کلمه جو
صفحه اصلی

هرم


مترادف هرم : تاب، تابش، حرارت، دمه

فارسی به انگلیسی

fume, pyramid


pyramid, fume

pyramid


فارسی به عربی

هرم

عربی به فارسی

هرم , اهرام , شکل هرم ساختن , رويهم انباشتن


سالخورده و فرتوت , ضعيف و ناتوان , خيلي پير


مترادف و متضاد

pyramid (اسم)
هرم، اهرام

تاب، تابش، حرارت، دمه


فرهنگ فارسی

(اسم ) حجمی که قاعد. آن چندضلعی باشد ووجوه جانبی اش مثلثهایی باشندکه همه بیک راس مشترک ( راس هرم ) منتهی شوند. یا هرم منتظم . هرمی است که قاعدهاش چندضلعی منتظم ووجوه جانبیش مثلثهای متساوی السالقین متساوی باشند. یا هرم ناقص . جسمی که ازقطع کردن یک هرم باصفحهای موازی قاعدهبوجود آید. ۲- بنایی که بشکل هرم باشد
گیاهی است شور نوعی از حمض است که شور مزه است و بیش از انواع دیگر بر زمین گسترده شود و پهن گردد .

فرهنگ معین

(هَ رَ) [ ع . ] (اِ مص .) پیری ، کهنسالی .


(هَ رَ) [ ع . ] (اِ.) جسمی مخروطی شکل که قاعده اش مربع یا چندضلعی باشد و وجوه جانبی آن مثلث هایی باشند که همه به یک رأس مشترک منتهی شوند.


(هُ) (اِ.) (عا.) گرمی آتش .


(هَ رِ) [ ع . ] (ص .) سخت پیر و خرف .


(هَ رَ ) [ ع . ] (اِ مص . ) پیری ، کهنسالی .
(هَ رَ ) [ ع . ] (اِ. ) جسمی مخروطی شکل که قاعده اش مربع یا چندضلعی باشد و وجوه جانبی آن مثلث هایی باشند که همه به یک رأس مشترک منتهی شوند.
(هُ ) (اِ. ) (عا. ) گرمی آتش .
(هَ رِ ) [ ع . ] (ص . ) سخت پیر و خرف .

لغت نامه دهخدا

هرم . [ هََ رِ ] (ع ص ) نیک پیر خرف . ج ، هرمون ، هَرمی ̍. || (اِ) خرد. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). عقل . (اقرب الموارد). || هوش . || دل . (منتهی الارب ).


هرم. [ هََ / هَِ رَ ] ( ع اِ ) ( در اصطلاح هندسه ) حجمی که قاعده آن چندضلعی باشد و وجوه جانبی اش مثلثهایی باشند که همه به یک رأس مشترک ( رأس هرم ) منتهی شوند.
- هرم منتظم ؛ هرمی است که قاعده اش چندضلعی منتظم و وجوه جانبیش مثلثهای متساوی الساقین متساوی باشند.
- هرم ناقص ؛ جسمی که از قطع کردن یک هرم با صفحه ای موازی قاعده بوجود می آید.
|| بنایی که به شکل هرم ( معنی اول )باشد. ج ، اَهْرام. ( از فرهنگ فارسی معین ).

هرم. [ هََ رَ ] ( ع مص ) سخت پیر و کلانسال گردیدن. ( منتهی الارب ). سخت پیر شدن. ( تاج المصادر بیهقی ). رسیدن به نهایت پیری. ( اقرب الموارد ) :
همیشه تا نشود خوشتر از بهار خزان
همیشه تا نبود خوشتراز شباب هرم.
فرخی.
دست بخشنده او از دل پیران ببرد
غم بریانی و بیچارگی و ضعف هرم.
فرخی.
گر او را هرم دست خدمت ببست
ترا همچنان بر کرم دست هست.
سعدی.
|| ضعیف گردیدن. ( اقرب الموارد ).

هرم. [ هََ ] ( ع اِ ) گیاهی است شور. ( منتهی الارب ). نوعی از حمض است که شورمزه است و بیش از انواع دیگر بر زمین گسترده شود و پهن گردد. ( اقرب الموارد ). || نام درختی است. || بقلةالحمقاء. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). || ( اِخ ) یوم الهرم از ایام عرب است. ( اقرب الموارد ). || ذوالهرم ؛ مالی از آن عبدالمطلب یا ابوسفیان در طائف.( اقرب الموارد ). رجوع به هرم در ردیف اسم خاص شود.

هرم. [ هََ رِ ] ( ع ص ) نیک پیر خرف. ج ، هرمون ، هَرمی ̍. || ( اِ ) خرد. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). عقل. ( اقرب الموارد ). || هوش. || دل. ( منتهی الارب ).

هرم. [ هََ رَ ] ( اِخ ) جایی است به یمن که بناهای عجیب دارد از ملوک حمیر. ( منتهی الارب ).

هرم. [ هََ رَ ] ( اِخ ) قریه ای است در هفت فرسنگی میان شمال و مشرق بیدشهر. ( فارسنامه ناصری ). از اعمال کارزین. ( فارسنامه ابن بلخی ).

هرم. [ هََ ] ( اِخ ) جایی است در طایف از اموال عبدالمطلب و نیز گویند متعلق به ابوسفیان بن حرب بوده و هنگامی که او از جانب پیامبر مأمور هدم بت لات شد در این مکان اقامت کرد و به ذوالهرم معروف شد. ( از معجم البلدان ).

هرم. [ هََ ] ( اِخ )نام ابوالعجفاء سلمی است. ( یادداشت به خط مؤلف ).

هرم. [ هََ ] ( اِخ ) نام ابوزرعةبن عمروبن جریر است. ( یادداشت به خط مؤلف ).

هرم . [ هََ ] (اِخ ) جایی است در طایف از اموال عبدالمطلب و نیز گویند متعلق به ابوسفیان بن حرب بوده و هنگامی که او از جانب پیامبر مأمور هدم بت لات شد در این مکان اقامت کرد و به ذوالهرم معروف شد. (از معجم البلدان ).


هرم . [ هََ ] (اِخ ) دهی است از دهستان هرم و کاریان بخش جویم شهرستان لار واقع در 48 هزارگزی جنوب باختری جویم و دامنه ٔ شمالی کوه یاسین . جلگه ای است گرمسیر و دارای 367 تن سکنه . از چاه مشروب میشود. محصول عمده اش غلات و کنجد و شغل اهالی زراعت ، قالی بافی و گلیم بافی است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).


هرم . [ هََ ] (اِخ ) نام ابوزرعةبن عمروبن جریر است . (یادداشت به خط مؤلف ).


هرم . [ هََ ] (اِخ )نام ابوالعجفاء سلمی است . (یادداشت به خط مؤلف ).


هرم . [ هََ ] (اِخ )نام ابوخالد الوالبی است . (یادداشت به خط مؤلف ).


هرم . [ هََ ] (ع اِ) گیاهی است شور. (منتهی الارب ). نوعی از حمض است که شورمزه است و بیش از انواع دیگر بر زمین گسترده شود و پهن گردد. (اقرب الموارد). || نام درختی است . || بقلةالحمقاء. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || (اِخ ) یوم الهرم از ایام عرب است . (اقرب الموارد). || ذوالهرم ؛ مالی از آن عبدالمطلب یا ابوسفیان در طائف .(اقرب الموارد). رجوع به هرم در ردیف اسم خاص شود.


هرم . [ هََ رَ ] (اِخ ) جایی است به یمن که بناهای عجیب دارد از ملوک حمیر. (منتهی الارب ).


هرم . [ هََ رَ ] (اِخ ) قریه ای است در هفت فرسنگی میان شمال و مشرق بیدشهر. (فارسنامه ٔ ناصری ). از اعمال کارزین . (فارسنامه ٔ ابن بلخی ).


هرم . [ هََ رَ ] (ع مص ) سخت پیر و کلانسال گردیدن . (منتهی الارب ). سخت پیر شدن . (تاج المصادر بیهقی ). رسیدن به نهایت پیری . (اقرب الموارد) :
همیشه تا نشود خوشتر از بهار خزان
همیشه تا نبود خوشتراز شباب هرم .

فرخی .


دست بخشنده ٔ او از دل پیران ببرد
غم بریانی و بیچارگی و ضعف هرم .

فرخی .


گر او را هرم دست خدمت ببست
ترا همچنان بر کرم دست هست .

سعدی .


|| ضعیف گردیدن . (اقرب الموارد).

هرم . [ هََ / هَِ رَ ] (ع اِ) (در اصطلاح هندسه ) حجمی که قاعده ٔ آن چندضلعی باشد و وجوه جانبی اش مثلثهایی باشند که همه به یک رأس مشترک (رأس هرم ) منتهی شوند.
- هرم منتظم ؛ هرمی است که قاعده اش چندضلعی منتظم و وجوه جانبیش مثلثهای متساوی الساقین متساوی باشند.
- هرم ناقص ؛ جسمی که از قطع کردن یک هرم با صفحه ای موازی قاعده بوجود می آید.
|| بنایی که به شکل هرم (معنی اول )باشد. ج ، اَهْرام . (از فرهنگ فارسی معین ).


فرهنگ عمید

۱. گرمی آتش.
۲. شعلۀ آتش.
جسم مخروطی شکل که قاعدۀ آن مثلث یا مربع یا کثیرالاضلاع باشد و وجوه جانبی آن مثلث هایی باشند که همه به یک رٲس مشترک منتهی شوند.
۱. بسیار پیر و کهن سال شدن.
۲. پیری، فرتوتی.
پیر، فرتوت، کهن سال.

۱. بسیار پیر و کهن‌سال شدن.
۲. پیری؛ فرتوتی.


پیر؛ فرتوت؛ کهن‌سال.


جسم مخروطی‌شکل که قاعدۀ آن مثلث یا مربع یا کثیرالاضلاع باشد و وجوه جانبی آن مثلث‌هایی باشند که همه به ‌یک رٲس مشترک منتهی شوند.


۱. گرمی آتش.
۲. شعلۀ آتش.


دانشنامه عمومی

هرم یا پیرامید یک چندوجهی است که همه وجه های آن به جز یکی در یک راس مشترکند. ارتفاع هرم پاره خطی است که از راس هرم بر قاعده آن عمود می شود. وجهی از هرم که راس هرم در آن قرار ندارد قاعده و وجه های دیگر وجه های جانبی نامیده می شوند. وجه های جانبی همواره به شکل مثلث هستند. قاعده های اهرام مصر چهارضلعی های منتظم هستند. گرچه اهرام مصر قاعده هایی مربع دارد ولی چندضلعی های دیگر نیز می توانند قاعده یک هرم باشند.

دانشنامه آزاد فارسی

هرم (تاریخ). هِرْم (تاریخ)(herm)
هِرْم
در یونان و روم باستان، ستونی چهارگوش که سر و اندام های هِرمِس، رب النوع پیام رسانی، را روی آن حکاکی می کردند. احتمالاً در ابتدا از هرم ها به صورت سنگ های مرزبندی استفاده می کردند؛ اما بعداً در گوشه های خیابان ها، تقاطع ها، و راه ها به منزلۀ فرسخ شمار نصب شدند. از هرم ها در مراسم مذهبی باروری نیز استفاده می کردند. در قرن ۵پ م از شکل هرم در تصاویر نیم تنۀ حکاکی شده نیز استفاده می کردند.
هرم (معماری). هِرَم (معماری)(pyramid)
معبد هرمی شکل مایاها، مکزیک
بنایی با چهار وجه مثلثی. سازۀ هرم به معنای واقعی فقط در مصر یافت می شود، هرچند سازه های مشابه در کشورهای دیگر را نیز هرم می نامند. قاعدۀ اهرام مصر مربع است و وجوه مثلثی آن ها، که رو به جهات اربعه دارند، با شیبی حدود ۵۰ درجه به طرف بالا می روند و در رأس هرم به هم می رسند. پیش نمونۀ این اهرام مصطبه های دوران پادشاهی باستان (۲۶۸۰ـ۲۵۶۵پ م) است. این مصطبه ها پلان مستطیلی شکل دارند و فقط دو وجه آن ها شیب دار است. پس از این مصطبه ها، در حدود ۲۶۲۰پ م، هرم پلکانی در سقاره ساخته شد و اندکی بعد به هرم واقعی با سطوح مسطح بدل شد. این سازۀ یادمان در دوران حکومت سلسلۀ چهارم فراعنه بنا شد و طی دوران حکومت سلسلۀ ششم فراعنه، به مطلوب ترین شکل مقبرۀ فراعنه بدل شد. هر فرعونی هرمی خاص خود می ساخت تا پس از مرگ جسد مومیایی شده اش را در آن قرار دهند که تا ابد باقی بماند و از دید انسان ها دور باشد و به آن بی حرمتی نشود. به سبب فقدان ماشین آلات پیشرفته، بنای هر هرم سال ها طول می کشید و به مصالح و کارگر بسیاری نیاز داشت. ورود به هرم از راه گشودگی واقع در دیوار شمالی صورت می گیرد: با عبور از دهلیزی کوچک که به تالار تدفین منتهی می شود و در اعماق زمین است. اگرچه هرم را معمولاً با قطعه سنگ های نتراشیده می ساختند که در رج های افقی چیده می شدند، بسیاری از آن ها را نیز با خشت خام و نمای سنگ ساخته بودند. سه هرم واقع در جیزه (اهرام ثلاثه) در نزدیکی قاهره، که هر سه به دوران سلسلۀ چهارم فراعنه تعلق دارند، بزرگ ترین و بهترین هرم ها در نوع خود به شمار می روند. این اهرام، به ویژه هرم بزرگ خوفو یا خئوپس (آغاز بنا در حدود ۲۶۸۰پ م) یکی از عجایب هفتگانۀ جهان و بزرگ ترین هرمی است که تاکنون ساخته شده است. در این بنا، تودۀ عظیمی از قطعات سنگ آهک زمینی را به وسعت ۳.۵هکتار پوشانده است. طول اولیۀ هر ضلع آن ۲۳۰ متر و ارتفاع آن ۱۴۷ متر بود. این هرم چندین دهلیز، دو تالار وسیع، علاوه بر تالار زیرزمینی، و دو تالار کوچک برای تهویه دارد. مردم بین النهرین و اقوام مایا در مکزیک و امریکای مرکزی نیز سازه هایی هرمی می ساختند؛ هرچند این ها هرم به معنای واقعی نبودند. زیگورات بین النهرین بنایی با پلان مربعی بود که به صورت پلکانی تورفتگی داشت. هرم های مایایی، که با سطوحی پلکانی با شیب تند بنا می شدند، در رأس خود تالاری برای برگزاری مراسم آیینی داشتند و گاه نیز سردابی داخلی در آن ها ساخته می شد. در دهۀ ۱۹۹۰، در ناحیۀ آلتایی، واقع در سیبری، مقبره های هرمی پلکانی کشف شد که در قرن ۴پ م ساخته شده بودند. رومی ها مقبره های هرمی کوچکی می ساختند که هرم کستیوس (۶۲ـ۱۲پ م) در رم از همه معروف تر است. این بنای بتنی با روکار مرمر ۳۵ متر ارتفاع و مقبره ای در داخل دارد. بسیاری از معماران مدرن هرم را به سبب شکل هندسی ناب آن ستوده اند. نیز ← اهرام_مصر

فرهنگستان زبان و ادب

{pyramid} [باستان شناسی] 1. بنایی هرمی با قاعده ای مربع از جنس سنگ یا خشت 2. بنایی هِرمی از خشت با قاعده ای مربع که، در دورۀ پادشاهی کهن و میانه در مصر، متداول ترین گونۀ آرامگاه های سلطنتی بوده است

گویش مازنی

/herm/

پیشنهاد کاربران

آسیای صغیر. نک هروم.
بر گرفته از ساینو ایرانیکا بر گردان مهرداد وحدتی.

هرم . [ هُ ] گرمی ، گرمی آتش ، گرمی آفتاب

هم تارک، همچکاد

از آنجا که تارک ها ( رئوس ) رویه های هرم در یک نقطه به هم می رسند، بنابراین واژه های "هم تارک" یا "همچکاد" برای هرم پیشنهاد می شود.

واژه هِرم . . . . ریشه ناپیدا
اقای بهرام سین . . . . واژه خوبی برای جایگزینی هِرم پیشنهاد دادید درد و بلایت بخوره توو سره فرهنگستان . . . . . واژه هم چَ یا چُکاد=همچکاد
اما واژه ���هُرم���هرم یا هرمیدن مانند و سونیک تابیدن . . . . . در چم گرما داشتن . . . . تابیدن است و یک واژه پارسی ریشه دار و کهن است و کم و بیش فراموش شده . . . .
نیاز به بازگویی است که واژه دگرگون شده ���حرمت ���نیز از همین واژه است گر چه پارسی نویسان چیره دست گذشته انرا به فرنودهای روشنی انرا با حای جیمی نوشته اند . . . . . وقتی یا وختی گفته میشود به حرمت وجودت . . . . . در چمار اینست که :به گرما یا به گرمی وجودت . . . . .
سپاس کوروش هو شیراز ادینه هفتم دیماه 2577پادمنش

کوهوار

هُرم، در گویش شهرستان بهاباد به معنای حرارت و گرمی است و مختص گرمای خورشید و آتش ندارد هرم بدن انسان یا سایر حیوانات خونگرم، هرم آب و غیره البته در مثال آب، هرم دارد یعنی آب خیلی کم گرم است به نحوی که از آب ولرم خنک تر است.

کوهگونه

هِرَم
گُمان میکنم که هِرَم واژه ای پارسی باشد با فَرنود زیر:
هِرَم دیسه ای اَندازِگانی است که سه بَر یا پَل یا پَهلو دارد
در گویش سمنانی هنوز به شماره ۳ که در گذشته سِرِه بوده و با گُذشت زمان وات"ر" می افتد ، هِره می گویند برای نمونه به سه شنبه : هِره شومبه گفته میشود .
با نگرش به شناسانش ( تعریف ) این دیسه ی اندازگانی و واژه ی هِره و پسوند نام ساز "اَم" که در لاتین برای نمونه um میگویند مانند : forum میتوان برآیند گرفت که این واژه پارسی است.
هر چند میتوان با واگویی سه هم واژه ای نو ساخت :
سه اَم ، سِرَم ، سه پَل ، سه وَر . . .

هوالعلیم

هُرم : حرارت ؛ گرمی ؛ تَف
هُرمِ هوا : گرمای هوا

هُرم گرما به زبان تهرانی

هرم horm ( اِ ) توده ای از هوای گرم که از چیزی یاجایی منتشر شود: آش داغ که هُرم از آن بر می خاست.

فرهنگ سخن ( حسن انوری )

پیشنهاد میکنم از واژه ایرانی پیرامید و پیرامیدونه بهره ببرید





پیرامید=هرم

پیرامیدونه =اهرام





سه تیغ=ستیغ= هِرَم


کلمات دیگر: