کلمه جو
صفحه اصلی

فصل


مترادف فصل : دوران، زمان، عهد، گاه، موسم، موعد، نوبت، وقت، هنگام، انفصال، برش، تفکیک، جداسازی، جدایی، باب، بخش، بند، ماده، مبحث، مقوله

متضاد فصل : وصل

برابر پارسی : جدا ساختن، واره، فرَگَرد، هات، دمان، آوام، فرگرد، گسست، موسم

فارسی به انگلیسی

section, chapter, season, settling, deciding, separation, page, quarter, sequence, sectioh

season, quarter, -time


period, time, span, interval


chapter, section, heading


separation, cutting, disjunction, partition, rupture, disjoining


page, quarter, sequence


فارسی به عربی

مقالة , موسم
( فصل (کتاب ) ) فصل

مقالة , موسم


عربی به فارسی

فصل (کتاب) , شعبه , قسمت , باب , دوره , مسير , روش , جهت , جريان , درطي , درضمن , بخشي از غذا , اموزه , اموزگان , دنبال کردن , بسرعت حرکت دادن , چهار نعل رفتن


جزء به جزء نوشتن , به اقلا م نوشتن


مترادف و متضاد

article (اسم)
ماده، عمل، شرط، اسباب، مقاله، بند، گفتار، فقره، فصل، حرف تعریف، متاع، کالا، چیز

clause (اسم)
ماده، شرط، جزء، بند، فصل، قضیه، جزئی از جمله

book (اسم)
فصل، کتاب، دفتر، سفر، فصل یاقسمتی از کتاب

chapter (اسم)
باب، شعبه، قسمت، مقاله، فصل، فصل یاقسمتی از کتاب، فصل یا قسمت مختصری

item (اسم)
فقره، فصل، تکه، بخش، رقم، قطعه خبری

season (اسم)
فصل، دوران، هنگام

دوران، زمان، عهد، گاه، موسم، موعد، نوبت، وقت، هنگام ≠ وصل


انفصال، برش، تفکیک، جداسازی، جدایی


باب، بخش، بند، ماده، مبحث، مقوله


۱. دوران، زمان، عهد، گاه، موسم، موعد، نوبت، وقت، هنگام
۲. انفصال، برش، تفکیک، جداسازی، جدایی
۳. باب، بخش، بند، ماده، مبحث، مقوله ≠ وصل


فرهنگ فارسی

(جمع آن فصل‌ها و فصول است) هر یک از چهار دوره‌ی سال (بهار، تابستان، پاییز و زمستان)، موسم


دوره‌ی مربوط به رویداد یا فعالیت معین، زمان، وقت، هنگام


بخش جداگانه‌ای از یک کتاب


عمل یا فرآیند جداسازی


۱ - ( مصدر ) جدا کردن ۲ - فیصل دادن : فصل مرافعه . ۳ - ( اسم ) مانع حاجز میان دو چیز ۴ - جای پیوستگی میان دو استخوان هر بند اندام ۵ - بخشی از کتاب یا رساله . توضیح معمولا فصل را از باب کوچکتر گیرند ۶ - هر یک از چهار موسم سال توضیح چون محور زمین نسبت به سطح مدار آن یعنی دایره ای که به دور خورشید می گردد ۶۶ درجه و ۳۳ دقیقه و ۲۷ ثانیه تمایل دارد ( یعنی میل محور زمین نسبت به سطح مداری ۶۶ درجه و ۳۳ دقیقه و ۲۷ ثانیه است ) لذا به همین تمایل از طرفی سبب اختلاف روز و شب و از جهت دیگر باعث تغیر فصول و کمی و زیادی درجه حرارت در نقاط مختلف زمین می گردد . اگر محوری نسبت به سطح مداری تمایل نداشت و عمود بر آن بود اشعه آفتاب به هر یک از نقاط زمین در مدت سال بیک وضع ثابت می تابید و تمایل آنها نسبت به نقاط زمین در عرض سال تغییر نمی کرد و همیشه در خط استوا عمود می تابید و هر قدر بقطبین نزدیکتر میشد تمایل بر اشعه افزوده می گشت تا در قطبین اشعه با سطح کره مماس می گردید و چون مقدار حرارت هر نقطه هم مربوط به موضع ثابت اشعه است درجه حرارت هر مکان نیز همیشه در عرض سال ثابت می ماند و اختلافی بین مقدار گرما و سرمای آن نقطه در عرض سال حاصل نمی گشت . ولی این طور نیست زیرا محور زمین بر سطح مداری مایل است و وضع تابش و اشعه و مقدار تمایل آن نسبت بیک مکان در عرض سال ثابت نیست به علاوه مدتی هم که آفتاب در بالای افق هر نقطه میماند نسبت به آن نقطه عمود است و در نقاط دیگر مایل همین امر سبب تغییر فصول سال شده است . تابستان در هر مکان از سطح کره زمین هنگامی است که روزها از همه وقت سال طولانی تر و اشعه خورشید از همه وقت به سطح زمین می تابد . زیرا همین دو قسمت است که مقدار حرارت را زیادتر می کند ( طول روز و عمود بودن اشعه خورشید ) و فصل گرما را پیش می آورد برخلاف زمستان که روزها کوتاهتر و اشعه خورشید هم بیش از هر وقت مایلتر به سطح زمین می تابد . به همین جهت گرما کمتر و در نتیجه سرما بیشتر می شود . بهار و پاییز واسطه بین این دو فصل است . اگر انتقال از گرما به سرما باشد فصل را پاییز و اگر بعکس باشد فصل را بهار گویند ۷ - ممیز جوهری اشیائ و مقوم اجناس و علت وجود آنهاست مثلا ناطق فصل انسان است که او را از دیگر امور مشترک جنسی که حیوانیت باشد ممتاز و جدا می کند در اینجا مراد فصل منطقی نیست بلکه فصل اشتقاقی است که مبدائ فصل منطقی است . توضیح آنکه آنچه را در علم میزان فصل می گویند فصل منطقی است که از مبادی خاص گرفته شده و در حقیقت آن مبادی فصولند مثلا مفهوم ناطق که فصل انسان است مبدائی دارد که ماخوذ از آنست و آن مبدائ نفس ناطقه است و همین طور حساس ماخوذ و مشتق از نفس حاسه است در حیوان . این قسم ار فصول اشتقاقیه گویند و آنها بعینه همان صور نوعیه اند . بنابراین فصول حقیقه صور نوعیه اند و همان صور نوعیه باشند که حافظ وحدت نوعیه اند و فصل اخیر اشیائ اند و ثابت اند و مانند اصول و عمودند در اشیائ . همین فصول اخیرند که حافظ هذیت اشیائ باشند و واجد جمیع مراتب وجود آنها هستند و وجود در همه اشیائ فصل الفصول و فصل اخیر آنهاست و یا صور طبیعیه اصول حافظ و فصول آنهاست و بالجمله ناطق و حساس و محرک در حقیقت فصول محموله اند نه فصول حقیقه . یا فصل اشتقاقی . منشائ فصل منطقی را فصل اشتقاقی نامیده اند که در انسان ناطقه است . یا فصل بعید . آنکه نوع خود را از مشارکات جنس فی الجمله امتیاز دهد چون حساس به نسبت انسان . یا فصل ذاتی . فصل اشتقاقی یا صورت نوعیه است یا فصل قریب . آنکه نوع خود را از جمیع مشارکات در جنس امتیاز دهد چون ناطق به نسبت انسان . یا فصل مشترک . اتصال حقیقی یک بار باین معنی است که بین اجزای متصل حد مشترکی باشد و این حد مشترک رادر هندسه فصل مشترک نامند مانند نقطه که حد مشترک است بین دو خط . یا فصل مقسم . هر فصلی مقسم جنس است زیرا جنس را تقسیم بانواع مختلف کند . نصیر الدین طوسی گوید : فصل باضافت بانواع مقوم باشد چه ذاتی است او را و داخل در ماهیت او مانند ناطق انسان را و باضافت با جسم مقسم باشد چه قسمت کند جنس را بحصه ای که جزو نوع بوده و به غیر آن حصه که حصص دیگر انواع بوده مانند ناطق حیوان را چه حیوان باین معنی فصل منقسم می شود به ناطق و غیر ناطق یا فصل مقوم . فصل مقسم . یا فصل منطقی . فصل محمول است ۸ - هر تغییر که مختص بعروض باشد و مثل آن در حشو بیت روا نبود .این تغییر باسقاط یک حرف متحرک است یا زاید ۹ - وصل عبارتست از عطف بعضی از جمله ها بر بعضی دیگر فصل عبارتست از ترک آن و آن قواعدی دارد . جمع : فصول . یا فصل به فصل . گاهگاه هر چند مدت یکبار .

مجموعۀ صحنه‌های فیلم که وحدت موضوعی داشته باشد


جملات نمونه

فصل تابستان

summertime


فصل مشترک دورویه

intersection of two surfaces


من بهار را از همه‌ی فصل‌های دیگر بیشتر دوست دارم

i like spring more than any other season


هوای این شهر در تمام فصل‌های سال ملایم است

the weather in this town is mild during all the seasons of the year


فصل کردن

to cut, to separate, to disjoin, to rupture


فصل مشترک، مقطع

intersection, interface


در فصل امتحانات نهایی سرم خیلی شلوغ است

during the period of the final examinations, I am very busy


فصل شادی نیز بالاخره فرا خواهد رسید

in any case, the time of rejoicing will also arrive


آن کتاب ده فصل دارد

that book has ten chapters


شرح آن رویداد در فصل دوم آمده است

that description of that event is given in the second chapter


(مولوی) ما برای وصل کردن آمدیم/نی برای فصل کردن آمدیم

we come to join/we did not come to disjoin


حل و فصل کردن

to settle, to resolve and fix (problems, etc.), to arbitrate and settle, to systematize and manage


فصل باران

(the) rainy season, wet season, monsoon, rains


فصل برداشت

harvest time


فصل بهار

springtime


فصل پاییز

autumn, (the) fall season


فصل زمستان

wintertime


فصل سرما

(the) cold season, winter


فصل شکار

hunting season, open season


فرهنگ معین

(فَ صْ ) [ ع . ] ۱ - (مص م . ) جدا کردن . ۲ - خاتمه دادن به خصومت . ۳ - (اِ. ) مانع و حاجز میان دو چیز. ۴ - محل اتصال دو استخوان . ۵ - بخشی از کتاب یا رساله . ۶ - هر یک از چهار فصل سال .

لغت نامه دهخدا

فصل. [ ف َ ] ( ع اِ ) مانع و حاجز میان دو چیز. || هر جای پیوستگی در استخوان هر بند اندام. || ( ص ) سخن حق و راست. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || حکم که حق از باطل جدا کند. ( منتهی الارب ).
- فصل الخطاب . رجوع به مدخل فصل الخطاب شود.
|| ( اِ ) ضمیر مرفوع منفصل میان مبتدا و خبر و مانند آن. ( منتهی الارب ). || خلاف اصل : و للنسب اصول و فصول ؛ ای فروع. ( اقرب الموارد ). || بخشی از کتاب یا رساله و معمولاً فصل را از باب کوچکتر گیرند. ( فرهنگ فارسی معین ) : ما پدید کنیم اندر فصل دیگر مقدار هر ناحیتی. ( حدود العالم ). این فصل تقریرکرده شود و خان نشاط کند که این عهد بسته آید. ( تاریخ بیهقی ).
بر صورتت از دستخط یزدان
فصلی است نوشته همه معما.
ناصرخسرو.
گر این فصل بر کوه خوانی همانا
که جز بارک اﷲ صدایی نیابی.
خاقانی.
راندی به گوش اول صد فصل دلفریبم
و امروز در دو چشمم جز جوی خون نرانی.
خاقانی.
سوی ما نامه کرد و ما را خواند
فصلهایی به دلفریبی راند.
نظامی.
فصلی در همان روز اتفاق بیاض افتاد. ( گلستان ).
ملامتها که بر من رفت و سختیها که پیش آمد
گر از هر نوبتی فصلی بگویم داستان آید.
سعدی.
|| قسمتی از گفتگو و مذاکره : گفتم اگر چاره نیست از زدن خلوتی باید تا نیکو دو فصل سخن گویم. ( تاریخ بیهقی ). حاجب بزرگ بلگاتگین را بنزدیک پیل خواند و به ترکی با وی فصلی چند سخن بگفت. ( تاریخ بیهقی ). خواجه بزرگ فصلی سخن گفت بتازی سخن نیکو در این معنی.( تاریخ بیهقی ). || هر یک از چهار موسم سال ، چون محور زمین نسبت به سطح مدار آن - یعنی دایره ای که بدور خورشید میگردد - 66 درجه و 33 دقیقه و 27 ثانیه تمایل دارد، این تمایل از طرفی سبب اختلاف روز و شب و از جهت دیگر باعث تغییر فصول و کمی و زیادی درجه حرارت در نقاط مختلف زمین میگردد. اگر محور نسبت به سطح مدار تمایل نداشت و عمود بر آن بود، اشعه آفتاب به هر یک از نقاط زمین در مدت سال به یک وضع ثابت می تابید. و تمایل آنها نسبت به نقاط زمین در عرض سال تغییر نمی کرد و همیشه در خط استوا عمود می تابیدو هر قدر به قطبین نزدیک می شد بر تمایل اشعه افزوده می گشت تا در قطبین اشعه با سطح کره مماس میگردید و چون مقدار حرارت هر نقطه مربوط به موضع ثابت اشعه است ، درجه حرارت هر مکان نیز همیشه در عرض سال ثابت میماند... تابستان در هر مکان هنگامی است که اشعه خورشید از همه وقت عمودتر بسطح زمین می تابد... ( نقل به اختصار از فرهنگ فارسی معین ) :

فصل . [ ف َ ] (ع اِ) مانع و حاجز میان دو چیز. || هر جای پیوستگی در استخوان هر بند اندام . || (ص ) سخن حق و راست . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || حکم که حق از باطل جدا کند. (منتهی الارب ).
- فصل الخطاب . رجوع به مدخل فصل الخطاب شود.
|| (اِ) ضمیر مرفوع منفصل میان مبتدا و خبر و مانند آن . (منتهی الارب ). || خلاف اصل : و للنسب اصول و فصول ؛ ای فروع . (اقرب الموارد). || بخشی از کتاب یا رساله و معمولاً فصل را از باب کوچکتر گیرند. (فرهنگ فارسی معین ) : ما پدید کنیم اندر فصل دیگر مقدار هر ناحیتی . (حدود العالم ). این فصل تقریرکرده شود و خان نشاط کند که این عهد بسته آید. (تاریخ بیهقی ).
بر صورتت از دستخط یزدان
فصلی است نوشته همه معما.

ناصرخسرو.


گر این فصل بر کوه خوانی همانا
که جز بارک اﷲ صدایی نیابی .

خاقانی .


راندی به گوش اول صد فصل دلفریبم
و امروز در دو چشمم جز جوی خون نرانی .

خاقانی .


سوی ما نامه کرد و ما را خواند
فصلهایی به دلفریبی راند.

نظامی .


فصلی در همان روز اتفاق بیاض افتاد. (گلستان ).
ملامتها که بر من رفت و سختیها که پیش آمد
گر از هر نوبتی فصلی بگویم داستان آید.

سعدی .


|| قسمتی از گفتگو و مذاکره : گفتم اگر چاره نیست از زدن خلوتی باید تا نیکو دو فصل سخن گویم . (تاریخ بیهقی ). حاجب بزرگ بلگاتگین را بنزدیک پیل خواند و به ترکی با وی فصلی چند سخن بگفت . (تاریخ بیهقی ). خواجه ٔ بزرگ فصلی سخن گفت بتازی سخن نیکو در این معنی .(تاریخ بیهقی ). || هر یک از چهار موسم سال ، چون محور زمین نسبت به سطح مدار آن - یعنی دایره ای که بدور خورشید میگردد - 66 درجه و 33 دقیقه و 27 ثانیه تمایل دارد، این تمایل از طرفی سبب اختلاف روز و شب و از جهت دیگر باعث تغییر فصول و کمی و زیادی درجه ٔ حرارت در نقاط مختلف زمین میگردد. اگر محور نسبت به سطح مدار تمایل نداشت و عمود بر آن بود، اشعه ٔ آفتاب به هر یک از نقاط زمین در مدت سال به یک وضع ثابت می تابید. و تمایل آنها نسبت به نقاط زمین در عرض سال تغییر نمی کرد و همیشه در خط استوا عمود می تابیدو هر قدر به قطبین نزدیک می شد بر تمایل اشعه افزوده می گشت تا در قطبین اشعه با سطح کره مماس میگردید و چون مقدار حرارت هر نقطه مربوط به موضع ثابت اشعه است ، درجه ٔ حرارت هر مکان نیز همیشه در عرض سال ثابت میماند... تابستان در هر مکان هنگامی است که اشعه ٔ خورشید از همه وقت عمودتر بسطح زمین می تابد... (نقل به اختصار از فرهنگ فارسی معین ) :
بمان تا به هنگام فصل بهار
که گردد پر از رعد کهسار وغار.

فردوسی .


در فصل ربیع که آثار صولت برد آرمیده و اوان دولت ورد رسیده . (گلستان ).
- فصل به فصل ؛ گاهگاه . هرچند مدت یکبار. (فرهنگ فارسی معین ).
|| (اصطلاح منطق ) ممیز اشیاء و مقوم اجناس است . مثلاً «ناطق » فصل انسان است که او را ازدیگر امور مشترک جنسی که حیوانیت باشد ممتاز و جدا می کند. در اینجا مراد فصل منطقی نیست ، بلکه فصل اشتقاقی است که مبداء فصل منطقی است . توضیح آنکه آنچه راعلم میزان فصل میگویند فصل منطقی است که از مبادی خاص گرفته شده و آن در حقیقت مبادی فصول اند. مثلاً مفهوم ناطق که فصل انسان است مبدئی دارد که مأخوذ از آن است و آن مبداء نفس ناطقه است و همین طور «حاس » مأخوذ و مشتق از نفس حاسه است در حیوان . این قسم را فصول اشتقاقیه گویند و آنها بعینه همان صور نوعیه اند.بنابراین فصول حقیقیه ، صور نوعیه اند و همان صور نوعیه حافظ وحدت نوعیه اند و فصل اخیر اشیأاند و ثابت اند و مانند اصل و عمودند در اشیاء. همین فصول اخیرند که حافظ هذیت اشیاء باشند و واجب جمع مراتب وجود آنها هستند و وجود در همه ٔ اشیاء فصل الفصول و فصل اخیر آنهاست و یا صور طبیعیه اصول حافظ و فصول آنهاست و بالجمله ناطق و حساس و محرک در حقیقت فصول محموله اند نه فصول حقیقیه . (از فرهنگ فارسی معین به اختصار از اساس الاقتباس ).
- فصل اخیر ؛ فصل . رجوع به معنی خود فصل در اصطلاح منطق شود.
- فصل اشتقاقی ؛ منشاء فصل منطقی را فصل اشتقاقی نامیده اند که در انسان نفس ناطقه است . (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به خود معنی فصل شود
- فصل بعید ؛ آنکه نوع خود را از مشارکات جنس فی الجمله امتیاز دهد، چون : حاس به نسبت انسان . (فرهنگ فارسی معین از غیاث اللغات و آنندراج ).
- فصل ذاتی ؛ فصل اشتقاقی یاصورت نوعیه است . (فرهنگ فارسی معین از اسفار ج 2 ص 153).
- فصل قریب ؛ آنکه نوع خود را از جمیع مشارکات در جنس امتیاز دهد، چون : ناطق به نسبت انسان . (فرهنگ فارسی معین از غیاث و آنندراج ).
- فصل مشترک ؛ اتصال حقیقی یکبار به این معنی است که بین اجزای متصل حد مشترکی باشد و این حد مشترک را در هندسه فصل مشترک نامند، مانند نقطه ای که حد مشترک است بین دو خط. (حکمت قدیم فاضل تونی ص 23).
- فصل مقسم ؛ هر فصلی مقسم جنس است زیرا جنس را تقسیم به انواع مختلف کند. نصیرالدین طوسی گوید: فصل به اضافت با نوع مقوم باشد چه ذاتی است او را و داخل در ماهیت او، مانند «ناطق » انسان را،و به اضافت با جسم مقسم باشد چه قسمت کند جنس را بحصه ای که جزو نوع بوده و بغیر آن حصه که حصص دیگر انواع بوده ، مانند: «ناطق » حیوان را، چه حیوان به این فصل منقسم شود به ناطق و غیرناطق . (فرهنگ فارسی معین از اساس الاقتباس ص 30).
- فصل مقوم . رجوع به ترکیب فصل مقسم شود.
- فصل منطقی ؛ فصل محصول است . رجوع به معنی خود فصل شود.
|| (اِمص ) (اصطلاح علم معانی ) وصل عبارت است از عطف بعضی جمله ها بر بعضی دیگر، فصل عبارت است از ترک آن و آن قواعدی دارد. (فرهنگ فارسی معین از هنجار گفتار ص 223). || (اصطلاح ادبی ) فصل در قوافی ، هر تغیر که مختص بعروض باشد و مثل آن در حشو بیت روا نبود و این تغیر به اسقاط یک حرف متحرک است یا زاید. (از منتهی الارب ). || (مص ) بریدن کار را. || از شیر بازکردن کودک را. (منتهی الارب ) (تاج المصادر بیهقی ) (از اقرب الموارد). || بریدن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد.) || مانع شدن .(از اقرب الموارد). || بازداشتن . || جدا شدن . || میان هر دو مروارید شبه در رشته کشیدن . (منتهی الارب ). || فیصل دادن : فصل مرافعه . (فرهنگ فارسی معین ). || جدا کردن . (منتهی الارب ) (فرهنگ فارسی معین ).
- فصل کردن ؛ فصل . جدا کردن . مقابل وصل کردن . (یادداشت بخط مؤلف ) :
ما برای وصل کردن آمدیم
نی برای فصل کردن آمدیم .

مولوی .



فرهنگ عمید

۱. هریک از چهار قسمت سال شامل سه ماه.
۲. [مجاز] دوره، برهه، مرحله.
۳. واحد تقسیم بندی مطالب کتاب، مقاله، رساله، و مانند آن.
۴. (ورزش ) دورۀ برگزاری مسابقات ورزشی.
۵. (اسم مصدر ) [مقابلِ وصل] (ادبی ) نیاوردن واو عطف بین اجزای کلام.
۶. (منطق ) خصوصیتی ذاتی که جنسی را از جنس دیگر متمایز می کند.

دانشنامه عمومی

فصل یا موسم یکی از تقسیمات سال بر اساس تغییرات آب و هوایی کره زمین است. بعلت مایل بودن محور گردش زمین بدور خورشید نسبت به صفحه استوا و در نتیجه تغییر طول روز و شدت تابش و دما فصل ها پدید می آیند.
اعتدال بهاری: از نظر نجومی به وقت نصف النهاری ایران، به صورت میانگین و متوسط - با توجه به وجود تفاضل زمانی حداکثر نیمروزه - کره زمین حدوداً در بامداد اول فروردین بر روی نقطه اعتدال بهاری (شمالی) است و فصل بهار آغاز می شود. نقطه اعتدال بهاری و آغاز بهار معمولاً اول فروردین (۲۱ مارس)، (متوسط ساعت صفر بامداد اول فروردین) و بهار ۹۲ روز و ۱۷:۵۶ ساعت بطول می کشد. ازنظر نجومی زمان رسیدن ظاهری خورشید به نقطه تقاطع صفحه استوا با مدار زمین در هنگام عبور شمالی اعتدال بهاری گویند. در گاهشماری رسمی ایران اول فروردین، آغاز سال با لحظه اعتدال گره خورده است و مرز تحویل سال مابین دوظهر آخرین روز سال و اولین روز سال بعد است. بنحوی که ساعت صفر بامداد اول فروردین تقریباً میانگین لحظه اعتدال است. از این رو لحظه اعتدال بهاری با توجه به گاهشماری ایرانی در نیمه نخست روز اول فروردین (۲۱ مارس) یا در نیمه دوم روز آخر سال (۲۹ یا ۳۰) اسفندماه است. در زمان عرفی شروع بهار، اول فروردین دانسته می شود.
انقلاب تابستانی معمولاً در ۳۱ خرداد (۲۱ ژوئن)، (متوسط ساعت ۱۷:۵۶ روز ۳۱ خرداد) تحویل می شود و تابستان ۹۳ روز و ۱۵:۴۱ ساعت می باشد. تنها در حدود یک چهارم موارد انقلاب شمالی اول تیرماه رخ می دهد. در زمان عرفی اول تیر شروع تابستان دانسته می شود.
اعتدال پاییزی و آغاز پاییز، معمولاً اول مهرماه (۲۳ سپتامبر)، (متوسط زمانی ساعت ۰۹:۳۷ اول مهر) و طول پاییز ۸۹ روز و ۲۰:۲۸ می باشد. در یک دهم موارد نیز اعتدال پاییزی روز قبل یعنی ۳۱ شهریور است. در زمان عرفی اول مهر شروع پاییز دانسته می شود.
انقلاب زمستانی و آغاز زمستان معمولاً اول دی ماه (۲۲ دسامبر)، (متوسط ساعت ۰۶:۰۵ اول دی) و طول زمستان ۸۸ روز و ۲۳:۴۳ ساعت می باشد. در یک چهارم موارد انقلاب جنوبی روز قبل یعنی ۳۰ آذر است. در زمان عرفی اول دی شروع زمستان دانسته می شود.
فصل های چهارگانه سال به ترتیب: بهار، تابستان، پاییز و زمستان هستند.
زمین در مداری بیضی شکل به دور خورشید می چرخد. مدار زمین در دوسوی صفحه فرضی صفحه مداری یا استوا قرار دارد. محور زمین نسبت به صفحه استوا زاویه ۲۳٫۵ درجه می سازد. این انحراف سبب نامساوی شدن طول روز و شب در زمان های متفاوت سال در یک مکان می شود.
زمین دو بار در مدار خود صفحه مداری استوا را قطع می کند (نقاط اعتدال) و دو بار در بیشترین حالت انحراف قرار می گیرد (نقاط انقلاب). هرکدام از نقاط چهارگانه مبدأ یکی از فصولند. ساکنین نیمکره شمالی، نقطه اعتدال شمالی را اعتدال بهاری و نقطه اعتدال جنوبی را اعتدال پاییزی و نقطه انقلاب شمالی را انقلاب تابستانی و نقطه انقلاب جنوبی را انقلاب زمستانی می گویند.
فصل (کتاب ها). یک فصل که یکی از اصلی ترین بخش های یک قطعه از نوشته مانند یک کتاب نثر یا شعر یا قانون است. با توجه به هر کاربرد فصول کتاب می توانند شماره گذاری شوند یا از عنوان های متفاوتی استفاده کنند.
در کتاب «Seiobo There Below» نوشته لاسلو کراسناهورکایی فصول به صورت دنباله فیبوناچی شماره گذاری شده اند
در کتاب «ماجرای عجیب سگی در شب» نوشته مارک هادون تنها دارای فصولی با شماره اعداد اول است.
در برخی آثار داستانی نویسندگان گاهی اوقات فصول کتاب را به صورت غیر متعارف شماره گذاری می کنند. برای مثال:
بسیاری از رمان های بلند دارای فصل هستند. کتاب های غیر داستانی، به ویژه کتب مرجع برای استفاده آسان تر تقریباً همواره دارای فصول مختلف هستند. در این آثار به طور معمول فصل ها به چند بخش تقسیم می شوند. فصول کتب مرجع تقریباً همواره در فهرست مطالب فهرست می شوند. رمان ها نیز گاهی از فهرست مطالب استفاده می کنند اما این کار معمول نیست.

دانشنامه آزاد فارسی

فصل (season)
33121700.jpg
دوره ای از سال با ویژگی های اقلیمی خاص. تغییر فصل عمدتاً ناشی از حرکت انتقالی زمین و انحراف محور زمین نسبت به صفحه مدار آن به گرد خورشید است. براثر این انحراف، مکان خورشید در آسمانِ محلی خاص، با گردش زمین به دور خورشید تغییر می کند. هنگامی که نیمکرۀ شمالی نسبت به خورشید چنان قرار گیرد که قطب شمال از خورشید دور شود (زمستان) پرتوهای خورشید باید راه طولانی تری را در جَو بپیمایند تا به زمین برسند، این پرتوها تحت زاویۀ کوچک تری به زمین می رسند و بنابراین اثر گرمایشی آن ها کمتر است و هوا سرد می شود. در این فصل روزها کوتاه تر و شب ها بلندترند. در همین زمان نیمکرۀ جنوبی به خورشید نزدیک تر است (تابستان). هوا در این نیمکره گرم تر، روزها بلندتر و شب ها کوتاه تر است. وقتی نیمکرۀ شمالی به سمت خورشید متمایل و نیمکرۀ جنوبی از خورشید دور می شود، عکس این وضعیت روی می دهد. در عرض های معتدل چهار فصل قابل تشخیص اند: بهار، تابستان، پاییز و زمستان. نواحی استوایی دو فصل دارند: خشک و بارانی. نواحی آب و هوای موسمی در اطراف اقیانوس هند سه فصل دارد: سرد، داغ و بارانی. اختلاف بین فصل ها در درون بوم خشکی بارزتر از نواحی نزدیک ساحل است، زیرا در این نواحی دریا اثر دما را تعدیل می کند. در نواحی قطبی تغییر فصل، از تابستان به زمستان، ناگهانی صورت می گیرد و بهار و پاییز کمتر قابل تشخیص اند. در نواحی استوایی، کمربند باران که با بادهای بسامان مرتبط است، با حرکت خورشید به سمت جنوب و شمال می رود. بر این آب وهوای خشک مرتبط با کمربند پرفشار نزدیک نواحی استوا نیز همین اتفاق می افتد. سه فصل آب وهوای موسمی، ناشی از تأثیر اقیانوس هند بر تودۀ خشکی آسیاست.

فصل (منطق). (در لغت به معنی جداکردن) در اصطلاح منطق، یکی از کلیات خمس (جنس، نوع، فصل، عرض خاص، عرض عام) به شمار می آید و آن کلی ذاتی است که سبب جدایی و استقلال یک نوع از انواع دیگر، که تحت یک جنس قرار دارند، می گردد؛ مثل «ناطق» که فصل ممیّز نوع انسان از سایر حیوانات است. می توان از فصل به صفت یا صفات ذاتیِ یک نوع تعبیر کرد. طبقه بندی: فصل به دو قسم تقسیم می شود: ۱. فصل قریب، یا صفت ذاتی درجۀ اوّل یک نوع که آن را از انواع مشارک در جنس قریب جدا می سازد، مثل ناطق نسبت به انسان و حساس نسبت به حیوان؛ ۲. فصل بعید، یا صفت ذاتی درجۀ دوم و درجۀ سوم یک نوع که آن را از انواع مشارک در جنس بعید جدا می کند، مثل حسّاس نسبت به انسان و نامی نسبت به حیوان. فصل را، بدان سبب که موجب تقسیم جنس به انواع می شود، فصل مُقسِّم و از آن جهت که موجب قوام نوع می گردد فصل مُقوِّم نیز می نامند؛ چنان که ناطق موجب تقسیم حیوان (جنس) و سبب قوام انسان (نوع) می شود.

فرهنگ فارسی ساره

آوام، فرگرد، گسست، موسم، ورشیم


فرهنگستان زبان و ادب

{sequence} [سینما و تلویزیون] مجموعۀ صحنه های فیلم که وحدت موضوعی داشته باشد

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] فصل، یکی از اصطلاحات به کار رفته در علم منطق بوده و به معنای کلیِ ذاتیِ مختصّ به یک ماهیت است.
فصل در لغت به معنای جدا شدن و جدایی است، و در منطق، اسم برای یکی از کلیات خمس است. فصل را از آن جهت فصل گفته اند که ممیّز ذات است بعد از آن که در یکی از اجزای ذات با اشیای دیگر اشتراک داشته است.
اقسام کلیات خمس
کلیات خمس به کلی ذاتی و کلی عَرَضی تقسیم می گردد.
توضیح اصطلاح
فصل، کلی ذاتی ای است خاص یک ماهیت که موجب امتیاز آن ماهیت از ماهیات دیگری که با آن در جنس مشترک هستند می شود، و در جواب سؤال "ایّ شئ هو فی ذاته" می آید؛ مانند "ناطق" که فصل انسان است و آن را از حیوانات دیگر جدا می سازد. مقصود از شئ، جنس است که قبل از سؤال از فصل شناخته شده است، مثلاً وقتی شبحی را از دور ببینیم و بدانیم که حیوان است ولی خصوصیات آن حیوان را ندانیم، سؤال می کنیم که کدام حیوان است؟ اگر انسان باشد جواب داده می شود: ناطق، و اگر فرس باشد جواب داده می شود: صاهل و اگر بدانیم جسم است ولی ندانیم چه جسمی است سؤال می کنیم، کدام جسم است؟ اگر حیوان باشد در جواب گفته می شود: حساس (که فصل حیوان است). بنابراین فصل، ذاتی اخص و جزء مختص و ممیز ماهیت است، در مقابل جنس که ذاتی اعم و جزء مشترک آن ماهیت با ماهیات مشارک آن است.
واژه های مترادف فصل
...

[ویکی الکتاب] معنی فَصْلِ: جدایی (فصل به معنی تمیز بین دو چیز است ، و اگر روز قیامت را روز فصل خوانده ، بدین دلیل است که آن روز، روز جدا شدن حق از باطل است ، روزی که به حکم خدا و قضای او بین حق و باطل و یا بین مجرم و متقی ، جدایی میافتد . و هر یک از دیگری متمایز میشود )
معنی فَصَلَ بـِ: بیرون برد (عبارت "فَلَمَّا فَصَلَ طَالُوتُ بِـﭑلْجُنُودِ " یعنی طالوت سپاهیانش را (از مقرّشان)بیرون برد)
معنی مُفَصَّلاًَ: به صورت روشن و واضح - جزء به جزء شده - فصل به فصل شده - به تفصیل بیان شده(تفصیل به معنای روشن ساختن معانی و رفع اشتباه از آن است ، به نحوی که اگر خلط و تداخلی در آن معانی شده و در نتیجه مراد و مقصود مبهم شده باشد آن خلط و تداخل را از بین ببرد )
معنی مُّفَصَّلَاتٍ: به صورت روشن و واضحها - جزء به جزء شده ها - فصل به فصل شده ها- به تفصیل بیان شده ها(تفصیل به معنای روشن ساختن معانی و رفع اشتباه از آن است ، به نحوی که اگر خلط و تداخلی در آن معانی شده و در نتیجه مراد و مقصود مبهم شده باشد آن خلط و تداخل را از بین ب...
معنی فَاصِلِینَ: داوران - جداکنندگان (فصل به معنی تمیز بین دو چیز است ، و اگر روز قیامت را روز فصل خوانده ، بدین دلیل است که آن روز، روز جدا شدن حق از باطل است ، روزی که به حکم خدا و قضای او بین حق و باطل و یا بین مجرم و متقی ، جدایی میافتد . و هر یک از دیگری متمایز ...
معنی ﭐصْدَعْ: آشکار کن (بی پرده بگو)(کلمه صدع و فرق و فصل به یک معنا است ، و معنای فلان صدع بالحق ، این است که فلانی حق را بی پرده و آشکارا گفت . )
معنی خِطَاب: کلام (و کلمه فصل الخطاب به معنای آن است که انسان قدرت تجزیه و تحلیل یک کلام را داشته باشد ، و بتواند آن را تفکیک کند و حق آن را از باطلش جدا کند )
معنی یَفْصِلُ: داوری می کند - جدایی می اندازد (از فصل به معنی تمیز بین دو چیز است ، و اگر روز قیامت را روز فصل خوانده ، بدین دلیل است که آن روز، روز جدا شدن حق از باطل است ، روزی که به حکم خدا و قضای او بین حق و باطل و یا بین مجرم و متقی ، جدایی میافتد . و هر یک از...
معنی صَّدْعِ: شکاف (مراد از زمین صاحب صدع در عبارت "وَﭐلْأَرْضِ ذَاتِ ﭐلصَّدْعِ "شکافتن زمین و روییدن گیاهان از آن است، کلمه صدع و فرق و فصل به یک معنا است )
ریشه کلمه:
فصل (۴۳ بار)

[ویکی فقه] فصل (قرآن). یکی از اوصاف قرآن فصل است.
«فصل» مصدر و به معنای جداکردن دو یا چند چیز از یکدیگر است و در امور مادی، اعتباری و معنوی به کار می رود.«فصل» یکی از اسامی و صفات قرآن است که در آیه ۱۳ سوره طارق به آن اشاره شده است: (انه لقول فصل)؛ «این (قرآن) سخنی است که حق را از باطل جدا می کند» استعمال مصدر (فصل) در آیه فوق برای قرآن، به معنای فاعل و برای مبالغه ی در آن است؛ یعنی قرآن حقیقتا جداکننده حق و باطل است.
قول فصل
قول فصل، یعنی سخن جدی و قاطعی که حق را از باطل جدا می کند و هرگز قابل نقض و ابرام نیست. این تعبیر را بیشتر در قضاوت های مهم و حل اختلافات به کار می برند و می توان گفت قول فصل، آن سخن نهایی است که چون و چرا ندارد و جای شک و تردید باقی نمی گذارد.دو دیدگاه درباره «قول فصل» وجود دارد:۱. اشاره به معاد است؛۲. وصف و اسم قرآن است؛ زیرا قرآن سخن قاطعی است که حق را از باطل جدا می کند و جای ابهام و تردید باقی نمی گذارد.

گویش اصفهانی

تکیه ای: fasl
طاری: fasl
طامه ای: fasl
طرقی: fasl
کشه ای: fasl
نطنزی: fasl


پیشنهاد کاربران

سالگـَه : " فصل سال"
season سالگـَه

در زبان عربی به معنای جدا کردن است ولی ریشه سریانی دارد و به معنای ترجمه کردن دارد

Season

باب

میشه CHAPTER
یا
میشه SEASON

لایک کنید یادتون نره هر کی لایک کنه لایک میشه ممنون اگه نظری هم دارید بنویسید با تشکر ☺

فصل کتاب یعنی : روز کتاب . . . . من خودم معلم هستم میدونم

فصل در معنی" مقدمه "
"فصلی خواهم نبشت در ابتدای این حال ِ بر دار کردن این مرد"
تاریخ بیهقی، دکتر فیاض، ۱۳۸۴ ، ص ۲۲۱.

جدایی، جدایی خصومت.
یَا ذَا الْفَصْلِ وَ الْقَضَاءِ.
ای صاحب دادرسی و داوری، ای صاحب جدایی خصومت و داوری.


برشساز، برشیده، برشدار، برش دهنده ( مخففش، بردهند )
برشدهند، برشکار، برشواره، برشنده، برنده، برشوار
هنگامه، هنگامگه
جداساز، جداییده، جدادار، جدا دهنده ( مخففش، جداهنده ) ، جدادهند، جداکار، جداواره، جداوار


بُرِشار: season & chapter
بُرِشیک: همان

این واژه هند و اروپایی است نه سامی و هم خانواده با واژه فاز است که مثلن در زبا فارسی فصل و فاصله بکار می رود و می توان نوشت فازله و پسوند له :
پسوند له la که نشانه رپت و به معنای ای - ه - ی - برای است. پسوند له در واژگانی مانند وهله ( در سنسکریت وه=نمود ) حمله ( در سنسکریت حم - هم=harm ) مرحله ( مره له=به پیش رفته ) عجله ( در سنسکریت اج = agile ) کومله ( کومه=توده ) به کاررفته است.

دوران، زمان، عهد، گاه، موسم، موعد، نوبت، وقت، هنگام، انفصال، برش، تفکیک، جداسازی، جدایی، باب، بخش، بند، ماده، مبحث، مقوله

سخن حق
اِعتَزِلْ ذِکْرَ الأغانـى و الْغَزَلْ
و قُلِ الْفَصْلَ و جَانِبْ مَنْ هَزَلْ:از ذکر ترانه های بی معنی و مفهوم و لهو و لعب دوری کن.
و سخن حق بگو و از کسی که سخن بیهوده می گوید. دوری کن.

فصل: [اصطلاح امورمالی]فصل یک تقسیم بندی اصلی از کوششهای سازمان یافته دولت است که خدمات مشخصی را برای جامعه دربر می گیرد. انجام عملیات مربوط به هر فصل یکی از اهداف اصلی دولت محسوب می - شود. مانند فصول کشاورزی، منابع طبیعی و. . .

وقتی خورشید به دور زمین بگردد میگویند☀️🌤🌧☃️

ورشیم فصل سال
فرگرد فصل کتاب
ماتیگان کتاب


سال گاهان:
بهار
تابستان
پاییز
زمستان

موسم. . . .


کلمات دیگر: