک نی
( اسم ) ۱ - کرسی ولایت : و دلیل بر آنک روا نیست که شهری باشد چو اهواز کان قصبه خوزستان است . ۲ - شهر کوچک شهرک ۳ - آبادیی بزرگ که از چند ده تشکیل شده باشد بخش ( در اصطلاح امروزه ) ۴ - استخوانی فرد و مسطح که در قسمت خلفی تحتانی دیواره بینی قرار دارد و تنها استخوان فرد صورت محسوب می شود . به شکل تیغه چهار گوشی است که دارای دو سطح چهار کنار است . این استخوان جدار داخلی قسمت فوقانی سوراخهای بینی را به وجود می آورد استخوان تیغه یی جمع : قصبات . یا قصبه ریه . قصبه الریه . یا قصبه شش . نای . یا قصبه صغری . نازک نی . یا قصبه کبری . استخوانی است طویل و در بدن زوج است و در قسمت داخلی ساق پا قرار دارد و با استخوان نازک نی استخوان بندی ساق پا را به وجود می آورد . این استخوان بسیار درشت است و دارای یک تنه و دو انتها است . تنه اش منشوری و سه سطح داخلی و خارجی و خلفی دارد . و نیز دارای سه خط الراس است که خط الراس قدامی آن بسیار تیز و نمایان است و آن را ستیغ درشت نی می نامند . سطح فوقانی انتهای فوقانی این استخوان را طبق درشت نامند که با لقمه های استخوان ران مفصل می شود . سطح تحتانی است استخوان با استخوان بجول مفصل می شود و سطح داخلی انتهای تحتانی بر آمدگیی دارد بنام قوزک داخلی درشت نی .
دهی از دهستان گاوکان بخش جبال بارز شهرستان جیرفت واقع در ۶۹٠٠٠ گزی جنوب خاوری راه مالرو مسکون . موقع جغرافیایی آن کوهستانی و سردسیر است .

فرهنگ معین

(قَ صَ بِ ) [ ع . قصبة ] (اِ. ) آبادی بزرگ که از چند ده تشکیل شده باشد. ج . قصبات .

لغت نامه دهخدا

قصبة. [ ق َ ص ِ ب َ ] (ع ص ) بسیارکلک . بسیارنی : ارض قصبه ؛ زمین بسیارنی و بسیارکلک . (منتهی الارب ).


قصبه . [ ق َ ص َ ب َ ] (اِخ ) دهی از دهستان گاوکان بخش جبال بارز شهرستان جیرفت واقع در 69000 گزی جنوب خاوری راه مالرو مسکون و 15000 گزی جنوب راه مالرو مسکون به کروک . موقع جغرافیایی آن کوهستانی و سردسیر. سکنه ٔ آن 150 تن است . آب آن از چشمه و محصول آن غلات و حبوبات و شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی زنان پارچه بافی است . راه مالرو دارد. ساکنین از طایفه ٔ امجزی هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).


قصبة. [ ق َ ص َ ب َ ] (ع اِ) واحد طول . آملی گوید: دومین آلت مشهوره ٔ مساحت است و آن را باب نیز خوانند به ذراع الید هشت ذراع باشد و به ذراع هاشمی شش و به ذراع جدید هفت وسیعی . (نفائس الفنون ). رجوع به قصب شود.


قصبة. [ ق َ ص َ ب َ ] (ع اِ) بندآب . یکی قِصاب . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به قِصاب شود. || یکی قَصَب . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). یک نی . (مهذب الاسماء). رجوع به قصب شود. || چاه نوکنده . || کوشک یا درون آن . || شهر یا معظم شهرها. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). || افضل و بزرگ شهر. (منتهی الارب ) (آنندراج ). عاصمه و پایتخت : تبریز قصبه ٔ آذربایجان و قرطبه قصبه ٔ اندلس است . (حدود العالم ). || ده . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). وسط ده . (اقرب الموارد). در استعمال امروز جائی است بزرگتر از ده و خردتر از شهر. || توک موی پیچیده . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). || هر استخوان بامغز. (منتهی الارب ).


قصبه . [ ق َ ص َ ب ِ ] (اِخ ) دهی جزء بخش شهریار شهرستان تهران واقع در 6 هزارگزی جنوب باختر علیشاه عوض . این ده در جلگه قرار گرفته و هوائی معتدل دارد. سکنه ٔ آن 299 تن است . آب آن از قنات و محصول آن غلات و چغندر و انگور و سیب و شغل اهالی زراعت است . راه مالرو دارد، و از طریق کهتر و حصارریزک می توان ماشین برد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1).


( قصبة ) قصبة. [ ق َ ص ِ ب َ ] ( ع ص ) بسیارکلک. بسیارنی : ارض قصبه ؛ زمین بسیارنی و بسیارکلک. ( منتهی الارب ).

قصبة. [ ق َ ص َ ب َ ] ( ع اِ ) بندآب. یکی قِصاب. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). رجوع به قِصاب شود. || یکی قَصَب. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ). یک نی. ( مهذب الاسماء ). رجوع به قصب شود. || چاه نوکنده. || کوشک یا درون آن. || شهر یا معظم شهرها. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ). || افضل و بزرگ شهر. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). عاصمه و پایتخت : تبریز قصبه آذربایجان و قرطبه قصبه اندلس است. ( حدود العالم ). || ده. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ). وسط ده. ( اقرب الموارد ). در استعمال امروز جائی است بزرگتر از ده و خردتر از شهر. || توک موی پیچیده. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ). || هر استخوان بامغز. ( منتهی الارب ).

قصبة. [ ق َ ص َ ب َ ] ( ع اِ ) واحد طول. آملی گوید: دومین آلت مشهوره مساحت است و آن را باب نیز خوانند به ذراع الید هشت ذراع باشد و به ذراع هاشمی شش و به ذراع جدید هفت وسیعی. ( نفائس الفنون ). رجوع به قصب شود.
قصبه. [ ق َ ص َ ب ِ ] ( اِخ ) دهی جزء بخش شهریار شهرستان تهران واقع در 6 هزارگزی جنوب باختر علیشاه عوض. این ده در جلگه قرار گرفته و هوائی معتدل دارد. سکنه آن 299 تن است. آب آن از قنات و محصول آن غلات و چغندر و انگور و سیب و شغل اهالی زراعت است. راه مالرو دارد، و از طریق کهتر و حصارریزک می توان ماشین برد. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1 ).

قصبه. [ ق َ ص َ ب َ ] ( اِخ ) دهی از دهستان گاوکان بخش جبال بارز شهرستان جیرفت واقع در 69000 گزی جنوب خاوری راه مالرو مسکون و 15000 گزی جنوب راه مالرو مسکون به کروک. موقع جغرافیایی آن کوهستانی و سردسیر. سکنه آن 150 تن است. آب آن از چشمه و محصول آن غلات و حبوبات و شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی زنان پارچه بافی است. راه مالرو دارد. ساکنین از طایفه امجزی هستند. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8 ).

فرهنگ عمید

آبادی بزرگی که از چند ده و دهکده تشکیل شده باشد، دهستان، شهرک.

دانشنامه عمومی

قصبه به آبادی بزرگی گفته می شود که از چند ده تشکیل شده باشد و مترادف آبادی، ده، دهات، دهکده، رستاق، روستا و قریه می باشد.
همچنین قصبه به بخش یا ناحیه قلمروی یک کلیسا گفته می شود که شامل بخشی از یک اسقف نشین است. قصبه زیر نظر معنوی و قضایی یک روحانی قصبه است؛ کسی که دارای یک یا تعداد بیشتری معاون است. از دیدگاه تاریخی، قصبه ها اغلب همان مناطق جغرافیایی ملوک اربابی را، اما در عین حال با داشتن حق تعریف املاک توسط کلیسای قصبی، شامل می شدند.
اصطلاح قصبه در حالت عام نه تنها برای اشاره به زمین های یک منطقه، که همچنین مردمی که در آن اجتماع زندگی می کردند، و نیز دارایی های کلیسا درون آن منطقه به کار می رفته است. در انگلستان، زمین و دارایی های کلیسا در قاعده از آن روحانی قصبه بودند که به دلیل وابستگی او به آن قصبه، به وی واگذار می شدند.

جدول کلمات

دهستان

پیشنهاد کاربران

قصبه نام روستایی از توابع شهر خوسف از شهر های شهرستان بیرجند می باشد.

روستایی واقع در رشته کوه های باقران از توابع شهرستان بیرجند، استان خراسان جنوبی.
جالبترین مراسم مربوط به این روستا در دهه ی اول ماه محرم هستش.

آبادی، ده، دهات، رستاق، روستا، قریه، دهستان، دهکده، شهرک

معنی قصبه
قصبه یعنی جایی آب زیاد در آبراهها و کانالهای� وجود دارد ، آبراهی که از چند روستا عبور می کرد، لذا هم به روستا و نیز به روستاها مجاور، قصبه گفته اند
بنابراین به جهت وجود آب ، ده و� دهکده ها را قص آوَ " قس آوه" گفته اند
در اثر تداول کلمه "قص آوه" تبدیل به قصابه " شده است؛ یعنی تبدیل ( و ) به ( ب )
به احتمال زیاد اصل واژه قصبه فارسی یا کُردی است، و به صورت" قسبه" .
�اما برخی گویشها آن را با ( ص ) نوشته اند همین واژه ( قسبا ) وارد زبان عربی شده و به صورت ( قصبا ) به معنی نی ، نیزار ، نیستان� گردیده که معمولا در مناطق پر آب می رویند.

برای تقریب به ذهن:
( قَ ش شَو ) در واقع مخفف" قَش آوه " یا قس آوه" که گویشی از آن است ، به معنی تمیز کردن با آب است، که همین واژه برخی از تُرکیِ "قاشمق یعنی خاراندن دانسته،
در صورتی که انتها و آخر واژه را�� ( آوَ ) � یا ( آوه ) تلفظ
می کنم، نتیجه می گیریم که برخی در گذشته های دور حیوانات اهلی را ابتداء با آب می شُستند بعد از خشک کردن موهای حیوان را با شانه محکم شانه می کردند، اما به مرور ، اصل کار تمیز و مرتب کردن به آلات مرتب کردن که همان "شانه" باشد یا خاراندن� تغییر یافته است در صورتی که" قسب آوَ" یعنی کانال آب و آبراهه که حیوانات در آن می انداختند و تمییز می کردند. که ( قسب آوَ ) � به
�قس آوَ"� در برخی گویشها " قشب آوَ" به "قش آوَ" مخفف شده است،
اما سوال اینحانست که این "قش" یا "قس" از کجا آمده است؟� معمولا باستانیان واژه های اولیه را از صداهای موجود در طبیعت اخذ می کردند، مثلا شُرشُر آب،
وقتی که آب از بلندی به زمین می ریزد صدای" شُرشُر" می کند، ( آبشار ) ،
شار "یعنی آب فراوان که با صدای شُرشُر به پایین می ریزد

�"قش" یا "قس" از صدای آب جاری در کانال یا آبراهه گرفته شده است، طبیعی است که معنی واژه ها در طول هزاران سال تغییراتی می یابد.

رضاضحاکی راحت
مدرس و دبیر تاریخ
اسدآبادِ همدان
اردیبهشت ۱۴۰۰

شهرک


کلمات دیگر: