مترادف هزار : الف، بلبل، عندلیب، هزاردستان | بلبل، عندلیب، هزاردستان
هزار
مترادف هزار : الف، بلبل، عندلیب، هزاردستان | بلبل، عندلیب، هزاردستان
فارسی به انگلیسی
thousand
kilo-, thousand, M
فارسی به عربی
مترادف و متضاد
۱. الف
۲. بلبل، عندلیب، هزاردستان
بلبل، عندلیب، هزاردستان
فرهنگ فارسی
۱- عددی اصلی معادل ده بارصد :الف : (( دراین ورطه کشتی فروشد هزار که پیدانشد تختهای برکنار. ) (سعدی ) ۲- هزاردستان هزار آواز. توضیح در فرهنگها هزاروهزار آوا راعندلیب وبلبل دانستهاند. اماازقول بیرونی وبیت ذیل بر میاید که ((هزار ) ) جزعندلیب (بلبل )است : (( صدهزاران گل شکفت وبانگ مرغی برنخاست عندلیبان راچه پیش آمد هزاران راچه شد? ) ) (حافظ ) وشاید هزارومرکبات آن دراصل بنوعی ازبلبل اطلاق میشده . ۳- بازی چهارم ازهفت بازی نرددههزاردههزاران هزاران داوهزار.
فرهنگ معین
لغت نامه دهخدا
هزار. [ هََ ] (اِخ ) کوهی است در شمال غربی بم در کرمان ، دنباله ٔ آن قهرود و ارتفاع آن پنج هزار گز است . (از جغرافیای طبیعی کیهان ).
میلفنج دشمن که دشمن یکی
فراوان و، دوست ار هزار اندکی .
بوشکور.
یکی مؤاجر و بی شرم و ناخوشی که ترا
هزاربار خرانبار بیش کرده عسس .
لبیبی .
هزار زاره کنم ، نشنوند زاره ٔ من
به خلوت اندر نزدیک خویش زاره کنم .
دقیقی .
در این بلاد فزون دارد ازهزار کلات
به هر یک اندر دینار تنگها بر تنگ .
فرخی .
از لب تو مر مرا هزار نوید است
وز سر زلفت هزار گونه ٔ زلفین .
فرخی .
گفتم فغان کنم ز تو ای بت هزار بار
گفتا که از فغان بود اندر جهان فغان .
عنصری .
شاها هزار سال به عز اندرون بزی
و آنگه هزار سال به ملک اندرون ببال .
عنصری .
نی نی دروغ گفتم این چه شمار باشد
باری نبید خوردن کم از هزار باشد.
منوچهری .
خلق شمارند و او هزار، ازیراک
هر چه شمار است جمله زیر هزاراست .
ناصرخسرو.
یکی شاه و از خصم و دشمن هزاری
یکی شیر و از گور و آهو قطاری .
قطران .
هزارت صف گل دمیده ز سنگ
ز صد برگ و دو روی و از هفت رنگ .
اسدی .
از آن آهن لعل گون تیغ چار
هم ازروهنی و پر الک هزار.
اسدی .
ما راگمان فتد که بمانی هزار سال
معلوم صدهزار یقین در گمان ماست .
خاقانی .
در این ورطه کشتی فروشد هزار
که پیدا نشد تخته ای بر کنار.
سعدی .
|| (اِ) هزاردستان . (منتهی الارب ). بلبل که عربان عندلیب خوانند. (برهان ) :
بر آنکه مهر گلی در دلش قرار گرفت
روا بود که تحمل کند جفاش هزار.
سعدی .
|| بازی چهارم نرد هم هست که ده هزار باشد و در این زمانه داوهزار میگویند. (برهان ).
هزار. [ هَِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان بیضا از بخش اردکان شهرستان شیراز که دارای 140 تن سکنه است .از چشمه مشروب میشود. محصول عمده اش غله و برنج و کار مردم زراعت است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7).
میلفنج دشمن که دشمن یکی
فراوان و، دوست ار هزار اندکی.
هزاربار خرانبار بیش کرده عسس.
به خلوت اندر نزدیک خویش زاره کنم.
به هر یک اندر دینار تنگها بر تنگ.
وز سر زلفت هزار گونه زلفین.
گفتا که از فغان بود اندر جهان فغان.
و آنگه هزار سال به ملک اندرون ببال.
باری نبید خوردن کم از هزار باشد.
هر چه شمار است جمله زیر هزاراست.
یکی شیر و از گور و آهو قطاری.
ز صد برگ و دو روی و از هفت رنگ.
هم ازروهنی و پر الک هزار.
معلوم صدهزار یقین در گمان ماست.
که پیدا نشد تخته ای بر کنار.
بر آنکه مهر گلی در دلش قرار گرفت
روا بود که تحمل کند جفاش هزار.
هزار. [ هََ ] ( اِخ ) قریه ای است در دو فرسنگ و نیمی میانه جنوب و مشرق تل بیضا. ( فارسنامه ناصری ). شهرکی است خرم و آبادان و بانعمت به ناحیت پارس. ( حدودالعالم ).
هزار. [ هََ ] ( اِخ ) کوهی است در شمال غربی بم در کرمان ، دنباله آن قهرود و ارتفاع آن پنج هزار گز است. ( از جغرافیای طبیعی کیهان ).
هزار. [ هَِ ] ( اِخ ) دهی است از دهستان بیضا از بخش اردکان شهرستان شیراز که دارای 140 تن سکنه است.از چشمه مشروب میشود. محصول عمده اش غله و برنج و کار مردم زراعت است. ( از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7 ).
هزار. [ هََ ] (اِخ ) قریه ای است در دو فرسنگ و نیمی میانه ٔ جنوب و مشرق تل بیضا. (فارسنامه ٔ ناصری ). شهرکی است خرم و آبادان و بانعمت به ناحیت پارس . (حدودالعالم ).
فرهنگ عمید
۲. یک ریال.
۳. [قدیمی] نوعی بلبل، هزارآوا، هزاردستان، هزاران.
دانشنامه عمومی
۱۰۰۰، نخستین عدد چهار رقمی
کوه هزار، کوهی در استان کرمان
هزاردستان، نام گونه ای پرندهٔ خوش آوا
فهرست روستاهای ایران
این روستا در دهستان کوشک هزار قرار دارد و براساس سرشماری مرکز آمار ایران در سال ۱۳۸۵، جمعیت آن ۱٬۱۰۷ نفر (۲۶۳خانوار) بوده است.
گویش اصفهانی
تکیه ای: hezâr
طاری: hezâr
طامه ای: hezâr
طرقی: hözâr
کشه ای: hezâr
نطنزی: hezâr
جدول کلمات
پیشنهاد کاربران
یک [۰^۱۰]
دو
سه
چهار
پنج
شش
هفت
هشت
نه
ده [۱^۱۰]
بیست
سی
چهل
پنجاه
شست
هفتاد
هشتاد
نود
یک سد [۲^۱۰]
دو صد ( دوی ست )
سه صد ( سی سد )
چهار صد
پنج صد ( پان صد )
شش صد
هفت صد
هشت صد
نه صد
یک هزار [۳^۱۰]
دو هزار
سه هزار
چهار هزار
پنج هزار
شش هزار
هفت هزار
هشت هزار
نه هزار
ده هزار [۴^۱۰]
یک صد هزار [۵^۱۰]
یک م یلیون [۶^۱۰]
یک بی یلیون ( یک م یلیارد ) [۹^۱۰]
یک تری یلیون [۱۲^۱۰]
یک کوادریلیون
یک کویینت یلیون
یک سکست یلیون
یک سپت یلیون
یک اوکت یلیون
یک نون یلیون
یک دس یلیون
یک اون دس یلیون
یک دوئودس یلیون
یک تره دس یلیون
یک کواتوردس یلیون
یک کویین دس یلیون
یک سکس دس یلیون
یک سپتن دس یلیون
یک اوکتودس یلیون
یک نووم دس یلیون
یک ویجینت یلیون