کلمه جو
صفحه اصلی

فوز


مترادف فوز : پیروزی، رستگاری، رهایی، کامیابی، نجاح

عربی به فارسی

بردن , پيروز شدن , فاتح شدن , غلبه يافتن بر , بدست اوردن , تحصيل کردن , فتح , پيروزي , برد , برنده , دلکش , فريبنده , فتح و ظفر


مترادف و متضاد

پیروزی، رستگاری، رهایی، کامیابی، نجاح


فرهنگ فارسی

پیروزی یافتن، رستگارشدن، پیروزی، رهایی، رستگاری
( اسم ) آوازی که به هنگام آرمش از کسی بر آید صدای جماع .
هلاک شدن . هلاک گردیدن مردن .

فرهنگ معین

(اِ. ) = فوزه : ۱ - پوز، گرداگرد دهن . ۲ - آروغ .
(فُ ) [ ع . ] ۱ - (مص ل . ) پیروزی یافتن . ۲ - رستگار شدن . ۳ - (اِمص . ) پیروزی ، فتح . ۴ - رستگاری .

(اِ.) = فوزه : 1 - پوز، گرداگرد دهن . 2 - آروغ .


(فُ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) پیروزی یافتن . 2 - رستگار شدن . 3 - (اِمص .) پیروزی ، فتح . 4 - رستگاری .


لغت نامه دهخدا

فوز. (اِخ ) دهی است از بخش راور شهرستان کرمان که دارای 750 تن سکنه است . آب آن از چشمه و محصول عمده اش غله ، لبنیات و کاردستی مردم بافتن کرباس و قالیچه است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).


فوز. ( اِ ) اطراف و پیرامون دهان را گویند از جانب بیرون ، خواه از انسان و خواه حیوان دیگر باشد. گرداگرد دهن. پوز. ( فرهنگ فارسی معین ). فوزه. پتفوز. || هجوم و غلبه را نیز گویند. ( برهان ) :
به مرو شاهجان باشی تو آنگه
که اینجا لشکر سرماکند فوز.
سوزنی.
در این معنی و شاهد جای تأمل است ،چه معنی اول نیز مناسب است. ( حاشیه برهان چ معین ). || ( اِ صوت ) صدایی که در هنگام جماع کردن از کسی برآید. ( برهان ). فوزافوز. ( رشیدی ). سوزنی گوید :
چنان کشیم و چنان دربریم ما همه شب
که خواب ناید همسایه را ز فوزافوز.
وفوزافوز ترکیبی است نظیر سراسر، دمادم ، کشاکش. ( از حاشیه برهان چ معین ). || ( اِ ) آروغ. ( برهان ) ( اسدی ). فوژان. فوگان. رجوع به این کلمات شود. واز آن فعل ساخته اند مانند این مثال :
شبان تاری بیدار چاکر از غم عشق
گهی بگرید و گاهی به ریش برفوزد.
طیان.
و رجوع به فوزیدن شود.

فوز. [ ف َ ] ( ع مص ) هلاک شدن. ( تاج المصادر بیهقی ). هلاک گردیدن و مردن. || بردن چیزی را. ( منتهی الارب ). || فیروزی یافتن به نیکی و خیر. || رَستن. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || ( اِمص ) نجات و رهائی.
- سفینه فوز ؛ کشتی نجات :
نه چو کنعان کو ز کبر و ناشناخت
از کُه ِ عاصم سفینه فوز ساخت.
مولوی.
- فوزنایافته ؛نارستگار. ناکام :
فوزنایافته شدم مانده
نجح نایافته شدم مغمور.
مسعودسعد.

فوز. ( اِخ ) دهی است از بخش راور شهرستان کرمان که دارای 750 تن سکنه است. آب آن از چشمه و محصول عمده اش غله ، لبنیات و کاردستی مردم بافتن کرباس و قالیچه است. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8 ).

فوز. (اِ) اطراف و پیرامون دهان را گویند از جانب بیرون ، خواه از انسان و خواه حیوان دیگر باشد. گرداگرد دهن . پوز. (فرهنگ فارسی معین ). فوزه . پتفوز. || هجوم و غلبه را نیز گویند. (برهان ) :
به مرو شاهجان باشی تو آنگه
که اینجا لشکر سرماکند فوز.

سوزنی .


در این معنی و شاهد جای تأمل است ،چه معنی اول نیز مناسب است . (حاشیه ٔ برهان چ معین ). || (اِ صوت ) صدایی که در هنگام جماع کردن از کسی برآید. (برهان ). فوزافوز. (رشیدی ). سوزنی گوید :
چنان کشیم و چنان دربریم ما همه شب
که خواب ناید همسایه را ز فوزافوز.
وفوزافوز ترکیبی است نظیر سراسر، دمادم ، کشاکش . (از حاشیه ٔ برهان چ معین ). || (اِ) آروغ . (برهان ) (اسدی ). فوژان . فوگان . رجوع به این کلمات شود. واز آن فعل ساخته اند مانند این مثال :
شبان تاری بیدار چاکر از غم عشق
گهی بگرید و گاهی به ریش برفوزد.

طیان .


و رجوع به فوزیدن شود.

فوز. [ ف َ ] (ع مص ) هلاک شدن . (تاج المصادر بیهقی ). هلاک گردیدن و مردن . || بردن چیزی را. (منتهی الارب ). || فیروزی یافتن به نیکی و خیر. || رَستن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || (اِمص ) نجات و رهائی .
- سفینه ٔ فوز ؛ کشتی نجات :
نه چو کنعان کو ز کبر و ناشناخت
از کُه ِ عاصم سفینه ٔ فوز ساخت .

مولوی .


- فوزنایافته ؛نارستگار. ناکام :
فوزنایافته شدم مانده
نجح نایافته شدم مغمور.

مسعودسعد.



فرهنگ عمید

۱. پیروزی یافتن.
۲. رستگار شدن.
۳. پیروزی.
۴. رهایی.
۵. رستگاری.
= پوز

۱. پیروزی یافتن.
۲. رستگار شدن.
۳. پیروزی.
۴. رهایی.
۵. رستگاری.


پوز#NAME?


دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] فوز،نجات،رستگاری.
این واژه به فتح فاء و سکون واو تلفظ می شود.
معنای لغوی
طبرسی فرموده: فوز و فلاح و نجاح نظیر هم‏ اند.
راغب آن را رسیدن به خیر با سلامت معنی کرده است.
دیدگاه قرآن
قرآن کریم فوز را فقط در خشنودی خدا، طاعت خدا و رسول. ورود به جنت، بودن با نیکان و مصون بودن از گناهان می داند. أَصْحابُ الْجَنَّةِ هُمُ الْفائِزُونَ



کلمات دیگر: