کلمه جو
صفحه اصلی

نایژه

فارسی به انگلیسی

bronchus, small reed or pipe, tube, tubing

tube, tubing


مترادف و متضاد

bronchus (اسم)
نایژه، نایچه

فرهنگ فارسی

نایچه، نایزه، هریک ازشاخه های نای که درون شش قرار، دارد، وهرچیزی که مانندنی باشد، لوله ابریق
۱ - نای کوچک نی کوچک نیچه .۲ - نی میان خالی نای میان کاواک : ...وبه بینی اندردمند به نایژه تاداروبه قعربینی رسد. ۳ - نیزه . ۴ - چوب خوشه گندم قصب . ۵ - گره نی .۶ - ماشوره ای که جولاهگان بر آن ریسمان پیچند برای بافتن ماشوره بافندگان : بلوح پای بپاچاه وقرقربکره بنایژه بمکوک وبتاروپودثیاب . ( خاقانی .سج.۷ ) ۵۴ - لوله ( ابریق آفتابه وجز آنها ): آری به آب نایژه خوکرده انداز آنک مستسقیان لجه بحرعدن نیند. ( خاقانی لغ. ) وازنایژه ناودانهابجای شکرنبات برروی آورده .۸ - رگ عرق .۹ - گلوگاه : گرنایژه ابرنشدپاک بریده چون هیچ عنان بازنپیچدسیلان را? ( انوری لغ. ) ۱٠ - نام هریک ازتقسیمات وانشعابات دو شعبه نای درداخل نسج ریه یانایچه شعبه قصبه الریه .۱۱ - آلت مردنره : به کاراندرش نایژه سست بود زنش گفت کان سست خود رست بود. ( شا.لغ. ) ۱۲ - شیر آب انبارحمام وغیره .۱۳ - مجرای آب .۱۴ - قیف گونه ای که مانندناودانی یاجویی باشد: به دیواربرجویهاساخته بهرنایژه آب ره تاخته . ( گرشا.لغ. ) یانایژه عود. لوله یااستوانه گونه ای که ازعودکوفته و خمیر کرده سازندبرای سهولت سوختن وامروزدر اماکن متبرکه آنرامیسوزانند: ازگوهرمحمودوبه ازگوهرمحمود چونان که به ازعودبودنایژه عود. ( منوچهری لغ. )

گذرگاه هوایی شش‌ها، پس از نای، که دیوارۀ آن دارای غضروف و غده‌های مخاطی است * مصوب فرهنگستان اول


فرهنگ معین

(ژِ ) (اِمصغ . ) نک . نایژک .

لغت نامه دهخدا

نایژه.[ ژَ / ژِ ] ( اِ مصغر ) ( از: نای + ژه = چه ، پسوند تصغیر ) نایزه. نایچه. ( حاشیه برهان قاطع چ معین ). نی کوچک. ( فرهنگ نظام ). نی خرد و کوچک. ( ناظم الاطباء ).این لغت در اصل نایچه بود یعنی نی کوچک و چون ژای پارسی با جیم تبدیل می یابد، مانند کژ و کج ، نایژه شده. ( انجمن آرا ) ( از آنندراج ). نای خرد. نای کوچک. نی چه. || نیزه. ( ناظم الاطباء ). || نی میان خالی. ( برهان قاطع ) ( آنندراج ) ( انجمن آرا ). نی میان کاواک. ( ناظم الاطباء ). نی میان تهی. ( جهانگیری ). انبوبه. ( فرهنگ خطی ) : و اگر نایژه که به تازی انبوبه گویند به گوش اندرنهند و برمزند صواب باشد. ( ذخیره خوارزمشاهی ). بگیرند... و به بینی اندردمند به نایژه تا دارو به قعر بینی رسد. ( ذخیره خوارزمشاهی ). || هر چوبی و نی میان خالی که برگ بر آن رسته و گرهها داشته باشد. ( از برهان قاطع ). هر ساق یا نی میان خالی که بر آن برگ رسته و دارای گره باشد مانند ساقه خوشه گندم. ( ناظم الاطباء ). چوب گندم که ورق بر آن رسته بود و آن را گرهها باشد و به عربی قصبة گویند. ( فرهنگ خطی به نقل از السامی فی الاسامی ). || چوب خوشه گندم. قصب. ( برهان قاطع ). || گره نی. ( ناظم الاطباء ). || نی باشد که اطفال آب در آن کنند و نوازند. ( فرهنگ خطی ). || ماشوره ای که جولاهگان بر آن ریسمان پیچند برای بافتن. ( برهان قاطع ) ( از ناظم الاطباء ). ماشوره بافندگان. ( آنندراج ) ( انجمن آرا ). نی باریک مجوف که جولاهان ریسمان بر آن پیچند برای بافتن و آن را ماشوره نیز گویند. ( فرهنگ خطی از تحفه ). نی میان تهی باشد چنانکه جولاهگان دارند. ( جهانگیری ). || لوله کوچک. ( فرهنگ نظام ). لوله ابریق و لوله هر چیزی دیگر را نیز گویند. ( برهان قاطع ). لوله. لوله ابریق و آفتابه و جز آن. ( ناظم الاطباء ). لوله.( از جهانگیری ). بلبل کوزه. لوله کوزه :
آری به آب نایژه خو کرده اند از آنک
مستسقیان لجه بحر عدن نیند.
خاقانی.
|| لوله : نخست نایژه ای سازند املس از سیم و غیر آن چنانکه به مجرای قضیب فروشود و سرو بن او گشاده. ( ذخیره خوارزمشاهی ). || به طریق کنایت به رگ نیز اطلاق می شود، چه آن نیز مانند نیچه میان تهی است. ( از انجمن آرا ) ( از آنندراج ). || گلوگاه. ( برهان قاطع ) ( انجمن آرا ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) : و برخاستن وی [ فاروق ]نایژه ضلالت بگسست و جهالت ناچیز شد. ( تاریخ سیستان ).

نائژه. [ ءِ ژَ / ژِ ] ( اِ مصغر ) رجوع به نایژه شود.

نایژه .[ ژَ / ژِ ] (اِ مصغر) (از: نای + ژه = چه ، پسوند تصغیر) نایزه . نایچه . (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). نی کوچک . (فرهنگ نظام ). نی خرد و کوچک . (ناظم الاطباء).این لغت در اصل نایچه بود یعنی نی کوچک و چون ژای پارسی با جیم تبدیل می یابد، مانند کژ و کج ، نایژه شده . (انجمن آرا) (از آنندراج ). نای خرد. نای کوچک . نی چه . || نیزه . (ناظم الاطباء). || نی میان خالی . (برهان قاطع) (آنندراج ) (انجمن آرا). نی میان کاواک . (ناظم الاطباء). نی میان تهی . (جهانگیری ). انبوبه . (فرهنگ خطی ) : و اگر نایژه که به تازی انبوبه گویند به گوش اندرنهند و برمزند صواب باشد. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). بگیرند ... و به بینی اندردمند به نایژه تا دارو به قعر بینی رسد. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). || هر چوبی و نی میان خالی که برگ بر آن رسته و گرهها داشته باشد. (از برهان قاطع). هر ساق یا نی میان خالی که بر آن برگ رسته و دارای گره باشد مانند ساقه ٔ خوشه ٔ گندم . (ناظم الاطباء). چوب گندم که ورق بر آن رسته بود و آن را گرهها باشد و به عربی قصبة گویند. (فرهنگ خطی به نقل از السامی فی الاسامی ). || چوب خوشه ٔ گندم . قصب . (برهان قاطع). || گره نی . (ناظم الاطباء). || نی باشد که اطفال آب در آن کنند و نوازند. (فرهنگ خطی ). || ماشوره ای که جولاهگان بر آن ریسمان پیچند برای بافتن . (برهان قاطع) (از ناظم الاطباء). ماشوره ٔ بافندگان . (آنندراج ) (انجمن آرا). نی باریک مجوف که جولاهان ریسمان بر آن پیچند برای بافتن و آن را ماشوره نیز گویند. (فرهنگ خطی از تحفه ). نی میان تهی باشد چنانکه جولاهگان دارند. (جهانگیری ). || لوله ٔ کوچک . (فرهنگ نظام ). لوله ٔ ابریق و لوله ٔ هر چیزی دیگر را نیز گویند. (برهان قاطع). لوله . لوله ٔ ابریق و آفتابه و جز آن . (ناظم الاطباء). لوله .(از جهانگیری ). بلبل کوزه . لوله ٔ کوزه :
آری به آب نایژه خو کرده اند از آنک
مستسقیان لجه ٔ بحر عدن نیند.

خاقانی .


|| لوله : نخست نایژه ای سازند املس از سیم و غیر آن چنانکه به مجرای قضیب فروشود و سرو بن او گشاده . (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). || به طریق کنایت به رگ نیز اطلاق می شود، چه آن نیز مانند نیچه میان تهی است . (از انجمن آرا) (از آنندراج ). || گلوگاه . (برهان قاطع) (انجمن آرا) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) : و برخاستن وی [ فاروق ]نایژه ٔ ضلالت بگسست و جهالت ناچیز شد. (تاریخ سیستان ).
گر نایژه ٔ ابر نشد پاک بریده
چون هیچ عنان بازنپیچد سیلان را.

انوری .


ز چرخ چشمه ٔ تیغ تو داشتن پرآب
ز خصم نایژه ٔ حلق بهر مجری را.

انوری .


|| مجرای بول .نره . آلت مردی . (ناظم الاطباء) :
به کار اندرش نایژه سست بود
زنش گفت کآن سست خودرست بود.

فردوسی .


|| شیر آب انبار و حمام و خم و آوندهای دیگر. مبزل . مبزله . (یادداشت مؤلف ). || مجرای آب . لوله یا نی که از آن آب جاری شود. رجوع به نایژه گشادن شود. || ابزاری که بدان پول را جلا میدهند. (ناظم الاطباء). || قطره ٔ آب . (ناظم الاطباء). || شعبه ٔ قصبةالریه . (لغات فرهنگستان ). رجوع به نای شود. || غیف گونه ای که چون ناودانی یا چون جوئی باشد. (یادداشت مؤلف ): صبغ؛ نایژه ساختن انگشت را بر خنور به وقت ریختن آنچه باشد از وی به خنور دیگر. (صراح ) :
به دیوار بر جویها ساخته
به هر نایژه آب ره تاخته .

اسدی .


- نایژه ٔ عود ؛ لوله یا استوانه گونه ای که از کوفته و خمیرکرده ٔ عود کنند سهولت سوختن را و امروز در مشاهد متبرکه سوزند. (یادداشت مؤلف ) :
از گوهر محمود و به از گوهر محمود
چونانکه به از عود بود نایژه ٔ عود.

منوچهری .


بر ارغوان قلاده ٔ یاقوت بگسلی
بر مشک بید نایژه ٔ عود بشکنی .

منوچهری .


|| آب چکیدن ، چنانکه اگر گویند: «نایژه می کند» مراد آن باشد که آب میچکد. (برهان قاطع). تقطیر آب . (ناظم الاطباء). رجوع به نایژه کردن و نیز رجوع به نایزه شود.

فرهنگ عمید

۱. (زیست شناسی ) هریک از شاخه های نای که درون شش قرار دارد.
۲. [قدیمی] هرچیزی که مانند نی باشد.
۳. [قدیمی] لولۀ ابریق و هر لولۀ باریک که آب از آن عبور کند.

دانشنامه عمومی

نایژه یا برونش (از لاتین: Bronchus) قسمتی از دستگاه تنفسی است که بین نای و نایژک ها قرار گرفته است. نایژه گذرگاه هوایی ششها، پس از نای است و دیوارهٔ آن دارای ۵ تا ۷ نیم غضروف و غده های مخاطی است.برونکوس اصلی سمت راست کوتاهتر و قطور تر است و در امتداد نای قرار دارد.
برونشیول ها با تقسیمات متوالی باریک تر شده و در نهایت به آلئول های ریه ختم می شوند.
پسوند ژه پسوند تصغیر است و نایژه به معنی نای کوچک می باشد. این پسوند در مژه و برخی واژگان دیگر به جا مانده و دیس دیگر پسوند چه می باشد.
شش

دانشنامه آزاد فارسی

نایْژِه (bronchus)
نایْژِه
هر یک از دو لولۀ بزرگ که از نای منشعب می شوند و به شش مهره داران می رسند. نایژه ها به غیر از اندازه، به سبب داشتن حلقه های غضروفی ای که موجب سختی آن ها شده و مانع به هم چسبیدن آن ها ضمن حرکات تنفسی می شود، با نایژک ها تفاوت د ارند. غدد متعدد دیوارۀ نایژه مادۀ مخاطی چسبناکی ترشح می کنند که گرد و خاک و ذرات دیگر را به دام می اندازد. این مواد مخاطی با هزاران موی ریز یا مژه دایماً به طرف بالا و دهان رانده می شوند. نایژه بر اثر بیماری های تنفسی گوناگون و سیگار کشیدن تحت تأثیر آلودگی قرار می گیرند. در نهایت، بیماری های تنفسی به مژه ها و مکانیسم تمیز کردن شش ها آسیب می رسانند.

فرهنگستان زبان و ادب

{bronchus} [پزشکی] گذرگاه هوایی شش ها، پس از نای، که دیوارۀ آن دارای غضروف و غده های مخاطی است * مصوب فرهنگستان اول

پیشنهاد کاربران

نایژه در حل جدول: برنش



کلمات دیگر: