کلمه جو
صفحه اصلی

قدر


مترادف قدر : اندازه، ارزش، بها، قیمت، ارج، بزرگی، بلندی، مقام | تقدیر، سرنوشت، قضا، حکم، فرمان، توانا، قادر، قدرتمند، مقتدر، توان، زور

برابر پارسی : اندازه، اندازه چیزی، توانایی، ارج، گونه

فارسی به انگلیسی

divine decree, predestination


value, worth, merit, amount, quantity


value, worth, merit, amount, quantity, magnitude, divine decree, predestination, esteem, valuation, values

esteem, valuation, values


فارسی به عربی

احترام , اهمیة , صفقة , غیمة , کمیة

عربی به فارسی

ديگ , کتري بزرگ , پاتيل , سرنوشت , ابشخور , تقدير , نصيب و قسمت , روغن دان , کماجدان , ماهي تابه


ارزيابي کردن , تقويم کردن , تخمين زدن , قدرداني کردن (از) , تقدير کردن , درک کردن , احساس کردن , بربهاي چيزي افزودن , قدر چيزي را دانستن , قبلا انتخاب کردن , مقدر کردن , سرنوشت معين کردن


مترادف و متضاد

اندازه


ارزش، بها، قیمت


ارج، بزرگی، بلندی، مقام


تقدیر، سرنوشت، قضا


حکم، فرمان


توانا، قادر، قدرتمند، مقتدر


توان، زور


significance (اسم)
معنی، اهمیت، مفهوم، مفاد، قدر

value (اسم)
مقدار، ارزش، قیمت، فرجه، بها، قدر، ارج

valence (اسم)
ظرفیت، ارزش، بنیان، قدر، ظرفیت شیمیایی، ارزایی، واحد ظرفیت، بنیان ترکیب اتمی

valency (اسم)
ظرفیت، ارزش، بنیان، قدر، ظرفیت شیمیایی، ارزایی، واحد ظرفیت، بنیان ترکیب اتمی

deal (اسم)
حد، مقدار، سودا، اندازه، قدر

quantity (اسم)
حد، مقدار، مبلغ، عده، اندازه، قدر، عدد، چندی، کمیت

magnitude (اسم)
مقدار، بزرگی، اندازه، اهمیت، شکوه، قدر، عظمت حجم

cost (اسم)
ارزش، هزینه، خرج، بها، قدر

importance (اسم)
اعتبار، نفوذ، اهمیت، قدر، خطر، تقاضا، شان

esteem (اسم)
نظر، شهرت، اعتبار، قدر، عزت، قرب، رعایت ارزش

۱. اندازه
۲. ارزش، بها، قیمت
۳. ارج، بزرگی، بلندی، مقام


۱. تقدیر، سرنوشت، قضا
۲. حکم، فرمان
۳. توانا، قادر، قدرتمند، مقتدر،
۴. توان، زور


فرهنگ فارسی

سوره ۹۷ از قر آن مکیه تعداد آیات ۵.
( اسم ) دیگ جمع : قدور .
هر یک از کراتب کواکب در خردی و کلانی و اهل صناعت آنرا شش مرتبه نهادند .

فرهنگ معین

(قَ دَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - سرنوشت ، تقدیر. 2 - توانایی ، قدرت .


(قَ) [ ع . ] (اِ.)1 - اندازه چیزی . 2 - توانگری ، توانایی . 3 - ارزش ، اعتبار.


( ~ .) [ ع . ] (اِ.) میزان درخشندگی ظاهری س تاره ها.


(قِ) [ ع . ] (اِ.) دیگ . ج . قدور.


(قَ دَ ) [ ع . ] (اِ. ) ۱ - سرنوشت ، تقدیر. ۲ - توانایی ، قدرت .
(قَ ) [ ع . ] (اِ. )۱ - اندازه چیزی . ۲ - توانگری ، توانایی . ۳ - ارزش ، اعتبار.
( ~ . ) [ ع . ] (اِ. ) میزان درخشندگی ظاهری س تاره ها.
(قِ ) [ ع . ] (اِ. ) دیگ . ج . قدور.

لغت نامه دهخدا

قدر. [ ق َ ] ( ع اِ ) اندازه چیزی. ( منتهی الارب ) مقدار. ( آنندراج ) :
متحیر نه در جمال توام
عقل دارم به قدر خود قدری.
سعدی.
فارغی از قدر جوانی که چیست
تا نشوی پیر ندانی که چیست.
سعدی.
نه هر کس سزاوار باشد به صدر
کرامت به فضل است و رتبت به قدر.
سعدی.
|| میانه زین. || سر شانه. || ( اِمص ) توانگری. توانائی. فراخی. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). || خوبی. ( آنندراج ). || ارزش ؛ اعتبار :
چو وصل و مهر تو نبود چه قدر دارد عمر
چو دوستی تو آمد چه قدر دارد مال.
( سندبادنامه ).
|| بزرگی. ( آنندراج ). عزّت :
ایا رسیده به جائی کلاه گوشه قدرت
که دست نیست بر آن پایه آسمان برین را.
سعدی.
- قدر آوردن ؛ ارزش داشتن :
چه قدر آورد بنده حوردیس
که زیر قبا دارداندام پیس.
سعدی ( از آنندراج ).
- قدر چیزی یا کسی بردن ؛ بی ارزش و آبرو کردن آن :
داریم صدهزار هنر و کس نمیخرد
از بخت تیره قدر هنر برده ایم ما.
ابونصر نصیرای بدخشانی ( از آنندراج ).
- قدر چیزی یا کسی شکستن ؛ بی ارزش و اعتبار کردن آن :
بس که قدر گل رخان در دور حسن او شکست
گل ز بس خواری تو پنداری قریب گلشن است.
کلیم ( از آنندراج ).
|| ( مص ) کوتاهی کردن. ( آنندراج ). || پایان کار نگریستن. ( منتهی الارب ). || توانستن و قادر شدن. ( آنندراج ). || اندازه کردن خدای حکم را و فرمان دادن. رجوع به قَدَر شود. || اندازه کردن چیزی را بر چیزی. || پختن : قدراللحم ؛ پخت گوشت را. || تنگ نمودن. || بزرگ داشتن. || به بزرگی صفت کردن. ( منتهی الارب ). و از این باب است قول خدای تعالی : ما قدروا اﷲ حق قدره. ( قرآن 91/6 ).
|| ( اِ ) ( اصطلاح نجومی ) هر یک از مراتب کواکب در خردی و کلانی و اهل صناعت آن را شش مرتبه نهادند و در قدر اول پانزده کوکب بیش نیافتند و قدر دوم چهل و پنج کوکب یافتند و در قدر سیم دویست و هشت و در قدر چهارم چهارصد و هفتاد و چهار و در قدر پنجم دویست و هفده و در قدر ششم چهل و نه و این جمله هزار و هشت کوکب است و از این خردتر نه کوکب است دیگر که آن را خفیفه خوانند و خردتر از این نه پنج کوکب دیگر است که ایشان را سحابی خوانند که هر یکی از چند کوکب جمع گشته اند و این هزار و بیست و دو کوکب را در چهل و هشت صورت حصر کرده اند. ( جهان دانش ).هر یک از مراتب خردی و کلانی ستاره ها. ج ، اقدار. و آن را عظم نیز خوانند و جمع آن اعظام. بدان که جمله کواکب مرصوده یکهزار و بیست و پنج اند و از این اشکال بروج و غیره مرکب شده اند هرگاه که مقادیر این کواکب مرصوده به اعتبار کلانی و کوچکی مختلف است ، پس شش قسم مقادیر قرار داده اند هر قسمی را از قدر علی حده است تفاوت هر قدر کمی ششم حصه است از یکدیگر پس کواکب قدر اول پانزده اند و کواکب قدر ثانی چهل و پنج و کواکب قدر ثالث دو صد و هشت و کواکب قدر رابع چهارصد و شصت و چهار و کواکب قدر خامس دو صد و هفده و کواکب قدرسادس چهل و هفت. ( از شرح چغمنی فارسی ، از آنندراج ).

قدر. [ ق َ دَ ] (ع اِ) فرمان . حکم . (منتهی الارب ) (آنندراج ). || اندازه کرده ٔ خدای تعالی بر بندگان از حکم . (منتهی الارب ).سرنوشت . تقدیر. (کشاف اصطلاحات الفنون ) :
همی گفت و شمشیر بالای سر
سپر کرده جان پیش سِرِّ قدر.

سعدی .


|| اندازه ٔ چیزی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) :
اما قدری ز مهربانی
پذرفته نشان ناتوانی .

نظامی .


جز این قدرنتوان گفت بر جمال تو عیب
که مهربانی از آن طبع و خو نمی آید.

سعدی .


رنج آورد طعام که بیش از قدر بود.

سعدی .


رجوع به قَدر شود. || توانائی و طاقت . (منتهی الارب ) (آنندراج ). ج ، اقدار. (منتهی الارب ). || برابر و یکسان . || نظیر و همتا. (آنندراج ) :
حریف کشتی من کو به عشق غیر از من
گمان مبر که برایم قضا قدر دارد.

ظهوری (از آنندراج ).


|| اختیار. مقابل جبر: انی اخاف علی امتی ثلاثاً: حیف الائمة و الایمان بالنجوم و تکذیب القدر. (حدیث ). || (مص ) اسناد دادن افعال مردم را به قدرت آنان و از این جهت است که معتزله به قدریة معروف شده اند. (کشاف اصطلاحات الفنون ). رجوع به قدریه شود. || کوتاهی کردن . || کوتاه گردن گردیدن . گویند: قدر قدراً؛ کوتاه گردن گردید. (منتهی الارب ). || (اصطلاح فلسفی ) در نزد حکماء عبارت از خروج موجودات است به وجود عینی به اسباب چنانکه در قضا مقرر شده است . متکلمان اشاعره گویند: قضا عبارت است از اراده ٔ اولیه حق که متعلق به اشیاء شده است بر آن نهج که اشیاء علی الدوام برآنند و قدر، عبارت از ایجاد اشیاء است بر قدر مخصوص و به قدر معین در ذات و افعال و احوال ایشان بر طبق اراده ٔ ازلیه که فرموده است و در حقیقت قضا عبارت از حکم حق است براعیان اشیاء بر آن احوالی که مقتضای آن اعیان است وعلم حق بر آن متعلق شده است و قدر تفضیل آن قضا است و عبارت از توقیت هر حالی است از آن احوال اعیان دروقت و زمان معین به سبب معین بر آن نهج که حکم علمی بر آن جاری شده است . (شرح گلشن راز ص 449) (فرهنگ مصطلاحات عرفا ص 313).
- قدر افتادن جنگ و کشتی ؛ کنایه از برابر بودن و برابر کردن در جنگ و کشتی :
خم به یک اندازه شد بازو و ابروی تو را
خوش قدر افتاده جنگ این دو زورآور به هم .

صائب (از آنندراج ).


- قدر بودن جنگ و کشتی ؛ کنایه از برابر بودن در آن دو است . (آنندراج ) :
هنوز غاشیه ٔ من به دوش کیوان است
هنوز کشتی من با معاصران قدر است .

ملاشافی (از آنندراج ).


با جهان کشتی خشمانه ٔ فقرم قدر است
مشعل دولت من کهنه سواری دگر است .

محسن تأثیر (از آنندراج ).


- قدر کردن جنگ و کشتی ؛ برابر کردن . رجوع به قدر افتادن و قدر بودن جنگ و کشتی شود.

قدر. [ ق ِ ] (ع اِ) دیگ . و این مؤنث است و مذکر آید گاهی . ج ، قدور. و قُدَیر مصغر آن آمده است بدون تاء تأنیث برخلاف قیاس . (منتهی الارب ) (آنندراج ).


قدر. [ ق َ ] (اِخ ) (شب ...) از شبهای متبرک اسلامی است . در قرآن آمده است که شب قدر از هزار ماه بهتر است . فرشتگان و روح (مراد از آن به قول بیشتر علماء جبرئیل است ) در آن شب به اذن پروردگارشان نازل میشوند. قرآن در این شب نازل شده است . قدر به معنی تقدیر و اندازه گیری است . عطاء از ابن عباس روایت کند که خداوند سرنوشت همه چیز از باران و روزی و زنده کردن ومیراندن در آن سال را در این شب معین و مقدر فرمود.زهری گوید: لیله ٔ قدر یعنی شب عظمت و شرف . ابوبکر وراق گوید: از شرف این شب همین بس که کتاب با قدر و منزلتی به زبان پرودگار با قدر و عظمتی به امت با قدرو قیمتی در این شب فرو فرستاده شده است و شاید به همین جهت است که لفظ قدر در سوره ٔ قدر سه مرتبه تکرارشده . در اینکه شب قدر کدام یک از شبها است دانسته نیست . از ابن مسعود روایت کنند که شب قدر در همه ٔ شبهای سال مشتبه است و هر کس بر همه ٔ شبهای سال محافظت و مواظبت کند شب قدر را درک کرده است .عکرمه گوید: شب قدر شب برائت است ، ولی بیشتر دانشمندان اسلامی را عقیده بر این است که این شب در ماه رمضان است زیرا خدای در یک جا فرموده است که ما قرآن را در ماه رمضان فرو فرستادیم و در جای دیگر فرموده است : ما قرآن را در شب قدر نازل کردیم و از جمع این دو آیه میتوان نتیجه ٔ منظور را گرفت . و بر فرض که این شب در ماه رمضان باشد باز در تعیین آن اختلاف است . ابن رزین آن را شب اول ماه رمضان داند و این برای روایتی است که از وهب نقل شده که کتابهای پیغمبران همه در ماه رمضان نازل شده است و نخستین شب از این ماه در غایت عظمت و شرف است . حسن بصری گوید: این شب ، شب هفدهم رمضان است آن شب که جنگ بدر در بامداد آن اتفاق افتاده است . انس بن مالک گوید: شب قدر شب نوزدهم ماه رمضان است . محمدبن اسحاق گوید: شب بیست و یکم . و بیشتر شب بیست و هفتم را گویند. و معنی اینکه این شب از هزار ماه بهتر است این است که عبادت و بندگی خدا در این شب از عبادت هزار ماه بهتر است زیرا که در این شب خیرات و برکات نازل و سرنوشت مردم و منافع مادی و معنوی آنان معین میگردد. مجاهد گوید: در میان بنی اسرائیل مردی بود که شب را تا صبح به عبادت میگذراند و روز را تا شب در راه خدا جنگ و جهاد میکرد و این روش هزار ماه ادامه یافت . رسول خدا و مؤمنان از این استقامت و پشتکاردر عبادت و مجاهدت در شگفت شدند و خدای سوره ٔ قدر را نازل فرمود. و شبی را به امت خود داد که عبادت در آن از هزار ماه عبادت و جهاد اشرف است . در تأیید این داستان روایتی است که آن را مالک نقل کند که رسول خدا عمر امت خود را چون کوتاه دید و ترسید که نتوانند مانند امت های گذشته عبادت کنند شبی را برای امت خود از خدا خواست که با هزار ماه برابری کند. (دائرة المعارف فرید وجدی ). و بیشتر علمای امامیه برآنند که شب قدر از شب بیست و یکم و یا بیست و سوم ماه رمضان بیرون نیست و شب بیست و سوم را بیشتر احتمال دهند و حدیث جهنی مؤید آن است که این شب (بیست و سوم ) قدر باشد رجوع شود به زادالمعاد مجلسی و مفاتیح الجنان قمی ، اعمال شب بیست و سوم . شب قدر شبی است که سالک در آن به تجلی خاصی اختصاص یابد به نحوی که قدر و مرتبه ٔ خود را نسبت به محبوب خود بشناسد و این آغاز رسیدن سالک است به مقام عین الجمع. (تعریفات ) :
چون دائره هر کجا رود صدر
هر روزش عید و هر شبش قدر.

خاقانی .


قضا روزگاری ز من درربود
که هر روز از وی شب قدر بود.

سعدی .


|| (سوره ٔ...) یکی از سوره های قرآن پیش از سوره ٔ بینه و پس از سوره ٔ علق که آن را پنج آیت است و در مکه نازل شده است .

فرهنگ عمید

۱. اندازه گرفتن، اندازه کردن چیزی.
۲. ارزش، اعتبار.
۳. اندازه.
۴. شب قدر.
۵. حرمت، وقار.
۶. نود وهفتمین سورۀ قرآن کریم، مکی، دارای ۵ آیه، انّا ٲنزلنا، اهل الکتاب.
* قدر مشترک: (منطق ) مفهومی کلی که در افراد خود مشترک باشد، مانند وجود که ماهیت آن مقداری است مشترک در افراد موجودات، اعم از انسان و حیوان.
۱. اندازه، اندازۀ چیزی.
۲. [قدیمی] طاقت، قوه، توانایی.
۳. فرمان الهی، سرنوشت و آنچه خداوند برای بندگان خود مقدر نموده.
۴. توانگری.
۵. (نجوم ) هریک از مراتب کواکب در کوچکی و بزرگی.
۶. سرسخت: حریف قدر.
دیگ.

۱. اندازه گرفتن؛ اندازه کردن چیزی.
۲. ارزش؛ اعتبار.
۳. اندازه.
۴. شب قدر.
۵. حرمت؛ وقار.
۶. نود‌وهفتمین سورۀ قرآن کریم، مکی، دارای ۵ آیه؛ انّا ٲنزلنا؛ اهل الکتاب.
⟨ قدر مشترک: (منطق) مفهومی کلی که در افراد خود مشترک باشد، مانند وجود که ماهیت آن مقداری است مشترک در افراد موجودات، اعم از انسان و حیوان.


۱. اندازه؛ اندازۀ چیزی.
۲. [قدیمی] طاقت؛ قوه؛ توانایی.
۳. فرمان الهی؛ سرنوشت و آنچه خداوند برای بندگان خود مقدر نموده.
۴. توانگری.
۵. (نجوم) هریک از مراتب کواکب در کوچکی و بزرگی.
۶. سرسخت: حریف قدر.


دیگ.


دانشنامه عمومی

قَدر به معنی ارزش، کاربردهایی از قرار زیر دارد:
قدر (سوره)، سوره ای از قرآن
شب قدر
قضا و قدر
قدر مطلق (ریاضی)
قدر تابش سنجی
قدر (ستاره شناسی):
قدر ظاهری، در ستاره شناسی
قدر مطلق (ستاره شناسی)

دانشنامه آزاد فارسی

قَدْر (magnitude)
در اخترشناسی، میزان درخشندگی ستاره یا هر جسم آسمانی دیگر. هرچه عدد قدر بزرگ تر باشد، جسم کم فروغ تر است. قدر صفر یا قدر اول نشان دهندۀ میزان درخشندگی برخی از درخشان ترین ستاره هاست. آن هایی که از این هم درخشان ترند قدر منفی دارند، مثل شِعرای یمانی که قدر آن برابر۱.۴۶ـ است. قدر ظاهری درخشندگی جسم هنگام مشاهدۀ آن از زمین است؛ قدر مطلق درخشش جسم از فاصلۀ معیارین دَه پارسک، برابر با۳۲.۶۱۶ سال نوری، است. هر مرتبۀ اختلاف قدر معرف افزایش یا کاهش درخشندگی۲.۵۱۲ برابر نسبت به درخشندگی مرتبۀ قبلی است. بنابراین، ستارۀ قدر یکم به میزان (۲.۵۱۲)۵ یا ۱۰۰برابر درخشان تر از ستارۀ قدر ششم است که در آستانۀ رؤیت با چشم غیرمسلح قرار دارد. قدر ظاهری خورشید برابر ۲۶.۸ـ و قدرمطلق آن برابر ۴.۸+ است.

فرهنگ فارسی ساره

اندازه، ارج، گونه


فرهنگستان زبان و ادب

{magnitude} [نجوم، نجوم رصدی و آشکارسازها] معیاری لگاریتمی برای سنجش روشنایی یک ستاره یا جِرم سماوی
{magnitude} [نجوم، نجوم رصدی و آشکارسازها] ← قدر ظاهری

دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی قَدَرٍ: اندازه ای معین ( در عبارت "وَأَنزَلْنَا مِنَ ﭐلسَّمَاءِ مَاءً بِقَدَرٍ ")
معنی قَدِّرْ: اندازه گیری کن (در عبارت "قَدِّرْ فِی ﭐلسَّرْدِ "یعنی در بافتن زره تقدیری بگیر معنایش این است که حلقههای زره را اندازهگیری کن ، تا متناسب و هماهنگ شوند )
معنی قُدِرَ: مقدّر شد (اصل معنای قدر ضیق و تنگی است ، تعیین حدود و تقدیر یک موضوع نیز در واقع تنگ کردن محدوده ی آن است )
معنی قَدْرِ: منزلت (کلمه قدر به معنای منزلت است ، و اگر شب نزول قرآن را شب قدر خوانده به خاطر اهتمامی بوده که به مقام و منزلت آن شب داشته ، و یا عنایتی که به عبادت متعبدین در آن شب داشته . بعضی دیگر گفتهاند : کلمه قدر به معنای ضیق و تنگی است ، و شب قدر را بدان جه...
معنی قَدَّرَ: اندازه گیری کرد - سنجید- اندازه گرفت - دارای حدود واندازه کرد - اندازه قرار داد
معنی قُدِرَ عَلَیْهِ: تنگ گرفته شده بر او
معنی قَدَرَ عَلَیْهِ: تنگ گرفت بر او
معنی لَّن نَّقْدِرَ عَلَیْهِ: هرگزبر او تنگ نمی گیریم (کلمه قدر به معنای منزلت است ، و اگر شب نزول قرآن را شب قدر خوانده به خاطر اهتمامی بوده که به مقام و منزلت آن شب داشته ، و یا عنایتی که به عبادت متعبدین در آن شب داشته . بعضی دیگر گفتهاند : کلمه قدر به معنای ضیق و تنگی است ، و...
ریشه کلمه:
قدر (۱۳۲ بار)

واژه نامه بختیاریکا

قُرُو؛ قُزَر

جدول کلمات

ارج

پیشنهاد کاربران

قضا و قدر عربی است و پارسی آن سرنوشت است
ترکان عثمانی ق را در صد سال گذشته برداشته و برابر ترکی ندارند میگویند کادر

زنده باد ملت آریایی

منزلت

این واژه ای عربی است که برابر های فارسی آن بسیار است و نیازی به ان نداریم
قدر دان : سپاسگزار
قدر نشناس : نا سپاس
چقدر : چه اندازه
و. . .

توانمند /قوی وبا ابهت

توانستن

ارزش 🍺🍺
کاربرد در جمله :
هر که در ادای شکر و شناخت قدر نعمت غفلت ورزد ، نام او در جریده ی عاصیان ثبت گردد ( خارج 93 )

اندازه، سرنوشت

"قدر "در تاریخ بیهقی به معنی " شان واعتبار " نیز آمده است.
"بدین خلیفه خرف شده نباید نبشت که من از بهر قدر عباسیان انگشت در کرده ام در جهان و قرمطی می جویم " ( از بهر قدر عباسیان : به خاطر حفظ شان و اعتبار عباسیان )
تاریخ بیهقی، دکتر فیاض، ۱۳۸۴ ، ص ۲۲۷.


اساساً این واژه ترکی است و غین و قاف در زبان فارسا وجود ندارد
ترک ملیتی

قوی ، قدرتمند، توانمند

هوالعلیم

قَدر: ارزش ؛ بها
قَدَر: سرنوشت ؛ تقدیر ؛ اندازه معیّن ؛ نیرومند؛



مقیاس

مایه

قدر = مقدار = Value
قدر مطلق = مقدار مطلق = Absolute value


کلمات دیگر: