مترادف کباب : برشته، بریان، فلفل، کبابه
کباب
مترادف کباب : برشته، بریان، فلفل، کبابه
فارسی به انگلیسی
meat roasted on a skewer, roast meat
barbecue, broil, grill, kebab, kebob, roast, shish kebab
فارسی به عربی
مترادف و متضاد
برشته، بریان
فلفل، کبابه
۱. برشته، بریان
۲. فلفل، کبابه
فرهنگ فارسی
( اسم ) کبابه . یا کباب چینی .
نام آبی است در عتیق تمره
فرهنگ معین
لغت نامه دهخدا
کباب. [ ک َ ] ( اِ ) گوشت که به درازا ببرند برای بریان کردن و فارسیان بمعنی گوشت بریان به طریق معهود استعمال نمایند. ( بهار عجم ) ( آنندراج ). گوشت که به قطعات برند و گاه بکوبند و سپس بر آتش نهند تا بریان شود. گوشت قطعه قطعه کرده بروی آتش بریان کرده. گوشت با پیاز و دنبه نرم قیمه کرده و بروی سیخهای آهنی گسترده و بر روی آتش بریان کرده. ( حاشیه برهان چ معین ). گوشت بریان کرده به آتش است و آن را اقسام می باشد و بهترین همه کباب گوشت حلال چاق فربه چرب است که قطعه های آن کوچک باشد، همچنین گوشت ماهی لطیف که به اخگر فحم هیمه جید متساوی بریان نموده نمک و فلفل و غیرها بقدر لائق و روغن نیزبر آن زده باشند و آنچه به سیخ بحد اعتدال تشویه یافته باشد بهتر است از آنچه در روغن بریان کرده باشند، خواه قطعه های گوشت درست و یا کوبیده مانند شامی کباب که طباهج نامند و یا غیر آن ، و کباب گوشت آهو و گوزن و طیور و امثال اینها از هیمهای ردی بریان کرده باشند و یا آنکه سوخته و یا غیر متساوی الاجزا باشد. ( مخزن الادویه ). کباب اسم عربی گوشت به آتش برشته شده است و اختلاف خواص آن به حسب اختلاف لحوم و بهترین او گوشتهای لطیف است که در پختگی و برشتگی جمیع اجزای او به یک قرار باشد. ( تحفه حکیم مؤمن ) :
برافروختند آتش و زان کباب
بخوردند و کردند سر سوی آب.
به مرغ و کباب و بره چند گاه.
دل برادر شاد و دل عدوت کباب.
راه را گرد نشانده ست سحاب.
حدیث چون نمک او بر این دل چو کباب.
بریان بر آتش غم هجر تو چون کباب.
تنم زگال و دلم آتش است و سینه کباب.
او نمک می ریزد و مردم کباب.
هست بر جان و سینه های کباب.
کباب . [ ک َ / ک ُ ] (اِخ ) نام آبی است . (منتهی الارب ). نام آبی است در عقیق تمرة. (معجم البلدان ). || نام کوهی است . (منتهی الارب ). || نام موضعی است . (از معجم البلدان ).
کباب . [ ک ُ ] (ع اِ) گله ٔ شتران بسیار. || گوسپندان بسیار. || ریگ بر هم نشسته . || خاک . || گل و لای چسبیده . || خاک نمناک . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
برافروختند آتش و زان کباب
بخوردند و کردند سر سوی آب .
فردوسی .
همی پرورانیدشان سال و ماه
به مرغ و کباب و بره چند گاه .
فردوسی .
خجسته بادت و فرخنده مهرگان و به تو
دل برادر شاد و دل عدوت کباب .
فرخی .
دوستان وقت عصیرست و کباب
راه را گرد نشانده ست سحاب .
منوچهری .
برفت و از بر من هوش من برفت و نماند
حدیث چون نمک او بر این دل چو کباب .
مسعودسعد.
گو تا من از تو دورم و دور از تو گشته ام
بریان بر آتش غم هجر تو چون کباب .
مسعودسعد.
به اشک چون نمک من که بر سه پایه ٔ غم
تنم زگال و دلم آتش است و سینه کباب .
خاقانی .
او سخن می گوید و دل می برد
او نمک می ریزد و مردم کباب .
سعدی .
لب و دندانت را حقوق نمک
هست بر جان و سینه های کباب .
حافظ.
بوی کباب می رسد از مطبخم به دل
پیغام آشنانفس روح پرورست .
بسحاق اطعمه .
گر کبابش از نمک اندک غباری بر دل است
حاش ﷲ گر مرا زان هیچ باری بر دل است .
بسحاق اطعمه .
ز سوز سینه و خوناب دیده بود مگر
دل کباب که از زخم سینه یافت خلاص .
بسحاق اطعمه .
ای یارا گر بزیره و گشنیز بگذری
سوز دل کباب بده عرض یک بیک .
بسحاق اطعمه .
پیش کباب گرم و نان کاسه ٔ ماست خوش بود
گر بنهی بگرد نان یک دو سه چار و پنج و شش .
بسحاق اطعمه .
|| مجازاً، بر گوشتی که برای برشته و بریان شدن (کباب شدن ) اختصاص یافته باشد نیز اطلاق کنند :
بشد شیده نزدیک افراسیاب
دلش چون بر آتش نهاده کباب .
فردوسی .
نبیره ٔ جهاندار افراسیاب
که از پشت شیران بریدی کباب .
فردوسی .
پلاشان یکی آهو افگنده بود
کبابش بر آتش پراگنده بود.
فردوسی .
بفروزیم همی آتش رز
گسترانیم بر او سرخ کباب .
منوچهری .
- چلوکباب ؛نوعی خوراک . رجوع به این ترکیب در ردیف خود شود.
- کباب برگ تاک ؛ کبابی که از برگ انگور سازند. (از بهار عجم ). کبابی است که از برگ سازند. (آنندراج ). ظاهراً اشاره به نوعی کباب باشد :
ز شوق شیشه ٔ می سینه چاک است
دلم برگ کباب برگ تاک است .
مفید بلخی (از آنندراج ).
- کباب چیزی بودن ؛ کنایه از مفتون و شیفته ٔ چیزی بودن . (آنندراج ) (بهار عجم ) :
چون خال کباب لب یارم چه توان کرد
افتاده به آتش سر و کارم چه توان کرد.
ملامفید بلخی (از آنندراج ).
- کباب حسینی ؛ نوعی از کباب . (آنندراج ) :
اگرکباب حسینی بود غذای عدو
دل سیاه خوارج کباب شامی ماست .
سراج المحققین (از آنندراج ).
- کباب دارائی ؛ نوعی از کباب رازی است . (آنندراج ) :
لذت پوست تخت فقرنیافت
دل مقیم کباب دارائی است
؟ (از آنندراج ).
- کباب در نمک خوابیده ؛ کباب نمک سود (آنندراج ) :
می رود مستانه برخاکم نمی داند که من
در کفن همچون کباب در نمک خوابیده ام .
ملاقاسم مشهدی (از آنندراج ).
چون کباب در نمک خوابیده شور من کجاست
گاهگاهی در شب مهتاب خوابم می برد.
میرزا صائب (از آنندراج ).
- کباب سنگ ؛ نوعی از کباب خوب که بر سنگ گداخته بریان کنند. (آنندراج ) (از بهار عجم ) :
جان غم فرسوده داغ از خوی آتشناک اوست
از دلش همچون کباب سنگ می سوزد دلم .
شفیع اثر (از آنندراج ).
- کباب شامی ؛ نوعی ازکباب . (آنندراج ) (بهار عجم ) :
فشرده شام غریبان ز تلخکامی ماست
در این سفر دل بریان کباب شامی ماست .
شفیع اثر (از آنندراج ).
اگر کباب حسینی بود غذای عدو
دل سیاه خوارج کباب شامی ماست .
سراج المحققین (از آنندراج ).
- کباب قندهاری ؛ نوعی از کباب که در کابل و نواحی آن شهرت دارد و این از بعض رسائل طغرا معلوم می شود. (بهار عجم ) (آنندراج ).
- کباب گل ؛ کبابی که به شکل گل می سازند. (بهار عجم ) (آنندراج ) :
در گلشنی که چهره برافروخت شمع ما
مستان نمی خورند بغیر از کباب گل .
محمدقلی سلیم (از آنندراج ).
- کباب ورق ؛ نوعی از کباب که رنگش سیاه باشد. (بهار عجم ) (آنندراج ) :
چو خواند از کباب دل من سبق
شد از شوخیش چون کباب ورق .
میرزاطاهر وحید (از آنندراج ).
اما از این شاهد معنی گداخته و سوخته برمی آید.
- کباب هندی ؛ نوعی از کباب که رنگش سیاه باشد. (بهار عجم ) (آنندراج ) :
همین نه سیخ جگر زلفش از بلندی شد
دلم ز حسرت خالش کباب هندی شد.
محسن تأثیر(از آنندراج ).
- امثال :
کباب از پهلوی خود یا کسی خوردن ؛ برای جلب لذتی درزیان یا هلاک خود کوشیدن . نظیر پی دیوار کندن و بام اندودن یا تیشه
به ریشه ٔ خود زدن یا از ران خود کباب خوردن . یا از استخوان خود کباب خوردن . (امثال و حکم ) :
مجنون ز نسیم آن خرابی
شد بی خبر از تنک شرابی .
از خون جگر شراب می خورد
وز پهلوی دل کباب می خورد.
امیرخسرو دهلوی (از امثال و حکم ذیل کباب از پهلوی خود، از ران خود خوردن ).
کباب از دل درویش خوردن ؛ کنایه است از ربودن مال بی نوا به ستم ،نفع خویش را. در زیان درویش کوشیدن از پی سود خویش :
ظالم که کباب از دل درویش خورد
چون درنگری ز پهلوی خویش خورد.
یحیی نیشابوری .
کباب از ران خود خوردن ؛ کباب از پهلوی خود خوردن :
شاهی که بر رعیت خود می کند ستم
مستی بود که میخورد از ران خود کباب .
صائب .
|| نزد صوفیه پرورش دل را گویند در تجلیات صوری . (کشاف اصطلاحات الفنون ).
کباب . [ ک َ ] (ع اِ) گوشت کوفته ٔ بریان ساخته . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). طبابه . (منتهی الارب ). طباهج . (اقرب الموارد).
فرهنگ عمید
دانشنامه عمومی
کباب چنجه از گوشت های تکه شده متوسط استفاده می شود.
کباب ترش که کباب مخصوص استان گیلان است از گوشت گوساله تازه و مواد ترش کننده استفاده می شود، این مواد از رب انار ترش یا رب نارنج و مغز گردو ساییده تهیه می شود.
دنده کباب کبابی کرمانشاهی است و معمولاً از گوشت چرخ شده دنده گوسفند تهیه می شود.
کباب کوبیده از مواد گوشت چربی دار چرخ کرده و پیاز تهیه می شود. خمین پایتخت کباب ایران است. کباب خمین کبابی خاص است که بسیار طرفدار دارد. در اغلب شهرهای ایران کبابی های خمین شعبه دارند.
کباب برگ و سلطانی به دلیل برش های گوشت که پهن و بزرگ می باشند به این نام معروفند.
کباب دوش از پشت گردن و دوش گاو تولید می شود و به دلیل دارا بودن رگه ها چربی لذیذی که در آن موجود است لذت کباب را دوچندان می کند. اندازه های آن هم مانند چنجه دارای برش های متوسط است. این نوع کباب هم از سری کباب هایی است که در استان گیلان و شهرستان رشت بسیار تولید و مصرف می شود و به عنوان یکی از غذاهای کبابی شهر رشت معروف است.
جوجه کباب با دو نوع با استخوان و بدون استخوان تولید می شود که از گوشت مرغ یا جوجه استفاده می شود.
شیشلیک از مجموعهٔ کباب های مخصوص استان خراسان بوده و برای تهیه آن از بخش های دنده گوسفند و گاهی گوساله یا گاو جوان استفاده می شود که با همان استخوان دنده به سیخ کشیده می شود. این کباب نیز دارای طرفداران زیادی است.
کباب بختیاری کبابی است که در سیخ آن یک در میان از تکه های گوشت و تکه های برش خورده مرغ استفاده می شود.
کباب را به سیخ فلزی یا چوبی کشیده و در برابر آتش مستقیم قرار می دهند تا پخته شود. اندازه و قطر کباب بسته به نوع آن و سلیقه فردی که آن را تهیه می کند متفاوت می باشد.
چربی فراوری نشده ای که در هنگام طبخ غذا از بافت های پرچربی یا استخوان های گوسفند یا گاو و نیز در هنگام کباب کردن از گوشت خارج می شود به «اشک کباب» معروف است.
از معروفترین انواع کباب های ایرانی می توان کنجه لاری،دنده کباب، کباب بناب، کباب چنجه، کباب ترش، کباب کوبیده، کباب برگ، کباب سلطانی، کباب دوش، جوجه کباب، جوجه کباب دورنگ، کباب چوبی، کباب ترخونی، کباب حسینی، جوجه کباب بوقلمون، کباب شیشلیک، کباب بختیاری و… را نام برد.
دانشنامه آزاد فارسی
کَباب
از مشهورترین غذاهای ایرانی (← آشپزی_ایرانی،_مکتب). کباب هر نوع گوشتی است که به سیخ کشیده باشند و بر آتش بریان کرده باشند. انواع فراوان دارد که از آن میان کباب های کوبیده، فراهم آمده از گوشت چرخ کردۀ قلوه گاه و پیش ناف گوسفند، پیاز رنده شده، اندکی آرد، سماق ساییده، گوجه فرنگی به سیخ کشیدۀ کباب شده، و نمک و فلفل؛ و کباب برگ، فراهم آمده از گوشت کاردی شدۀ راستۀ گوسفند، از همه معروف تر است و با نان یا چلو صرف می شود. چلوکباب کوبیده و برگ معروفیت جهانی دارد و غذای ملی ایرانیان به شمار می رود. مرسوم است که در کنار گوشت، چند دانه گوجه فرنگی کوچک و چند پَر فلفل سبز تند نیز به سیخ کشند و بر آتش کباب کنند. از دیگر انواع کباب: جوجه کباب؛ کِنجه/چِنجه؛ شیش لیک؛ کباب ماهی. دسته ای دیگر از کباب ها را در دیگ یا تابه می پزند. معروف ترین کباب دیگ پز کباب حسینی نام دارد که سیخ آن چوب نازک شاخه های انار یا انجیر است. نیز ← چلو کبابی
گویش اصفهانی
تکیه ای: kebâb
طاری: kebâb
طامه ای: kebâb
طرقی: köbâb
کشه ای: köbâb
نطنزی: kobâb
واژه نامه بختیاریکا
پیشنهاد کاربران
منبع : http://parsicwords. mihanblog. com/
که انواع مختلفی داره : دنده کباب ، گله کباب، کباب کوبیده که معروفه و. . .
واژگانی فارسی هستند.
کباب و کوفته هر دو از ریشه ی 《کوب》و 《کوبیدن》هستند. و کاملا فارسی هستند.
دیرینگی فارسی اوستایی تقریبا به۴۰۰۰هزار سال بر میگردد. که تقریبا برابر زمان حکومت آکدیان است. و ممکن است ازفارسی اوستایی به زبان آکدی راه یابد.
همچنین ویکی پدیا درباره ی دیرنگی و صرف کباب سخن گفته، نه ریشه یابی واژه ی《کباب》.
🚫کباب و کوفته واژه ای کاملا فارسی هستند. 🚫
آوریز*آبریز*::معروف به کباب قابلمه
این غذا در بین مردم زرند کرمان نیز رایج است
ما معولا کباب رو به انگلیسی همین شکل می خونیم
آوریز*آبریز*::معروف به کباب قابلمه
این غذا در بین مردم زرند کرمان نیز رایج است
پارسی: kabab، کباب
تورکی: kebap
انگلیسی: kebab
اربی: کباب
واژه "کباب" از ریشه "کوب" و به معنی "کوبیده" و "کوفته" می باشد. دهخدا نیز در لغت نامه اش کباب را گوشت "کوفته" و بریان ساخته معنی کرده است که به گونه ای ریشه نام کباب را بیان می کند، چرا که ویژگی "کوفته" بودن، پیش تر از بریان ساختن آمده.
کباب از ریشه "کوبیدن" واژه ای کاملن ایرانی است که تنها در پارسی می توان واژه های هم ریشه با آن مانند "کوبیدن"، "کپیدن"، "کفه"، "کاو" و . . . را دید و این واژه از زبان پارسی به دیگر زبان های جهان راه یافته است و《 در زبان های دیگر، هیچ ریشه دیگری برای آن پیدا نشده است》. بیش از هزار سال پیش فردوسی نیز واژه "کباب" را در سروده های خود به کار برده است:
برافروختند آتش و زان�کباب
بخوردند و کردند سر سوی آب
ایران سرزمین آتش و زادگاه کباب است و گونه های بسیاری از کباب در میان تبارهای ایرانی رواج داشته که چند مورد از نامی ترین آن ها را در زیر آورده ایم:
جوجه کباب
کباب بختیاری
کباب سلطانی
کباب قفقازی
کباب کوبیده
کباب چنجه
کباب برگ
کباب فیله
کباب دنده ( شیشلیک )
نکته جالب:
در زبان انگلیسی واژه ای به نام shish kebab داریم که به معنی "سیخ کباب" است. واژه سیخ در زبان ارمنی shish گفته می شود که از آن جا به ترکی راه یافت و از ترکی به زبان های اروپایی.
🚫من کاملا ویکی پدیا انگلیسی را مطالعه کردم . واژه ی کباب اصلا به زبان آکدی هیچ ربطی ندارد. و واژه ای کاملا فارسی است. 《جناب علی》🚫