کلمه جو
صفحه اصلی

هلالی

فارسی به انگلیسی

crescent, semilunar

crescent


crescent, lunar


مترادف و متضاد

sigmoid (صفت)
پیچیده، حلقوی، هلالی

semilunar (صفت)
کمانی، قوسی، هلالی، بشکل نیم ماه

toric (صفت)
چنبری، هلالی

embowed (صفت)
خمیده، گنبدی، هلالی، زاویه دار، کمانی شکل

lunate (صفت)
هلالی، بشکل هلال

فرهنگ فارسی

سلیم بن قیس از اصحاب حضرت علی بود و چون غالبا اول ماهها هلال را پیش از همه میدید به هلالی معروف شد .
(صفت ) منسوب به هلال :۱- بشکل هلال . ۲- (اسم ) نوعی ازتیرکه دست. آن بشکل هلال است . ۳- قطعهایست از دایره . ۴- هلالی : هرگاه دوقوس ازدایره برسطح جسمی محیط شوندکه ازنصف دایره کوچکترباشد دراینصورت چنانکه انحداباین دو دریک طرف واقع شوند آن جسم راهلالی می نامند.

لغت نامه دهخدا

هلالی . [ هَِ ] (اِخ ) جغتایی است ولی در استرآباد متولد شده و نشوونمایافت . در جوانی به هرات رفت . به حسن صورت انگشت نمای خلایق بود. چون به مجلس امیر علیشیر رفت امیر از او بیتی خواست و سپس از تخلص او پرسید، گفت : هلالی . امیرگفت «نه ! بدری ». از آن پس هلالی گاه در عراق و گاه در خراسان میزیست و آخرالامر به دست عبداﷲخان اوزبک به جرم تشیع شهادت یافت . لیلی و مجنون و صفات العاشقین و شاه و درویش از مثنویات اوست . (از مجمعالفصحاء رضاقلیخان هدایت چ سنگی تهران ج 2 ص 55). از مردم ترک است و حافظه اش خوب است ، طبعش نیز برابر حافظه ٔ اوست ... از لیلی و مجنون او این دو بیت در تعریف لیلی است :
پاکیزه تنی چو نقره ٔ خام
نازک بدنی چو مغز بادام
چشمش زاغی نشسته در باغ
ابروی سیاه او پر زاغ .
(از مجالس النفائس میرعلیشیر ترجمه ٔ فارسی ص 68 و 69). این غزل از اوست :
من و بیداری شبها و شب تا روز یاربها
نبیند هیچ کس در خواب یارب این چنین شبها
سیه روزان هجران را چه حاصل بی تو از خوبان
که روز تیره را خورشید می باید نه کوکبها
معلم گوئیا امروز درس عشق میگوید
که در فریاد می بینیم طفلان را به مکتبها.

(از مجمعالفصحا ج 2 ص 55).



هلالی . [ هَِ ] (اِخ ) دهی است از بخش بجستان شهرستان گناباد که 29 تن سکنه دارد. آب آن از قنات و محصول عمده اش غله و ارزن است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9).


هلالی . [ هَِ ] (اِخ ) مؤلف مجالس النفائس نویسد: از مردم هری است و به نامرادی و دردمندی خود به سر میبرد. وی با جامی به مکه رفته و گاهگاه شعر گفته است ، زیرا وقت را عزیزتراز آن میدانسته که صرف شعر کند. این بیت از اوست :
بی غمت دم نمی توانم زد
دم بی غم نمیتوانم زد.

(از مجالس النفائس ص 253 از ترجمه ٔ فارسی ).


وی از معاصران جامی و امیر علیشیر مؤلف مجالس النفائس است .

هلالی . [ هَِ ] (ص نسبی ) منسوب به هلال . || به شکل هلال . کمانی . خمیده :
خوش بخندم چو زلف او بینم
چونکه شکلش هلالی افتاده ست .

خاقانی .


وآن چون هلالی چوب دف شیدا شده خم کرده کف
ما خون صافی را به کف از حلق شیدا ریخته .

خاقانی .


گره بگشای زابروی هلالی
خزینه پرگهر کن خانه خالی .

نظامی .


چو بدر از جیب گردون سر برآورد
زمین عطف هلالی بر سر آورد.

نظامی .


به عید آرای ابروی هلالی
ندیدش کس که جان نسپرد حالی .

نظامی .


نمایندت به هم خلقی به انگشت
چو بینند آن دو ابروی هلالی .

سعدی .


رجوع به هلال شود.

هلالی . [ هَِ] (اِخ ) دهی است از دهستان کاکی از بخش خورموج شهرستان بوشهر که 276 تن سکنه دارد. آب آن از چاه و محصول عمده اش غله است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7).


هلالی. [ هَِ ] ( ص نسبی ) منسوب به هلال. || به شکل هلال. کمانی. خمیده :
خوش بخندم چو زلف او بینم
چونکه شکلش هلالی افتاده ست.
خاقانی.
وآن چون هلالی چوب دف شیدا شده خم کرده کف
ما خون صافی را به کف از حلق شیدا ریخته.
خاقانی.
گره بگشای زابروی هلالی
خزینه پرگهر کن خانه خالی.
نظامی.
چو بدر از جیب گردون سر برآورد
زمین عطف هلالی بر سر آورد.
نظامی.
به عید آرای ابروی هلالی
ندیدش کس که جان نسپرد حالی.
نظامی.
نمایندت به هم خلقی به انگشت
چو بینند آن دو ابروی هلالی.
سعدی.
رجوع به هلال شود.

هلالی. [ هَِ] ( اِخ ) دهی است از دهستان کاکی از بخش خورموج شهرستان بوشهر که 276 تن سکنه دارد. آب آن از چاه و محصول عمده اش غله است. ( از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7 ).

هلالی. [ هَِ ] ( اِخ ) دهی است از بخش حومه شهرستان نیشابور که 164 تن سکنه دارد. آب آن از قنات و محصول عمده اش غله است. ( از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9 ).

هلالی. [ هَِ ] ( اِخ ) دهی است از بخش بجستان شهرستان گناباد که 29 تن سکنه دارد. آب آن از قنات و محصول عمده اش غله و ارزن است. ( از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9 ).

هلالی. [ هَِ ] ( اِخ ) مؤلف مجالس النفائس نویسد: از مردم هری است و به نامرادی و دردمندی خود به سر میبرد. وی با جامی به مکه رفته و گاهگاه شعر گفته است ، زیرا وقت را عزیزتراز آن میدانسته که صرف شعر کند. این بیت از اوست :
بی غمت دم نمی توانم زد
دم بی غم نمیتوانم زد.
( از مجالس النفائس ص 253 از ترجمه فارسی ).
وی از معاصران جامی و امیر علیشیر مؤلف مجالس النفائس است.

هلالی. [ هَِ ] ( اِخ ) جغتایی است ولی در استرآباد متولد شده و نشوونمایافت. در جوانی به هرات رفت. به حسن صورت انگشت نمای خلایق بود. چون به مجلس امیر علیشیر رفت امیر از او بیتی خواست و سپس از تخلص او پرسید، گفت : هلالی. امیرگفت «نه ! بدری ». از آن پس هلالی گاه در عراق و گاه در خراسان میزیست و آخرالامر به دست عبداﷲخان اوزبک به جرم تشیع شهادت یافت. لیلی و مجنون و صفات العاشقین و شاه و درویش از مثنویات اوست. ( از مجمعالفصحاء رضاقلیخان هدایت چ سنگی تهران ج 2 ص 55 ). از مردم ترک است و حافظه اش خوب است ، طبعش نیز برابر حافظه اوست... از لیلی و مجنون او این دو بیت در تعریف لیلی است :

هلالی . [ هَِ ] (اِخ ) دهی است از بخش حومه ٔ شهرستان نیشابور که 164 تن سکنه دارد. آب آن از قنات و محصول عمده اش غله است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9).


دانشنامه عمومی

هلالی ممکن است به یکی از موارد زیر اشاره داشته باشد:
سلیم بن قیس هلالی، از اصحاب علی بن ابیطالب
عبدالرضا هلالی، مداح

گویش مازنی

/helaali/ گام برداشتن اولیه ی کودک - تاب خوردن ۳زبان غیرقابل درک ۴الاکلنگ

۱گام برداشتن اولیه ی کودک ۲تاب خوردن ۳زبان غیرقابل درک ۴الاکلنگ ...


پیشنهاد کاربران

دورِ هلالی: کنایه از دوره ی کودکی
در این دور هلالی شاد می خند
که خندیدیم ما هم روزکی چند
( خسرو و شیرین ص ۴۳٠ )


کلمات دیگر: