مترادف بلوغ : تکلیف، رسایی، رشد، کمال
برابر پارسی : رسایی، بُرنایی، رسیدگی، بالش، برنایی، پزاوَش
maturity, puberty
rite of passage, adolescence, manhood, maturity, puberty, pubescence
تکلیف، رسایی، رشد، کمال
مرحلهای نشانگر آغاز جوانی که در آن رشد اعضای جنسی کامل میشود و ویژگیهای ثانویۀ جنسی ظاهر میشود
خاقانی .
سعدی .
سعدی .
سعدی .
بلوغ . [ب ُ ] (ع مص ) رسیدن به مکانی یا نزدیک به رسیدن . (منتهی الارب ). وصول یا مشرف شدن بر وصول . (اقرب الموارد). و از آن جمله است : آیه ٔ فاذا بلغن أجلهن . (قرآن 234/2)؛ یعنی نزدیک شدند بدان . (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ). رسیدن . (المصادر زوزنی ) (ترجمان القرآن جرجانی ). نزدیک شدن به چیزی و رسیدن . (تاج المصادر بیهقی ) (از دهار) : عند اًشفائه علی نهایة الامد المعلوم و بلوغة غایة المحتوم . (تاریخ بیهقی ص 300). || بپایان رسیدن . به بن انجامیدن .
- بلوغ طاقت ؛ برسیدن توان . (یادداشت مرحوم دهخدا).
|| بالغ شدن کودک . (منتهی الارب ). رسیده شدن غلام . (از اقرب الموارد). رسیدن به سن رشد. مرد شدن . زن شدن . (فرهنگ فارسی معین ). به حد مردی رسیدن کودک . (آنندراج ). || پخته شدن و رسیده شدن میوه . (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ). || در مشقت انداخته شدن شخص ، و فعل آن در این حالت مجهول بکار رود. (منتهی الارب ) (از ذیل اقرب الموارد از لسان ). || بلند برآمدن روز. (المصادر زوزنی ).
۱. مرحلهای که موجود زنده به حد رشد کامل میرسد.Δ در اسلام سن بلوغ دختر پایان نُه سال قمری و برای پسر پایان چهارده سال قمری است.
۲. (اسم مصدر) [قدیمی] رسیدن.
پزاوش، بالش